- من اعتراض دارم!
همه سرها به سمت فرد معترض چرخید.
فلش بکسیریوس تک و تنها تو قایقش نشسته و منتظر کمک بود. هی صبر کرد، هی کمکی نرسید. باز صبر کرد، این بار جای کمک، یه مرغ دریایی ارادتش رو به سیریوس بیچاره نشون داد. سیریوس هم ناامید و خسته، یه گوشه نشسته بود که یهو یکی از سیریوسای توی مغزش تق تق زد به جمجمهش.
- از سیریوس یک به سیریوس اصلی. هستی مرد؟
- هستم، ولی خیلی خستهم. دیگه امیدی به برگشت ندارم مرد.
- ساکت شو مرد و زیر صندلی رو بگرد ابله.
سیریوس اصلی خم شد و زیر صندلیش رو نگاه کرد. بله. یه پارو زیر صندلیش بود. معلومه که حتی قایق موتوری هم محض احتیاط پارو داره. اصلا مشکل شما چیه؟ نویسنده تونسته، پارو گذاشته اون زیر برای عمو سیریوسش. بترکه چشم حسود.
- سیریوس شماره یک! تو از کجا میدونستی!
- سیریوس دو بهم گفت. عقل کلمون همونه دیگه. بعدا دستشو ببوس.
- بذار پاتو ببوسم مرد.
- این مسخره بازیا رو تمومش کن و پارو بزن.
سیریوس اصلی سر تکون داد و پارو رو برداشت و شروع به پارو زدن کرد.
- با شمارش من. یک، دو، سه، چهار. یک، دو...
- سیریوس چهار! تو باید پادساعتگرد پارو بزنی!
- خفه شو مرد! اون برای سیریوس پنجه!
- سیریوس پنج که داره دیدبانی میده!
- همه تون خفه شین!
شما هم این همه بلا سرتون میاومد و درنهایت هم وسط اقیانوس رها میشدین و ریش و پشمتون اندازه رابینسون کروزو رشد میکرد، توهم میزدین و دیوونه میشدین.
به هر سختیای که بود، سیریوسهای ذهنی تونستن هماهنگ بشن و سیریوس اصلی پارو زنان به سمت ساحل حرکت کرد...
پایان فلش بک- بعله من اعتراض دارم!
- کسی نپرسید. وارد نیست.
سیریوس در کمال ناباوری، لرد رو هل داد تا به الستور برسه.
- الستور؟
- سیریوس؟
- الستور!
- سیریوس!
-الستور!
سیریوس اشک شادیریزان الستور رو تو آغوش گرفت.
- نمیدونی چقدر خوشحالم که عروسیتو دیدم مرد.
- یعنی، مشکلی نداری که با لرد سیاه مزدوج شدم؟
سیریوس اشکهاش رو پاک کرد و دماغش رو بالا کشید.
- لاو ایز لاو عزیز دل برادر. من نمیخوام مانع عشق سیاهتون بشم.
لرد که حالا خیالش راحت شده بود، بین عروسش که دوماد بود و سیریوس وایساد.
- پس اعتراضت برای چی بود؟ ما مسخره تو هستیم مگه.
سیریوس کمی فکر کرد که یادش بیاد سر چی اعتراض داشت؛ چون حتی نویسنده هم با این داستان عجیب و توی این ساعت از شبانهروز قاطی کرد که چه اتفاقی داره میافته. ولی بالاخره سیریوس و نویسنده هردو یادشون اومد که برای چی اعتراض کردن.
- آها! میخواستم بگم که، الان همهش شد ازدواج و عروسی. پس فاچ چی؟ مگه سوژه اصلی اون نبود؟
دامبلدور که حتی لباس عروسش هم توسط لرد دزدیده شده بود، با برگ انجیر داخل کادر شد و خودش رو به سیریوس رسوند.
- اهم... قرار بود شما با قایق بری دنبالش...
سیریوس که حالا باز یادش اومد چه اتفاقاتی افتاده و چه اتفاقاتی قرار بود بیفته، پدرو پاسکالگونه، به دامبلدور نگاه کرد.
- اوه شوت. به فاچ رفتیم پس.