هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۰۷ جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰
#21
نام: الکس سایکس (Alex Sykes)

لغب: الکس شگفت انگیز

سن:16(متولد 1978)

مشغله: دانش آموز(Perfect) (من نسخه انگلیسی خوندم و نمیدونم تو فارسی بهشون چی میگن ولی الکس تو سال 1994 پرفکت یا سرپرت گروه اسلترین بود(((فکر کنم همون سرپرست میگن))))

خون: اصیل

اخلاق:
باهوش و کنجکاو، رازدار، جدی اما نه خالی از شوخ طبعی، به سختی به کسی اعتماد خواهم کرد و حتی وقتی اعتماد کردم به این سادگی در مورد خودم چیزی نخواهم گفت. با این حال برای افراد داخل دایره اعتمادم هر کاری ازم بر بیاد میکنم. سر کلاس ها به درس دقت خواهم کرد و همواره جلوتر از اساتید کتاب ها رو مطالعه خواهم کرد.

وَند (چوبدستی): چوب آکاسیا(Acacia) با مغز پر ققنوس 12 اینچ طول

جارو: Firebolt Supreme

پاتروناس: آناکوندا

ظاهر:
عکس شخصیت
گروه: اسلترین

توانایی: دفاع در برابر جادوهای سیاه و یادگیری فوقالعاده سریع و استعداد ذاتی ظاهرا در تمام زمینه ها .عاشق جادو و طلسم های سیاه و چشم سوم و چفت کردنم با یه اشاره س و چفت خودکار تو هر رول و جادو ...هیپنوتیزم

سپر مدافع خودکار :اکسپکتوپاترونوم

زندگی نامه:
متولد 1978/4/4 در خانواده ای اصیل زاده متولد شد. از همان کودکی علاقه شدید خود به مطالعه و فراگیری را با مطالعه جزء به جزء کتاب های پدر و مادرش شروع کرد و بلافاصله پس از رسیدن به سن کافی برای ورود به مدرسه هاگوارتز اعزام شد. با دور ماندن از حاشیه ها و پیگیری درس ها و یادگیری به زودی در چشم اساتید و حتی مدیر مدرسه چنان درخشید که به یکی از پرفکت(سرپرست) های گروه اسلترین بدل شد. و این وظیفه او را واداشت تا توجه بیشتری به باقی دانش آموزان مدرسه موطوف کند و خیلی زود سایکس با استفاده از رابطین و بیشتر مواقع مهارت زیادی که در به دست اوردن اطلاعات داشت، تبدیل به یکی از مطلع ترین دانش آموزان مدرسه از تمام راز های ساختمان و دانش آموزانش شد.


راز: این مقدار از شخصیت و گذشته الکس از کسی پنهان نیست، اما بخش دیگری وجود دارد که هیچ کس در مورد آن نمیداند، و آن علاقه ذاتی او به خون است.
توانایی مخفی: خوناشام.


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۴ ۲:۱۵:۰۰
ویرایش شده توسط الکس سایکس در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۴ ۱۸:۰۳:۰۳
ویرایش شده توسط الکس سایکس در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۴ ۱۸:۱۵:۴۲


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
#22
عاشق جادو و طلسم های سیاه و جادوگری هستم ودوست دارم همیشه چیزای جدید رو کشف و تجربه کنم و دوست ندارم به ضعف بهایی بدم عاشق چشم سوم هستم و همیشه دوست دارم جز برترین ها باشم بخاطر همین اسلیترین بعدش اسلیترین و بعدش اسلیترین و گریفیندور

---

اسلیترین

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


Eskandar


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۲۷ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
#23
نام: لرد ولدمورت

گروه:اسلیترین

معرفی کوتاه :

در 31 دسامبر 1926 در دهکده زیبای لیتل هنگلتون در قصر باشکوه ریدلها متولد شدم.پدر و مادرم جزو اصیلترین خانواده های جادوگران بودند.پدرم لرد تام ریدل نام تام مارولو ریدل رچا برای من انتخاب کرد.نامی که همیشه به آن افتخار کرده ام.از همان دوران کودکی در رفاه و آرامش کامل بزرگ شدم.کوچکترین کارهای من توسط جن های خانگی که در قصر ریدلها به وفور یافت میشدند انجام میگرفت.در همان دوران بود که یادگرفتم این موجودات پست و بی ارزش فقط و فقط برای خدمت به جادوگران اصیلی مانند من خلق شده اند.در یازده سالگی طی دعوتنامه ای مخصوص به هاگوارتز دعوت شدم ولی پدرومادرم علاقه ای بهش فرستادن من به هاگوارتز نداشتند و قصد داشتند مرا در خانه توسط بزرگترین جافدوگران آن دوره آموزش دهند ولی وقتی آلبوس دامبلدور شخصا برای بردن من آمد مقاومتی نکردند.

هفت سال از عمر من در هاگوارتز به سرعت گذشت.طبیعتا پیشینه درخشان خانوادگی وشجره نامه پر افتخار ریدلها که در بلندترین شاخه آن نام سالازار اسلیترین به چشم میخوردباعث جذب شدن عده زیادی به طرف من شد.استعداد درخشان من از سال اول ورودم توجه اساتید-بجز دامبلدور که همیشه نسبت به هوش و ذکاوت من حسادت میکرد- ومدیر مدرسه را به خود جلب کرد.بطوریکه 65  و هر سال بطور مداوم از مدیر مدرسه دعوتنامه های متعددی جهت تدریس دروس مختلف(مخصوصا دفاع در برابر جادوی سیاه)در هاگوارتز دریافت کردم..ولی من اهداف والاتری داشتم که عنوان پروفسور ولدمورت درمیان آنها جایی نداشت.هرگز عشق را تجربه نکردم چون روح و جسم و قلب من باارزشتر از آن بود که آنرا با کسی قسمت کنم.روح من فقط و فقط برای یک هدف باید تقسیم میشد...جاودانگی لرد ولدمورت

شناسه نمایشی -- لرد ولدمورت



قبل از معرفی شخصیت باید پیش کلاه بری تا گروهبندی بشی. بعدش می‌تونی برگردی و با توجه به گروهی که کلاه برات انتخاب کرده شخصیتی انتخاب و معرفی کنی. در ضمن شخصیت لرد ولدمورت گرفته شده و به کسی داده نمی‌شه. لطفا یه شخصیت دیگه انتخاب کن.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۲ ۱۲:۱۶:۳۰


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۰:۴۶ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
#24
تصویر شماره ۴


جینی ویزلی کتابی با جلد چرمی در دست گرفته بود و زیر چشمی به دراکو خیره شده بود. وقتی فهمید که دراکو متوجه نگاه خیره اش شده، فورا نگاهش را به کتاب دوخت.
در واقع...به صفحات خالی کتاب!
طولی نکشید که نوشته های مبهمی روی صفحه ظاهر شدند.

می شه لطف کنی و حواستو جمع کنی؟ اینجا دارم درباره موضوع مهمی باهات حرف می زنم. تالار اسرار...باسیلیسک...به اندازه کافی برات مهیج نیستن؟

جینی لبخندی شیطنت آمیز زد. اهمیتی به تالار و باسیلیسک نمی داد. چیزی که برایش جالب بود، خود تام بود...
شخصیت درون کتاب!
ولی در آن لحظه دراکو مالفوی هم توجهش را به خود جلب کرده بود.
-امممم...موطلاییه. منم مو قرمزم. فکر کن. بچه هامون شبیه خورشید می شن

تام دوست نداشت فکر کند!

خب...حالا که اینطوره دفتر منو ببند. ببر بذارش بیرون. بالاخره یه ساحره دیگه پیدا می شه که پیداش کنه و با هم حرف بزنیم. هر شب و هر شب...

جینی یک نگاه به کتاب کرد...و یک نگاه به دارکو!
دراکو نگاهش را با انزجار پاسخ داد! طوری که انگار در حال نگاه کردن به یک کپه آشغال است!
جینی فهمید که شانسی ندارد.
-باشه باشه...عصبانی نشو. حواسمو جمع می کنم. فقط یه قولی به من بده. قول بده یه روزی انتقام منو از این پسره از خود راضی بگیری. باشه؟
-خب...حالا تمرکز کن. ببین...تالار اسرار...
-قول؟
-گفتم که...قول...
-بیا با هم پیمان ناگسستنی ببندیم!

ظاهرا تام کم کم داشت کلافه می شد.
-من که دست ندارم...ما هم که شاهد نداریم!

-خب...یه ورقتو بده به جای دست. قلم پرم هم شاهدمون باشه. پیمانو رو دفتر می نویسم.
-خب...سریع بنویس که برگردیم سراغ کارمون!

تام در آن لحظه فقط به یک چیز فکر می کرد...بازگشت!
اصلا تصور نمی کرد که پیمان ناگسستنی واقعا بسته شده باشد.

ولی دو سال بعد، وقتی موفق به بازگشت شد و دوباره به قدرت رسید، متوجه این موضوع شد.

تام به عهدش وفا کرد...

درست در شبی که سخت ترین ماموریت را برای دراکو در نظر گرفت و به او دستور کشتن دامبلدور را داد.
همان شبی که با خودش فکر کرد: اگه اون دختره ویزلی می فهمید باعث چی شده...


تصویر شماره۴



واو جالب بود! با این که آخرشو سریع پیش بردی ولی بازم خوشم اومد.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۱۲ ۱۲:۱۳:۱۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.