تصویر شماره 5 کارگاه نمایشنامه نویسی؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛؛؛:
بلخره قطار ب مقصد میرسد
سوفیا:وای بچه ها بلخره رسیدیم
ویولت:چقد قشنگه ،میخوام هرچه زودتر بریم قلعه
سوفیا:اتوسا صب کن مام بیایم
اتوسا: زود باشین...
هر سه از قطار پیاده میشن و دونبال یک مرد بلند قد ک مسئول سال اولی هاس راه میفتن .،
(هنگام راه رفتن)
ویولت: سوفی ب چی نگا میکنی؟!
سوفیا: ها! هیچی! هیچی!
اتوسا: سوفی یکسره داری ب اون پسره نگا میکنی تو قطار هم نظرتو جلب کرده ،، اونم مثل پسرای دیگس اخه چرا ب اون زل زدی؟!؟!؟!
سوفی: ساکته!!
اتوسا: چی؟!
سوفی: دقت کنین بقیه با دوستاشون بگو بخند دارن میرن ولی اون انگار هیچ تمایلی ب داشتن دوست نداره همینطورم تو قطار ک دیدمش خیلی ساکت از کنارم رد شد انگار ک اصلا زبونی نداره"'
ویولت با یک شوخی بحثو عوض میکند و راهشون ادامه میدن ...
(دریاچه)
سوفیا:بچه ها زود باشین یه قایق پیدا کنین من نمیخوام جا بمونم
ویولت : سوفی اون قایق هنوز خالیه زود باش تا یکی نگرفتتش
اتوسا: سوفی داری دونبال چیزی میگردی؟!
سوفی: اره اون پسره
ویلوت : وای بازم شروع کردی ... نگاه کن اونجا وایساده داره ب قلعه نگا میکنه
سوفیا: بچه ها تقریبا همه قایقا پر شدن چطوره ما هنو جا برا یکی داریم چطوره اونو صدا کنیم ؟؟!
اتوسا: هرجور راحتی ولی اگه بخواد بین چند تا دختر خودشو شیرین کنه از قایق پرتش میکنم تو اب
سوفیا برای اون دست تکون میده
پسره بهشون نگا میکنه و سمتشون میاد
پسره : بله
سوفیا: سلام... (با نگاه ب دورور) انگار قایقا پر شدن ... قایق ما جا باسه ینفر داره اگه خوستی میتونی باهامون بیای
پسره: ( با لحنی ارام)نمیخوام جمتون بهم بزنم ...
سوفیا: نه نه راحت باش ...
پسره : ممنونم.
قایقا به راه میفتن ؛:؛:
(پچ پچ کنان)
ویولت: این چرا اینجوری ساکته از وقتی سوار شده یه کلمه هم حرف نزده ، فقط داره ب دریاچه نگا میکنه !...
اتوسا: نمیدونم... سوفی تو چی فکر میکنی؟!
سوفیا: بیخیال بچه ها تو راه من بهش گیر داده بودم حالا هم شما ها ؟!! بیخیال دیگه چه اهمیتی داره!
.
.
.
ویولت : بچه ها رسیدیم پاشین.
قایقا توقف میگنن و همگی پیاده میشن پسره بعد با یک تشکر ساده از انها دور میشود و با راهنمایی یکی از معلمان مدرسه ب طرف تالار اصلی حرکت میکنن ...
(تالار اصلی)
اتوسا: ویو ویو بالارو نکا
ویولت: باو دیدمش من بیشتر تو کف این خوراکیا هستم ... ای خدا چی میشه زودتر این گروهبندی تموم بشه الان همشو اینا میخورن که
همه دانش اموزا می ایستن و بعد از سخرانی کوتاه مدیر مدرسه منتظر خواندن اسماشون میمونن .
سوفیا: بچه ها بنظرتون تو کدوم گروه میوفتیم؟!
ویولت: چ فرقی میکنه هر گروه افتخارته خودشوداره مهم اینه ک ماها باهم باشیم همزمان با خواندن اسامی دستشو میندازه رو شونه های سوفی و اتوسا و منتظر خواندن اسما میمونن...
معلم: ادزیو ادیتوری
اتوسا: اوه عجب اسمی
ویولت: واقعا ... این اسم کیه از کجا پیدا کرده بیاد من بهترشو بدم.
ناگهان همان پسره از میون پسرا میاد بیرون و بطرف کلاه گروه بندی حرکت میکنه .
کلاه کمی ساکت رو سرش میمونه و بعد ب ارامی
کلاه: چرا .... نه ...... ایسلترین بهتره .... بنظرم!.... "گریفیندور"
اعضای گروه گریفیندور با توشحالی تمام دست میزنن و با ادزیو (پسره) دست دوستی میدن و او هم با ارامی با همه انها دست میدهد و سر جای خود می نشیند
سوفیا: چرا کلاه اینجوری میکرد اون پسره ک چیزی نمیگفت پس چجوری...
اتوسا وسط حرفش میپرد
اتوسا: سوفی کلاه میتونه افکار ذهنتو بخونه ... حتما اون از طریق ذهن باهاش حرف زده
سوفیا : چبدونم
ویولت با صدای بلند: وای بچه ها منو صدا کرد
هردوشون توجهشون ب ویولت جمع شد و منتظر اعلام گروهش موندن
گریفیندور
با شادی از روی صندلی بلند شد و رو ب سوفیا و اتوسا : منتظرتونم...
کلاه گروهبندی اتوسا رو هم تو گروه گریفیندور قرار داد
و سوفیا از فکر اینکه با افتادن تو گروه دیگه و از دست دادن دوستاش دستاش میلرزید منتظر کلاه موند .
.
.
.
بلخره اسم سوفیا گفته میشه وقتی کلاه روی سرش قرار میگیره از کلاه میخواد ک اونو تو گروه گریفیندور قرار بده ...
کلاه: اممممم خوبه .... با استعدادی ....
"ریونکلاو"
اعضای گروه ریونکلاو با خوشحالی تشویقش میکنن ولی خودش با ناراحتی از صندلی بلند میشه و بطرف میز ریونکلاو حرکت میکنه ...
؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:؛:
قالب نوشتارت وقتی وارد ایفا بشی،طبیعتا تغییر باید بکنه،ولی برای پست کارگاه این خوب بود!
تایید شد.
مرحله بعد: کلاه گروهبندی.