لرد سیاه در اتاق اصلی راه میرفت و دنبال چاره بود.توجه تمام مرگخوارهایی که در اتاق بودند به سوراخ های بینی لرد جلب شده بود که مدام باز و بسته میشد.
بالاخره لرد ولدمورت دستش را روی میز کوبید و با عصبانیت گفت:
-برین...چه میدونم یه دارویی چیزی بهش بدین یا...
لرد کله ی روشنش را که در آن لحظه کاملا با کدوی شب هالووین اشتباه گرفته میشد را خاراند و دهانش بطرز نامفهومی کج شد.
-فهمیدم.برید و زود حکم اعدامشو بیارید ببینم.
-------------------------------------------------------
ا و نیم ساعت بعد-قربان این حکمش...
-یاکسلی برو سرجات بشین.
-چشم قربان
لرد دوباره کله اش را خاراند.فکر ولدمورتی در سرش می چرخید