هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۰:۰۱:۲۳ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۵۴:۱۷ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
از گور برخاسته.
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 144
آفلاین
لرد ولدمورت فریاد زد:
- ابر چه سنگی! کاغد چه قیچی؟ ما رو چی فرض کردی پیری؟

دامبلدور با آرامش گفت:
- تام آروم باش! به زاویه دیدت دقت کن!

- چه؟

- تام! این تیکه کلام ماست!

- میس بنداز! چه! چه! چچچههه!

دامبلدور کلی برای ثبت کلمه "چه" به نفع خودش زحمت کشیده بود و به مسئول ثبت هم حسابی شیرینی داده بود. به همین دلیل هم دلش نمیخواست کسی جز خودش از آن استفاده کند.

- تام کچل!

-چه؟ پیرمرد پرحاشیه!

آریانا سریعا جلو آمد و گفت:
- به داداشی ما توهین نکن! داداااااشیییی!

سیبل متقابلا جلو آمد و جواب داد:
- بابا خسته شدیم از این کلمه داداشی! بیا دوباره گریه کن!

هر دو ارتش چند ثانیه بهم خیره شدند و بعد طی یک حرکت وایکینگ گونه در حین نعره زدن به هم حمله نمودند. لرد با لگدی به استقبال مشت دامبلدور رفت، سیبل و آریانا موهای همدیگر را کشیدند، سالازار با کله در شکم سیریوس رفت و گابریل گوش گلرت را گاز گرفت. بقیه ارتش هم کم کم درگیر شدند و آلنیس به رابستن زیرپایی زد، ملانی مچ دست ریگولوس را پیچاند، گادفری روی شانه های دوریا پرید و وینکی و هیزل نیز با هیبرنوس درگیر شدند.

خلاصه اینکه یک مشت ارتش تاریکی میزد و یک لگد ارتش روشنایی میپراند. تنها الستور به علت نوعروس بودن در دعوا شرکت نکرده بود و طی چند فریاد عاشقانه، لرد را تشویق میکرد. هر دو ارتش با فراموشی اینکه چوبدستی هم دارند به ذات انسان های غارنشین درون خود برگشته بودند و داشتند همدیگر را تیکه تیکه میکردند. در حالی که پای چشم لرد کبود شده و نصف ریش آلبوس کنده شده و در مشت لرد بود ؛صدای "ترق" بسیار بلندی همه را از جا پراند. همه دست از درگیری کشیدند و به جایی که صدا از آن برخواسته بود خیره شدند، یعنی جیب آلبوس.

آلبوس و لرد با هم گفتند:
- چه؟

هردو بهم نگاه کرد و البوس تمام طلسمهای جیبش را باز کرد و به درونش نگاه کرد.

- وایی نه.... فاچ!

در طی درگیری و حرکات بروسلی گونه و پرش ها و چرخش ها، فاچ شکسته شده و در واقع در جیب دامبلدور مرده بود. دامبلدور و لرد نگاه عاقل اندر سفیهی به هم انداختند و هر دو سرشان را برای هم تکان دادند.

- خب دیگه دلیلی نداریم بجنگیم!

- بله تام! موافقم! این تیکه چوب چی بود سرش دعوا میکردیم؟

به همین ترتیب، دامبلدور چوب شکسته را در جزیره رها نمود و هر دو ارتش به خانه هایشان برگشتند.


پایان جنگ



از همین تریبون به تمام کسانی که شرکت کردند، خسته نباشید میگیم!

این موسیقی تقدیم به شما!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲۷ ۰:۵۸:۰۱

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷:۱۹ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۶:۱۳ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۰:۱۲
گروه:
جـادوگـر
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
پیام: 47
آفلاین
البته طبیعتا سیبل نباید توقع می‌داشت که آریانا بیش از چند دقیقه توی قطب بمونه. چون آریانا خیلی ناراحت شده بود و وقتی که آریانا ناراحت می‌شد، فلورا خیلی تندتر پرواز می‌کرد و تله‌پورت و آپارات می‌کرد حتی. بالاخره چون آریانا کودک پاک و معصومی بیش نبود و همه‌ی دنیا به کامش می‌چرخیدن و ارتش تاریکی چون نه کودک حالیشون می‌شد، نه پاک و نه معصوم، کل دنیا داشت می‌رفت توی کامشون.

آریانا بلافاصله به جایی که سیبل اومده بود رسید و سیبل درحالیکه همچنان سیبیلاشو دونه دونه می‌کند، چه گویان به آنا نگاه کرد. اما سیبل همون‌موقع متوقف شد. زیرا آلبوس دامبلدور با مدرک رسمی و پروفشنال لایسنس "چه گوی انحصاری و اعظم دیوان جادوگران" جلوی سیبل ظاهر شد و مدرک رو جلوی چشمان سیبل تکون تکون داد. سیبل هم درحالیکه دستاش روی سیبیل‌هاش قفل شده بود، به دامبلدور نگاه کرد، بعد شونه‌ای بالا انداخت و بی‌خیال چه گفتن شد.

دامبلدور رو به سیبل سری به نشونه‌ی تایید نشون داد. نباید بدون اجازه‌ی دیگران از لفظ انحصاریشون استفاده کنیم و حتی لفظای بی‌اساسی مثل باباجان و فرزند روشنایی و اینا رو بهشون نسبت بدیم. کار درست اینه که درست رفتار کنیم. آفرین که فهمیدین چی گفتم! شما همه باهوشان و نوگلان باغ هاگوارتزین و می‌تونین برین ریونکلا و شادی کنین. هـــــــــورا!

دامبلدور با این تفکرات فاچ رو از پر شال سیبل بیرون کشید و دستای سیبل از ترس و وحشت توی تار سیبیلاش گره خوردن و سیبیل سیبل ناگهان داشت سیبل رو توی خودش فرو می‌کشید، پس نتیجتا نتونست اعتراضی به دامبلدور بکنه که فاچ رو با دستاش محکم رو به همه گرفته بود.
- اینم از فاچ! ابر سنگ کاغذ قیچی باز ما رو ببرین، فاچ رو بگیرین!

و بعد دامبلدور فاچ رو کرد تو پاچه شلوارش و هزاران طلسم محافظتی و ورد قفل و از این چیزای خنثی نشدنی روشون زد و منتظر شد که بقیه‌ی اعضای ارتش تاریکی بشینن و با اعضای ارتش روشنایی سنگ کاغذ قیچی بازی کنن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲۶ ۲۳:۱۱:۵۲

YOU ARE THE LIGHT
JUST KEEP SHINING



پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵:۲۸ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

سیبل تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱:۳۷ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۳:۲۲
از گوی پیشگویی!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
پیام: 45
آفلاین
در راستای پیشگویی آریانا دامبلدور


فاچ اصلا از اینکه آریانا این همه راه کوبیده بود اومده بود این سر دنیا فقط برای اینکه قصرش رو از بین ببره و بعدش هم اونو در حالی که داره از سرما یخ میزنه از خواب نازش بیدار کنه، خوشش نیومده بود.
- آخه بچه چته تو آخه؟ اون همه بلایی که سرم آوردین کم بود که الان اینجا هم ولم نمیکنی؟

با گفتن این جمله فاچ دست گذاشته بود رو دکمه ی گریه ی آریانا در نتیجه...

- من داداشیمو میخوام!

آریانا فاچ رو دوباره انداخته بود رو زمین تا مشت هاشو به زمین بکوبه و گریه کنه. فاچ که بازم وسط برف و یخ افتاده بود و بازم سردش شده بود، دیگه به اینجاش رسیده بود. شاید بپرسین به کجاش؟ باید بگم اصلا به شما چه؟ برای چی انقدر سوال میکنید؟ بشینید داستانو بخونید دیگه! شاید واسه همین اخلاقتونه که شوهرت فاچ نمیخوادتون!

داشتم میگفتم... فاچ تصمیم میگیره انتقامش رو از آریانا بگیره در نتیجه یه سیبیل رو از جیبش در میاره و آتیش میزنه! در کسری از ثانیه سیبل تریلانی که سیبیلش رو آتیش زده بودن اونجا ظاهر میشه!

- چی شده؟ اینجا کجاست؟ من به آینده سفر کردم؟

سیبل وقتی آریانا رو میبینه سیم هاش اتصالی میکنن و میشینه زمین دونه دونه سیبیل هاشو میکنه! در کسری از ثانیه یه تپه از سیبیل جلوی روی سیبل جمع میشه. سیبل هم میبینه حیفه این همه سیبیلاش بیخود و بی جهت اونجا بمونن همه اونا رو پشت لب آریانا میکاره و یه آریانای سیبیلو تحویل جامعه میده.

بعد از این حرکت فاچ دوباره سیبیل های سیبلو میرویانه سیبل هم به نشانه ی قدرشناسی اول فاچو میذاره تو جیبش و برمیگرده همونجا که بود و آریانای سیبیلو رو هم همونجا توی قطب تنها میذاره.

این برگشت در حالی اتفاق میوفته که سیبل همچنان مشغول کندن سیبیل هاش بود ولی خب بلافاصله جایگزینشون توسط فاچ رویانیده میشد!


تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴:۰۹ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۸:۲۰
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره جادوگران
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 640
آفلاین
شاید براتون سوال باشه که قصر فاچ چه شکلیه. ازونجایی که نویسنده‌ی خوبی هستم که روی گلِ خواننده‌های توی خونه رو روی زمین نمی‌ندازم، پس بهتون می‌گم قصر فاچ چه شکلیه!

قصر فاچ از هزاران تکه چوب در قد و اندازه‌های خودش تشکیل شده بود. چوب‌هایی که فاچ رو به فرمانروایی برگزیده بودن و تو این سرما، بدن‌های خودشون رو برای محافظت از فرمانرواشون سپر بلا کرده بودن.

حقیقتا که چوب‌های وفادار و مخلصی بودن حتی اگه که یه چوب واقعا تو سرما بلایی سرش نمیومد. مهم نیته بالاخره. شاید شما اگه بودین با سوال‌های پیاپی خودتون که چرا باید این کارو کنیم وقتی نیاز نیست، بعنوان خائن به فرمانروا معرفی می‌شدین و خب اینطوری دیگه وفادار نبودین.

باری به هر جهت، قصر فاچ از چوب‌هایی بود که به سختی روی هم سوار شده بودن و ارتفاعش هم... خب... اممم... تا زانوی آریانا بود!

بنابراین آریانا به محض این که قصر رو می‌بینه، با قدم‌های محکم به سختی از انبوه برف‌ها مسیر خودشو طی می‌کنه و تا می‌رسه به قصر، تقی یه پا می‌کوبه بهش. قصر فاچ هم که به یه تف بند بود، اول دچار لرزه‌هایی می‌شه که حاصل از مقاومت چوب‌های مخلص بود و بعد در کسری از ثانیه، کامل فرو می‌ریزه.

وسط قصر فرو ریخته، فاچ نمایان می‌شه که zZzهایی به نشانه خواب تو هوا اوج می‌گرفتن و همزمان آب دهنش رو زمین جاری بود و برفای زیرشو آب کرده بود و حالا با فرو ریختن قصر، از سرما یخ می‌زنن. نتیجه‌ش اینه که فاچ وقتی سرما بهش می‌رسه و از جا می‌پره، یهو روی سرسره‌ی تف‌های یخ‌زده‌ش سُر می‌خوره و یکراست جلوی پای آریانا فرود میاد.

آریانا که دست به سینه و راضی از کرده‌ی خودش وایساده بود، فاچو با جفت دستاش می‌گیره.
- پیدات کردم! با من بیای تا بریم تحویل داداشی بدمت.


تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲:۴۳ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱:۱۱ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۰۶:۴۱
از پیش داداشی!
گروه:
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
محفل ققنوس
پیام: 61
آفلاین
در راستای پیشگویی دوریا


وقتی همه درگیر پیشنهاد جدید آلبوس دامبلدور، بهترین و خفن‌ترین و سفید‌ترین و خلاق‌ترین و قدرترین داداشی دنیا بودن، آریانا سوار بر فلورا به سمت قطب جنوب در پرواز بود. جالا شاید بپرسین ربطش چیه و چرا به اینجا رسید؟ و من بهتون میگم که مگه بالای پستو نمی‌بینین؟! پیشگویی کرده! مجبورم! هیچ ربطی هم نداره!

وقتی ملت اینو خوندن و کاملا متوجه شدن که هیچ ربطی نداشت، رفتن که به ادامه‌ی درگیریشون با ابر سنگ کاغذ قیچی باز برسن. ولی خب در واقع آریانا بعد رمزگشایی نقشه که هنوزم ارتش سیاه نتونسته بودن رمزگشاییش کنن، فهمیده بود که فاچ بند و بساط پادشاهیشو تو قطب جنوب برپا کرده بود و داشت می‌رفت که پیداش کنه. نه این که خودش بخوادا، خودش هنوز از اون سری که فاچ زد تو سرش باهاش قهر بود، الانم داشت می‌رفت که بزنه پودرش کنه!

شاید سوال بشه که چرا فاچ فرمانروای قطب جنوب شده؟ جواب ساده است! به نظرتون آدمی قبول می‌کنه که یه تیکه چوب پادشاه بشه؟ نه، معلومه که نه! پس فاچ هم رفت فرمانروای جایی شد که آدما اونجا زندگی نمی‌کنن.

آریانا روی پشت فلورا بود. همینطور داشتن پیش می‌رفتن که باد شدیدی اومد. تعادل فلورا به هم ریخت و آریانا جیغ کشان به پایین پرت شد و
شلپ!
افتاد تو آب.

فلورا به سرعت پایین اومد و به آریانا کمک کرد که دوباره سوارش بشه. آریانا که خیس شده بود و داشت از سرما منجمد می‌شد، چندتا از فحشایی که الستور یادش داده بود رو نثار فلورا و باد کرد. البته خب از مزایای سوار ققنوس سوار شدن اینه که گرمه و آدم سریع خشک و گرم می‌شه.

بالاخره آریانا به قطب جنوب رسید. قصر فاچ از دور معلوم بود.
________________________
عه این چیه؟ چه گوی قشنگیه! انگار یه چیزایی داره توش تکون می‌خوره... بذار ببینم...
عه این که سیبل ئه! آخ آخ آخ چقدرم داره حرص می‌خوره! "از شدت حرص داره دونه دونه تارهای سیبیلاشو می‌کنه و دوباره سیبیلش درمیاد و بازم می‌کنه و همینجور تا ابد..."


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


- چرا همه مهربون نیستن داداشی؟
- چون مهربون بودن انتخاب سختیه! آدما دوست دارن چیزای آسون رو انتخاب کنن لیمویی، نه چیزای درست رو...


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹:۵۲ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۱:۵۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 295
آفلاین
- حالا کی بهت گفته ما قراره قبول کنیم؟

آلبوس بادی که به غبغبش انداخته بود رو خالی می‌کنه و به سمت لرد بر می‌گرده.
- چرا اذیت می‌کنی تام؟

افراد ارتش روشنایی، از جمله ابر سنگ کاغذ قیچی باز (فاچ کم بود، اینم اضافه شد! ) که هنوز هویتش در هاله‌ای از ابهام قرار داشت، دلخور دست به سینه می‌ایستن.
الستور که وضعیت رو می‌بینه، دامنش رو بالا می‌گیره و با قدمای ریز ولی سریع به سمت لرد می‌ره.
- خب الان داری با فامیلای من لج می‌کنی... دلت می‌خواد قهر کنم برم خونه بابام؟
- خیر. نمی‌خوایم. باید بمونی ور دل ما، تو خونه ریدل‌ها، برامون پسر بزایی.
- خب، پس...؟
- خیر. فامیلت باشن، دلیل نمی‌شه هر چی این پیرمرد می‌گه قبول کنیم. از پیرمردها خاطره خوبی نداریم اصلا.

الستور، ناامیدانه هوفی می‌کنه و به آلبوس نگاه می‌کنه.
آلبوس لبخند شیطنت‌آمیزی می‌زنه (که زیاد در ملا عام ازش دیده نشده!) و به لرد نزدیک می‌شه.
- چیه تام؟ نکنه می‌ترسی که از ابر سنگ کاغذ قیچی بازمون شکست بخوری و جلوی فامیل عروس و دوماد و دوستای دور و نزدیک و خونواده رجبی خیط بشی؟

دامبلدور روی بد جایی دست گذاشته بود. روی حس جاه‌طلبی اسلیترینی لرد.
لرد هم که می‌بینه پای شرف و آبروش وسطه، بعد از اینکه آلبوس روی حس جاه‌طلبی اسلیترینیش دست گذاشت، اون رو هل می‌ده و به سمت هاله نامعلوم ابر سنگ کاغذ قیچی باز محفلی می‌ره.
- ما از هیچی نمی‌ترسیم! بگید بیاد بیرون این ابر سنگ کاغذ قیچی بازتون!



Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷:۲۴ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

سیبل تریلانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱:۳۷ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۳:۲۲
از گوی پیشگویی!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
پیام: 45
آفلاین
ارتش تاریکی اصلا از این همه نور و سر و صدا خوششون نیومد. بلاخره هر چی که باشه اسمشون روشون بود. ارتش تاریکی بودن و تاریکی دوست داشتن و نورافکن هایی که دامبلدور مستقیم تو چشمشون روشن کرده بود اصلا براشون جالب نبود.

در نتیجه لرد به عنوان رهبر ارتش تاریکی دست به کار میشه و با تکون چوبدستی اش و تق تق کنون نورافکن ها رو منفجر می‌کنه.

- داداشی برقا رفت!
- نگران نباش آریانای داداشی! الان خودم برات چراغ روشن می‌کنم!
- باز چیزی روشن کنی میزنیم میترکونیمش! ما از نور خوشمون نمیاد!
- تام بذار روشنایی چراغ راهت باشه نه اون چیزی که بهش مینگری...

لرد قصد داشت چراغ روشنایی رو در حلقوم دامبلدور فرو کنه، که سوالی از جانب آریانا مطرح شد و دامبلدور رو نجات داد.
- داداشی مگه من تو رو به یک کیلو خیار نفروخته بود؟ تازه کل خیار ها رو هم که خوردم! الان چجوری حالم خوبه؟

دامبلدور چند تا چشم و ابرو میاد که یعنی الان نباید اینو میگفتی ولی خب چشم و ابروهاش در میان انبوهی از ریش و سیبیل(عرض کردم سیبیل نه سیبل!) و موهایی که داشت گم میشن و هیچوقت به آریانا نمیرسن. دامبلدور هم که میبینه اوضاع خرابه و توجه ها از اون ابر سنگ کاغذ قیچی باز محفی و لیست برد های پیاپی اش برداشته شده تصمیم میگیره دوباره حواس ها رو به اون سمت ببره.
- بیاین برگردیم سر همون موضوع قبلی... این شما و این ابر سنگ کاغذ قیـ...
- حالا کی بهت گفته ما قراره قبول کنیم؟


تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!




پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۵۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۶:۱۳ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۴۰:۱۲
گروه:
جـادوگـر
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
پیام: 47
آفلاین
خلاصه:
ارتش روشنایی و ارتش تاریکی در تم دزدان دریایی به دنبال فراابرچوبدستی (فاچ) هستند. هر دو ارتش در فرار از کراکن و دیوی جونز به جزیره ایی پناه میبرند و نقشه جایی که فاچ قرار دارد در دست آریانا است.او و دامبلدور ابتدا میخواستند با استفاده از گوگل نقشه را بخوانند ولی چون موفق نمیشوند، آریانا به فکر احضار روج ترزا می افتد که با کمک او نقشه را بخواند، ما نقشه‌ش با شکست روبرو می‌شود. حالا در میان خزپارتی دامبلدور با گلرت و الستور با لرد وصلت کرده‌اند و سیریوس در خلال این وصلت‌ها یادش رفته است که برود و فاچ را بردارد و همگی به فاچ رفته‌اند...


بله. همگی به فاچ رفته بودند. دامبلدور از اینکه تمام زحماتش برای تحمل اینکه راضی بشه تا عروس گلرت بشه نادیده گرفته شده بود و به هدر رفته بود، ناراضی بود. خیلی ناراضی بود. آنقدر ناراضی که تصمیم به ابراز خشم و نارضایتی گرفته بود. بسیار از اتفاقاتی که داشت می‌افتاد ناراحت شده بود. پس تکه برگ انجیر را به نشانه اعتراض کند.
- آقا این چه وضعشه؟

همه شوک زده و فریاد زنان متواری شدند. آریانا هم خیلی نعجب کرد و تاحدی افسرده شد. اما وقتی که دقت کردن که دامبلدور همیشه برای هر نقشه‌ش یه نقشه‌ی جایگزین دیگه هم داره، پس طبیعتا زیر برگ انجیر یه برگ انجیر دیگه دیدن. و بازهم شوک زده و فریاد زنان برعکس همون مسیر قبلی که متواری شده بودن، متواری شدن. دامبلدور ناگهان فریاد زد.
- ســــــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــــــــــــت!

همه با دیدن این صحنه یاد صحنه‌ی فریاد دامبلدور در فیلم یک افتادن. پس طبیعتا ساکت شدن و با تعجب نگاه کردن. دامبلدور که حالا دید قایمکی فرستادن سیریوس به دنبال فاچ با شکست مواجه شده و همه‌ی اعضا و نویسندگان با خلاقیتی که دارن، توی یه لوپ خیار گیر افتادن، تصمیم گرفت یه حرکت بزنه که همه‌چی درست شه. پس جلو رفت و پیشنهاد خودش رو داد.
- پیشنهاد می‌کنم برای رهایی از این درجا زنی‌های بسیار زیاد، یک فرد از میان افراد ارتش سیاه انتخاب کنید، که با ابر سنگ کاغذ قیچی باز ما وارد مسابقه‌ی سنگ کاغذ قیچی بشه. البته می‌دونم که می‌دونید، ابر سنگ کاغذ قیچی باز ما تاحالا نباخته و شما هم نمی‌تونید به صورت هندی بازی و حرکت های خزان وار عجیبتون شکستش بدین. بالاخره گفتم که گفته باشم.

و بعد از ایراد سخن پروفسور، ابر سنگ کاغذ قیچی باز محفل که خیلی خفن بود و پشت سرش نور های کور کننده به نمایش اومدن وارد شد و رشته‌ی بردهای پیاپیش پشت سرش به نمایش اومدن و آماده شد که با یکی از اعضای ارتش تاریکی روبرو بشه. اما ابر سنگ کاغذ قیچی باز محفل که بود؟ و چه؟!

---


گوی پیشگویی در گوش ما این پیش رو گویی کرده که گلرت گریندلوالد، قراره به زودی توسط یه نفر چیز خور بشه و بیفته و کف و خون بالا بیاره و حال همه رو بهم بزنه!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲۶ ۱۹:۲۶:۵۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲۶ ۱۹:۲۷:۳۴

YOU ARE THE LIGHT
JUST KEEP SHINING



پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۵:۵۱:۵۵ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۱:۵۷
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 295
آفلاین
- من اعتراض دارم!

همه سرها به سمت فرد معترض چرخید.


فلش بک

سیریوس تک و تنها تو قایقش نشسته و منتظر کمک بود. هی صبر کرد، هی کمکی نرسید. باز صبر کرد، این بار جای کمک، یه مرغ دریایی ارادتش رو به سیریوس بیچاره نشون داد. سیریوس هم ناامید و خسته، یه گوشه نشسته بود که یهو یکی از سیریوسای توی مغزش تق تق زد به جمجمه‌ش.
- از سیریوس یک به سیریوس اصلی. هستی مرد؟
- هستم، ولی خیلی خسته‌م. دیگه امیدی به برگشت ندارم مرد.
- ساکت شو مرد و زیر صندلی رو بگرد ابله.

سیریوس اصلی خم شد و زیر صندلیش رو نگاه کرد. بله. یه پارو زیر صندلیش بود. معلومه که حتی قایق موتوری هم محض احتیاط پارو داره. اصلا مشکل شما چیه؟ نویسنده تونسته، پارو گذاشته اون زیر برای عمو سیریوسش. بترکه چشم حسود.

- سیریوس شماره یک! تو از کجا می‌دونستی!
- سیریوس دو بهم گفت. عقل کل‌مون همونه دیگه. بعدا دستشو ببوس.
- بذار پاتو ببوسم مرد.
- این مسخره بازیا رو تمومش کن و پارو بزن.

سیریوس اصلی سر تکون داد و پارو رو برداشت و شروع به پارو زدن کرد.
- با شمارش من. یک، دو، سه، چهار. یک، دو...
- سیریوس چهار! تو باید پادساعتگرد پارو بزنی!
- خفه شو مرد! اون برای سیریوس پنجه!
- سیریوس پنج که داره دیدبانی می‌ده!
- همه تون خفه شین!

شما هم این همه بلا سرتون می‌اومد و درنهایت هم وسط اقیانوس رها می‌شدین و ریش و پشم‌تون اندازه رابینسون کروزو رشد می‌کرد، توهم می‌زدین و دیوونه می‌شدین.
به هر سختی‌ای که بود، سیریوس‌های ذهنی تونستن هماهنگ بشن و سیریوس اصلی پارو زنان به سمت ساحل حرکت کرد...

پایان فلش بک


- بعله من اعتراض دارم!
- کسی نپرسید. وارد نیست.

سیریوس در کمال ناباوری، لرد رو هل داد تا به الستور برسه.
- الستور؟
- سیریوس؟
- الستور!
- سیریوس!
-الستور!

سیریوس اشک شادی‌ریزان الستور رو تو آغوش گرفت.
- نمی‌دونی چقدر خوشحالم که عروسیتو دیدم مرد.
- یعنی، مشکلی نداری که با لرد سیاه مزدوج شدم؟

سیریوس اشک‌هاش رو پاک کرد و دماغش رو بالا کشید.
- لاو ایز لاو عزیز دل برادر. من نمی‌‌خوام مانع عشق سیاه‌تون بشم.

لرد که حالا خیالش راحت شده بود، بین عروسش که دوماد بود و سیریوس وایساد.
- پس اعتراضت برای چی بود؟ ما مسخره تو هستیم مگه.

سیریوس کمی فکر کرد که یادش بیاد سر چی اعتراض داشت؛ چون حتی نویسنده هم با این داستان عجیب و توی این ساعت از شبانه‌روز قاطی کرد که چه اتفاقی داره می‌افته. ولی بالاخره سیریوس و نویسنده هردو یادشون اومد که برای چی اعتراض کردن.
- آها! می‌خواستم بگم که، الان همه‌ش شد ازدواج و عروسی. پس فاچ چی؟ مگه سوژه اصلی اون نبود؟

دامبلدور که حتی لباس عروسش هم توسط لرد دزدیده شده بود، با برگ انجیر داخل کادر شد و خودش رو به سیریوس رسوند.
- اهم... قرار بود شما با قایق بری دنبالش...

سیریوس که حالا باز یادش اومد چه اتفاقاتی افتاده و چه اتفاقاتی قرار بود بیفته، پدرو پاسکال‌گونه، به دامبلدور نگاه کرد.
- اوه شوت. به فاچ رفتیم پس.



Together we do whatever it takes
We're in this pack for life
We're wolves
We own the night!


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجلس
پیام زده شده در: ۰:۵۹:۲۹ جمعه ۲۶ بهمن ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۰:۵۴:۱۷ شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
از گور برخاسته.
گروه:
مشاور دیوان جادوگران
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
شـاغـل
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 144
آفلاین

در راستای تحقق پیشگویی گابریل


حالا همگی با هم به جزیره برگشته بودند که متوجه الستوری شدند که تلو تلو میخورد و دستهایش را به سمت آسمان گرفته بود و آهنگ " قرمزا باید برقصن" اندی را میخواند.

در واقع در بحبوحه مراسم عقد گلبوس (گلرت - آلبوس) الستور تنها کسی بود که حواسش به هورت کشیده شدن دیوانه سازها توسط سالازار و تگری زدنش بود. الیته خیلی به مساله تگری زدن توجهی نداشت و بیشتر باایده اسنیف نمودن دیوانه سازها، حال نموده بود. بنابراین در همان حین که دامبلدور دست سفیدش را در دستان گرسنه گلرت می گذاشت، دیوانه ساز های باقی مانده در سوژه را با آب آلبالو قاطی کرده و استعمال نموده بود.

قسمت خوب ماجرا این بود که الستور چون ذات شیطانی داشت، تحملش بالا بود و دیوانه سازها را بالا نمی آورد اما استعمال آن همه دیوانه ساز باعث شده بود که حسابی به ارتفاعات رفته و های های باشد. به همین دلیل هم هنگام برگشتن ارتش تاریکی همراه با سیریوس به جزیره، اصلا در این دنیا نبود و رسما مغزش آلبالو گیلاس می چید و کمپوت درست میکرد.

تنها کسی که از این اتفاق خوشحال شده بود، لرد بود.
حقیقت این بود که او در عمق وجودش از وصلت گلرت راضی نبود. گلرت داداشی او بود که شب ها باهم پی اس فایو میزدند و خامه- سیب را قاطی میکردند و میخوردند. وقت باران، برف، افتاب و مهتاب لرد به گلرت نامه میداد که "بشینیم؟" و گلرت همیشه جواب میداد" پایه ام ستون". خلاصه اینکه گلرت دوست گرمابه و گلستان و اپیلاسیون و ماساژ لرد بود.
اما گلرت متاهل دیگر نمیتواست یار غار لرد باشد. دیگر باید وقتش را صرف شانه کردن ریش دامبلدور میکرد و آلبالویش را برق می انداخت. دیگر وقتی برای لرد نداشت. اما لرد نمیخواست تنها باشد. او هم دلش میخواست یک دامبل برای خودش داشته باشد. اگر آلبوس، آلبالوی گلرت بود، شاید الستور میتوانست هلوی لرد باشد.

در واقع انتخاب الستور به دقت صورت گرفته بود. الستور قرمز بود که لرد میتوانست صورتی پرنگ محسوبش کند، با گابریل خوب بود و این یعنی میتوانست مادر خوبی برای بچه های لرد باشد و مهم تر از همه اینکه موجود شیطانی بود که از همه آن سفید مفیدها خطرناکتر و وحشتناکتر به نظر میرسید. بهرحال لرد از بچه ها خوشش نمی آمد ولی خانه ریدلها به وارث احتیاج داشت و الستور کاندید خوبی برای جوجه کشی ریدلی به نظر میرسید.

لرد تصمیمش را گرفت. تا حواس الستور به حالت نرمال برنگشته بود باید او را میگرفت. زودتر از همه جلو رفت و با مهربان ترین حالتی که میتوانست شروع به صحبت کرد:
- الستور! عروس ننه ام میشی؟ پاره تنم میشی؟ پسر برام میزایی؟

دیوانه ساز جدا متاع سنگینی بود و الستور دیگر منطقی برای فکر کردن نداشت.
- عروس بشم؟ عروس شدن خوبه؟

لرد با خودش فکر کرد و گفت:
- خیلی خوبه! ولنتاین تنها نمیمونی ها! بیاااا هلوی من! بیا بغلم یه هورکراکس بهت بدم!

در طی چندین حرکت که قابل نوشتن نمیباشد، الستور به آغوش لرد رفته و با لباسهای بهم ریخته و لبخند محو بیرون آمد. آخرین سلول های مغزی الستور هم در طی این آغوش از بین رفتند و به همین دلیل هم، وقتی لرد لباس عروس را از تن دامبلدور درآورد و بر تن او کرد، هیچ مقاومتی نکرد.
ارتش تاریکی که خودشان ریخته و برگهایشان باقی مانده بود، با ناباوری شروع به جیغ و دست و هورا نمودند و قرهای در کمر بود که در جزیره میریخت. حتی ارتش تاریکی جشن را به مرحله بعد بردند و با خواندن" دوماد عروس رو ببوس یالا" حرکات چندشی را بین لرد و الستور رقم زدند.

در بوسه های 45 و 46 الستور کم کم به حالت نرمال خودش برگشت.

- اینجا چه خبره؟

- هیچی....عروسم شدی!

- ارادت پس!.... الان پس میتونم هم محفلی باشم هم مرگخوار؟

- اره... تو میتونی هرچی میخوای باشی! بریم 47 رو؟

- بریم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۳/۱۱/۲۶ ۱:۴۰:۰۳

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.