_چرا شما؟
صداهای اعتراض آمیز محفلی ها از هر طرف به گوش می رسید اما صدای مالی ویزلی از همه واضح تر بود که دوباره ملاقشو در آورده بود و به سمت لرد می رفت.
_ملاقتو واسه کی بلند کردی؟
بلاتریکس با عصبانیت چوبدستیشو در آورد و به سوی مالی رفت.مالی هم خودش و ملاقشو آماده کرد تا یه وقت کم نیاره.
بلاتریکس در وسط راه بود که لرد یکدفعه گفت:
بلا همون جا که هستی وایستا فکر میکنی من عرضه ندارم از پس این خپل بر بیام.
_منو ببخشید ارباب،من اشتباه کردم ،غلط کردم ،من فقط می خواستم شما خودتونو برای شکنجه ی این خپل
خسته نکنید ،از سر تقصیر من بگذرید........
_
هی وایستا ببینم ،شما ها به کی گفتید خپل ؟
هان؟ محفلی ها و مرگخوارها که می دیدند دعوا داره بالا میگیره شروع به شاخه شونه کشیدن برای هم دیگه می کنن.
اما در این میان صدای دامبلدور به گوش رسید که می گفت:
محفلی ها و مرکخواران ما در همه در لندن کار داریم پس دعوا رو تموم کنید.بیاید یکی یکی بریم تا هم دعوا تموم بشه هم به کارمون برسیم.
_ببینم تو چرا به مرگخوار های من دستور میدی؟ولی در هر صورت درست میگی برای همین این دفعه رو از سر گناهت میگذرم.
لرد این حرفو میزنه بعد رو به مرگخوارها میکن و میگه:
احمقا ،چرا شما عرضه ندارین از این فکرا بکنین .
_تام به نظر من بهتره هر دوتا گروه صف ببندن تا کارمون راهت تر باشه.
لرد که از حرف دامبلدور عصبانی میشه چوبدستیشو در میاره و داد میزنه:
تو به چه جرئتی به من میگی تام یا به من دستور میدی.