هوا تازه حالت طبیعی خودش رو بدس آورده بود.
هری و هرمیون ترتیبی داده بودند که دور هم جمع بشن.
همه مشغول گفت گو بودند نا گهان هری بان شد و با چند سرفه ی کوتاه به صحبت مشغول شد:اهم اهم اهم،هرماینی و من ترتیبی دادیم تا امروز رو جشن بگیریم چون امروز آلبوس بابا میره هاگوارتز.
یکدفعه صدای تق تقی میاد و هدویک با نامه ای وارد میشه.
هری با خوش حالی به سمت آلبوس برمیگرده و چشمکی میزنه
بعد نامه رو از هدویک میگیره و با صدای بلند شروع به خواندن میکنه:
(جناب آقای آلبوس سورس عزیز...)
نا گهان جینی با صدای بلندی هاکی از خشم فریاد میزنه :
آخه مرد اول براش توضیح بده و بعد شروع کن به خواندن اون نامه
هری با حیرت به جینی وبعد به رون وبعد آخر هم به هرمیون نگاهی میندازه تا میاد حرف بزنه جینی میگه :
الان وقتش نیست عزیزم وقت خوابه.
:evilsmile:
تایید شد.