جیـــــــــــــــــــــــغ!
سلام پروفسور!
1. به مغازه بورگین و بارکز برین. قضیه اینه که رکسان و لیسا که میخواستن هدیه خوبی برای لرد ولدمورت بخرن، یه شهاب سنگ رو انتخاب کردن که به خیال خودشون قدرت ماگل کشی داره، ولی باعث شد جاشون عوض شه، و بعلاوه، شهاب سنگ رو هم گم می کنن. حتما لینک بدین وگرنه امتیازتون حساب نمیشه. ۲۰بفرمایید!
جیـــــــــــــــــغ!
2. توی یه رول، از کاربرد (های) دیگه شهاب سنگ استفاده کنید. 1۰غروب بود و هاگوارتز ساکت. فقط صدای کفش های مردی به گوش میرسید که با دخترش به سمت اتاق مدیریت میرود. دخترش با آب و تاب از هاگوارتز میگفت و پدرش هم تایید میکرد، اما همیشه درباره هر چه که نظرش مخالف آن بود، میگفت:
-من انتخابم درباره هاگوارتز درسته... ولی تو باید به فرانسه هم سر بزنی!
دخترش هم سرش را تکان میداد و ادامه حرفش را میگفت. در این میان، تنها آفتاب بود که با آرامش غروب میکرد و هوا را تاریک تر از قبل میکرد. و با غروب خورشید و تاریک شدن کامل هوا، پدر و دخترش وارد اتاق مدیریت شدند.
-تق تق!
-بفرمایید.
کسی روی صندلی بزرگ چرمی مدیر ننشسته بود. پدر دختر، به نایب رئیسان هاگوارتز نگاه کرد.
-اهم اهم! موسیو گری بک؟
فنریر برگشت و به نگاهی به مرد انداخت. سلامی کرد و با لبخندی پرسشگرانه به او نگاه کرد.
-موسیو گری بک؟ مدیر هاگوارتز کجاست؟ من همین الان باهاش کار دارم.
-مدیر روی صندلیش نشسته. باید... خخخ... بیاین نزدیک تر تا ببینیشون!
-
فکر کردین من نشنیدم شماها چی گفتین؟
حشره ای وزوز کنان از پشت میز ظاهرشد و این حرف را با اخم گفت. اخم های مرد هم در هم رفت تا نشان دهد به غرورش برخورده است. ولی دختر با ذوق به مدیر نگاه کرد. با این اتفاق، پدرش برگشت و او نگاه کرد.
-ربکا؟ چرا بهم نگفت که یه پشه مدیرتونه!؟
-من پشه نیستم! درست حرف بزن ریچارد!
-شما اسم منو از کجا میدونین؟
-عه! بابا! پروفسور لینی وارنر هستن!
-اوه... لن این خودتی؟
-آره!
ربکا با تعجب به پدرش نگاه کرد که از تعجب چشمانش گرد شده است. او مرگخوار است ولی با مرگخواران در شعبه انگلستان خانه ریدل ها آشنایی کامل ندارد. این همه گرم گرفتن از طرف او و لینی برایش عجیب بود.
ریچارد لاک وود دستش را بلند کرد و جلو آورد تا با لینی دست بدهد. لینی هم انگشت او را گرفت تا ادای احترام کند. سپس به ریچار لاک وود اجازه نشستن داد. ربکا میدید که پدرش بین بگو مگو هایش با لینی، سولی و فنر میخندد و خاطره تعریف میکند. برایش عجیب بود. چرا به او اجازه نشتن ندادند؟
-اهم! پروفسور وارنر؟ منم بشینم؟
-اوه ربکا! ببخشید! فکر کردم فقط جمع ما مرگخوارای با سابقه است. ولی تازه واردام هستن مثل اینکه! بشین.
-ممنون!
روی صندلی روبه روی پدرش نشست. و به پدرش نگاه کرد.
-خب ریچارد! چرا اومدی انگلستان؟ مگه ارباب دستور نداد که تو شعبه دوم خونه ریدلای فرانسه کار کنی؟
-چرا... اربابو شکر، به میمنت رگ فرانسوی ارباب، شعبه دوم تو فرانسه ساخته شد. مام برای تزیین و تاریک تر شدن و نامرئی تر شدن از نظر محفلی ها و مشنگا، با
شهاب سنگ توده مه روش کار کردیم! اومدم ربکا ببرم اونجا تا اگه برای تابستون اومد اونجا تعجب نکنه.
-خب از درسش زده میشه! ارباب دستور دادن هر مرگخواری باید تحصیلات عالیه رو رد کنه! خوبه خودتم بعد از گرفتن سطح بالا تو درسا وارد گروه شدی؛ بعد میخوای دخترت رو مرگخوار نکنی؟
-نه بابا! تازه خودش خود به خود رفته درخواست داده! دخترم خیلی به ارباب ارادت داره. به باباش رفته!
-بعله!
عکسی را از جیب کتش در آورد روی میز گذاشت. هر سه مدیر هاگوارتز روی عکس خم شدند تا عکس را بهتر ببینند. مخصوصا لینی که روی عکس نشسته بود و از تعجب چشمانش بزرگ شده بود. عکس خانه ای بود که در تاریکی شب، بین مه ها و خفاش ها محو شده بود. سپس لینی، ریچارد و خلاقیتش را تشویق کرد و قول داد تا عکس را به لرد بدهد. از برق کوچک در چشمان ریچارد لاک وود میشد فهمید که پاداشش بسیار بزرگ خواهد بود! اما همچنان ربکا به این بگو مگو ها، در حالی که دلایل پدرش برای این کار را میگفت مینوشت، نگاه میکرد.
نیم ساعت بعد
-خب ما مرخص شیم موسیوز و مادامیزلز!
-خداحافظ!
-خداحافظ!
-خداحافظ ریچارد!
-
خداحافظ مدیرا!
بالاخره بعد از یک ساعت و نیم حرف زدن، ربکا به خواسته اش رسیده بود. بدون اینکه به فرانسه برگردد در نیم ساعت تکالیف نجومش را نوشته بود و تاریکی شب میخواند:
تکلیف نجوم و ستاره شناسی(2)
ربکا لاک وود
بعضی از شهاب سنگ ها با جادوی سیاه ترکیب و خاصیت جدید به دست می آورند.
برای مثال "شهاب سنگ توده مه" خاصیت های زیر را برای خانه هایی که جادوگران تاریک در آن زندگی میکنند، به ارمغان می آورد:
1. دشمنان نمیتوانند آنجا را ببینند. حتی اگر در آنجا قدم بگذارند چیزی نیست که در آن قدم بگذارند و زمین عادی ای زیر پاهایشان است.
2. موقع ورود دشمن به خانه، مه تولید میکند و جیغ های خفاش گونه ماورای بنفش میکشد تا فقط دشمن آنها بشنود و بمیرد.
3. به زیبایی خانه کمک میکند!
4. در شب خود به خود از خانه با مه ها و خفاش های خون آشام محافظت میکند.
1.4. اگر دشمنی وارد شود (که نمیتواند وارد شود و این تنها حدسی بر محال است!) خفاش ها و مه ها او را خفه میکنند.
*پایان*