مادام پادیفوت بی توجه فنجان آب کدوحلوایی را آورد و روی میز تام گذاشت.
ولدمورت جوان نگاهی به دست آسیب دیده اش انداخت و به فکر فرو رفت:
فلش بک:حدود 8 سال پیش
-هوم...هوم...هوم...هوم...
-چته اینقدر هوم هوم میکنی؟زود باش بگو دیگه :vay:
-با استعدادی ولی شرور هم هستی.میخوای بفرستمت هافلپاف؟
-نه بابا!از هافلپاف خوشم نمیاد.تازه شم چند سال بعد سوژه رولینگ میشه
-پس کجا؟
-گریفندور!!!!!
-بشین بینم بابا!تو که شجاع نیستی.
-ببین کلاه مسخره.شجاعت رو ول کن.منو بده گریف وگرنه چندسال بعد آتیشت میزنما!
-
تهدید میکنی؟حالا که اینجوری شد میدمت اسلیترین
زمان حال:کافه مادام پادیفوت
خیلی سریع جرعه ای از نوشیدنی اش خورد و دوباره فلش بک زد.
دو ساعت پیش:مقر شروران خیلی بد بد
-پس تو ولدمورتی؟هان؟
-آره داشم.خودمم
-مودب باش...خب تو که دماغ داری.
-دماغ؟معلومه که دارم
-ببین تام...پسرم...ولدمورت که دماغ نداره.مو هم نداره.کلا کچله.رنگ چشمش هم قرمزه
-تو از کحا میدونی؟
-فکر کردی فقط خودت کتابای رولینگ رو میخونی؟
-کتاب رولینگ؟رولینگ که هنوز کتاب نداده.الان 30 سال قبل از بدنیا اومدنشه.
-راست میگی؟وا...یادم نبود
خب پس میخوای شرور شی؟
-آره داشم
-خب اول یه چندتا ماموریت بهت میدم.باید اول مردم آزاری بکنی.مثلا میری زنگ در خونه یارو رو میزنی و الفرار...ساعت 12 ظهر با طبل راه می افتی تو کوچه خیابون و اینجور چیزا...
بعدم باس بانک بزنی.آخر سرم باس بری تو سایتای مشنگا اسپم بدی یا هکشون کنی.
- :hyp:
چی؟مسخره گیر آوردی؟
-کار ما همینجوریه عزیزم
-برو بابا.دیوونه...نفهم
-به کی بی احترامی کردی؟
و رییس شرور ها جوش آورد و چوبدستی اش را بیرون کشید و چندتا طلسم رنگارنگ نثار تام کرد.تام هم اتفاقا هنگام فرار دستش به لبه در گیر کرد و زخمی شد
زمان حال:کافه مدام پادیفوت
نگاهی به لیوان خالی انداخت و بلند شد.چند تا سکه لپرکان رو میز انداخت و دستهاشو تو جیبش گذاشت و عینهو جنتلمنا رفت بیرون.
فکر بکری داشت.مرگخواران...