هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر رئیس فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
سلام خدمت فنر!
آقا ما درخواست تمدید داریم، ماتیلدا (کاپیتان تیم مقابل) هم تایید کرده.
فعلا!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۷:۳۵:۵۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
- ارباب می‌تونیم کلاه سو رو بندازیم، هرجا که غیب شد همونجا می‌ریم!

مثل اینکه توی بدتری شرایط هم مرگخوارا علاقه ی خاصی به تلافی هاشون داشتن!

- ارباب می‌تونیم بچه ی رابستن رو پرت کنیم ببینیم تا کجا میره!

لرد دیگه تحمل بچه بازی‌های مرگخوارانش رو نداشت، پس خودش دست به کار شد و بخ طرف شمال غربی رهسپار شد؛ لردی بود به فکر خود و مرگخوارانش!

- مرگخوارانمان! به سمت شمال غربی می‌رویم. فنر! بیا ما رو کول کن!

فنریر، دیگه طاقت نداشت، اما اطاعت از ارباب واجب بود... خیلی واجب! پس فنر همینطور که لگدمال میشد به سمت ارباب به ره افتاد و ارباب رو کول کرد.

کمی بعد، شمال غربیِ اون دنیا!

- مرگخوارانمان! فنر مارو اشتباه آورد، می‌رویم جنوب غربیِ اون دنیا!

ارباب بسیار با ابهت بود و نمی‌تونست خودش رو مقصر نشون بده!
فنر دوباره کتک خورد و به سمت جنوب غربی حرکت کرد.

کمی بعدتر، جنوب غربیِ اون دنیا!

- مرگخوارانمان! فنر ما را گم کرد! بزنیدش!

و فنریر دوباره کتک خورد!
در این میان تام، سرش رو از بین مرگخوارا بیرون آورد.
- ارباب، میشه یه سر به اونجا که زده محل خروج بزنید ارباب؟!

مرگخواران و لرد به سمت محل مذکور به راه افتادند، اما غافل از اینکه اون دنیا هم نیروی سپید داشت و باید با آن ها روبرو می‌شدند...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۵:۳۱:۱۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۶:۰۷:۲۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
دو مرد دستان نداشته ی بیلی رو گرفتن و بیلی رو پیش رئیسشون بردن. بیلی انتظار نداشت محل کارش انقدر مکان با ابهتی باشه!
- ارباب میشه بیایم داخل؟

رئیس در حالی که یه حبه انگور بالا می‌نداخت اجازه داخل شدن داد.

بیلی و مردها وارد اتاق رئیس شدن، ولی بیلی هر چقدر می‌گشت رئیس رو پیدا نمی‌کرد.
- ام... میگما، فک کنم رئیستون نیستش، شاید رفتن مرلین‌گاه!

به رئیس توهین شده بود، پس خودش دست به کار شد.

- هوی یارو! بیل پلاستیکی! اینجارو نگاه کن! رئیس منم.

بیلی نگاهی به زیرپاش انداخت.
- چی؟!

بله! رئیس اون مجتمع بزرگ، همون موشِ تراکت پخش کن بود!
بیلی سعی کرد فک نداشته اش رو جمع کنه و مثل یه چوب با شخصیت بایسته.
- خب، چه کاری از دست من برمیاد؟


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۴ ۱۵:۰۴:۴۹

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
از اونجایی که باد جنسیت مشخصی نداشت، هنوزم شانسی برای رودولف بود تا مخ باد رو بزنه!

- به به! بادو ببین جون بابا!

ولی باد مرگخوار بود و تقریبا تمام مرگخوارا از شخصیت رودولف خبر داشتن!
- اولن من مردم! دوما نامزد هم دارم توعم برو ته قالیچه، قمه ت روهم غلاف کن.

بلاتریکس بانویی بود بسیار خشن لطیف و رئوف القلب! اما دیگه کاسه ی صبرش لبریز شده بود.

- آواداکداورا!

یهو تمام صحنه اسلوموشن شد و طلسم خیلی آروم به سمت باد حرکت می‌کرد...
- عه اربابه! سلام ارباب! چه خبرا؟

مثل اینکه طلسم هم مرگخوار بود!
طلسم رفت و رفت و رفت تا وارد بدن باد شد.
- من طلسم مرگم. تو باید بمیری الان!
- عه واقعا؟ خب باشه!

و باد با یه تراژدیِ غمناک رهسپار دنیای باقی شد! اما این آخر ماجرا نبود، چون که باد در لحظات آخر مرگخواران رو هم به زمین زد و با خودش راهی اون دنیا کرد!

حالا مرگخواران جدای از رسیدن به اون سر دنیا، باید از اونور دنیا هم خارج می‌شدند...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
تصویر کوچک شده


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۸
خلاصه:
لرد سیاه و مرگخوارا برای ورزش کردن به سالن ورزشی می رن که دامبلدور و محفلی ها هم اون جا هستن.
لرد زیر یه وزنه گیر می کنه و مرگخوارا باید بدون این که محفلی ها متوجه ماجرا بشن نجاتش بدن.
آملیا و ماتیلدا کنجکاو شدن و در حال نزدیک شدن به لرد و مرگخوارا هستن.
....................

ارباب شخصی بودن بس بزرگ و نباید با دیده شدن توسط محفلی‌ها توی اون شرایط، این قضیه خدشه دار می‌شد!
این هدفی بود که رودولف برای دور کردن ماتیلدا و آملیا از ارباب داشت... یا شایدم ما اینطور فک می‌کنیم!

- به به! ساحره های با کمالات! کجا با این عجله؟

آملیا به بخت بدش لعنت فرستاد و بر آن شد که تواند دور کند رودولف را!

- هی یارو نویسنده هه!
- جانم؟!
- مرلینی من اینطور فک میکنم با خودم؟ آخه با این لحن؟
- عه نمیکنی؟ خب باشه!

آملیا با فحشی بر لب به سمت رودولف برگشت.
- بله؟

رودولف با خودش فکر می‌کرد که با چه حقه ای میتونه اون دو نفر رو از محل سانحه دور کنه، ولی همیشه به روش سنتی خودش بر می‌گشت!
- در خدمت باشیم!

آملیا و ماتیلدا هم که هیچ‌موقع از عشق ورزیدن کوتاه نمیومدن با رودولف به سمت کلبه ای که توش یه زرافه داره که بادام می‌شکونه حرکت کردن، بالاخره آموزش های محفل بود و...!

حالا موقعش بود که لرد رو از اون وضعیت نجات بدن!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۳ ۰:۱۹:۵۹
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۳ ۰:۲۷:۰۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۲۳ ۰:۴۸:۴۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
بچه های محله ی ریونکلاو Vs اراذل و اوباش گریف


پست پایانی!
تام در حال اندیشیدن چاره برای فرار از دست سوسک‌ها بود، یعنی می‌خواست که باشه؛ اما سر و صدای بقیه ی اعضای تیم نمیذاشت!

- ما میمیریم!
- مرلینا! من دوست دختر دارم! نذار بیوه شه!

تام سعی داشت تا خودش رو کاپیتانی دانا و خوش فکر نشون بده!
- دست نگه دارید! راه فرار رو پیدا کردم!

ناگهان، تمام سرها در سلول به طرف تام برگشت؛ او حرفی مهم زده بود!
- خیلی ساده‌‌س! براک و استیو!
- بله کاپیتان؟!

تام انتظار این همه احترام رو نداشت، پس به خودش غره شد و بادی در غبغب انداخت.
- اینارو ببینین!

به دستبند ها اشاره میکند...
- جنسشون از برگه! اونم چه برگی؟ ریحون!

اعضای تیم فکر نمی‌کردند به این راحتی مشکلشان حل شود، چون تیمی که تام در اختیار داشت اصولا فکر نمی‌کردند!

- این یعنی... ما آزادیم؟! پس... حمله!

و اعضای تیمِ ریونکلاو با جویدن برگ های ریحون تازه، آزاد شدند.

کمی بعد، بیرون سلول...

- بععععععله! من عادل آبرکرومبی پور هستم، صدای منو میشنوید از کالیفرن... یعنی ترنسیلوانیا آمازون! طبق آخرین اخباری که به دست من رسیده، در حالی که تنها 15 دقیقه تا شروع مسابقه مونده؛ هنوز تیم ریونکلاو در زمین حاضر نشده.

صدای گوشخراشِ گزارشگر بازی تا بیرون سلولِ سوسک ها هم می‌رسید و ان یعنی نزدیک ورزشگاه بودند.

- کاپیتان!

کسی توجه نکرد...

- کاپییییتاان!

بازهم کسی توجه نکرد!

- کاپییییییییییییتااااااااااان!

همه ی سرها به طرف تام برگشت.
- چی‌شده تام؟ چرا هی خودتو صدا می‌کنی؟

تام تازه به عمق فاجعه پی برد! اعضای تیم او را به اسم کاپیتان می‌شناختند!
- ای مرلیییین! منو از رو زمین وردار! بابا منظورم کاپیتان پرایسه!

پرایس، تازه متوجه شد که تام به او احترام گذاشته و او را به اسم رسمیش صدا زده!
- بله تام؟ کاری داشتی؟

تام به زور خودش رو کنترل کرد تا پرایس رو زیر مشت و لگد نگیره...
- با اون اسنایپِ لعنتیت یه زوم بکن ببین ورزشگاه رو میبینی؟

کاپیتان پرایس با تفنگِ اسنایپرش زوم کرد. 10 برابر... چیزی پیدا نبود. 20 برابر... چیزی پیدا نبود. 50 برابر... و بالاخره ورزشگاه رو دید، ورزشگاه در 3500 متریِ آنها قرار داشت.

تیمِ بچه های محله ریونکلاو با سرعت مشغول دویدن به سمت ورزشگاه شدند، تنها 10 دقیقه مانده بود...

9 دقیقه و 50 ثانیه بعد، ورزشگاه ترنسیلوانیا...


بازیکنان تیمِ ریونکلاو با سعی و تلاش بسیار و مجروح شدن بیشتر و همچنین 3500 متر دویدن، قبل از شروع مسابقه خودشون رو به ورزشگاه رسوندن...

- توجه، توجه! به اعلامیه ای که هم‌اکنون به دست من رسید توجه کنید! فدراسیون کوویدیچ و در راس اون، فنریر گری‌بک؛ مسابقات رو به دلیل دلایل فنی، با یک روز تاخیر برگزار خواهند کرد و بدین ترتیب، بازیِ امروز تیم ریونکلاو و گریفندور؛ به فردا موکول می‌شود.

اگر فکر میکنید تمام این‌ها برای سکته کردن کاپیتان تیم کافی نبود، این رو هم اضافه کنید که در این بین، ارتشی از سوسک ها وارد ورزشگاه شدند و همگی به سمت تیم ریونکلاو حمله ور شدند...

پایان..؟


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۲:۴۹:۳۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۲:۵۴:۳۴

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
گریوندور!


- پروفسوووووووور! ریونیا بودن.

پروفسور دامبلدور، نگاهی وارانه به کله زخمی انداخت.
- فرزندم راست میگه! فرزندان روشنایی هیچوقت دروغ نمی‌گند!

و سپس نگاهی با مضمون امشب بیا چادرِ من کلاس خصوصی عسیسم، به کله زخمی انداخت!
هری‌پاتر محزون از سرنوشتی که امشب پیش‌رو داشت، دوباره فریاد زد:
- نه! دروغ گفتم! اصا من بودم، خوده خودم بودم!

گوشه ای دیگر از چادر، سوروس اسنیپ؛ آماده ی کم کردن امتیاز از کله زخمی و رفقاش بود. پس به سرعت به وسط چادر اومد و گفت:
-" تِرن تو پِیج، 39... " عه یعنی: من! پروفسور سوروس اسنیپ، شاهزاده ی غلط املایی! طبق حقوقی که دارم، 50 امتیاز از گریفندور کم می‌کنم!

گریفندوری ها، پوکرفیس شده و نگاهی حاکی، مملو و پر از (!) بیا تو چادر کارت داریم، به هری‌پاتر انداختند!
گریفی ها باید چاره ای برای این اتفاق می‌اندیشیدند؛ وقت زیادی تا پایان این مسابقه نمونده بود.

- یافتم!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۲:۱۹
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۰:۵۳:۰۱
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۰۲:۱۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۷ ۲۱:۱۳:۵۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۸
خلاصه تا آخر پست قبل:
تام ریدل جوان در حال تشکیل گروه مرگخوارانه و دامبلدور هم به دنبال راهی برای جذب عضو برای محفل ققنوسش می گرده.
دامبلدور موفق شده جیمز پاتر رو جذب کنه و لرد سیاه بلاتریکس رو.
جیمز پاتر و تام ریدل تو خیابون به هم برخورد می کنن و جیمز سعی می کنه تام رو جذب محفل ققنوس کنه. تام کنجکاو می شه گروه رقیب و رهبرشونو ببینه.
این دو نفر به برجی نامرئی که دامبلدور بالاشه می رسن. ولی رمز در رو نمی دونن.
............................

- آخه مادر سیریوس! تو چه عضوی هستی که رمز ورود به قلعه رو هم نداری؟

جیمز زیاد می‌دونست! بخاطر همین هم سعی می‌کرد خودش رو نادون نشون بده، جیمزی بود پنهان کار!
- ببین تام، داری بدعنقی می‌کنی ها! میریم بالاخره. مثلا آها همین سوسکه رو ببین! قربون پاهای بلوریش!

سوسک مذکور (یا شایدم مذکوره!) به چپ و راست خود نگاه کرد و وقتی کس دیگه ای رو ندید، گفت:
- آقا! آهای انسانه! اینو فقط مامانم حق داشت بگه ها!

متاسفانه هیچکس صدای اون سوسک رو نشنید، ولی جیمز شنید! آخه هیچکس ایران بود و قلعه توی لندن!
- سوسک جونی! عزیزم! سواری میدی به ما؟
- آخه مهندسا! من شمارو تا اون بالا ببرم؟ به هیکلتون نگاه کردین؟

جیمز سرشار از عشق و آموزه های دامبلدور بود، اما بالاخره بعضی وقتا خشونت هم خوبه!
- می‌بری یا نه؟! می‌بری یا سوس... چیزه سوسک که هستی! یا مورچه‌ت کنم؟!

سوسک چاره ی دیگه ای نداشت، پس جیمز و تام ریدل رو سوار خودش کرد به سمت بالا به راه افتاد....


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۰:۰۱ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۸
سلام سلام سلام!
آی ام دِ کینگ آو ری ساینیشن!
( من سلطان استعفام!)

آقا ترکیب جدیدمون! از همینجا هم از فنر و اشلی عذرخواهی میکنم، دسترسی به اینترنت نداشتم.

دروازه بان: شخص خودم
مدافعین: استیو آستین! براک لزنر!
مهاجمین: جان مک تاویش! کاپیتان پرایس! و جرالد! (حقیقی)
جستجوگر: دروئلا روزیه! (حقیقی)


آروم آقا! دست و پام ریخت!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.