هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۳
باری دوان دوان به سمت رز و آلبوس و هلگا آمد و مات و مبهوت به آنها خیره شد.

-چی شده؟چرا اینجوری شدین؟

رز گفت:ننجون خل شده!!!

-چی؟؟؟ببینم اون طناب چیه اونجا؟

آلبوس گفت:ما میخواستیم شوخی کنیم...بعد دیگه چیز شد...دیگه دیگه!!!الانم ننجون فکر میکنه سبزه عیده!!!

- ننجون خوبی؟

-ای بابا!چرا همچین میکنین؟خوبم دیگه.يه کم بهم آب بدین و بذارین سر سفره!

-بابا این وضعیتش از گیلدوری لاکهارت هم بدتره!شما هم با این شوخیاتون...

آلبوس دستی به کمرش زد و گفت:ببریمش يه کم بهش آب بدیم و يه روبان دورش ببندیم و بذاریمش سر سفره دیگه!

رز و باری داد زدند:آلبوس!!!

هلگا هافلپاف گفت:راست میگه دیگه.يه روبان بهم ببندین و بذارینم سر سفره.

رز گفت:حالا چجوری خوبش کنیم؟

-بذاریمش سر سفره!

رز داد زد:ساکت آلبوس!!!

باری گفت:من میگم يه چیزی تو سرش بزنیم.شاید حالش درست شد!

رز و آلبوس هم با سر تایید کردند.

باری چند قدم عقب تر رفت و یک چوب از روی زمین برداشت و کنار هلگا آمد و گفت:آماده اید؟

رز و آلبوس گفتند:آره.

ترق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

-اون ستاره های دور سرش چرا ظاهر نشد؟

-ننجون خوبی؟

-رفته تو باغ مش ماشاالله!

هلگا خیلی آرام و با لبخند گفت:تو باغ مش ماشاالله دارم می رقصم. :hyp:

-این که بدتر شد!

-ننجون تو باغ هوا خوبه؟

-هیس!ببینم ننجون الان حالت خوبه؟

-مگه سنجد هفت سین حالش بد هم میشه؟منو ببرین بذارین سر سفره!

-این از سفره هفت سین بیرون نمیاد؟

رز گفت:من برم کمک بیارم

و دوان دوان از صحنه جرم بیرون رفت


ویرایش شده توسط باری ادوارد رایان در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۸ ۲۰:۲۶:۲۸

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۳
من واجد شرایطم؟
چطوری عضو شم استاد ققنوس؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۳
من پویا هستم 13 ساله از کرمان

اولش کتابای هری پاترو خوندم و بعدش فیلم رو دیدم.البته کامل فیلم رو ندیدم.
نمیدونم چرا یهو رفتم کتاباشو دانلود کردم.اصن تو کفش موندم.
پ.ن:کفش نه بیسواد!کف اش


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳
مادام پادیفوت بی توجه فنجان آب کدوحلوایی را آورد و روی میز تام گذاشت.
ولدمورت جوان نگاهی به دست آسیب دیده اش انداخت و به فکر فرو رفت:

فلش بک:حدود 8 سال پیش

-هوم...هوم...هوم...هوم...

-چته اینقدر هوم هوم میکنی؟زود باش بگو دیگه :vay:

-با استعدادی ولی شرور هم هستی.میخوای بفرستمت هافلپاف؟

-نه بابا!از هافلپاف خوشم نمیاد.تازه شم چند سال بعد سوژه رولینگ میشه

-پس کجا؟

-گریفندور!!!!!

-بشین بینم بابا!تو که شجاع نیستی.

-ببین کلاه مسخره.شجاعت رو ول کن.منو بده گریف وگرنه چندسال بعد آتیشت میزنما!

- تهدید میکنی؟حالا که اینجوری شد میدمت اسلیترین

زمان حال:کافه مادام پادیفوت

خیلی سریع جرعه ای از نوشیدنی اش خورد و دوباره فلش بک زد.

دو ساعت پیش:مقر شروران خیلی بد بد

-پس تو ولدمورتی؟هان؟

-آره داشم.خودمم

-مودب باش...خب تو که دماغ داری.

-دماغ؟معلومه که دارم

-ببین تام...پسرم...ولدمورت که دماغ نداره.مو هم نداره.کلا کچله.رنگ چشمش هم قرمزه

-تو از کحا میدونی؟

-فکر کردی فقط خودت کتابای رولینگ رو میخونی؟

-کتاب رولینگ؟رولینگ که هنوز کتاب نداده.الان 30 سال قبل از بدنیا اومدنشه.

-راست میگی؟وا...یادم نبود خب پس میخوای شرور شی؟

-آره داشم

-خب اول یه چندتا ماموریت بهت میدم.باید اول مردم آزاری بکنی.مثلا میری زنگ در خونه یارو رو میزنی و الفرار...ساعت 12 ظهر با طبل راه می افتی تو کوچه خیابون و اینجور چیزا... بعدم باس بانک بزنی.آخر سرم باس بری تو سایتای مشنگا اسپم بدی یا هکشون کنی.

- :hyp: چی؟مسخره گیر آوردی؟

-کار ما همینجوریه عزیزم
-برو بابا.دیوونه...نفهم

-به کی بی احترامی کردی؟

و رییس شرور ها جوش آورد و چوبدستی اش را بیرون کشید و چندتا طلسم رنگارنگ نثار تام کرد.تام هم اتفاقا هنگام فرار دستش به لبه در گیر کرد و زخمی شد

زمان حال:کافه مدام پادیفوت

نگاهی به لیوان خالی انداخت و بلند شد.چند تا سکه لپرکان رو میز انداخت و دستهاشو تو جیبش گذاشت و عینهو جنتلمنا رفت بیرون.

فکر بکری داشت.مرگخواران...









خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳
چطور میتونم عضو تیم کوییدیچ بشم؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳
بازگشت به هاگوارتز
فصل1:نامه از هاگوارتز


-بسه رون چقدر میخوای ادامه اش بدی؟
-هری آروم باش.انگار یک چیزایی داره دستگیرم میشه.این یارو آگوستوس که...
-خیله خب باشه.من میرم دیگه تقریبا ساعت 9 شده.جینی نگران میشه.جیمز و آلبوس هم همینطور.تو هم برو.هرمیون هم قطعا نگران میشه.برای کنترل رز و هوگو به تو احتیاج داره.
-من تا قضیه آگوستوس رو نفهمم جایی نمیرم.
-پس به زور از جات بلندت میکنم.
هری و رون در این گفتگو بودند که همان لحظه مردی وارد اتاق شد.موهایش کوتاه و سفید و بینی عقابی داشت و لبخند گرمی بر لب داشت.تقریبا میانسال بود. گفت:
-خب پاتر و ویزلی,ماجرای جدید چیه؟
رون با بی حوصلگی گفت:ماجرای آگوستوسه.بیلی بیزحمت فضولی نکن.
-باشه.اومدم بگم رییس گفت برین وگرنه مجبور میشه به زور بیرونتون کنه.
رون هم بالاخره دست از کار کشید و به هری نگاهی انداخت و گفت:
-باشه.بریم هری.
و بدون حرف اضافه ای و بدون هیچ توجهی به خداحافظی بیلی با آنها از وزارت سحر و جادو بیرون آمدند.هری و رون هردو سوار یک جاروی دراز که رویش نام (صاعقه ی رقصان) به چشم میخورد شدند.هری گفت:صاعقه بزن. و جارو به هوا پرید.چند دقیقه طولانی با سکوت گذشت.در نهایت بالاخره رون گفت:
-ممنون بخاطر سواری هری!
-قابلی نداره.
و دوباره سکوتی حکمفرما شد.بعد از چند دقیقه هری بالاخره دسته ی جارو را به طرف پایین گرفت و به طرف زمین رفت و به آرامی فرود آمد.هری و رون از جارو پایین آمدند.هری خمیازه ای کشید و گفت:
-فردا یکشنبه اس.باید بیای خونه ی ما.جینی گفت اگه برادرش رو نبینه...
-باشه.باشه...
-پس خدافظ
-خدافظ
هری یکراست وارد خانه ای شد که در حیاط آن فرود آمده بود اما رون وارد حیاط چند خانه آنطرف تر شد.
-سلام هری.
این صدای جینی بود که درحالی که روی کاناپه نشسته بود و روزنامه ای را میخواند با خوشحالی گفت.
هری گفت:
-سلام جینی.جیمز و آلبوس و لی لی کجان؟
جینی گفت:
آلبوس بالا خوابه.لی لی هم الان خوابش برد و جیمز...
همین لحظه پسری با موهای ژولیده و قد کوتاه از پله های طبقه بالا پایین آمد.به نظر 4 ساله بود.با خوشحالی داد زد:
-سلام بابا!
هری به آرامی گفت:
-سلام جیمز.
-بابا. اسکینتی. يه نامه آورده.
هری تازه متوجه نامه ای که در دست پسرش بود شد و جلو رفت و آن نامه را گرفت و با صدای بلند خواند:

جناب هری پاتر عزیز
به اطلاع شما میرسانیم که در روز 28 ماه ژوییه در مدرسه ی علوم و فنون هاگوارتز جلسه ای برای تعیین مدیر هاگوارتز برگزار میشود.از این رو شما و خانواده محترمتان به این مدرسه جهت تماشای مراسم تعیین مدیر جدید دعوت شده اید.
با احترام
پروفسور م.مک گونگال
مدیر موقت هاگوارتز

هری چند بار عینکش را جابه جا کرد تا مطمئن شود.پروفسور مک گونگال؟مدیر موقت؟اما همین چندسال پیش بود که جایگزین دامبلدور و اسنیپ انتخاب شد.7 سال پیش.زمانی که از هاگوارتز فارغ التحصیل شد.اما موضوع مهمی نبود.بازگشت به هاگوارتز فوق العاده بود.
جینی گفت:
-بیست و هشتم؟اون که پس فرداست.چرا زودتر اطلاع ندادن؟
-مهم نیست.
جیمز با اشتیاقفت:
-بابا!بابا!هاگوارتز کجاست؟پروفسور مک گاناگگاگال کیه؟
هری خندید و گفت:
-مک گونگال نه گاناگگاگال.هاگوارتز يه مدرسه ی جادوگريه.وقتی بزرگ شدی همه چیو راجع بهش بهت میگم.همه چیو.
جینی با ناراحتی سرش را تکان داد و گفت:
-کاش 27ام بود.بیست و هشتم میخواستم يه مصاحبه با پیتر بگمن راجع به جام جهانی کوییدیچ داشته باشم.هنوز تصمیم نگرفته جام جهانی کجا برگزار بشه.آبرو بره!
-مهم نیست جین.به بعد موکولش کن.نمیدونم برای رون هم نامه فرستاده یا نه.
*************************************
پایان فصل 1

فصل 2:روز خوب
فردای آن روز جینی به همراه جیمز مشغول تمیز کردن و مرتب کردن خانه شدند اگر چه چون جیمز جادو بلد نبود باید همه کارها را با دست انجام داد اما به او خیلی خوش گذشت.آلبوس هم طبقه بالا ماند و مراقب لی لی بود.آن روز یکشنبه بود.پس هری هم درخانه بود و مشغول کلنجار رفتن با جن های خاکی بود.خانه ی آنها در دهکده هاگزمید بود.دهکده ای که همه اهالی آن جادوگر بودند در نتیجه هرکس از جلوی پرچین مرتب و تمیز خانه ی پاتر ها رد میشد امکان نداشت هری پاتر را نشناسد و به او عرض ادب نکند.چمن های حیاط خانه ی پاتر ها بسیار مرتب و کوتاه بودند اما آن روز به خاطر حمله جن های خاکی پر از چاله شده بود.هری در حال مهار کردن جن های خاکی بود که صدای آشنایی را شنید که گفت:
-سلام هری.ما اومدیم.
هری سرش را بلند کرد و به اطراف نگاهی انداخت و جا خورد.هرمیون درحالی که کنار رون ایستاده بود به او لبخند میزد.در کنار رون هم دختری بود که به نظر یک یا دو سال کوچکتر از جیمز بود و موهایش هم رنگ موهای پدرش بود.
هری با لبخند گفت:
-سلام رون.سلام هرمیون.سلام رز.
بعد هم به طرف آن ها رفت و چوبدستی اش را در آورد و به طرف محلی که رون و هرمیون و رز ایستاده بود گرفت.ناگهان قسمتی از پرچین ناپدید شد.ویزلی ها وارد خانه شدند.رون لحظه ای به چاله های روی زمین خیره شد و با لبخند گفت:
-نگفته بودی جن خاکی داری.می تونستم کمک کنم.مامانم تمام کتاب های راجع به جن های خاکی رو داره.
هری گفت:
-موضوع مهمی نیست.هوگو کجاست؟
هرمیون گفت:
-پیش فلور و بیل.دیشب اومدن خونمون و بخاطر اینکه ویکتوریا میخواست موندن.هوگو هم پیششون موند تا با ویکتوریا بازی کنه.
هری آن هارا به داخل خانه اش راهنمایی کرد.هری از آن که رون و هرمیون را آن چنان شاد میدید تعجب میکرد.همان لحظه جغدی هوهو کنان وارد خانه شد و نامه ای جلوی هری انداخت.هری وقتی آدرس فرستنده ی آن را میخواند آن چنان شاد شد که کنترلش را از دست داد و با صدای بلند گفت:
-خدای من.از طرف تدیه!
رون در حالیکه چشمانش را تنگ میکرد گفت:
-تدی؟کدوم تدی؟
هرمیون با لحنی آمیخته به کنایه گفت:
-رون خیلی حافظه ات قویه!تدی لوپین خودمون دیگه.پسر لوپین و تانکس
-آهان...
و در حالیکه قهوه اش را می نوشید گفت:
-چی نوشته؟داره از ایتالیا بر میگرده؟
هری که تازه خواندن نامه را تمام کرده بود و از خوشحالی چشمانش برق میزد دوباره آن را برای رون و هرمیون و جینی خواند:

پدرخوانده ی عزیزم
من دارم از روم بر میگردم.اینجا همه چی عالی بود.تصمیم دارم دو سال آینده رو برای ادامه تحصیلاتم در مقاطع تحصیلی مشنگی به پیش شما بیام.ممنون بابت نیمبوس 4004.اینجا مخفیانه با دوستان جادوگرم کوییدیچ بازی میکنم.

تد ریموس لوپین

-باورنکردنیه!عزیزم,اون...واقعا داره میاد؟
این صدای جینی بود که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.
هری با خوشحالی گفت:
-آره.فوق العاده است.
هرمیون با لحن پر اشتیاقی گفت:
-آخرین باری که دیدمش 3 سال قبل بود.وقتی که میخواست بره.حتما تا حالا خیلی فرق کرده.
جینی گفت:
-قطعا.چون اون هم مثل مادرش میتونه چهره اش رو تا حدودی تغییر بده اما با قدرت کمتر.

تقریبا تا ساعت 12 همه بگو بخند کردند تا اینکه ویزلی ها بالاخره آماده رفتن شدند.رون بالاخره گفت که برای آن ها هم نامه ای از هاگوارتز آمده و قرار گذاشتند فردا راس ساعت 8 صبح با هم به هاگوارتز بروند.
آن روز ,روز خیلی خوبی برای هری بود.بعد از آهنگ جک هیلمن به نام(معجون عشقم)که از شبکه ی رادیویی جادوگران پخش شد,به پاترواچ گوش دادند.لی جردن با خواندن چند جوک که می گفت از جورج ویزلی گرفته است برنامه را به پایان برد.
آلبوس در حالی که سر میز غذاخوری با جغد جیمز , اسکینتی بازی میکرد گفت:
-چلا ما این همه معلوفیم؟چلا يه شبکه بلای ما ساختن؟
جینی با مهربانی و در حالی که زیر چشمی به هری نگاه میکرد گفت:
-چون پدرت قبلا يه آدم بد بزرگ رو شکست داد.
و در حالی که بلند میشد تا لی لی را تا اتاق خوابش همراهی کند گفت:
-خب دیگه جیمز و آلبوس وقت خوابه.
آلبوس,اسکینتی را برای شکار به بیرون فرستاد و با جیمز به سمت اتاق خوابش رفت.
-----------------------------:-::::---


فصل سوم:دوباره در هاگوارتز

هری با سرعت به این طرف و آن طرف می دوید و وسایل لازم را بر میداشت.در حالی که به ساعتش نگاه میکرد با صدای بلند گفت:
-فقط يه ربع مونده.جین وسایل آماده است؟
جینی از طرف دیگر خانه با صدای بلند گفت:
-آره.فقط جارو مونده
هری به سرعت وارد انبار شد.لحظه ای مدال ها و جام های طلایی که برق میزدند توجهش را جلب کردند اما به سرعت جاروی صاعقه اش را برداشت و خودش را در جلوی در خانه آپارات کرد.
جینی که جا خورده بود با لحنی لرزان گفت:
-هری!مگه قرار نبود تو خونه آپارات نکنیم؟
هری به سرعت گفت:
-ببخشید عزیزم...خب رون و بقیه کجان؟
ناگهان صدای تق کوچکی آمد و رون و هرمیون در حالیکه دست رز را گرفته بودند ظاهر شدند.
رون به سرعت گفت:آماده ایم.رز هم اینجاست.بیل و فلور هم پیش هوگو هستن و جیمز و آلبوس و لی لی هم باید آماده باشن.
ناگهان جیمز از داخل خانه بیرون پرید و گفت:
-سلام عمو رون.سلام خاله هرمیون سلام رز.
جینی یادآوری کرد:
-تو و رز و آلبوس با هم می مونید و بازی می کنید.مراقب لی لی هم باشید.باشه؟
جیمز با بی حوصلگی گفت:
-باشه
و به داخل خانه رفت و به دنبال او رز هم رفت.
جینی چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو آذرخش(همان آذرخش معروف و قدیمی)
و جارویی پرواز کنان به سویش آمد.رون هم چوبدستی اش را گرفت و گفت:
-آکسیو پاک جارو999
و لحظه ای طول کشید تا چوب جارویی از خانه شان در چند متر آنطرف تر پروازکنان به طرفش آمد.رون و هرمیون هر دو سوار پاک جاروی قدیمی شدند.هری سوار صاعقه شد.جینی هم سوار آذرخش شد.
جینی گفت:آماده اید؟
همه با علامت سر نشان بله سر دادند.
جینی گفت:یک...دو...و...سه
با شماره سه هر 4 نفر به هوا پریدند و به سمت هاگوارتز پرواز کردند.چند دقیقه ای در پرواز بودند که بالاخره برج های هاگوارتز از دور نمایان شدند.باد سردی که در موهای هری میرفت و باعث میشد موهایش موج بخورند به همراه برج های آشنای هاگوارتز برای هری حس خوبی به همراه می آورد.به یاد شش سال تحصیل پشت سرهم و نبرد با ولدمورت و بعد از آن بازگشت دوباره به هاگوارتز,به یاد دامبلدور,اسنیپ,پدرخوانده اش سیریوس,به یاد آن روزهایی که تازه به هاگوارتز آمده بود,کوییرل,سنگ جادو,به یاد سال دوم تحصیلش,دابی و همه آن کارهای عجیبش,تالار اسرار,اولین رویارویی با جینی,سال سوم,دیوانه ساز ها,لوپین,ورم تیل,سیریوس,سال چهارم,سدریک دیگوری,مسابقه سه جادوگر,تولد دوباره ولدمورت,سال پنجم,محفل ققنوس,خانه شماره 12 گریموالد,کریچر,سال ششم,راز های ولدمورت,دامبلدور,سال هفتم, سالی که به همراه رون و هرمیون به دنبال جاودانه سازها گشتند,شکست ولدمورت و دوباره سال بعدش که برای کامل کردن تحصیلاتش و کارآگاه شدن همراه با رون و هرمیون به هاگوارتز رفت.باورش نمیشد که همین 8 سال پیش بود که فهمید اسنیپ عاشق مادرش بوده,همین 8 سال پیش که در دوئلی بزرگ,ولدمورت را شکست داد.تقریبا 15 سال پیش بود که برای اولین بار با هاگرید به کوچه دیاگون رفت.هاگرید...هاگرید کجا بود؟هنوز هم در کلبه اش با فنگ و کج منقار بود؟هنوز هم شکاربان بود؟
هری در افکارش غوطه ور بود که صدای نگران جینی را شنید:
-هری!هری!باید فرود بیایم.داری یکراست به سمت برج ستاره شناسی میری.
هری به خودش آمد و با دستپاچگی سر دسته جارو را به طرف زمین گرفت و با تکان شدیدی فرود آمد.حالا درست در جلویشان,تنها حدود 50 متر جلوتر هاگوارتز قرار داشت.جایی که زمانی برای هری معنی خانه ای واقعی را داشت.
هری نگاهی به درختان جنگل ممنوعه انداخت و مخصوصا کلبه هاگرید.عجیب بود.دو خانه ی شبیه به هم قرار داشت.یکی تمیزتر و جدیدتر و آن یکی,خرابه ای سوخته بود.وضعیت اولین خانه ی هاگرید در هاگوارتز از وقتی در شب مرگ دامبلدور سوخته بود بسیار بدتر بود.شیشه هایش شکسته و دودکشش سرجایش نبود اما خانه ی دومی بسیار تمیز تر بود.
وقتی هری برای کامل کردن تحصیلاتش دوباره به هاگوارتز رفته بود خودش بهمراه رون,هرمیون,جینی,نویل و هاگرید کلبه را درست کرده بود.
صدای آشنایی از دور,برای بار دوم هری را از خاطراتش بیرون کشید.
-سلام بچه ها.هری,رون,هرمیون و جینی.از دیدنتون واقعا خوشحالم.
صدای نسبتا کلفت هاگرید برای آنها بسیار آشنا بود و معنی خاصی داشت.هر چهار نفر رویشان را به طرف منبع صدا برگرداندند.هاگرید با مرتب ترین و در عین حال زشت ترین کت چرمی اش با حواس پرتی به طرف آنها می دوید و دستش را تکان میداد.
هری با خوشحالی داد زد:هاگرید...
و به سمت هاگرید دوید.پشت سرش جینی و رون و هرمیون هم به سمت هاگرید دویدند.لحظه ای بعد هری درحالی که داشت در آغوش هاگرید له میشد گفت:
-واقعا از دیدنت خوشحالم.چه خبر هاگرید؟
هاگرید که حالا هری را رها کرده بود با خوشحالی گفت:
-همه چی کاملا روبراهه و حالا روبراه تر از همیشه.این چند سال اتفاقات زیادی افتاده.
هری که تازه متوجه رگه هایی از رنگ خاکستری در میان ریش انبوه هاگرید شده بود گفت:
هنوز هم شکاربانی؟حال فنگ و کج منقار و گراپ چطوره؟
-اونا خوبن و منم هنوز شکاربان و استاد موجودات جادویی ام.
و درحالی که با انگشت اشاره ی کلفتش به کلبه ی سوخته اشاره میکرد گفت:
-گراپ حالا اون جا زندگی میکنه.تا جای ممکن سعی کردم اونجا رو واسش راحت کنم.اونم از زندگی تو اونجا خوشحاله...خب دیگه...چرا منتظرین؟بریم...
و هر پنج نفر به سمت هاگوارتز به راه افتادند.



فصل چهارم
پیشنهاد فوق العاده

هری,رون,هرمیون,جینی و هاگرید بالاخره روبروی مجسمه های گراز هاگوارتز بودند.در سرسرای ورودی باز بود و میشد صندلی های زیاد تالار اصلی و کسانی که روی آنها نشسته بودند را دید.هر 5 نفر وارد سرسرای ورودی شدند.هیچ تغییری به چشم نمیخورد.حتی هاگوارتز همانقدر قدیمی به نظر می آمد که قبل از نبرد هاگوارتز بود.هر چهار نفر وارد تالار اصلی شدند.هری با اینکه سعی میکرد بی توجه به راهش ادامه دهد میتوانست نگاه های دیگران و پچ پچ های در گوشی شان را حس کند.
-هری,جینی,رون,هرمیون,هاگرید!بیایین اینجا.
هر پنج نفر سرشان را به سمت منبع صدا برگرداندند.نویل سر جایش بلند شده بود و برای آنها دست تکان میداد.هر پنج نفر به سمت نویل رفتند و یکی یکی او را درآغوش گرفتند و احوالپرسی گرمی با او کردند و کنارش نشستند.میز آن ها در گوشه ای از تالار اصلی بود و راحت میشد ابتدای تالار را دید.هاگرید چند دقیقه ای پیش آن ها نشست و بعد خداحافظی کرد و به سمت میز استادان رفت.هنگامی که هاگرید از آنها دور میشد نویل گفت:
-ما هم خیلی زود میایم.
در همین لحظه رون با خوشحالی گفت:
-یعنی تو هم يه استاد شدی؟
نویل گفت:
-آره.جای پروفسور اسپراوت رو گرفتم.شما چی کار میکنید؟
جینی گفت:
-هری و رون کارآگاه آرور شدن.من گزارشگر کوییدیچ و هرمیون << تهوع>> رو ادامه میدن.
نویل گفت:
-چه خوب .راستی کتاب جدیدمو خوندین؟
و خیلی سریع کتابی از کیف چرمی اش بیرون کشید و به رون که کنارش بود داد و ادامه داد:
-آلبوس دامبلدور,اسطوره ای فراموش نشدنی.
هری به جلد قهوه ای آن دقت کرد,زیر نام کتاب,با حروف طلایی نام نویل نوشته شده بود و زیر آن عکس دامبلدور بود که با مهربانی لبخند میزد.رون کتاب را ورق زد و به ترتیب آن را به هری,هرمیون و جینی داد.
نویل گفت:
-میدونید نگهش دارید.
جینی گفت:
-لونا کجاست؟نمی بینمش.
نویل گفت:
-يه کار فوری براش پیش اومد.خیلی ناراحت شد که نتونست بیاد.میدونید که سردبیر روزنامه ی بزرگی مثل پیام امروز بودن چه کار سختیه.
و بلند شد و نگاهی به میز اساتید انداخت و گفت:
-خب.بیایین بریم.
رون با تعجب گفت:
-کجا؟
نویل خنده ای کرد و گفت:
-میز اساتید.
-ولی ما که استاد نیستیم.
-مهم نیست.مک گونگال خودش از من خواست که حتما اونجا باشید.مهم نیست استاد نیستید.مقام شما از استاد هم بالاتره.شما بزرگترین جادوگر سیاه هزاره اخیر رو نابود کردید...حالا زودتر بیایین دیگه.!
هری,رون,هرمیون و جینی بلند شدند و پشت سر نویل راه افتادند.
*************************************

-از همه ی شما دوستان عزیز نهایت تشکر رو دارم که امروز به اینجا اومدید.ما امروز میخوایم مدیر جدید هاگوارتز رو انتخاب کنیم...
و بعد از کمی مکث ادامه داد:از همه ی نامزد های پست مدیریت هاگوارتز دعوت میکنم که به این ردیف بیان.
پروفسور مک گونگال به نشانه ی پایان تشویق دستش را بالا برد و جمعیت ساکت شدند.در میان سکوت موقت جمع,چند نفر از میان جمع بلند شدند و به میز اساتید آمدند.
بعد از چند دقیقه سکوت,پروفسور مک گونگال ادامه داد:
-خیلی خیلی ممنونم.ابتدا اسامی نامزد ها رو خدمتتون عرض می کنم و سپس رای گیری می کنیم...
بعد از تمام شدن رای گیری و انتخاب شدن دوباره مینروا مک گونگال به عنوان مدیره جدید هاگوارتز,پروفسور اسلاگهورن به سمت هری آمد و به آرامی در گوشش گفت:
-هری,میتونم يه لحظه وقتت رو بگیرم؟
هری به سرعت بلند شد و گفت:
-بله پروفسور حتما!!!
و پشت سر پروفسور اسلاگهورن به راه افتاد.آنها از تالار اصلی بیرون رفتند.همین طور که از پله ها پایین می رفتند,اسلاگهورن گفت:
-میدونی چرا امروز در ردیف استاد ها نشستی هری؟
-نه پروفسور
-راحت باش هری.خودمونی صحبت کن و منو هوریس صدا کن.
-باشه
-خب.احتمالا تا الان خانم ویزلی و گرنجر و آقای ویزلی هم فهمیدن.خب مینروا گفت که اگه مدیر بشه قطعا شما هم پروفسور می شین و برای هر کدومتون پستی در نظر گرفته...آقای ویزلی به عنوان مربی پرواز...خانم گرنجر بعنوان استاد درس افسون ها....خانم ویزلی به عنوان داور کوییدیچ و شما...من چند بار به مینروا گفتم شما باید درس معجون سازی رو به عهده بگیرید چون در این درس خیلی فوق العاده بودید اما مینروا به حساب جلسات مخفی ارتش دامبلدور در سال پنجم تحصیلتون...شما رو به عنوان استاد دفاع در برابر جادوی سیاه انتخاب کردند.
با این حرف جنجالی در ذهن هری ایجاد شد.هر چهار نفرشان استاد هاگوارتز می شدند؟اما...کاش چند سال زودتر میشد نه حالا که هر کدامشان کاری داشتند.ناچارا باید رد می کرد.
اسلاگهورن ادامه داد:
-فلیت ویک بازنشسته شد.استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه هم استعفا داد.مادام هوچ و الکساندرا هم استعفا دادن و پست هاشون رو خالی کردن.نظرت چیه هری؟
هری با لحنی سرشار از ناراحتی و افسوس گفت:
-متاسفم اما ما در حال حاضر...
-مینروا فکر این جاشو هم کرده.الان چند مرگخوار آزاد باقی مونده؟
-خب...تقریبا...فقط 1 نفر.نیکلاس آگوستوس.البته اگه تبرئه شده ها رو حساب نکنیم.
-خب دیگه...یکی از قسمت های خوب آرور بودن همینه.شما نباید هر روز سر کار باشید.
-اما..
-بقیه هم همینطور...حالا چی میگی هری؟
-خب...بچه ها...
-اونا هم به هاگوارتز میان.
و دستش را روی شانه ی هری گذاشت و ادامه داد:
-میتونی تصمیم بگیری.فعلا بیا بریم.بازی داره شروع میشه.


پایان فصل چهار




خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ دوشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۳
نام کامل:باری ادوارد رایان

گروه:هافلپاف
ویژگی های اخلاقی و ظاهری:بسیار مهربان,سختکوش.با موی بور و کوتاه,قد بلند و لاغر و سریع و فرز

چوبدستی:مغز موی اژدها و جنس چوب درخت انگور

جارو:آسمان ابری 2000,اوج گیری تا حداکثر 250 متر,سرعت حداکثر 300 کیلومتر بر ساعت
معرفی کوتاه:باری رایان بازیکن کوییدیچ تیم ملی ایرلند است.او هم اکنون در تیم کلاغ زاغی مونتروز در پست مهاجم بازی میکند.باری رایان 7 سال در مدرسه هاگوارتز درس خواند و باعث شد تیم کوییدیچ هافلپاف 2 بار به مقام قهرمانی در سال های 1984 و 1985 برسد.بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی به عضویت تیم ایرلندی دسته یک خفاش های تیزبین درآمد.

به ایفای نقش خوش اومدی باری عزیز.
تأیید شد.


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۵ ۱۲:۳۹:۱۴

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ شنبه ۲ فروردین ۱۳۹۳
وای دارم خواب می بینم؟نه بیدارم...و کنار کلاه گروهبندی...
خب کلاه جون بگم که من پویا هستم 12 ساله از کرمان.
کلا عاشق گریفیندورم.شجاعم هستم.خون اصیل نیستم.ماگل زاده ام(هیچ وقت ترجمه شو نمیگم!!)
سال اول و دوم و سوم و پنجم هم شاگرد اول بودم.(فقط تو کلاسمون ها-چشم نخورم.:دی)
کلا عاشق جادو و جادوگری هستم و معتقدم هیچ کتابی به پای سری هری پاتر نمیرسه.
تو داستان نویسی هم کم و بیش بهتر از بعضیام(اشاره به فرد خاصی نیست-تعریف از خود نباشه.)
کافیه

نیاز به اطلاعات در مورد خودت نبود ولی خوشحال شدم که شناختمت.
درسته که شجاعت زیادی درون تو می بینم، ولی فکر می کنم اگه این شجاعت با سخت کوشی همراه بشه بیشتر کمکت می کنه!
تو میری به گروه
هافلپاف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲ ۱۷:۲۳:۲۱
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲ ۱۷:۳۴:۰۵

خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۲
الان...شروع کنیم؟


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: بازگشت به هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲
ممنون


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.