هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (ربکا.لاک‌وود)



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۸
سلام ژیپراده!
خوبین ژیپراده؟
نـ...قـ...د!

زندگی به سبک سیاه

ژیپراده؟ من این پست رو زدم تا نشون بدم ربکا مرگخواره و در جمع مرگخواراست(و همچنین مطمئن بودنمو از مرگخوار شدنش!). بعد اینکه میخواستم بدونم "؛" به چه دردی میخوره؟ جایی که استفادش کردم جای درستی بود یا نه؟

ممنون میشم ژیپراده اگه منو درباره این موضوع مطمئن کنین!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۸
سقوط معجون ها تنها چیزی بود که برای بلاتریکس مهم نبود! او بالای سر هر مرگخواری رفت تا ببیند چه کار میکنند. وقتی بالای سر ربکا آمد تا ببیند چه میکند؛ دید ربکایی نیست تا او را ببیند.
-ربکا!
-جیــــــــــــغ! بله؟
-چقدر سریع خودتو لو میدی؟ تو معموریاتا اینجوری نباشی! حالا بیا تمرینایی که بهت دادمو تمرین کن. همین حالا! میخوام ببینم.
--جان؟ چه تمرینایی؟
-کاغذ تمرینایی که دادمو کجا گذاشتی؟

ربکا ترسید و به همین دلیل دستش را در گوش خفاش گونه اش فرو کرد. کاغذی را بیرون آورد که دست خط بلاتریکس روی آن بود.

-بخونش ببینم.
-چشم... 20 تا شنا سوئدی، 3 تا دراز و نشست، 12 دور دوییدن دور خونه ریدلا. همین!
-همین؟ بده خودم ببینمش!
-بفرمایید.

بلاتریکس وقتی لیست تمرینات را دید، اخم هایش در هم رفت. سرش را بلند کرد و به ربکا نگاه کرد.
-اشتباه خوندیشون. 200تا شنا سوئدی با 300 تا درازو نشست. 120 دور هم باید دور خونه ریدلا بدویی. اصلا صفرا رو ندیدی!
-خب خیلی زیاده! میشه یه صفر کمتر شه؟
-نه! چاق میشی! کم الان چاقی؟!

و به شکم لاغر مردنی ربکا اشاره کرد. بلاتریکس میخواست حتی تخت ترین شکم را هم تخت تر کند! این موجب شد ربکا برنامه غذایی اش را ببیند تا شاید وضعش بهتر آن برنامه باشد. اما با دیدن برنامه غذایی وضعیت تغییری نکرد که هیچ، بدتر هم شد.
-هویچ پخته با آب کرفس برای صبحانه؟ نخود و اسفناج برای نهار؟ کاهو برای شام؟! سخت گیری در این حد!؟
-بله. باید لاغر بشی.

ربکا دوباره به شکم لاغر و تختش نگاه کرد. بلاتریکس تاکید کرد دوباره به او سر میزند ولی آن موقع باید در حال انجام برنامه تمریناتش باشد. او رفت تا به بقیه سر بزند.

***


اما آن طرف پاتیل معجون ها تنها چند میلی متر با سر رکسان فاصله داشتند. رکسان وضع بد پاتیل ها را درک نمیکرد و همین برایش دردسر ساز شد...


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۸
-چایی؟
-فس؟
-مگه ما قبول کردیم؟
-فس پاپا! فسسس!
-نه خیر! ما باید قبول کنیم بعد مراسم خواستگاری!
-فس؟
-گریه نکن دخترم! مراسم خواستگاری بعد از تایید ماست.
-فس فس!
-گفتیم گریه نکن! ما تلاش خودمو میکنیم تا تاییدش کنیم. ولی تایید یه مشنگ برای یک دختر اصیل و نجیب و سیاه، خیلی سخته.
-فس پاپا! فسسس!
-دخترم. تا تو چایی بیاری ما فکرامونو میکنیم. تو برو تا ما فکرامونو بکنیم.
-فس پاپایی! من میرم چایی فس کنم!

آن طرف مشنگی که کنار پنجره ایستاده بود، دوباره با فریادی دیگر درخواست کمک کرد.
-یکی منو نجات بده!
-ساکت باش مشنگ! دخترمون رفته واست چایی بیاره. وایستا تا نجابت رو در تو ببینیم!
-این آقا کچله به من گیرداده! یکی منو نجات بدهههه!
-پاپا! چایی پر رنگ فس؟
-ما کمرنگ میخوریم.
-فس پاپا!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
-چی؟ من چی؟
-تو معتاد شدی.
-معتاد؟ من و معتاد شدن؟

رودولف نمی خواست معتاد شدنش را باور کند.
او به خیلی از ساحره ها گفته بود که معتاد نیست!
اما حالا همه اش بر باد رفت. دیگر هیچ ساحره ای به او نگاه نمیکرد، توجهی به او نداشتند و او افسردگی خواهد گرفت.
-من معتادم... وااااای! ارباب! کجایین تا براتون غر بزنم؟ میخوام از نامردی های روزگار غر بزنم براتون!
-ما... اربابی هستیم... شنوا. ولی... الان ما... آگ را میخواهیم.
-ارباب!

بلاتریکس نگاهی به رودولف انداخت. سپس نگاهی به مروپ انداخت.
-بانو مروپ؟ رودولف به میوه هاتون معتا...
-عروس گلم... بیا اینو بگیر ببر برای شوهرت!

بلاتریکس به خرمالو ها نگاه کرد. در دلش صد لعنت بر رودولف فرستاد.
او معتاد خرمالو شده بود؛ چیزی که خط قرمز بلاتریکس و لرد بود.
-خرمالو؟ رودولف... خرمالو!
-خرمالو!

رودولف با شنیدن اسم خرمالو، آن چنان با سرعت به سمت مروپ دوید که باعث تعجب همه شد. سپس تمام خرمالو ها را بلعید، اما بلعید خورمالو آن هم خرمالو کال، سر انجام خوبی ندارد.
-آخ! چقد کیفیتش بد بود. قرار نبود این باشه!
-مواد رو باید اول امتحان کرد!

آگلانتاین با این حرفی که زد و نشان داد که بیدار شده است، مورد لگد بلاتریکس قرار گرفت. دوباره پیرمرد بیهوش شد و رودولف احساس تهوع اش بیشتر شد؛ ولی از بس خرمالوها کال بودند، او هم بیهوش شد.

-یکی دیگه؟
-یاران لرد! رودولف و آگ رو بلند کنین.
-خب بلا... کی بلندش کنه.
-حتما میخوایین من بلندش کنم؟ خب سه چهار نفر رودولفو بلند کنن، سه چهار نفر آگ رو.


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۲۵ ۱۵:۵۹:۰۴

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
سلام ارباب!
گفتین جیغ نزن... منم جیغ نزدم.
ارباب؟ درخواست نقد دارم. نقد میکنین؟ تا 24 آذر اینجاما!

راستی ارباب... با این پست فقط میخواستم جودی رو پاک کنم. یه وقت نگین چرا پستش خالیه درخواست داده! میخواستم ببینم خوب جودی رو از خونه ریدلا بردم یا نه!؟ حالا خوب بردمش؟

انجمن تفرقه بین دو جبهه سیاه و سفید

جیـــــــــــــغ!

پ.ن: مرگخوار از این حرف گوش کن تر؟!


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۲۳ ۱۸:۴۶:۵۱

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه و سفید
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
دامبلدور-لرد به جودی نگاه کرد. دلش برای جودی سوخت. آن قدر سوخت که دیگر قلبی نماند تا بسوزد!
-فرزند پلیدی! تو برو بخواب. راحت باش عز... مرگخوار!
-ارباب؟ چرا اینقدر مهربون شدین؟ من اینو بهتون یه بار گفتم، تا دو روز به خاطر کروشیویی که زدین، شاخام درد میکردن. اونم از ریشه! الان چیشـ...
-هیچی فرزند تاریکی! برو و بخواب!
-ارباب؟
-گفتیم برو بخواب!
-چشم.

جودی رفت و خوابید. وقتی سرش را روی بالش گذاشت، مردی با لباسی سیاه و چشمانی که آتش در آن شعله ور میشد، روبه رویش ظاهر شد. کسی آن مرد را ندید، ولی او میدیدش.
-شما جن رانده شده هستی؟
-بله جودی. من الان برای بخشش از ابلیس بزرگ، اومدم تا شما رو به جهنم برگردونم. با من به جهنم میاین؟
-بابام... باشه، باهات میام.

جن رانده شده، دستان جودی را گرفت و هر دو آتش گرفتند. چیزی از جودی جز خاکستری نماند.

-عه! مرد راحت شدیم از دستش!
-نمرده... زندس ولی انجا نیست. اینو میدونین که! جودی هیچ وقت نمیمیره! اون یه جنه!
-ربکا؟ اینا رو از کجا میدونی؟
-ولش کن بلا. اصلا مهم نباشه واست. جیـــــــــغ!

ربکا هم رفت. دامبلدور-لرد ماند و یک دسته از مرگخوارانی که هم میخواهند بخوابند و هم میخواهند به حرف های او گوش بدهند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸
چوبدستی لرد همچنان در دستانش میچرخید تا آواداکداورایی بر سر مرد برخورد کند. بازرس، هم تعجب کرده بود و هم عصبانی بود و این صورت برای دامبلدور خنده دار بود.
-هه هه! هه هه!
-نخند بچه. ما که کاریکاتور جلوت نذاشتیم که میخندی!
-هی... این ماسماسک چیه گرفتی جلوم. چوب؟ میخوای منو بزنی؟

لرد از اخم کردن به بچه خسته شد و به صورت مرد نگاه کرد.
واقعا چرا چوبدستی اش را روبه روی مشنگی که هیچ چیز سرش نمی شود گرفته است؟
-خب عصبی شدیم. ما عصبی میشویم همه مرگـ... خدمتکارانمان در میروند.

و چوبدستی اش را سر جایش گذاشت. نشست و قنداغه دامبلدور کوچک را گرفت و آویزان، نگه داشت.
لرد میخواست ابهتش را نشان دهد تا شاید مرد از پرسیدن این سوال صرف نظر کند.

-من تا ندونم مادرش کیه رات نمیم بری بیرون.
-چی؟ مگه ما نگفتیم که ابهت خاصی داریم. هرچه میگوییم انجام میشود؟
-خب که چی؟
-خب... اسم مادرش... کندرائه.
-خب این بچه و شما باید آزمایش خون بدین تا معلوم شه پدرشی. وگرنه بچه رو ازتون میگیرم، میدیم یتیم خونه. مفهوم شد؟
-آزمایش... آزمایش مشنگی؟ عمرا! ما آزمایش نمیدیم.

بازرس نیشش با این حرف لرد باز شد. به دامبلدور کوچک و لرد نگاه کرد.
-میترسی؟
-ترس؟ ما و ترس؟ نه خیر، نمیترسیم. الانم با خود تو میریم و آزمایش خون مشنگی میدیم.


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۲۱ ۲۰:۱۰:۰۰
ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۲۲ ۱۵:۲۱:۱۹

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: در بحبوحه سیاهی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۸
در همهمه دستورهای مرگخواران، ربکا نیز نشسته بود و به موهای بلاتریکس گونه اش دستور میداد. او میدانست اگر بالای مرگخواران پرواز نمیکرد و از موهایشان و لینی و نیشش تعریف نمیکرد، این بلا دامن گیر هیچ کس نمیشد. تمام بدنش با تصور خودش با موهای فر بلاتریکس، مورمور شد. موهای فر او نمی آمد. اما با دیدن بلاتریکس که با قدم های محکم به سمتش می آید، بیشتر ترسید.

-ربکا! بدشانسیت... معروفه! خب مثل اینکه... بدشانسیت لینی و بعد ما رو... گرفت.

آن چنان عصبانی بود که نفس نفس میزد و نفس های گرمش مانند سیلی ای به صورت ربکا میخورد و ربکا در این موقعیت از ترس لپ هایش قرمز شده بود.
-مشهور بودنه دیگه!
-مشهور بودنه دیگه؟! خب یه چیزی به من بگو. دقیقا چی گفتی که الان موهاشون شبیه موهای خوشگله منه؟ ها، چی گفتی؟
-خب ازتون تعریف کردم... کار بدی که نکردم!
-معلومه!

و با لگد ربکا تبدیل شده به خفاش را بیرون کرد. اما تمام این اتفاقات، در همهمه مرگخواران محو شده بود و شنیده نمیشد.
-موهای لعنتی! در بیاین!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
جیـــــــــــــــــــــــغ!
سلام پروفسور!

1. به مغازه بورگین و بارکز برین. قضیه اینه که رکسان و لیسا که میخواستن هدیه خوبی برای لرد ولدمورت بخرن، یه شهاب سنگ رو انتخاب کردن که به خیال خودشون قدرت ماگل کشی داره، ولی باعث شد جاشون عوض شه، و بعلاوه، شهاب سنگ رو هم گم می کنن. حتما لینک بدین وگرنه امتیازتون حساب نمیشه. ۲۰

بفرمایید! جیـــــــــــــــــغ!

2. توی یه رول، از کاربرد (های) دیگه شهاب سنگ استفاده کنید. 1۰

غروب بود و هاگوارتز ساکت. فقط صدای کفش های مردی به گوش میرسید که با دخترش به سمت اتاق مدیریت میرود. دخترش با آب و تاب از هاگوارتز میگفت و پدرش هم تایید میکرد، اما همیشه درباره هر چه که نظرش مخالف آن بود، میگفت:
-من انتخابم درباره هاگوارتز درسته... ولی تو باید به فرانسه هم سر بزنی!

دخترش هم سرش را تکان میداد و ادامه حرفش را میگفت. در این میان، تنها آفتاب بود که با آرامش غروب میکرد و هوا را تاریک تر از قبل میکرد. و با غروب خورشید و تاریک شدن کامل هوا، پدر و دخترش وارد اتاق مدیریت شدند.
-تق تق!
-بفرمایید.

کسی روی صندلی بزرگ چرمی مدیر ننشسته بود. پدر دختر، به نایب رئیسان هاگوارتز نگاه کرد.
-اهم اهم! موسیو گری بک؟

فنریر برگشت و به نگاهی به مرد انداخت. سلامی کرد و با لبخندی پرسشگرانه به او نگاه کرد.

-موسیو گری بک؟ مدیر هاگوارتز کجاست؟ من همین الان باهاش کار دارم.
-مدیر روی صندلیش نشسته. باید... خخخ... بیاین نزدیک تر تا ببینیشون!
-فکر کردین من نشنیدم شماها چی گفتین؟

حشره ای وزوز کنان از پشت میز ظاهرشد و این حرف را با اخم گفت. اخم های مرد هم در هم رفت تا نشان دهد به غرورش برخورده است. ولی دختر با ذوق به مدیر نگاه کرد. با این اتفاق، پدرش برگشت و او نگاه کرد.
-ربکا؟ چرا بهم نگفت که یه پشه مدیرتونه!؟
-من پشه نیستم! درست حرف بزن ریچارد!
-شما اسم منو از کجا میدونین؟
-عه! بابا! پروفسور لینی وارنر هستن!
-اوه... لن این خودتی؟
-آره!

ربکا با تعجب به پدرش نگاه کرد که از تعجب چشمانش گرد شده است. او مرگخوار است ولی با مرگخواران در شعبه انگلستان خانه ریدل ها آشنایی کامل ندارد. این همه گرم گرفتن از طرف او و لینی برایش عجیب بود.
ریچارد لاک وود دستش را بلند کرد و جلو آورد تا با لینی دست بدهد. لینی هم انگشت او را گرفت تا ادای احترام کند. سپس به ریچار لاک وود اجازه نشستن داد. ربکا میدید که پدرش بین بگو مگو هایش با لینی، سولی و فنر میخندد و خاطره تعریف میکند. برایش عجیب بود. چرا به او اجازه نشتن ندادند؟
-اهم! پروفسور وارنر؟ منم بشینم؟
-اوه ربکا! ببخشید! فکر کردم فقط جمع ما مرگخوارای با سابقه است. ولی تازه واردام هستن مثل اینکه! بشین.
-ممنون!

روی صندلی روبه روی پدرش نشست. و به پدرش نگاه کرد.

-خب ریچارد! چرا اومدی انگلستان؟ مگه ارباب دستور نداد که تو شعبه دوم خونه ریدلای فرانسه کار کنی؟
-چرا... اربابو شکر، به میمنت رگ فرانسوی ارباب، شعبه دوم تو فرانسه ساخته شد. مام برای تزیین و تاریک تر شدن و نامرئی تر شدن از نظر محفلی ها و مشنگا، با شهاب سنگ توده مه روش کار کردیم! اومدم ربکا ببرم اونجا تا اگه برای تابستون اومد اونجا تعجب نکنه.
-خب از درسش زده میشه! ارباب دستور دادن هر مرگخواری باید تحصیلات عالیه رو رد کنه! خوبه خودتم بعد از گرفتن سطح بالا تو درسا وارد گروه شدی؛ بعد میخوای دخترت رو مرگخوار نکنی؟
-نه بابا! تازه خودش خود به خود رفته درخواست داده! دخترم خیلی به ارباب ارادت داره. به باباش رفته!
-بعله!

عکسی را از جیب کتش در آورد روی میز گذاشت. هر سه مدیر هاگوارتز روی عکس خم شدند تا عکس را بهتر ببینند. مخصوصا لینی که روی عکس نشسته بود و از تعجب چشمانش بزرگ شده بود. عکس خانه ای بود که در تاریکی شب، بین مه ها و خفاش ها محو شده بود. سپس لینی، ریچارد و خلاقیتش را تشویق کرد و قول داد تا عکس را به لرد بدهد. از برق کوچک در چشمان ریچارد لاک وود میشد فهمید که پاداشش بسیار بزرگ خواهد بود! اما همچنان ربکا به این بگو مگو ها، در حالی که دلایل پدرش برای این کار را میگفت مینوشت، نگاه میکرد.

نیم ساعت بعد


-خب ما مرخص شیم موسیوز و مادامیزلز!
-خداحافظ!
-خداحافظ!
-خداحافظ ریچارد!
-خداحافظ مدیرا!

بالاخره بعد از یک ساعت و نیم حرف زدن، ربکا به خواسته اش رسیده بود. بدون اینکه به فرانسه برگردد در نیم ساعت تکالیف نجومش را نوشته بود و تاریکی شب میخواند:

تکلیف نجوم و ستاره شناسی(2)
ربکا لاک وود


بعضی از شهاب سنگ ها با جادوی سیاه ترکیب و خاصیت جدید به دست می آورند.
برای مثال "شهاب سنگ توده مه" خاصیت های زیر را برای خانه هایی که جادوگران تاریک در آن زندگی میکنند، به ارمغان می آورد:
1. دشمنان نمیتوانند آنجا را ببینند. حتی اگر در آنجا قدم بگذارند چیزی نیست که در آن قدم بگذارند و زمین عادی ای زیر پاهایشان است.
2. موقع ورود دشمن به خانه، مه تولید میکند و جیغ های خفاش گونه ماورای بنفش میکشد تا فقط دشمن آنها بشنود و بمیرد.
3. به زیبایی خانه کمک میکند!
4. در شب خود به خود از خانه با مه ها و خفاش های خون آشام محافظت میکند.
1.4. اگر دشمنی وارد شود (که نمیتواند وارد شود و این تنها حدسی بر محال است!) خفاش ها و مه ها او را خفه میکنند.

*پایان*


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۷ ۱۸:۲۰:۱۸
ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۷ ۱۸:۳۵:۴۷

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۸
سلام ارباب؟ خوبین ارباب؟ خوبی بلا؟ :) لژی من خی؟ بیام تو؟ اصلا نمیخواستم الان درخواست بدم ولی خواستم یه امتحانی (به گفته دوستی!) کرده باشم! =)


1. هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد.
جیــــــــــــــــغ!
سابقه کجا بود؟ من خفاش بدون سابقه ایم!... یعنی گاهی اوقات بعضیا بهم میگن خیلی با جودی صمیمی بودی. اینقدر که انگار خودشی! :|

2. به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟
جیــــــــــــــــغ!
من تفاوتی نمیبینم! اصلا چطوری میشه یه موسیو فرانسوی زبان رو با یه آدم ریشو مقایسه کرد؟ :( همه فرانسوی ها و فرانسوی زبان ها متشخص و قدرتمندن... ایشونم یکی از اونان دیگه! :d

3. مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟
جیــــــــــــــــغ!
با ارباب فرانسوی حرف بزنم! =)

4. به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.
جیــــــــــــــــغ!
جینی: خفاش خال خالی :/

5. به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟
جیــــــــــــــــغ!
شکار پیاز با طعم گوسفند! :|

6. بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
جیــــــــــــــــغ!
برم کنارشون وایستم بگم چه بارون آرومی، صاعقه میزنه سیل میاد اونا رو میبره! : |
و یا حتی بلا های آسمونی دیگه اگه من کنارشونواستم براشون اتفاق میوفته!

7. در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی (مار محبوب ارباب) خواهید داشت؟
جیــــــــــــــــغ!
رفتارم خیلی خیلی مناسبه با مادمازل نجینی! :)

8. به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟
جیــــــــــــــــغ!
این چه سوالیه!؟ شاید یه موضوع شخصیه!

9. یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
جیــــــــــــــــغ!
تمایلی به ریش دامبلدورو چیز میزایی که باهاش میسازن ندارم کلا!:|

جیــــــــــــــــغ!

ربکا، سلام.

خوب کردین درخواست دادین. پشتکار و تلاشتون برای پیشرفت قابل ستایشه.
خب... همه چی خیلی بهتر شده.
ازتون می‌خوام با توجه به نقدی که لرد براتون انجام دادن، پست بزنین. دو سه پست ایفا که بتونم مقایسه کنم. تاکید می‌کنم... ایفای نقش برام مهمه نه تکالیف هاگوارتز.
بعدش کافیه بیاین اینجا دوباره و یه درخواست بدین. لازم نیست فرم پر کنین.
خیلی نزدیک شدین و مطمئنم همین روزا عضوی از مرگخواران می‌شین.

موفق باشین.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۸/۱۸ ۲۰:۱۶:۳۰

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.