هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بهترین نویسنده‌ در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
مون


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث‌های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
لینی وارنر


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: بهترین ایده‌پرداز
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
پروتی پاتیل


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
آرسینوس جیگر
خداییش خیلی زحمت کشیده برا گریف


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۱۳ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
جینی ویزلی


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
کی؟
دوریا بلک


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
یک رول بنویسید که با مرگ پوشه رو به رو شدید. مهم نیست که کجا و توی چه منطقه ای رو به رو شدید. تنها چیزی که برای من مهمه اینکه شخصیت خودتون باشه و صحنه سازیتون خوب باشه. (30 امتیاز)


ساعت یک نصفه شب بود. همه رفته بودن خونه هاشون و من به خاطر چند تا پرونده که باید رسیدگی میشد، توی وزارتخونه مونده بودم.
داشتم پرونده هارو بررسی میکردم درحالی که خیلی خوابم گرفته بود. خستگی داشت از چشام میزد بیرون. همه جا ساکت بود و مگس هم پر نمیزد. تصمیم گرفتم برم یه چرخی تو راهروها بزنم تا شاید حالم بهتر شه و خواب از سرم بپره. چراغا خاموش بود به جز چندتا چراغ کوچیک با نور های نارنجی رنگ.

شروع کردم به چرخ زدن تو راهروها و سالن ها.
واقعا فکر نمی کردم وقتی وزارتخونه خالی میشه انقد فضاش خوفناک و رمزآلود میشه.
داشتم تو راهروی طبقه پایین گشت میزدم که یه دفعه یه نفر از پشت سرم گفت:
-ایست سر جات بمون.

برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم. نگهبان وزارتخونه بود که منو دیده بود و فکر کرده بود من دزدی، مرگ خواری چیزیم. البته خوب شد باهاش رفیق بودم وگرنه دست گیرم میکرد.
اومد جلو و وقتی دید منم ازم پرسید که اینجا چیکار می کنم.
منم براش توضیح دادم که کلی کار ریخته رو سرم و دارم پرونده ها رو بررسی می کنم و حالا هم دارم گشت میزنم که خواب از سرم بپره.

وقتی براش توضیح دادم ازم خواست که برای گشت زدن برم بیرون از وزارتخونه. چون اگه نگهبان دیگه ای منو اینجا ببینه شاید دستگیرم کنه.
حرفش درست بود. واسه همینم رفتم بیرون از وزارتخونه که البته هوای اونجا بهتر از داخل بود. فقط یکم سوز میومد.
بیرون که رفتم از لحاظ سکوت هیچ فرقی با داخل نداشت. بیرون هم سرد بود هم ساکت. فضای بیرون وزارتخونه رو خیلی دوس دارم اما بیشتر تو ساعت روز. تعدادی نیمکت روی چمن زار رو به روی وزارته که یه فضای جنگلی هم زمینه ی دیدمونه. اینم باید بگم که چیزهای زیادی درمورد اون جنگل شنیدم که زیاد خوشایند نیست.

سکوت عجیبی حاکم بود. روی یکی از نیمکت ها نشستم و تکیه دادم. یه کم به دورو برم نگاه کردم. حس کردم که بیشتر خوابم گرفته. کم کم چشام بسته شد ولی خواب و بیدار بودم. تو حالت خواب و بیدار تصاویر عجیبی جلو چشم میومد. تصاویری از یه شخص سیاه پوش که داشت میومد سمتم و نزدیکم میشد. یه لحظه احساس کردم که بدنم سنگین شده. انگار یه نفر نشسته بود رو سرم. چشامو باز کردم و دیدم که همه ی اون تصاویری که میدیدم واقعیت بوده و خواب نبوده. با خودم گفتم اون یه دیوانه سازه؟ نه یه مرگ پوشس.

روش مقابله با مرگ پوشه ها رو تو دوران نوجوونیم تو کلاس مبارزه با جادوی سیاه یاد گرفته بودم. خواستم چوبدستیمو دربیارم و افسون پاترونوس رو اجرا کنم ولی هل شده بودم. چوبدستیم رو کشیدم بیرون. نزدیک تر شده بود. خواستم افسون رو اجرا کنم اما انقد هل شده بودم که افسون رو یادم رفت. تلاش کردم. فکر کردم. حالا دیگه خیلی نزدیک شده بود. دستشو به سمتم دراز کرد که یه دفعه افسون رو به یاد آوردم. همون لحظه بهترین خاطره ی زندگیم رو به یاد آوردم. روزی که با مالی آشنا شدم. چوبدستیمو گرفتم طرف مرگ پوشه و داد زدم:
-اکسپکتو پاترونوم.

بلافاصله ازم دور شد و به سمت جنگل فرار کرد. تا عمر دارم هیچ وقت تو فضای باز نمی خوابم. امیدوارم که دیگه هیچوقت باهاشون رو به رو نشم.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
کی؟
وقتی زن گرفت


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۶ شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۶
حالا که شما چیزی درباره طلسم ها و ورد ها نمی دونید، یه رولی بنویسید که در اون با مشکلی مواجه شدید ( این مشکل می تونه گیر افتادن در جایی یا روبه رو شدن با موجودی خطرناک باشه) و چوبدستی ندارید. چی کار می کنید؟ توجه داشته باشید شما یه جادوگرید و حتی بودن چوبدستی هم جادوگر محسوب می شید، پس می تونید از جادوتون استفاده کنید.( بهتره بدون جادو از دست مشکل خلاص بشید.)

مالی و بچه هام بالاسرم بودن. احساس میکردم نمی تونم بدنمو تکون بدم. خودمو رو تخت بیمارستان دیدم. با باز شدن چشام مالی نوازشم کرد و همونطور که اشک تو چشاش حلقه زده بود با صدایی بغض آلود ازم حالمو پرسید.

فلش بک

تو سازمان اسرار نوبت نگهبانی من بود. همه چیز آروم بود و هیچ صدایی هم نمیومد.
توی سازمان قدم میزدم و به خاطر تاریکی و نبود نور، چوب دستیمو بیرون کشیده بودمو افسون لوموس رو اجرا کرده بودم.

حدود سه ساعتی از نگهبانیم گذشته بود که احساس کردم چیزی پشت سرمه. برگشتم و نگاه کردم هیچ کس نبود. حس میکردم چیزی دور و برم داره میچرخه و قصد داره بهم حمله ور شه. حواسمو جمع کرده بودم. میدونستم که بالاخره بهم حمله می کنه اما کی و چه لحظه ای مرلین میدونست.

خوب به دور اطرافم نگاه کردم هیچی پیدا نبود اما حسش میکردم. سنگینی تمام وجودم رو گرفته بود و انگار دورم پیچیده بود و گلومو فشار میداد. چوب دستیم آماده بود تا وقتی که حمله کرد بزنم متلاشیش کنم لامصبو.
مدتی گذشت خبری نشد. با خودم گفتم هی مرد حتما خیالاتی شدی. تو مرد قانونی چی میخواد تورو تهدید کنه؟
البته اینو از توی یکی از فیلمای مشنگی گرفتم.

تو فاز خودم بودم و سعی میکردم خودمو آروم کنم که دوباره حس کردم چیزی پشت سرمه. فکر کردم شاید دوباره خیالاتی شدم اما اینبار صداشم شنیدم. صدایی شبیه به صدای مار. از صدای بدنش فهمیدم که میخزه و یه انسان نمیتونه بخزه پس یه حیوونه و اون حیوون چیزی نیست جز یه مار.
خیلی آروم برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. در یه لحظه دیدم یه چیزی با چارتا دندون تیز به سمتم جهش کرد و دستمو با دندوناش گرفت. اون یه مار بود اما بزرگتر از چیزی که فکرشو میکردم.
افتادم روی زمین و چوب دستیم سر خورد و رفت زیر یکی از قفسه ها. دوباره به سمتم هجوم آورد و اینبار نیششو تو پام فرو کرد. داشت سوراخ سوراخم میکرد. دیگه امیدی به زنده موندن نداشتم. فکر میکردم کارم تمومه. نمی تونستم تکون بخورم. همه جای بدنم بی حس شده بود. خون زیادی ازم رفته بود.
تنها چیزی که بهش فکر میکردم خونوادم بود. مالی چجور دوری منو تحمل میکنه. دخترم جینی. پسرام فرد، جورج، چارلی، رون و بیل.

مار حالت حمله گرفته بود و این بار گلوم رو نشون کرده بود. چشامو بستم تا کارو تموم کنه که یه دفعه احساس کردم چیزی از درونم منو صدا میزنه. اون مالی بود. صدای خودش بود. چشامو باز کردم دیدم یه نور سفید درست روی قفسه ی سینم جایی که قلبمه ایستاده. نمیدونستم اون چیه ولی هر چی که بود مار رو از من دور کرده بود.
مار خودشو جمع کرده بود و حالت دفاعی گرفته بود که یه دفعه اون نور به سمتش حمله ور شد و مار با کلی دردسر ازش فرار کرد.
اون نور خیلی چیزا میتونست باشه اما به نظر من اون عشق من به خونوادم بود که منو نجات داد.

پایان فلش بک

مالی حالمو پرسید و با صدایی ضعیف جواب دادم خوبم.
منو در آغوش گرفت. احساس امنیت میکردم. چون خونوادم رو دور و بر خودم میدیدم و حس میکردم که این اتحاد هیچ وقت از بین نمیره.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
کی؟
عمه کتی


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.