هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بدترين فيلم هري پاتر
پیام زده شده در: ۰:۰۹ جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰
بدون تردید فیلم هایی رو که این یاتس احمق ساخته بد ترین ها هستن

و البته که فیلمهای قبلی رو که گروهی از حرفه ای ترین کارگردانان هالیوود یعنی مایک نویل ،آلفونسو کیارون و کریس کلومبوس ساختن هم همچین خالی از اشکال نبوده!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: زیباترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۵:۰۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
بدون شک نیمفادورا!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
اسی جان...دفاع برای من!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰
ریگول جان
ببخشید
میدونم نباید تا زدن جوابها از مهمون اینجا پست بزنم
ولی خواستم بپرسم امکانش نیس سوال و جواب به صورت پادکست باشه
و ما بتونیم با صدای دوستانمون هم آشنا بشیم

با تشکر
سر پرسیوال دامبلدور


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰
کچل جون....سلام

نواده ی سالازار بی ریخت

نمیخوای اون تاپیک بوقی دوئل رو باز کنی؟

ما خیلی مشتاقیم


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ سه شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰
هی ناظر عشق قدرت....

برو روی تاپیکا خلاصه بزن بعضیاش از اول سوژه خلاصه نداره

بخاطر اینه که هیچ کس رغبت نمیکنه تو محفل پست بزنه!

بدو بچه جون.....بدو


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
تام عزیزم

سلام

خوبی نوه ی خوبم؟

یه زحمت برات دارم

این پست سخیف بابابزرگ رو برام نقد میکنی عزیزم؟

دستت درد نکنه

الهی پیر شی بابا!


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: برج وحشت....!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
- مرخصید...
لرد سیاه با صدای بی روحش این را گفت.مرگخواران از اتاق بیرون رفتند و او دوباره تنها شد.

لرد سیاه از تنهایی وحشت داشت اما این بار شوق تملک خانه ی بزرگ خودش،هاگوارتز این ترس را در خود حل کرده بود.

اشتیاق قدم نهادن دوباره بر روی سنگفرش سرسرای ورودی، او را از خود بی خود کرده بود.

او به یاد آوردن خاطرات گذشته اش را دوست نداشت اما نمیدانست در آن شب برای چه تمام سلول های مغزش فریاد بر آورده بودند که:
بچش شیرینی خاطرات شیرین گذشته را!

و به گذشته باز گشت
به خاطر آورد لحظه ی صحبت با جد عزیزش را....هم نشینی با هم نشین سالازار بزرگ را که به حق همان باسیلیسک شکوهمند بود.

تمام وجودش از حس غرور لبریز شد.

فیلم خاطراتش به فریم کشته شدن آن گند زاده رسید
و لحظه ی مجرم شناخته شدن آن هاگرید نادان....
انحنای ظریفی در کنج دهان بی لب لرد پدیدار شد....شاید نشانه ی یک لبخند بود....اتفاقی که سالیان سال روی نداده بود
خنده ی لرد!.....چه عجیب....

اما ابری از ترس جلوی آن خاطرات شیرینش را گرفت.

نگاه های مرموز چشمانی آبی را به خوبی بر یاد داشت....نگاه هایی سنگین که انگار به آسانی در وجودش نفوذ می کردند...و این گونه آن پیر محاسن سپید چشم آبی از اسرار او با خبر می شد...

و با تمام توان سعی کرد تا از این یادهای تلخ به دور افتد

به پرده ی دیدگانش برخورد اتفاقی که نباید می افتاد...
یک عشق...
و آیا او معنی عشق را درک کرده بود؟
اما مگر چیزی به نام عشق وجود داشت؟
نمی دانست.
اما وجود آن خاطره آزارش می داد...
پرسه زدن های شبانه
در کنار دریاچه
و عطر لبان او.....
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!

و این فریادی بود که بجز خودش ،هیچکس نشنید.

آیا این آخرین تیر ترکش آن پیر چشم آبی بود؟

آیا باز هم عشق را بر طیف هنر جادویی لرد غلبه داده بود؟

آیا لرد طلسم شده بود؟

باز این ها به زور بر لشکر اعصابش هجوم می آوردند:
دستانش را درون موهای او فرو می برد
صورت نرمش را نوازش می کرد
بوسه ای آرام بر زیر گونه هایش نثار کرد.
و فریادی در گوش ذرات گرد و غبار اتاق پیچید...
فریاد لرد بسیار سوزناک بود.
بسیار دردناک.


آیا تلألو دوباره ی عشق باعث این درد شده بود؟

چوبدستی اش را بر شقیقه اش چسباند...رشته ای سپید از مغزش بیرون آمد...اما فقط آن خاطره نبود ...هزار و هزاران خاطره از آن بوسه ها...از آن عشق حقیقی....از یاد آن یار قدیمی...
او دیگر نمی توانست تحمل کند....صبرش به پایان رسیده بود
و از خود پرسید:
آیا من آن قدر در سیاهی فرو رفته ام که نتوانم خود را نجات دهم؟من تحمل این درد را نخواهم داشت....من فنا خواهم شد....من نمی توانم..

ولی آیا لرد ولدمورت به راستی از این پرده ی سیه درون وجودش قصد دست شستن و رخت بر بستن داشت؟ و آیا این خیرخواهی دامبلدور بود؟دامبلدوری که در همه حال سعی کرد تام را همان تامی کند که از شکم مروپ زاده شده بود؟

تق تق تق

با تلاش بسیاری لرد از سیلاب افکار عاشقانه اش برون شد و با صدای آرامی پاسخ داد:
- بیاید داخل

و یاکسلی با آن موی بافته و بارانی سیاه بلند وارد اتاق شد....پیچ و تاب دنباله ی بارانی اش چه با شکوه بود.

ولدمورت نگاه چشمان سرخش را بر روی یاکسلی متوقف کرد و با صدای آرامی گفت:
- قصدت از ایجاد مزاحمت برای ارباب چیه؟

و آن صدای بم و آرامش بخش به کلام درآمد:
- قربان امیدوارم جسارت بنده رو ببخشید اما چند خبر از هاگوارتز براتون آوردم.

وجود ولدمورت مشتعل شد

- خبر اول این که اون پسره پاتر وارد هاگوارتز شد
- اون ها دارن برای نبرد آماده میشن و دانش آموزان زیر سن قانونی دارن از مدرسه خارج میشن

وجود ارباب تاریکی به لرزش افتاد

- ارباب تمام استادهای هاگوارتز برای نبرد اعلام آمادگی کردن...

- برو بیرون یاکسلی....بسه...برو بیرون...!

و یاکسلی با وحشت از اتاق گریخت.

ولدمورت می لرزید...بغضی داشت اما اشکی نداشت که آرامش کند و بغضش را فرو خوراند...

آیا باید به محبوب ترین خانه اش حمله می کرد؟....به چه قیمتی؟


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: اعضاي محفل، از جلـــــــــــــــــــــــــــو نظام!
پیام زده شده در: ۹:۵۳ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
البته من که نباید فرم پر کنم و این رو بی حرمتی به خودم میدونم اما چه کنم که نوه هام گفتن باید پرکنی....
1
-بنده سر پرسیوال دامبلدور از قدرتمند ترین جادوکاران سفید تمام اعصار هستم امسال وارد 284سالگی خواهم شد.من توانستم در سن 49سالگی درجه ی جادوکاری رو از وزارت سحر و جادوی اروپای شرقی اخذ کنم(کاری که آلبوس در 103سالگی موفق به انجامش شد).من در تمام دوران زندگیم نگذاشتم اندکی لکه ی سیاهی بر وجود سفید مردم جامعه ام بیفتد زیرا به زندگی پاک و سرشار از عدالت و آزادی و آزادگی اعتقاد دارم.مناسب مختلفی رو بر عهده داشتم که از مهمترین اونها میشه به موارد زیر اشاره کرد:
الف-دبیرکل سازمان ملل متحده جادوگری در پنج دوره ی متوالی
ب-ریاست ویزنگاموت بین الملل(دادگاه لاهه)در هفت دوره ی متوالی
ج-رییس شورای همکاری خلیج فارس در دو دوره متوالی
د-وزیر سحر و جادو در یک دوره و ریاست کل سازمان اسرار در چهار دوره ی متوالی
ه-مدرس ویژه ی دوره های فوق تخصصی کاراگاهی در بیست و شش دوره ی متوالی
و-معاون هاگوارتز و مدرس درس بررسی طلسم های باستانی
و....
(معرفی اجمالی تر....بنده تا یک ماه پیش یاکسلی بودم و از یاران اون کچل بی ریخت....اما توبه کردم و به طور کامل با سپیدی بیعت کردم)
2
-تام ماروولو گنزالس ریدل متولد دهکده ی لیتل هنگلتون از پدری مشنگ و مادری ساحره...مادر او پس از به دنیا آمدنش بدلیل فشار فقر او را به پرورشگاه سپرد...در پرورشگاه بود که خود بزرگ بینی و عقده ی حقارت او بروز داد و خود را رهبر همه فرض می کرد و با استفاده از قدرت جادویی هنوز کنترل نشده اش بسیاری از بچه ها را درصورت مخالفت تحت شکنجه قرار میداد...توسط پسرم آلبوس به هاگوارتز فراخوانده شد....پس از دوران تحصیل بدلیل وابستگی بسیار عمیق میان او و هاگوارتز چند بار درخواست تدریس داد اما رد شد...ناگفته نماند که درهمان حال در حال کسب علم!جادوی سیاه نزد گلرت گریندل والد بود و گروه اولیه ی مرگخواران را نیز تأسیس کرده بود...پس از رد آخرین درخواست تدریسش توسط آلبوس او با استفاده از طلسمی باستانی (که راینجا مجال تفسیرش نیست)درس معهود را طلسم نموده به نحوی که هیچ استادی بیش از یک سال نمی تواند در این درس تدریس کند....او پس از تمام این اتفاقات نام پدر مشنگش را حذف کرده و به قول خودش نام با ابهت لرد ولدمورت را بر خود نهاد و به طور علنی مخالفت خود را با رژیم حاکم نشان داد...او درراستای جاودانه سازی وجود کثیفش تلاشهای بسیاری کرد و در عین حال راحت ترین و پرخطر ترین راه را که همان جان پیچ باشد برگزید.جان پیچ های او عبارتند از:1-هری2-نجینی3-دفترچه خاطرات4-انگشتر5-قاب آویز6-فنجان7-دیهیم(تاج)

3-ویژگی بارز ولدمورت خودبزرگ بینی و عقده ی حقارت است که باعث می شود ولدمورت خود را برتر از هر فرد دیگری بداند...البته خود رایی و یک دندگی او هم زبانزد است.

4-شنیدن نام ولدمورت برای من به منزله ی یک لطیفه ی بامزه است و باعث خنده ام می شود...با کار شما هیچ مشکلی ندارم و شما میتوانید هر چقدر که خواستید با گفتن این نام مسخره مرا بخندانید.

5-خانواده ی پاتر به شجاعت معروفند...پدربزرگ پدر شما ریچارد پاتر در جنگ های بسیاری علیه زورگویی های حکام خونریز جادوگر شرکت کردند و در همه حال برنده بودند.این طبیعی است که شما هم مایه هایی از وجود ایشان را داشته باشید.شما در مواجهه با مخاطرات از خود شجاعت بسیار نشان دادید و باعث شدید که خودتان بر ترس غلبه کنید و قدم در وادی ریسک بگذارید.مبارزه ی شما برای دور نگه داشن سنگ جادو از ولدمورت در سن یازده سالگی نشان از قدرت و شجاعت ذاتی و عقیده ی پاکتان دارد....مبارزه ی شما برای نجات عشقتان از چنگال پلیدی ها و سیاهی ها در سن 12سالگی نماد غیرت و مردانگی است که در وجودتان متبلور است که همه را به وجد آورده است......ایثار و از خود گذشتگیتان در مقابله با مظهر سیاهی آن ولدمورت کثیف و نجات جان بشریت آن قدر قوی بوده که بر وجود ما نیز سایه انداخته است.....ما به تو افتخار می کنیم.

6-سه تکه-پنج تکه-با زیارت-بدون زیارت-متبرک-معمولی و انواع دیگر...صلوات(فرستادیم)



پرسیوال عزیز، پست های شما متاسفانه هنوز به سطحی که بتونید وارد محفل بشید نرسیده. اگه مرلین بخواد شاید در آینده در خدمتتون باشیم!


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۵:۳۳:۳۵

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


Re: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
بالاخره در این وانفسای امتحانات که از امروز شروع شد افتخار دادم پستی بنوازم
وای به حال کسی که غیرعادلانه داوری کند
وعده ی زندان قهوه خانه اولین مجازاتش است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- چی؟....من و ترس؟...دوباره یه مشت شعر گفتی بچه؟

- بابا....ارواح خاک مامان کندرا خواهش می کنم بی خیال شو..

-آلبوس...میشه دهنتو ببندی پسرم!...خنگ بابا...تو به قدرت من شک داری؟

- نه بابا جون ولی...

- ولی و زهر مار... دیگه داری عصبانیم می کنی....برو کنار الان اسممو میخونن...

- آقاجون...من به دلم بد افتاده....

- الهی باباپرسی قربونت بره عزیزم....هیچ اتفاق بدی نمی افته
نفر بعدی...پرس...چی؟ دبیرکل سازمان ملل....اینجا...تو مسابقه؟....

و پرسیوال با یک تک چرخ جانانه وارد شد در حالیکه ریش و دنباله ی شنلش با شکوه خاصی در اهتزاز بود.

هاله ای از شگفتی تمام جو ورزشگاه را فرا گرفته بود.

آلبوس در گوشه ی مانژ در حال جویدن ناخنهایش بود و لرزش محسوس زانوانش از دوردست قابل تشخیص بود.

پرسیوال موتور بزرگش را روی جک قرارداد و پیاده شد

لی جردن با ترس و لرز به آن پیکره ی بلند با ابهت نزدیک شد.و به رو به جمعیت گفت:

- م...م...ما مایلیم ا...از انگیزه ی جناب د...د....دبیرکل برای ش...شرکت در این مسابقه م...م...مطلع بشیم ...

و خیلی سریع میکروفون را به پرسیوال داد و از آن جا دور شد.
پیرمرد ترسناک با صدای بمش شروع به صحبت کرد:

- از مجری محترم متشکرم و از همگی بخاطر حضور در این مسابقه ی مفرح ممنونم....و اما انگیزه ی من از شرکت در این مسابقه،تشویق اقشار مختلف مردم به برنامه های فرهنگی تفریحی و اجتماعی است چرا که بر طبق آمارگیری انجام شده بسیاری از مردان و زنان ما بدلیل فشارهای روانی ناشی از کارهای روزانه دچار نوعی روزمرگی شده و قدم به قدم به سمت بیماری خطرناک افسردگی حرکت می کنند...

و این گونه بود که این مدیر شایسته به منبر رفت...

پس از پنجاه دقیقه و رساندن کاغذ های بسیار به دست پرسیوال برای تمام کردن سخنرانیش بالاخره این گونه به پایان رسید:

و بنیان های اجتماعی و فرهنگی جامعه بدلیل این رفتارهای ناسالم به خطر خواهد افتاد...از همگی شما متشکرم ...والسلام علیکم و رحمه المرلین و برکاته.

آلبوس سعی داشت با ضربات متعدد لی جردن را از خواب بیدار کند.

- لی...لی...جردن....بیدارشو....سخنرانی بابام تموم شد...لـــــی!

چی؟....چی شده؟...چه اتفاقی افتاد؟....اِ...تموم شد بالاخره!...
و میکروفون را تحویل گرفت و گفت:
خیلی ممنونیم از جناب دبیرکل با اظهارات خردمندانه شون....واقعا استفاده بردیم....و اما میرسیم به مسابقه...
با اشاره ی ناظر...موتور پرسیوال روشن میشه و در خط شروع قرار میگیره....
بله.....چراغ سبز شد و پرسیوال به حرکت در اومد
ببینید چه سرعتی گرفته!
از سکو بالا میره....
و چرخ زدنو ببینید...چه می کنه این پیر مرد.....

پرسیوال خود را از بدنه ی موتور جدا کرد به نحوی که گویی به پرواز در آمده بود..

نزدیک زمین پرسیوال و موتور همدیگر را باز یافتند و با کمال صحت و سلامت به زمین فرود آمدند.....

بـــــــــــــــــــــوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

محل فرودآمدن پرسیوال به طور کامل از بین رفت....چند لحظه طول کشید تا این حادثه هضم شد...
ف
ریاد تماشاگران و شرکت کنندگان به آسمان بلند شد...

دستان آلبوس را در هوا می دیدند که محکم بر سرش فرود می آمد...
- بابام.....بابام....نجاتش بدید.....تو رو مرلین یکی کمکش کنه...

صدای گریه و فریاد گوش همه را کر می کرد....

لی جردن دیوانه وار نعره می زد:
- دکتر....پرسیوال...انفجار....یکی کمک کنه....

و تمام شواهد از یک عملیات آنتاحاریک ترور علیه دبیرکل سازمان ملل خبر میداد....

و با نشستن گرد و غبار بر زمین ناله ی مردم بیشتر شد....هرچه بیشتر جلو می رفتند چیز های وحشتناک تری را می دیدند.
لکه های بزرگ خون
تکه های موتور پرسیوال
نیمه ای از پای کنده شده اش
و نیمه ی سر دبیرکل.....

آلبوس در گوشه ی زمین با شدت خاک بر سرش می ریخت و ناله و ضجه میزد.

هیچ کس سعی در آرام کردن او نداشت چرا که می دانستند داغ پدر دیدن آن هم به این نحو چقدر سخت است....

زمان گذشت

دنیا پیش روی خانواده ی دامبلدور تیره و تار شد

جامعه ی بین الملل جادوگری در سوگ از دست دادن پدرشان نشسته بودند

و اصل اتفاق مشخص شد....

و پیام امروز این گونه نوشت:

انا المرلین و انا الیه راجعون
پرسیوال دامبلدور....دبیرکل معزز سازمان ملل دیروز در مسابقات موتورسواری طی یک جریان و نقشه ی ترور به شاهادت رسید.دیوان دادگستری بین المللی با قوت بدنبال عاملان این حادثه است....و شما ای ملت بزرگوار برای آمرزش روح این مدیر دلسوز همه با هم دست به دعا بردارید .باشد که روح ایشان غریق رحمت مرلین قرار گیرد.....


8 امتیاز محاسبه شد!


ویرایش شده توسط پرسیوال دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۲ ۲۲:۵۶:۴۸
ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۱:۴۷:۴۰

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.