ریونکلاو VS گریفیندور
سوژه: بازیکنان گمشده
چند روز بیشتر تا شروع مسابقه دوم تیم باقی نمانده بود .
اعضای تیم در زمین تمرین کوییدیچ مشغول انجام تمرین های سخت خود بودند . استرجس هر جلسه فشار تمرین ها را بیشتر میکرد بلکه بتواند ایرادی از اعضای تیم خود بگیرد ولی تک تک اعضای تیم کار خود را به نحوه احسنت انجام میدادند .
عده ای از اعضای گروه گریفیندور نیز هر روزه برای تشویق اعضای تیم خود در ورزشگاه حضور داشتند تا قوت قلبی برای آنها باشند .
هاگرید نیز همراه با اعضای گریفیندور برای تشویق در ورزشگاه حضور پیدا میکرد . البته خود هاگرید به دلیل بزرگی هیکل جای زیادی در قسمت تماشاگران اشغال کرده بود ولی حضورش خود پر از انرژی بود !
یک روز بیشتر به شروع مسابقه باقی نمانده بود استرجس تمام اعضای تیمش را فراخوانده بود که در تالار گریفیندور دور هم جمع شوند .
همه ی اعضای تیم به غیر از جیمز آمده بودند . اعضای تیم با یکدیگر میگفتند و میخندیدند ولی استرجس مدام به ساعتش نگاه می انداخت ! جیمز خیلی دیر کرده بود!
آرسینوس از پله های خوابگاه پایین آمد و در حالی که داشت ردای گریفیندور خود را مرتب میکرد نگاهش به چهره ی مضطرب استر افتاد و گفت :
چی شده ؟ چرا انقدر نگرانی ؟
استرجس به ساعتش اشاره کرد و گفت :
نزدیک یک ساعته که جیمز نیومده !
آرسینوس نگاهی به سایرین کرد و گفت:
فکر میکنم جایی گیر کرده ! میرم دنبالش ! تو با بچه ها کارت رو انجام بده !
استرجس سری تکان داد و به سمت بچه ها برگشت و آرسینوس نیز از تالار بیرون رفت !
ساعتی بعد ...
استرجس تک و تنها جلوی شومینه ی همیشه روشن گریفیندور نشسته بود و هر از گاهی به ساعتش نگاه می انداخت و بعد از آن به بیرون پنجره نگاه می انداخت !
بالاخره صدای کنار رفتن تابلوی ورودی تالار شنیده شد و آرسی وارد شد !
آرسینوس به محض دیدن استر شروع به سر تکان دادن کرد و گفت :
هم جیمز غیب شده هم فلور !
چشم های استر از نگرانی گشاد شد !
آرسینوس ادامه داد :
فعلا نمیتونیم کاری بکنیم تا فردا ببینیم چی میشه !
روز مسابقه ...
استرجس به همراه باروفیو در دفتر آلبوس دامبلدور مدیریت هاگوارتز حضور داشتند .
دامبلدور رویش را برگرداند و گفت :
متاسفانه نمیشه با یک بازیکن کمتر بازی رو انجام بدین ...
استرجس گفت :
ولی ...
_ ولی نداره تنها راهی که مدرسه جلو پای شما میتونه بگذاره اینه که یک بازیکن رو در اختیار هر کدومتون بزاریم و با اون بازیکن در مسابقه شرکت کنین !
باروفیو که نشسته بود از جایش بلند و گفت:
خب کی رو میخواین بزارین برای دو تا تیم ؟
دامبلدور بالاخره به دو کاپیتان نگاه کرد و گفت :
متاسفانه کسی قبول نکرد در تیم ها باشه به همین دلیل ما از دو تا روح دعوت کردیم که در تیم باشن ! نیک سر بریده و هلنا ریونکلا !
دهان استرجس و باروفیو از تعجب باز مانده بود ... چاره ای دیگر نداشتند و گرنه بازی مساوی اعلام میشد !
زمین کوییدیچ ....
اورلا با سرعت از کنار استرجس گذشت . صدای گزارشگر در ورزشگاه به وضوح شنیده میشد :
_ حالا اورلا پاس میده به دای ! او با سرعت از کنار بلاجر لوییس و به سمت دروازه میره .... شوت ... ! میگیره توپ رو رون ویزلی ! آفرین رون !
استرجس رویش را به سمت مدافع دیگر تیم یعنی نیک سر بریده برگرداند و از تعجب دهانش باز مانده بود !
نیک هنوز روی زمین بود و سعی داشت که جارو را از روی زمین بردارد !
صدای خنده اعضای گروه اسلاترین بلند شده بود ...
استرجس به سرعت خودشو به زمین رساند و گفت :
نیک چی کار داری میکنی ؟
سر نیک از بدنش جدا شد ولی با همان حالت گفت :
خب باید جارو رو سوار شم ! ولی نمیتونم بلند کنم جارو رو !
استرجس به سایر بازیکنان که در روی هوا بودند نگاهی انداخت و گفت :
خب معلومه نمیتونی بلندش کنی تو یک روحی ! همین طوری پرواز کن بیا رو هوا کمک بچه ها کن !
نیک به آسمان نگاه کرد و لبخندی بر روی صورت کج شده اش نمایان شد . هر دو به سرعت به سمت آسمان شتافتند .
_ حالا گریفیندور مشغول حمله است ! گودریک به آلبوس دامبلدور مدیریت هاگوارتز پاس میده ! حالا آلبوس به چارلی ... چارلی شوت میزنه ... گل گل ! ادی نتونست توپ رو بگیره و 10 امتیاز به نفع گریفیندور !
استرجس نگاهی به دور و بر زمین انداخت بلکه بتواند گوی زرین را ببیند ولی هیچ خبری از گوی نبود ! لینی وارنر جستجوگر ریونکلاو نیز در زمین دور میزد و مشخص بود که هنوز نتوانسته گوی را مشاهده کند !
_ حالا ادی پاس میده به هلنا ...اوه ...
استرجس دقیقا شاهد این قسمت بود , کوافل قشنگ از وسط هلنا رد شد و به زمین افتاد ... پس اگر هلنا نمیتوانست کوافل را بگیرد نیک چه کار میکرد , به سرعت نگاهش به دنبال نیک افتاد !
نیک حتی چماق نیز نداشت پس چطوری میتوانست بلاجر را دفع کند !؟ بالاخره نیک را در زمین یافت ! ولی ... ولی نیک همین طوری بیکار وسط هوا زمین قرار داشت و سعی داشت یک بلاجر را در آغوش بگیرد!
استرجس از سر عصبانیت فریاد زد :
نیک چی کار داری میکنی ؟
روح گریفیندور سرش را بالا کرد و گفت:
چی کار کنم خب با این بلاجر ؟
فکری به ذهن استرجس خطور کرد ...
بلند فریاد زد :
_ نیک برو تو شیکم بازیکنا !
نیک سر بریده با تعجب به استر نگاه میکرد که ناخودآگاه به سمت دای رفت , همه ی تماشاگران از ترس در جای خودشان خشک شده بودند ! دای پس از گذر از نیک به سمت زمین سقوط کرد !
فریاد باروفیو در زمین بلند شد !
_ خطا خطا خطا !
ولی مادام هوچ هیچ خطایی اعلام نکرد .... همه بازیکنان هاج و واج مانده بودند !
_ بعد از سقوط دای تیم ریونکلاو با یک بازیکن کمتر به بازی خود ادامه میدهد ! حالا کوافل در اختیار گودریک هستش ! با سرعت به سمت ادی حرکت میکنه ! پاس میده به چارلی !!! گل ! گل برای گریفیندور ....
باروفیو به سمت مادام هوچ حرکت کرد و با صدای بلند شروع به صحبت کرد :
_ اون حرکت خطا بود ! نباید از داخل بازیکن ما رد میشد !!!!
مادام هوچ با همان حالت همیشگی خودش به باروفیو نگاه کرد و گفت:
_ نیک بازیکن مدافع هستش ! پس مشکلی نداشت ! ضمنا برخورد در بازی خطا نیستش!
چشمان باروفیو از تعجب گشاد شده بود ! بعد از چند ثانیه مکث به سمت هلنا برگشت و گفت :
_ همون حرکت نیک رو بکن !
لحظاتی بعد ...
سه بازیکن از هر تیم به زمین سقوط کرده بودند و مصدوم شده بودند !
هوا هم به قدری دم کرده بود که استرجس خیس عرق شده بود ولی پشت سر هم به گوشه های زمین نگاه میکرد بلکه بتواند اسنیچ را پیدا کند و به این مسابقه ی طلسم شده پایان دهد که صدای گزارشگر او را از جا پراند !
_ به نظر میرسه لینی وارنر گوی زرین را مشاهده کرده ...
استر سریعا به دنبال لینی گشت و بله ...
لینی با سرعت به دنبال شی طلایی رنگی در حرکت بود ! استر با اون خیلی فاصله داشت و اگر میخواست خودشو به او برساند مطمئنا موفق نمیشد ! نگاهی به نیک کرد . او خیلی به لینی نزدیک بود !
_ نیک ..... لینی !
همین دو کلمه کافی بود تا نیک متوجه منظور استرجس شود و با سر از داخل لینی رد شد ! نتیجه از قبل مشخص بود لینی با همان سرعت به زمین سقوط کرد !
صدای تماشاگران ریونکلاو به نشانه ی اعتراض بلند شد ! حالا نوبت به استرجس بود که به دنبال گوی زرین حرکت کند ! صدای باد و گزارشگر در گوشش میپیچید ...
_ استرجس با سرعت به دنبال گوی زرین در حرکت هستش ! بازیکنان هر دو تیم در جای خود ایستاده اند و منتظر نتیجه ی حرکت استرجس هستند !!! استرجس تمومش کن ....
استر دست راست خود را دراز کرد تا گوی زرین را لمس کند .... تا چند ثانیه دیگه این بازی تمام میشد ! تمام میشد .... تمام ... در عرض چند صدم ثانیه فقط توانست چهره ی هلنا را تشخیص دهد .... سرما تمام وجودش را در برگرفت ! دستانش از جارو رها شد ... چمن سبز را با چشمان خود میدید که هر لحظه بهش نزدیک تر میشد ! ....
آخرین چیزی که شنید صدای شکسته شدن استخوانش بود و سپس تاریکی ...
درمانگاه ...
صدای هم همه ی بچه ها به گوش میرسید .... استرجس به زور چشمانش را باز کرد ... در درمانگاه مدرسه بود و اعضای دو تیم در بالای سرش جمع شده بودند .
به هزار زحمت گفت :
_ بازی چی شد ؟
باروفیو از پشت بچه ها جلو آمد و گفت :
_ مساوی شدیم !
چشمان استرجس به سمت باروفیو برگشت و وی ادامه داد :
_ بعد از سقوط تو چون دیگه جستجوگر تو زمین نبود و لینی هم سقوط کرده بود ...
در این لحظه لینی سرش را پایین گرفت ...
_ بازی مساوی اعلام شد !
استرجس چشمانش را بست و گفت :
_ مقصر منم ...
نگاه دیگران را بر خود احساس میکرد ولی ادامه داد :
_ نباید به نیک برای اولین بار میگفتم از داخل دای رد بشه ! همین قضیه باعث شد که بازی به هم بریزه.... منو ببخشید !
باروفیو گفت :
_ منم مقصرم . نباید بعد از تو به هلنا میگفتم این کارو بکنه !
گودریک که روی صندلی نشسته بود گفت:
_ مقصر مدرسه اس که دو تا روح برای بازی ما گذاشته بود ...