آرسینوس چشمانش را چرخاند، تقریبا گریه اش گرفته بود. در حالیکه به وینکی زل زده بود با درماندگی زمزمه کرد:
_وقتی چراغ ها خاموش شدن تو چیکار کردی؟
_وینکی سعی کرد که چراغ ها رو روشن کرد. وینکی به سمت کلید برق رفت ولی وینکی نتونست کلید برق رو پیدا کنه چون پاشو گذاشت رو صورت پسر بلک ها که وینکی ندونست برای چی داشت میرفت زیر میز. وینکی جن خانگی مسئولیت پذیر بود.
آرسینوس به او خیره شد... جوابش تا آن حد هم بی ربط نبود. چشمانش برق زد، و بی اختیار ایستاد و مشت هایش را روی میز فشرد:
_کدوم میز... بلک رفت زیر کدوم میز؟
_وینکی دید که پسر بلک ها رفت زیر همون میزی که یک رو میزی سفید زشت تر از خودش داشت،رومیزی حتی از پسر بلک ها هم زشت تر بود.
قلب آرسینوس تند و تند می تپید... تقریبا فریاد زد:
_قبل از اینکه بره اون زیر به تو جمله کلیدی ای نگفت؟
_وینکی شنید که اون چیزی گفت در حالی که به پاشنه ی کفش جوجه ی پاتر ها نگاه می کرد،بعد جیم زد ولی وینکی -
آرسینوس دست وینکی را گرفت و طوریکه انگار به تنها طنابی چنگ زده است که به زندگی متصلش میکند،نالید:
_وینکی... دوست من! شنیدی یا نه؟
_وینکی شنید!
_چی شنیدی وینکی... چی گفت؟
چشمان آرسینوس حتی از لامپی که بالای سر آن دو رفت و آمد میکرد و به نوبت صورت هایشان را نورانی میکرد هم روشن تر شده بودند. البته آرسینوس که چشم ندارد.
آرسینوس به وینکی نگاه کرد... در نگاهش امیدواری خاصی دوباره درخشیدن گرفته بود.
وینکی دهانش را باز کرد... نفس عمیقی کشید... و راز بزرگ را فاش کرد:
_وینکی نتونست بگه. وینکی جن خانگی راز دار بود.
آرسینوس برای لحظه ای خشک شد و سپس نفس عمیقی کشید... هر طور شده بود باید جن خانگی را رام میکرد. لبخندی زد که نه تنها مهربانانه نبود بلکه لبخند نبود، آرسینوس اصلا بلد نبود بدون ماسک لبخند بزند.
_وینکی... عزیزم... نظرت با یه مسلسل جدید چیه؟!
_وینکی مسلسل دوست داشت ولی وینکی انقدر خنگ نبود که خر شد، مادر وینکی گفت که وینکی از غریبه ها مسلسل نگرفت.
_خب... دو تا مسلسل؟!
وینکی، جن خانگی سرسخت، راضی شدن و رام شدنش را به چشم می دید.
_خب... این بار... شاید وینکی رو پیشنهاد جیگر فکر کرد.
_سه تا؟!
_وینکی قبول کرد که بگه اما فقط اگه پنج تا مسلسل داشت!
_قبوله وینکی... قـــبـــولـــهـــ ویـــنـــکـــیـــ!
_آرسینوس خل شد؟ چرا آرسینوس اسلوموشن حرف زد؟
_وینکی... جمله.
وینکی دهانش را باز کرد... نفس عمیقی کشید... و راز بزرگ را فاش کرد:
_پسر بلک ها قبل از اینکه زیر میز رفت به وینکی گفت که کیفش رو براش نگه داشت تا اون تونست ساعت توی جیب آرسینوس رو برداشت. وینکی جن خانگی کیف نگهدارنده.