1- یک نفر رو به انتخاب خودتون سلکت کنین و بگین که بود و چه کرد؟ (پنج نمره) من هم مثل آرسینوس خودم رو سلکت میکنم چون بیشتر از هرکس دیگه ای درباره خودم اطلاعات دارم. لوئیس دلاکور ویزلی یازده سال پیش به خانواده بیست و پنج نفری ویزلی ها پیوست و در نتیجه، عدد آن را به بیست و شش نفر تغییر داد. لوئیس ویزلی بلافاصله بعد از به دنیا اومدن به عضویت محفل ققنوس درآمد زیرا محفلی بودن در خانواده ویزلی یه شغل خانوادگی به حساب میاید! او بعدها مسئول پایین آوردن سخف خانه گریمولد، رنگ کردن و پاک کردن خانه از انواه حشرات موزی شد که با مشارکت دیگر افراد خانواده ویزلی به سرانجام رسید. بعد از آنکه لوئیس به قدرت های آتیشین دست یافت لقب "مشعل انسانی" به او اعتا شد. لوئیس با این قدرت همواره در انواع بخش های خانه گریمولد عضوی به درد بخور به حساب می آمد و در کارهایی مانند روشن کردن اجاق گاز، آتش بازی، دودی کردن انواع غذا ها آن هم به صورت سریع السیر، روشن کردن شومینه از راه دور و بسیاری کارهای دیگر بسیار به درد بخور بود!
2- همونطور که دیدین مرلین جان اگه نبودن من امروز بی تدریس میموندم نصفه شبی. همینجا همزمان ازش تشکر میکنم و معذرت میخوام. چیزی که میخواستم بگم این بود که یه رول انتقادی با محوریتِ من بنویسین، بزنین منو قهوه ای کنین نابود کنین خورد و خاکشیر کنین هرکی خاکشیر تر کنه نمره بیشتر میگیره. (بیست و پنج نمره)
آم... جدی گفتم اینو. صدای لوئیس ویزلی مانند بمبی در خوابگاه گریفندور منفجر شد:
- آلبوس! نگاه کن ریگولوس تکلیف چی داده! باید ازش انتقاد کنم!
آلبوس پاتر از سوی دیگر دیگر خوابگاه سرش را از روی کتابش بلند کرد و با حالتی پوکرفیس شده به لوئیس نگاه کرد.
- یعنی تکلیفت رو تازه الان دیدی؟
- آخه وقتی قراره بعداً بنویسیشون چرا همون موقع بهشون توجه کنیم؟ اگه ریگولوس اشاره ای به این تکلیف میکرد مطمعناً من هم بهش توجه بیشتری میکردم!
- خب... انتقاد از ریگولوس؟ فکر کنم راحت باشه. چه چیزایی از ریگولوس میدونی؟
لوئیس پوکرفیس شد! بدجوری هم پوکرفیس شد. تنها چیزی که او از ریگولوس میدانست این بود که او برادر کوچک سیریوس بلک است.لوئیس نگاهی به آلبوس انداخت و گفت:
- من میدونم که... اون استاد درس طلسم ها و ورد های جادوییه
- پس اوضاع خراب تر از اون چیزیه که فکر میکردم.
لوئیس به پشت چرخید و خطاب به جیمز نعره زد:
- نظر تو چیه جیمز؟
جیمز سریعاً لپ تاپی که قاچاقی به هاگوارتز آورده بود را بست.البته ناگفته نماند که از صداهای ساطع شده از لپ تاپ آشکار بود که بازی ای که جیمز مشغول آن بود چیزی نبود جزء بتلفیلد چهار. جیمز لبخند گنده ای تحویل لوئیس داد و گفت:
- ام... شرمنده اینجا وسیله سرگرمی زیاد پیدا نمیشه... انتقاد از ریگولوس؟ بگو از قیفافه اش خوشم نمیاد
- شوتم میکنه از کلاس بیرون.
در این لحظه آلبوس وارد بحث شد و در یک جمله کوتاه بحث را به پایان رساند:
- باید اول بری درموردش اطلاعات جمع کنی بعد ازش انتقاد کنی!
- باشه رفتم.
2 ساعت بعد - اتاق خواب ریگولوس بلکلوئیس پس از در زدن منتظر ماند تا ریگولوس در را باز کند. پس از چند شنیده شدن صداهای نامفهوم ریگولوس با ربدوشامپر و کلاه منگوله دار در را باز کرد.ریگولوسِ پوکرفیس شده با تعجب به لوئیس نگاه کرد.
- لوئیس؟ این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟!
- شرمنده این موقع مزاحم شدم پروفسور ولی خیلی طول کشید تا اتاقتون رو پیدا کنم... یادتونه برای تکلیف گفتید ازتون انتقاد کنیم؟ من متوجه شدم که هیچی ازشما نمیدونم. یکم درمورد خودتون اطلاعات میدین؟
- لوئیس فکر نکنم الان وقط خوبی باشه... آخه من... خوابم... میـ... خخخخخخ!
ریگولوس به چهارچوب در تکیه داد و به خواب فرو رفت. لوئیس باید وقت دیگری از او پرس و جو میکرد.
صبح روز بعدلوئیس تا ریگولوس را در وقت صبحانه و جایگاه اساتید دید به سمت او یورش برد و شروع به جمع آوری اطلاعات کرد:
- خب پروفسور شروع میکنیم. شما چطوری جزو اساتید هاگوارتز شدید؟ و... چرا انقدر خواب آلودید پروفسور؟
- دیشب بقل چهارچوب در و بدون بالش و پتو خوابیدم دیگه... خب، خود آلبوس دامبلدور بهم پیشنهاد داد. گفت از اونجایی که من یه مرگخوار خیلی حرفه ای هستم میتونم این درس رو آموزش بدم. منم قبول کردم و همینطوری که میبینی خیلی هم تکلیف هام خفنن!
- خیلی ممنون پروفسور. همین کافیه!
- یعنی تو می خوای با همین یک جملیه از من انتقاد کنی؟
- دقیقاً.
جلسه بعدیِ کلاس طلسم ها و ورد های جادوییریگولوس در حالی که نود و نه درصد بدنش هنوز در خواب به سر میبرد و آشکار بود لوئیس همه برنامه خواب اورا به هم زده است شروع به صحبت کرد:
- خب دانش آموزان... از اونجایی که من به علت مزاحم شدن یک نفر نتونستم در چند روز اخیر به خوبی بخوابم خواهشمندم که خودتون به ترتیب بیاید و انتفادهاتون رو بخونید... لوئیس... اول تو.
لوئیس مانند فنر از جایش پرید و شروع به صحبت کرد:
- باید بگم که چطوری آقای ریگولوس بلک جزو اساتید هاگوارتز شده، ناسلامتی اون یه مرگخواره! احتمالاً ایشون استاد اصلی این درس رو توی کمد انتهای کلاس قایم کرده! اصلاً آقای ریگولوس بلک چه سررسته ای در طلسم ها و افسون ها داره؟ تا اونجایی که من میدونم هیچی! و جدا از همه این ها، آقای ریگولوس بلک مردن! ولی از اونجایی که در ایفای نقش هیچکس نمیمیره ایشون اینجا نشستن. ایشون چرا انقدر سیاه هستن؟ آیا نمی خوان مرگخوار بودن رو در بین ماها گسترش بدن؟! تا اونجایی که من میدونم کسی که اینقدر لاغر و در عین حال قد بلنده با یه طلسم استوبفای جونش در میره! ایشون چطوری اومدن اینجا خودش هم جای بحث داره. نکنه که ایشون خیلی وقته در هاگوارتز جاسوسی میکنن و ما خبر نداریم؟ آیا اون دامبلدور رو با استفاده از طلسم فرمان مجبور به این نکرده که خودش رو استاد این درس بکنه؟! احتمالش خیلی بالاست. همه ما میدونیم که ایشون یک دزد هم هستن! حتی شایعه هم شده که ایشون شاگرد نمونه ماندانگاس فلچر بودن. من که فکر میکنم اگه یکم انبار ها و اتاق های بی استفاده هاگوارتز رو ببینیم میفهمیم که یکسری از چیزها گم شده!
لوئیس که اکنون دیگر نفس نفس میزد، رویش را از دانش آموزان متعجب برگرداند و رو به ریگولوس بلک که انگار در نتیجه انتقاد های لوئیس خوابش هم پریده بود گفت:
- خوب بود پروفسور؟ خرد و خاکشیرتون کردم یا نکردم؟ اگه نکردم همین الانم میتونم یکسری چیزهای دیگه هم بگم.
- نه لوئیس قشنگ ناک اوت شدم!
سوال مخصوص دانش آموزان رسمی:
در واقع همونطور که دیدین بالغ بر ده نمره نمره ی مفت میدم بنده.
بنابرین بِیسد آن دِ فکت که استر گف شیوه تدریس یاروئه و شخصیه و این صحبتا، دوس داشتم سوال بدم که آیا من خیلی خوشگلم؟! پنج نمره
منتها خب آسلام دس پای مارو بسته و مجبورم این سوالو بدم:
نظرتون چیه؟
چیه خب؟ نظرتون چیه؟ سوالمه. ناموس قسم حمله میکنم کسی ایراد بگیره.وقتی که از آدم میپرسن نظرتون چیه ما یا میگیم مثبته یا میگیم منفیه. حداقل اینها رایج ترین جواب ها هستن. از اونجایی که نظر من با توجه به کسی که سوال رو میپرسه تغییر میکنه، و از اونجایی که همونطور که در رول هم خوندید من چیز زیادی از شما نمیدونم نظری ندارم و در نتیجه نظر من نه منفیه، نه مثبته. نظر من خنثی است ولی مایل به مثبت. شما حساب کنید که من با توجه با اطلاعات کم نظرم مثبته!