سریع و خشن
Vs
ترنسیلوانیا
پست سوم(آخر)با توجه به پیش زمینه ی ذهنی ای که از سریع و خشن داریم:
تیمی که ارنست جمع کرده بود بازی کامپیوتری آن هم نمی شد.
یک تلسکوپ که مدام خودش را رو به آسمان تنظیم می کرد و معلوم نبود چطور می خواهد گل بزند. یک آفتاب پرست که تنها کار مفیدش تا الان منزجر کردن ارنست بوده. آریانا که تنها جارویی که سوار شده، جاروی آشپزخانه شان بوده که وقتی مادرش خانه نبود برمی داشت. یک آملیای خوشحال، یک هیتلر لر و یک پیرمرد که تا این لحظه از عمرش فقط دنده ی اتوبوس عوض کرده و حالا شده کاپیتان.
شاید تنها نقطه ی روشن، کریستف کلمب باشد که خوب کشف می کند. شاید اسنیچ را هم زود کشف کرد. به شرط اینکه وسط بازی نخواهد برود و آمریکا را به دنیا معرفی کند.
شب قبل از مسابقهاعضای تیم دور آتش جمع شده بودند و مارشمالو کبابی می خوردند. هر از گاهی چندتا از پشه هایی که اذیتشان می کرد را هم می کشتند و برای آفتاب پرست کباب می کردند.
هیتلر درحالی که آجرهایش را برای مسابقه آماده می کرد گفت:
_ ارنی، نباید برای فردا کاری انجام بدیم؟ نقشه ای؟ حمله ای؟
_ نه. نگران نباشید. فقط به سمت جلو برونید!
_ آنالیز چی؟ من عاشق آنالیزم. میشه من آنالیز کنم؟
ارنست یک پشه را که روی زانویش بود با کف دست کشت و به آفتاب پرست داد.
_ نه آملیا. دوران ما از این خارجی بازی ها نبود. فقط اول با دنده یک شروع کنید یه کم که گرم شدید تا خفه نکردید بدید دنده دو.
اعضا:
تلسکوپ:
اعضای گروه که کمی ترسیده بودند، سعی کردند به بازی فردا فکر نکنند. بر روی جویدن مارشمالو تمرکز کردند. هر کدام را سی بار می جویدند و قورت می دادند.
آفتاب پرست از ترس خودش را به رنگ خاک تبدیل کرده بود که شاید یادشان رفت و او را نبردند.
تلسکوپ بلاخره سرش را از آسمان به سمت ارنست برگرداند. دوربینش در چند سانتی متری صورت پیرمرد بود. ارنست با دیدن دوربین سریع ژست گرفت:
_ ارنست مطمئنی اینایی که گفتی تاکتیک های بازی کوییدیچه؟
_ یعنی شما به راننده تون شک دارید؟
اعضا:
روز مسابقه
چیزی که تا به حال گروه سریع و خشن به آن توجه نکرده بودند ورزشگاه محل مسابقه بود: ورزشگاهی در طبقه ی هفتم جهنم.
بیرون از ورزشگاه هوا معتدل بود. نسیم خنکی هم می وزید. اما طبقه ی هفتم جهنم را کسی مطمئن نبود همینطور باشد.
بازیکنان سریع و خشن سوار آسانسور شدند. در آسانسور بسته شد و صدای خشن و ترسناکی که قطعا یکی از شیاطین کوچک بود به گوش رسید.
_ به جهنم خوش آمدید.
_ زهره ترک شدم. مگه جهنم هم خوش آمد داره؟!
_
[فحش بد]
آملیا سریع گوش های تلسکوپش را گرفت.
_ عع ارنست! حرف زشت؟
_ ببخشید کنترلم رو از دست دادم.
بعد گذشت چند دقیقه که انگار عمری بود بلاخره اسانسور ایستاد و بیرون آمدند. آنجا بود که تازه متوجه عمق فاجعه شدند.
آسمان ورزشگاه مثل خون قرمز بود. هوا آنقدر گرم بود که تخم مرغ را می زدی می پخت. یک سمت ورزشگاه بچه شیطان ها با پدر و مادرشان نشسته بودند. دست هر بچه هم یک آبمیوه ی قرمز بود که معلوم نبود خون کدام زبان بسته است. در جایگاه ویژه هم شیطان رجیم خودنمایی می کرد.
برای جلوگیری از فرار بازیکنان هم دور زمین سگ های سه سر مستقر شده بود.
_ ارنی مرلین لعنتت کنه ما رو کجا آوردی؟
در همین حین در آسانسور مجددا باز شد. بلافاصله حجم عظیمی از آب بیرون ریخت و تقریبا تمام زمین را تا ارتفاع سه سانتی متر پوشاند. سپس دامبلدور با لبخندی ملیح بیرون آمد. طوری لبخند می زد انگار وارد سرسرای هاگوارتز شده است.
پشت سرش باقی اعضای تیم حریف هم وارد زمین شدند.
آندریا کگورت، سونامی ای که چند لحظه پیش تمام زمین را خیس کرد، سو لی، چوپان دروغگو و در آخر گابریل دلاکور که با نگاه سرزنش بار به زمین نگاه می کرد.
_ سو، تو هم فکر می کنی این زمین یه تمیزکاری حسابی می خواد؟
_ آره آره. البته اگه زنده بمونیم.
صدای لرزانی که انسان می نمود توجه بازیکنان را جلب کرد.
_ با نام و یاد مرلین...
سر چرخاندند و یوآن آبرکرومبی را در جایگاه گزارشگر دیدند.
_ ضمن عرض ادب به شیطان بزرگ و شیطان های کوچیک و بابا و مامان شیطان ها.
یوآن آبرکرومبی هستم با گزارش بازی بین سریع و خشن و ترنسیلوانیا. امید دارم زودتر یکیتون اسنیچ رو بگیرید وگرنه شام بعدی بچه شیطون ها ماییم.
با توضیح یوآن سوت داور توی ورزشگاه طنین انداخت. آریانا به دور و بر نگاه کرد تا داور را ببیند و بابت انتخاب این زمین جهنمی یک اکسپلیارموس نصیبش کند اما بعد معلوم شد داوری اصلا وجود ندارد. داورها با دوربین زمین را چک می کردند.
اسنیچ مثل یک گلوله رها شد. بلافاصله بلاجرها و کوافل هم آزاد شدند.
باید سریع تر اسنیچ گرفته می شد.
یوآن که با دیدن هم شکلای خودش روحیه گرفته بود، میکروفونش را چسبید.
_ شرط می بندم خونی که دارن می خورن خون بازیکنای قبلیه...
آبرکرومبی نگاهی به جایگاه می کنه تا ببینه شیطان عصبانی شد یا نه. که گویا نشد. پس ادامه داد.
_ بازیکنا پخش می شن. فکر کنم فقط سونامیه که اینجا گرمش نیست. سو لی و کریستف کلمب دارن اطراف زمین چرخ می زنن. فقط چرخ زدن کافی نیست بوقیا! با دقت بگردین.
آملیا و تلسکوپش با پاس کاری دارن جلو میرن... اوه... سونامی رو... داره خودش رو گلوله می کنه.
سونامی که اول توی کل زمین پخش بود، خودش را جمع کرد و جمع کرد و جمع کرد و یک توپ بزرگ پر از آب شد. شروع به حرکت کرد. در وسط راه آلبوس دامبلدور را شست و شو داد، ارنست را خیس کرد تا به مقصد رسید و آملیا و تلسکوپ را بلعید.
با بلعیده شدن دو مهاجم، کوافل روی هوا معلق شد.
_ چه فرصت طلب! گابریل کوافل رو می گیره و جلو میره. کاش آملیا و تلسکوپش شنا بلد باشن.
گابی پاس میده به کلاه سو، کلاه پاس میده به چوپان دروغگو و... گگگگل.
بیست امتیاز برای ترنسیلوانیا. معلوم نیست آفتاب پرست از ترس خودشو چه رنگی کرده که پیداش نیست. امیدوارم قهوه ای نشده باشه.
آفتاب پرست از تیر دروازه جدا شد. با ناراحتی به رنگ عادی خودش بازگشت. هنوز نتوانسته بود ترسش را کنترل کند. توپ را به هیتلر پاس داد.
سونامی هنوز درگیر آملیا بود. هیتلر که مدافعی جز آندریا در مقابل خود نمی دید، فرصت رو غنیمت شمرد و پیشروی کرد.
_ آندریا بلاجرش رو آتیش میکنه سمت هیتلر. یه جاخالی عالی از هیتلر. شوووت... نه... این بار دامبلدور با ریشش مانع میشه. بلاخره این ریش به درد خورد...
آملیا و تلسکوپ داخل سونامی انگار نفس کم آورده بودند چون مدام با چوبدستی نور قرمز بیرون می فرستادند.
_ کلاه سو توپ رو گرفته و چرخ خوران داره میره سمت دروازه. ارنی داره یه بلاجر می فرسته سمتش و کلاه سریع کوافل رو پاس میده به گابریل. گبی توپ رو می گیره ولی بلاجر بدجوری کلاه رو کوبید.
آریانا که متوجه نورهای قرمز آملیا میشه، بلاجرش رو به سمت سونامی می فرسته.
_ اون سمت گبی داره میره سمت دروازه و مدافع سریع و خشن ها به جای مقابله با اون داره جهت مخالف بلاجرش رو شوت می کنه... نجات آملیا یا گل نخوردن مسئله این است.
سونامی سعی می کند به بلاجر جا خالی بدهد ولی بزرگتر از این حرف ها است که جای کافی برای رفتن داشته باشد. بلاجر خورد به سونامی و در آن گم شد.
خیل عظیم آب، مثل یک بادکنک که بهش سوزن زده شده می ترکد. یک لحظه تگرگ به تمام ورزشگاه می بارد. یک تگرگ وحشتناک زمینی.
قطرات آب با سرعت زیاد در کل ورزشگاه پخش می شود. جایی که همیشه یک منطقه گرم و خشک بود در یک لحظه به منطقه ای مرطوب و بارانی تبدیل شد.
تماشاگران شیطان هم کاملا خیس شدند. اما اصلا راضی دیده نمی شدند.
لحظه ای سکوت محض ِ ترس در ورزشگاه جاری شد. بازیکن ها از وحشت و شیاطین از شوک بی حرکت ماندند.
و بعد... فریاد خشم شیاطین بود که به گوش می رسید. همگی به وسط زمین حمله کردند.
بازیکن ها جیغ و داد کنان فرار می کردند. البته آلبوس دامبلدور انگار که ولدمورت به هاگوارتز حمله کرده است، مدام می گفت:
_ آرامش خودتون رو حفظ کنید. همه برید به خوابگاه های خودتون.
سو لی داشت کلاهش را از سر یک شیطان درمی آورد. گابریل یکی از شیاطین را شست و شو می داد. آریانا به یک شیطان که قصد خوردنش را داشت وعده ی زندان و عذاب می داد.
چند شیطان به هیتلر حمله کرده بوند و او با آجر بر سرشان می زد. یکی از شیطان ها دم یوآن را گرفته بود و روباره نارنجی به خاطر قبول گزارش، در دل بر خودش و فنریر کروشیو روانه می کرد.
اما در این گیر و دار، هیچ کس حواسش نبود که کریستف کلمب نیست. کلمب به دور از هیاهو و بی هیچ استرسی در بالای ورزشگاه چرخ می زد که نور زردی چشمم را زد. کمی با دقت نگاه کرد. بله... اسنیچ بود.
نگاهی به پایین انداخت در ورزشگاه غوغا بود. به سمت توپ طلایی پرواز کرد و با یک شیرجه آن را گرفت. این قطعا از کشف آمریکا برای تیمش واجب تر بود.
بلافاصله بعد از گرفته شدن اسنیچ سوت پایان به صدا درآمد. در کمتر از یک دقیقه تمام شیاطین ناپدید شدند. رنگ آسمان آبی شد.
انگار هیچ اتفاقی نیافتاده بود.
صدای فنریر از بلندگوها پخش شد.
_ به علت گرفته شدن اسنیچ توسط کریستف کلمب، بازی با پیروزی تیم سریع و خشن پایان یافت.
اعضای تیم سریع و خشن با تعجب به سمت آسمان نگاه کردند. کریستف آن بالا بود. سوار جاروهایشان شدند و به سمت کاشف بزرگ پرواز کردند.
ترنسیلوانیایی ها از اینکه سالم بودند همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم از ورزشگاه خارج شدند.
تیم بودن عبارتی است که در آن برد یا باخت مهم نیست، مهم با هم بودن و با هم تلاش کردن است.