هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۲
رفاقت!


فلاش بک:

- حالا برو به سمت تدی... و اونو بکش!

چوبدستی برای دستان کوچک لرزانش زیادی سنگین و زیادی بزرگ می‌نمود و هر لحظه امکان داشت از میان انگشتانش بلغزد. چشمانش را به پیکر نیمه‌جانی که روبرویش قرار داشت، دوخته بود و گویی دیواری از مه در برابر دیدگانش قرارداشت و نمی‌دید آنچه را که باید به چشمش می ‌آمد. صدای زنی در گوشش زنگ می‌زد که هم‌چون عروسک‌گردانی چیره‌دست، طناب‌هایی نامرئی متصل به اندامش را در دست گرفته بود و او را هدایت می‌کرد.

نگاهش تهی و عاری از برق همیشگی بود. تدی، بی‌رمق، می‌دانست صاحب آن نگاه که به سوی او در در حرکت است، سایه‌ای از کسی است که می‌شناسد. رخوتی ناملموس و شیرین وجودش را گرفته بود و دیگر حتی درد را حس نمی‌کرد. لحظه‌ی مرگش نزدیک بود، به دست آخرین کسی که در این دنیا حتی تصورش را می‌کرد ولی حتی در آن حال هم هنوز ذهنش آنقدر آگاه بود که بداند جیمز او جایی اسیر طلسمی خارج از کنترلش است، شاید با این کار برای خودش زمان می‌خرید، شاید معجزه‌ای رخ می‌داد. نمی‌فهمید چرا ولی به سختی لبخند زد و لب‌هایش را از هم گشود:

- جیمز... چیزی نیست. هیچ اتفاقی نمی‌تونه...

سرفه امانش نداد تا جمله‌اش را به اتمام برساند ولی جایی بین سرفه‌های آلوده به خون، صدای سرد و خشمگین مروپ گانت را شنید که بر سر جیمز فریاد می‌کشید:

- به اون گوش نده! طلسم رو خوب بلدی، فقط باید به زبون بیاریش لعنتی و بعد همه چی تموم میشه.

بین فرمان جنون‌آمیز آن زن، وا‌ژه‌های نیمه‌جان تدی و موجودی سرکوب شده در پس ضمیرناخود‌اگاه خود، صدای دیگری او را می‌خواند و هم‌چون معلمی سخت‌گیر اما مهربان، کار درست را به او گوشزد می‌کرد، اما مگر کار درست غیر از این بود؟ پس لارتن چرا در گوشش تکرار می‌کرد که «این کار اشتباهه»، «جیمز، خودت باش»، «مگه تدی رو نمی‌بینی»؟ مبهوت و نامطمئن، قدم لرزان دیگری برداشت و بر زمین افتاد.

پایان فلاش بک

صورتش از چمن‌های شبنم‌زده خیس و گل‌‌آلود بود و موهای سرکشش نامرتب تر از همیشه روی پیشانی‌اش نشسته بودند. هنوز چوبدستی‌اش را در دست داست، و می‌توانست تشویش مروپ گانت را که اطرافش می‌چرخید کاملا احساس کند. برای لحظه‌ای هشیاریش را از دست داده بود و عجیب‌ترین خواب ممکن را دیده بود. به سختی از زمین جدا شد و روی پاهای هم‌چنان لرزانش قرار گرفت. این‌بار نه صدای زن برایش گنگ می‌نمود و نه غبار در برابر دیدگانش بود. دو قدم به تدی نزدیک‌تر شد و چوبدستی‌اش را بلند کرد.

مروپ گانت پیروزمندانه لبخند زد و چانه‌اش را به انگشتان در هم گره خورده‌اش تکیه داد و به نظاره نشست.

ـ آواداکداورا!

زن هم‌چنان لبخند می‌زد هنگامی‌ که طلسم سبز رنگ درست وسط سینه‌اش نشست و او را چند متری به عقب پرت کرد. طره‌های مشکی گیسوانش در هوا می‌رقصیدند و ردای تیره‌رنگش به اهتزاز در آمده بود. با صدای نه چندان بلندی، مروپ گانت سقوط کرد.

جیمز با نفرتی عمیق،‌ چوبدستی‌اش را به سوی دیگری پرت کرد و در کنار تدی زانو زد. از فاصله‌ی نزدیک بهتر اثرات شکنجه را می‌دید. عضلاتش به حالتی ترسناک منقبض شده بودند و نگاهش تنها سایه‌ای از زندگی را در خود حمل می‌کرد. بغض راه گلویش را بسته بود ولی باید تدی را زودتر به کسانی می‌رساند که شفابخشی، حرفه‌شان بود.

- تدی... تموم شد،همه چی تموم شد. من هرطور شده ترو از اینجا می‌برم.
- هنوز...تموم نشده... جیمز... تو باید..راه خروجو پیدا کنی... نباید دست ولده‌...مورت.. به تو برسه. هنوز.. چند دقیقه‌ای وقت.. هست... تا وقتی من زنده‌ام... بعد میان...

- حرف نزن! نمی‌خوام چیزی بشنوم.تو حق نداری منو تنها بذاری.

دیگر بغضی در کار نبود، قطرات اشک از روی گونه‌هایش سر می‌خوردند و روی زمین می‌چکیدند. دستهایش، دست رفیقش را جستجو کردند و محکم آن را در برگرفتند. تدی هم‌چنان بریده بریده حرف می‌زد:«من تنهات... نمی‌ذارم جیمز. تو... هیچوقت منو ...از دستی نمیدی.. من همیشه... اینجام.» و دستش را به آرامی بلند کرد و روی سینه‌ی جیمز گذاشت.

- می‌دونی.. بهت افتخار... می‌کنم... یادم نمیاد... حتی قوی‌ترین جادوگرا.. همه تسلیمش میشن... طلسم فرمان... هیچوقت.. چطوری تونستی؟

و جیمز هق‌هق کنان به آرامی واژه به واژه‌ی خوابی را که دیده بود تعریف کرد.

*********


- جیمز.. جیمز.. پاشو پسر وقت زیادی نداریم. الانه که مرگخوارها برسن.

جیمز مبهوت به افرادی که دوره‌اش کرده بودند، نگریست. نمی‌دانست چه مدت کنار بدن بی‌جان تدی نشسته بود تنها به یاد می‌‌اورد جایی وسط داستانش متوجه شده بود دیگر نفس نمی‌کشد اما جیمز ادامه داده بود و تا انتهای تجربه‌ی عجیبش را گفته بود. رد اشک روی صورتش خشک شده بود و وجودش تهی از هر احساسی بود به جز نفرت و انتقام.

رون ویزلی به آرامی تلاش کرد دست جیمز را از تدی رها کند اما صدای جیمز که به سردی نگاهش بود او را از ادامه‌ی تلاشش منصرف کرد.

- تدی هم با ما میاد.
- باشه دایی، تدی رو هم می‌بریم. اما باید بجنبیم، وقتمون خیلی کمه.

درست پیش از آنکه رمزتاز دستکاری شده، آنها را به سوی مخفیگاهشان ببرد، مودی نگاه عمیقی به پسرک کوچکی انداخت که محکم جسد رفیقش را گرفته بود و با خود اندیشید واقعا برنده‌ی این بازی که بود؟ پسری که زنده ماند یا لرد ولده‌مورت که با به راه انداختن این مسابقه، او را که حتی از ریزش برگ‌ها در پاییز غمگین میشد، وادار به اجرای طلسم مرگ کرده بود؟! اما از یک چیز اطمینان داشت... در پس این معصومیت از دست‌رفته، شعله‌های طغیان علیه آنچه بر او تحمیل شده بود به تدریج زبانه می‌کشید و کارآگاه پیر به تجربه می‌دانست جنگ دیگری در راه است، این بار به رهبری جوان‌ترین عضو محفل ققنوس.



پایان







ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۳۰ ۲۰:۴۵:۲۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲
نفس‌نفس‌زنان می‌دوید و راه خود را از میان انبوه درختان باز می‌کرد. می‌‌دانست وردی برای کنترل این آتش سهمگین هست ولی به خاطر نمی‌‌آورد. هیچ‌گاه به این شعله‌های سرخ و زرد علاقه‌ای نداشت، بخصوص از نوع برزخی آن و بدترین کابوسش مرگ بر اثر سوختگی بود. بار دیگر چوبدستی‌اش را به سمت فاندفایری که به شکل اژدها تعقیبش می‌کرد گرفت و با درماندگی امتحان کرد:
ـ‌آگوامنتی

ذرات آب هنوز به آتش نرسیده بخار می‌شدند و رز هم‌چنان ناچار بود به دویدنی که بی‌ثمر به نظر می‌رسید، ادامه دهد.

یک مرتبه دستی شانه‌هایش را گرفت و او را کنار کشید و خود رو در روی فاند‌فایر ایستاد. مروپی زیر لب وردی را ادا میکرد و چوبدستی‌اش را می‌چرخاند و با هر حرکت، شکل آتش تغییر می‌کرد و نظم بیشتری می‌یافت تا در نهایت رام شد و بی حرکت در برابر دیدگان آن دو ایستاد. رز که اندکی خودش را بازیافته بود، دو سه قدم جلو رفت و پرسید:
- وردش چی بود؟ چقدر طول می‌کشه خاموش بشه؟

مروپی بی‌انکه چشم از آتش بردارد، با لحنی سرد جواب داد:‌
- خاموش که نه... فعلا مهار شده. بقیه‌ کجان؟

ولی جواب خود را از برق سرخ‌رنگی که در چشمان رز سوسو می‌زد، گرفت که حداقل او زحمت سر به نیست کردن یکی از باقیمانده‌ی این جمع را کشیده است.
- اوه! به نظر می‌رسه از اون جمع نفرت‌انگیز سفید افراد زیادی نموندن. حتما پیش ارباب پاداش خوبی داری.

رز شاید کم سن بود ولی قطعا احمق نبود و می‌دانست لحظه‌ای که ممانعت اتحاد‌ها وضع شد، هر دو به یک اندازه از این خبر خوشحال بودند. انگشتانش دور چوبدستی قفل شده بودند و ذهنش فرمان می‌داد که یک طلسم مرگ دیگر و یک قدم نزدیک‌تر به پایان این کابوس. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد:

رز چوبدستی‌اش را به سمت مروپی نشانه گرفت و اشعه سبزرنگ با شتاب از آن بیرون جهید. مروپی به موقع جا خالی داد و طلسم مرگ به آتش برخورد کرد و بار دیگر تبدیل به هیولایی شد که خشمگین‌تر از قبل به نظر می‌رسید. با چرخشی ماهرانه، مروپی آتش را به سمت رز هدایت کرد و بدترین کابوسش به واقعیت پیوست.

درست همان لحظه که مروپ باقیمانده‌ی فاندفایر با چرخش چوبدستی‌ش خاموش می‌کرد، همان لحظه‌ای که جیمز و تدی حیران را دید، به خاطر آورد چه اشتباهی مرتکب شده است، رز ویزلی با نشان هلگا هافلپاف هر دو در آتش نابود شده بودند.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان عقد و ثبت قرارداد بازیکنان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲
تیم کیو.سی.ارزشی تقدیم می‌کند:

دروازه‌بان: ماروولو گانت (مجازی)

مدافعین: مروپی گانت (ذخیره)، مورفین گانت

مهاجمین: لارتن کرپسلی، تد ریموس لوپین (کاپتان) ، چارلی ویزلی (مجازی)

جوینده: جیمز سیریوس پاتر (مجازی)

از اونجایی که گفتی فعلا مسئله‌ی مالی و دوشواری نداریم، و کلا همه‌ی ما آس و پاسیم گفتیم صحبت پول و سرمایه نکنیم که نیست آقا.. نیست!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲
- دشتا همگی بالا!

و جواب "بلرزون ردا (!) رو یالا"‌ی یکی از اعضای مجلس با هیس‌هیس و خفه‌شو جان مادرت اکثریت مجلس در نطفه خفه شد. سوزان بونز که به سختی تو اون حالت تعادلش رو روی چوبدستی حفظ کرده بود، آب دهنش رو قورت داد و رو به مورفین گفت:‌

- جناب وزیر، قرار بود شما بیرون تشریف داشته باشین!

- سوژان؟ این بود آرمان‌های مرلین؟ به ژای رای اعتماد به ما، کوئیدیچ کوچیک بژنین؟

مجلسی‌ها جملگی سر به گریبان ندامت فرو بردن و از جارو‌ فرود‌‌ ‌اومدن و به سمت صندلی‌های خود حرکت کردند.

- کژا میرین حالا؟ نامردا تا من اومدم، باژی تموم شد؟

ملت حاضر در صحنه اعم از مجلسی و غیر مجلسی و تیپ اسپرت و پیژامه‌پوش با فکی باز به مورف نگاه کردن.

- اینژوری بر و بر منو نگا نکنین خب. با این ژمعیت من پیشنهاد می‌کنم بریم اشتادیوم گل بژرگ بزنیم.. وژارت در مقابل مژلس.

لوسیوس که قدری از این تصمیم ناراحت به نظر می‌رسید کمی جلو رفت و در گوش وزیر زمزمه کرد:

- هووم.. اشکال نداره من یه توک پا برم منزل دراکو رو هم بیارم؟ بعدا خاندان منو میاره جلو چشمم بفهمه بدون اون بازی کردم.
- اهم اهم!
- ژانم آمبریژ؟ تو هم میخوای بیای باژی؟

ولی به زودی متوجه اشتباهش شد و کلا هیجان مسابقه پاک از یادش برده بود که مشاور ارشدی هم داره که مثلا قرار بود براش رای اعتماد بگیره.

- قربان، به نظرم الان کارهای مهم‌تری از بازی داریما!‌

- شکوت! چه کاری مهم‌تر از باژی؟ تو هم هشتی و باید بلوژر رو بزنی..

با صدای آرام‌تری ادامه داد:

- تو شر بونژ!

جیمز در پس چهره‌ی پرسی به تدی در پس چهری‌ی سیریوس نگاه کرد که معنیش میشد، "همه‌ی اینا زیر سر توئه" و "به موقع به حسابت می‌رسم" و "آخه منو چه به بلاجرزنی با این قد و هیکلم؟".

تدی هم در جوابش شانه‌ای بالا انداخت که یعنی "چقدر حرف میزنی" و "خود کرده را تدبیر نیست" و " فعلا کاریه که شده!".


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
سلستینا واربک!‌

اگه تو گریف مونده بود بیشتر خوشحال می‌شدیم ولی کلا من موجود دموکراتی هستم و به انتخاب افراد احترام میذارم و میبینم روزی رو که سلستینا برای رنک بهترین نویسنده خیز برداشته!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
یک کلام، ختم کلام:

بانو مروپی گانت


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
من به ایده ی قبرستون رای میدم و مطمئن نیستم بالاخره ایده از مروپی گانت بود یا دامبلدور.. خودشون بیان شفاف سازی کنن

جالی خالی رول جدی به شدت حس میشد و ایده‌ی این تاپیک کاملا خلا رو پر کرده.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
پست‌های آخر دامبلدور (وزیر دیگر) رو توی ایفای نقش بخونین و عبرت بگیرید!‌ من نمیدونم مخ این بشر چطور کار میکنه ولی برین پناهگاه ببینین چی نوشته! یا همین خانه‌ی گریمالد.. اگه پخش زمین نشدین از خنده به خودتون شک کنین!

پستهای جدیش هم که چیزی نگم بهتره.. هر چن زیاد تو قبرستون بیل نمیزنه ولی وقتی بیل میزنه همچین قبرو خوب گود میکنه!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
دلورس آمبریج زحمت فوق‌العاده‌ای توی این مدت کشید و واقعا نظر منو در مورد مدیریت سایت دوباره برگردوند به همون گل‌های سایت و اینا

سر مشکل انجمن کوئیدیچ خیلی پیگیری کرد و برای بهبود ایفای نقش هم خیلی داره زحمت می‌کشه و واقعا لیافت این رنکو داره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: قبرستان
پیام زده شده در: ۷:۲۸ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
خلاصه:


تاریکی دوباره همه‌جا رو گرفته و ولده‌مورت و مرگخوارها که در نبود دامبلدور از همیشه بیشتر قدرت دارن مسابقاتی راه میندازن مشابه عطش مبارزه به بازی‌گردانی ایوان روزیه و سه نفر از هر گروه هاگوارتز بالاجبار یا داوطلبانه وارد این مسابقه میشن که در نقطه‌ی نامعلومی در حال انجامه و تنها زمانی که تموم میشه که فقط یک نفر زنده مونده باشه.
ابتدا اتحادهایی بین گروه‌های مختلف شکل گرفت که عجیب‌ترینش حمایت مروپ گانت از جادوگران سفید بود و حتی وضع قانون ممنوعیت اتحاد هم اثر چندانی نداشت.
از طرفی اندک اعضای باقیمانده‌ی محفل نقشه‌ای پیدا کردن از دالان‌های زیر قبرستون که ورودیش قبر تام ریدله و به خونه‌ی ریدل ختم میشه و میخوان در مورد محل برگزاری مسابقه اطلاعات کسب کنن و به این بازی خاتمه بدن.

لیست کشته‌ شدگان: ریگولوس بلک، آنتونین دالاهوف، لارتن کرپسلی(روحش هنوز حضور داره)، مورفین گانت، الادورا بلک، دافنه گرین‌گراس.
لیست حاضرین در مسابقه: مروپی گانت، جیمز سیریوس پاتر، تد ریموس لوپین، رز ویزلی(به جرم جاسوسی برای محفل وارد بازی شده)، ارنی مک میلان، آماندا بروکلهرست(؟!)
اعضای فعلی محفل: رون و چارلی ویزلی، مودی، اسنیپ

--------------------------------------------------

قلبش چنان با شدت خود را به سینه‌اش می‌کوبید که انگار هر لحظه ممکن بود گوشت و پوستش را بدرد و خود را از قفس رها کند. ذهنش نیز او را یاری نمی‌کرد و هیچ توضیحی برای آنچه رخ داده بود پیدا نمیکرد:

رد پای نامرئی خاموش انگار بر زمین غلتیده بود و به خرگوشی حمله کرد بود و بعد بی حرکت مانده بود. چیزی فراتر از درک او، جیمز را نجات داده بود.

سرش را بالا گرفت تا کشته‌شدگان آن روز را ببیند، در دلش آرزو می‌کرد تصویر یک نفر آن شب در آسمان نقش نمی‌بست.

مورفین گانت، دافنه گرین‌گراس و الادورا بلک همگی نابود شده بودند و البته حقیقت تلخ مرگ دوست عزیزش، لارتن که خود را کاملا مسئول آن می‌دانست.
تصویر لارتن هنوز در آسمان بود و به او لبخند می‌زد، لبخندی که به قلب دردمندش اطمینان می‌داد، جایی همین نزدیکی ها فرشته‌ی نگهبانی هوایشان را دارد.

- تدی پشت سرت!

فریاد جیمز به او کمک کرد به موقع از طلسم آماندا جا خالی دهد و پشت صخره‌ای سنگر گیرد ولی طلسم دوم تخته سنگ را تکه‌تکه کرد و او را بی پناهگاه گذاشت. درست از پشت سرش اشعه‌ای طلایی به سمت دیگر شلیک شد و لحظه‌ای بعد هر دو با آماندا دوئل می‌کردند.
آماندا وحشیانه جیغ می‌کشید و طلسم‌های مرگبارش را یکی پس از دیگری می‌فرستاد ولی مبارزه‌ی همزمان با دو نفر کار آسانی نبود. طلسم بعدی‌ او شاخه‌‌‌های کلفت درختی که بالای سر تدی بودند را نشانه گرفت و چیزی نگذشت که تنها یک حریف داشت. می‌توانست هراس جیمز را هر چند که دور بود احساس کند... تصمیمش را گرفت، اول پسر کوچک‌‌‌تر را می‌کشت.

سنگینی شاخه‌ی درخت روی هیکل تدی اجازه‌ی هر حرکتی را از او سلب می‌کرد. یک چشمش بر اثر ضربه چیزی نمی‌دید ولی چشم سالمش با وحشت شاهد حرکت آماندا بود که با هر قدم یکی از طلسم‌های جیمز را به راحتی دفع می‌کرد.

می‌لرزید و ترس بر تمرکزش چیره شده بود، اگر آن شکاف نبود خود را به برادر مدفون زیر شاخ و برگش می‌رساند و مطمئن میشد که هنوز نفس می‌کشد، که او را مثل لارتن از دست نداده‌است... مثل لارتن... که برای زنده‌ماندن آنها همه چیز را از دست داده بود. چوبدستی‌اش را دستش فشرد و فریاد زد:

- اکسپلیارموس!

لحظه ‌ای بعد جیمز صاحب دو چوبدستی بود که مالک دیگری به محض خلع سلاح شدن به میان درختان گریخته بود.

- تدی.. تدی؟... وینگاردیوم له‌ویوسا...

برای اولین بار در چند روز اخیر خندید، همینطور که شاهد برداشته شدن شاخه‌ی درخت از روی بدنش بود و در حالی‌که درد را در تک‌تک عضلات صورت و بدنش حس می‌کرد، خندید و گفت:

- اکسپلیارموس؟ شوخی می‌کنی؟ واقعا که پسر همون پدری.

جیمز هم خندید، نشانه‌ی خوبی بود که رفیقش در آن وضعیت هنوز حس شوخ‌طبعی خود را داشت. کاش راهی به آن طرف می‌یافت که مطمئن شود واقعا حالش خوب است. او را تماشا می‌کرد که به سختی برای بلند شدن تلاش می‌نمود و با هر حرکت چینی روی پیشانیش می‌افتاد. هنوز از تصمیمات و انتخاب‌های نادرست تدی دلگیر بود اما چه اهمیتی داشت؟ او هنوز آنجا بود حتی اگر شکافی عمیق بینشان فاصله انداخته بود.

- جیمز، چی شده؟

لبخند بر لبان جیمز خشک شده بود و نگاهش روی نقطه‌‌ای ثابت پشت سر تدی ثابت مانده بود. با صدایی که انگار در گلو گیر کرده بود، گفت:

- باید از اینجا خارج شیم... خیلی سریع!

تدی به سمت جایی که جیمز به آن خیره شده بود برگشت و قلبش فروریخت. آتشی که جنگل را می‌بلعید و به سوی آنها می‌آمد، آتشی که حتی قدرتمند‌ترین جادوگران هم تسلیم آن می‌شدند. فاندفایر* زبانه می‌کشید و هر لحظه نزدیک تر میشد.

--------------------------------------------------

* فاندفایر: خیلی دنبال معادلش گشتم ولی پیدا نکردم، فکر کنم واضحه که منظورم همون آتشیه که اتاق ضروریات رو توی کتاب هفتم نابود کرد.



ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۴ ۷:۳۶:۰۵
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۴ ۷:۴۸:۳۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.