۱.
- شرم نمیکنی؟ اف بر تو باد ای هکتورالدوله! تو مایه ی شرمساری معجون سازان چند قرن اخیر هستی! شرم بر تو باد!
یکی از شاگردان غیر فسیل حاضر در جمع، که ظاهر از جان خود سیر شده بود، گفت:
- پدر من شما مال خیلی وقت پیشی دلیل نمیشه با ادبیات یازده سالگیت حرف بزنی
- خاموش ای گستاخ فرومایه!
-
هکتور که با بی خیالی مشغول رسیدگی به پاتیل خود بود و اهمیتی به گفت. گوی آن دو نمی داد، در اثر برخورد قابوس نامه به سر خود بیهوش روی زمین افتاد.
شاگرد از جان سیر شده بار دیگر زبان به سخن گشود.
- چیکارش داشتی؟
- ما زیر یوق گستاخان فرومایه نمی رویم!
- گستاخ فرومایه که من بودم! اینی که زدی استاد درس بود! ازمون امتیاز کم میشه الان! مال کدوم گروهی؟ گریفیندوری که نیستی؟
- چرا.
ناگهان صدای وحشتناک بسیار زیبای هکتور در تمام قلعه طنین انداز شد.
- شونصد امتیاز از گریفیندور!
- چرا گریف آخه چرا؟!
- چون ضارب گریفیندوری بوده.
- عه!
- پنجاه امتیاز دیگه از گریفیندور!
- چرا؟!
- چون سوال زیاد میپرسی.
هکتور از خوشحالی اینکه اسلیترین از گریفیندور جلو افتاده بود ویبره زنان و تلو تلو خوران به در و دیوار برخورد میکرد و پرندگانی را دور سر خود ظاهر می کرد.
توجه دانش آموزان حالا به پرنده های در خطر انقراض در حال گردش دور سر هکتور معطوف شد.
پرندگان به طرز وحشتناکی آشنا به نظر میرسیدند. همراه پرندگان، وسایلی همچون قلمپر و مرکب و چند کتابچه و چند شئ دیگر در حال انجام حرکات موزون بالای سر استاد بودند.
- این قلمپر من نیست؟ زنگ پیش گمش کرده بودم!
- زنگ پیش چی داشتین؟
- افسون ها.
۲.
احساس میکردم تحقیر شدم و هر چه زودتر باید به پاپا بگم مسببین این کار رو پاتیل کنه.