هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#41
پالی معجونش را در شیشه ظریف و قرمز رنگی ریخت. با تردید با آن چشم دوخت. او اصلا مطمئن نبود که مراحل را درست انجام داده است. به سمت کلاس معجون سازی رفت.
و در زد.

- کیه؟
- منم پرفسور! خاص ترین و جذاب ترین و خوش لباس ترین گرگینه دنیا!
- بیا تو.

او وارد کلاس شد و معجونش را روی میز هکتور گذاشت.
- بفرمایید معجون من آماده ست.


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#42
پالی با ناامیدی داشت با مگس کش دنبال مگسی بی نوا می کرد که، یادش آمد در کنگره حمایت از موجودات جادویی از حشرات حمایت کرده بود. مگس کش را زمین گذاشت و روی صندلی نشست. سه روز از وقتی که رستوران چپمن و شرکا را راه انداخته بود، گذشته بود؛ اما هیچ کدام از غذاهایش را نفروخته بود. هر جادوگر یا ساحره گرسنه ای که پا به داخل رستوران می گذاشت، پس از نگاه انداختن به منو رستوران از آنجا خارج می شد. او دلیل این کار آنها را نمی دانست. آخر مگر غذاهای او چه مشکلی داشتند؟ او از به روز ترین و مدرن ترین سبزیجات دریایی و غیر دریایی برای طبخ غذاهایش استفاده می کرد.
پالی از این که بیکار در آنجا نشسته بود، خسته شده بود. باید می رفت چند نفر را شده به زور طلسم شکنجه گر هم به رستورانش می آورد تا در انجا چیزی بخورند. سریع از رستوران خارج شد. در کوچه دیاگون جای سوزن انداختن نبود، اما او در بین جمعیت نقاب دار کراواتی را که در آن اطراف پرسه می زد شناخت. او با لبخند رضایت مندی که بر لب داشت به سمت آرسینوس جیگر رفت.
- سلام آرسی! چه خبرا؟ اینجا چی کار می کنی؟
- خب... من ی مغازه نقاب و کراوات فروشی زده بودم. اصلا موفق نبود فکر کنم باید تو فکر یه چیز دیگه ای باشم.
- حتما گرسنه ای. نه؟
- آره. از کجا فهمیدی؟
- من می دونم چی کار باید بکنی! دنبالم بیا.

سپس آرسینوس را کشان کشان به رستورانش برد، روی صندلی نشاند و منو را به دستش داد. آرسینوس نگاهی به منو انداخت.
- اینا که همشون علفن!
- علف چیه؟ گیاه!
- حالا هر چی! فکرشم نکن! من یه لقمه هم از اینا نمی خورم.
- حالا می بینیم!

پالی مکثی کرد سپس چوبدستی اش را از جیب پیشبند آشپزی اش بیرون درآورد.

- می خوای چی کار کنی؟
- می خواستم با روی خوش پزیرای مهمان عزیزم باشم؛ ولی خودت نخواستی مجبور...
- نه نه نه! باشه می خورم!

پالی لبخندی به پهنای صورتش زد.
- خب چی میل داری؟
- جلبک دریایی.

او به سمت آشپزخانه رفت و از فریزر ماده لزج سبز تهوع آوری را بیرون درآورد. جوری به جلبک دریایی خیره شده بود که انگار فرزندش است با وسواس مقدار زیادی از آن را داخل بشقابی زشت ریخت و دور آن را با چند گل پژمرده تزیین کرد. هنگامی که برگشت تا غذای آرسینوس را به او بدهد با میز خالی مواجه شد. او رفته بود.


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۵ ۲۲:۳۴:۲۷

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#43
3.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان



پاسخ به: بهترین نویسنده در بحث‌های هری پاتری
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#44
لینی وارنر!

همه زحمت ها رو دوش لینی و رزه. هر دوشون زحمت زیادی می کشن. باید قدردان این پیکسی و رز جادویی باشیم!



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#45
سلام و درود فراوان بر بانو وینکی!

من به عنوان نماینده موجودات جادویی انتصاب شما به مقام وزارت سحر و جادو تبریک می گویم و امیدوارم وزارت شما عمر طولانی داشته باشد.

وینکی جن متشکر از پالی! وینکی جن متشکرپلچپ!



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۶ ۱۴:۱۰:۱۹


پاسخ به: بهترین نویسنده‌ در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۰:۴۸ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#46
هکتور دگورث گرنجر

من واقعا از رول هاش لذت می برم.



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۰:۴۶ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#47
آرسینوس جیگر

انصافا خیلی زحمت کشید.



پاسخ به: بهترین عضو تازه‌وارد
پیام زده شده در: ۰:۳۹ یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶
#48
منم با آملیا فیتلوورت موافقم. هم فعالیتش بیشتره هم بهتر می نویسه.



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
#49
یک رول با موضوع روبرو شدن با لولوخورخوره مشنگیتون بنویسید...این لولوخورخوره یک ترس مشنگی هست..از چی میترسین؟روبرو شین باهاش..میتونید شکست بخورید و یا شکستش بدین...طنز یا جدی فرقی نمیکنه،مهم این هست که شخصیتتون رو بشناسید و بشناسونید!

مرگخوارن در سالن غذا خوری خانه ریدل مشغول خوردن صبحانه بودند.

- کسی کلمای منو ندیده؟
این صدای فریاد پالی بود که دست به کمر و با لباس خواب خال خالی اش ایستاده بود.
- نه!
- آخه کلمای تو به چه درد ما می خوره؟
- گفتم شاید بخواید کلم بخورید تا مثل من خاص بشید! من که می دونم شما به من حسودی می کنید.

گویندالین آهی کشید.
- آخه چرا باید بهت حسادت کنیم؟
- خب معلومه چرا! آخه من ،خاص، جذاب ، خوشگل و کسی هستم که آقای لسترنج بهش علاقه خاص داره گوین!
- من الینم! تازه تو تنها کسی هستی که مجذوب رودولف شدی.
- به هر حال من کلمامو می خوام.

آستوریا درحالی که داشت مربایش را با خونسردی رو نان می ریخت گفت:
- خب برو از بیرون بخر.
- همه جا بسته ست.
- محله های مشنگی بازه. برو از اونجا بخر.

فکر بدی نبود. فقط مشکلی کوچک داشت. پالی چیز زیادی در مورد مشنگ ها نمی دانست، زیرا تا وقتی که پرفسور درس مشنگ شناسی شان عوض نشده بود، او در تمام کلاس ها چرت می زد.
جستی زد و به اتاقش برگشت. او حتی یک لحظه هم نمی توانست بدون کلم هایش زندگی کند پس فورا باید دست به کار می شد. خاص ترین و عجیب و غریب ترین لباسش را پوشید. او فکر می کرد با این لباس ها چشم هر ساحره ای را از حدقه بیرون درمی آورد. پس از اینکه سر و وضعش را مرتب کرد به سمت اتاق لرد سیاه رفت.

تق تق!


- کی مزاحم استراحت همایونی ما شده؟
- من ارباب؟
- چه طور جرئت کردی پالی؟
- ارباب کار مهمی باهاتون دارم.
- امیدوارم این کار مهمت اونقدر ارزش داشته باشه که بخاطرش مزاحم استراحت ما شدی. بیا تو!

پالی در اتاق را به آهستگی باز کرد. لرد سیاه روی صندلی نشسته بود و پرنسس نجینی هم کنار پایش چنبره زده بود.

- ارباب! می شه اجازه بدید برم کلم بخرم؟
- خیر نمیشه!
- چرا ارباب؟
- گوشت بخور پالی! بذار جون بگیری!
- ارباب من به گوشت حساسیت دارم. اگه گوشت بخورم کهیر می زنم اندازه یه تخم اژدها! تازه ارباب کلم فواید گوناگونی داره؛آنتی اکسیدا...

- توضیح اضافه لازم نیست! متوجه شدیم. باشه برو. قیافه تم اونجوری نکن شبیه رودولف می شی!
- ممنونم ارباب!

تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق خارج شد. او از در ساختمان خانه ریدل خارج شد و باغچه بزرگ و حیاط زیبای آن رسید. او یادش آمد چطور از فرط گرسنگی به خوردن چمن ها روی آورده بود. او حاضر بود چمن با چاشنی سنگ ریزه بخورد ولی گوشت نخورد. همینطور او رز را دید که داشت غنچه های جدیدش را ترو خشک می کرد و به او سلام داد؛ ولی سر رز آنقدر شلوغ بود که حتی صدای اورا نشنید.
سرانجام به دکه دربانی رودولف لسترنج رسید. پالی که تا نوک گوش هایش از خجالت سرخ شده بود در دکه را زد.
- سلام آقای لسترنج!
- سلام پالی!
- می شه درو باز کنید من برم؟
- کجا؟ فکر کردی من می ذارم یه ساحره ی با کمالات تنها از این در بره بیرون؟
- من فکر می کردم شما دربون اینجایید و نباید از اینجا تکون بخورید.
- خب از ارباب اجا...
- اجازه نمی دیم رودولف!

پالی و رودولف برگشتند و لرد سیاه را که، با خشم به آن دو نگاه می کرد، دیدند.

- ارباب!
- رودولف قیافه تو اینجوری نکن، اجازه نمی دیم! تو هم هر چه زودتر برو پالی وگرنه نظرمون عوض می شه.

پالی سریع دوید تا می توانست از خانه ریدل دور شد.


محله مشنگ ها خیلی با محله جادوگران فرق داشت. در آنجا از افراد ردا پوش و صحبت درباره بازی کوییدیچ خبری نبود. همه مشنگ ها لباس های رسمی و عجیب غریب پوشیده بودد و درباره بازی کریکت صحبت می کردند. البته در نظر آنها پالی لباس عجیب و غریبی پوشیده بود. او وقتی این موضوع را متوجه شد که بچه مشنگی او را با دست به مادرش نشان داد.
او همه جا را به دقت گشت تا اثری از سبزی فروشی چیزی پیدا کند، اما انگار مردم این محله چیزی به جز گوشت نمی خوردند. چون همه جا پر از عکس گاو ، گوسفند، بره و اینجور چیز ها بود. پالی کم کم نا امید شد و تصمیم گرفت به خانه ریدل برگردد و به چمن خوری اش ادامه دهد؛ اما چیزی دید که نظرش را عوض کرد. "رستوران گل های داوودی" پالی با دیدن "گل" به این فکر افتاد که شاید در این رستوران چیزی برای خوردن پیدا شود، چون به نظر می رسید که روده کوچک او در حال هضم کردن روده بزرگش است!
با احتیاط وارد رستوران شد. همه چیز خوب به نظر می آمد. گارسون خوشتیپی او را به میزی خالی هدایت کرد و منو را به دست او داد. پالی نگاهی به منو رستوران انداخت. همه غذا ها با گوشت طبخ می شدند اما به جز یکی. ساندویچ سبزیجات چیز عالیی برای او بود، اما او پول مشنگی نداشت. فکر پلیدی از سر پالی گذشت.
- کاری نداره همه شونو می فراموشونم!

او گارسون را صداکرد و ساندویچ سبزیجات سفارش داد. ساندویچ او به راحتی آماده شده بود. ساندویچش را با شادمانی برداشت و گز گنده ای به آن زد. هنوز کامل آن را نجویده بوده که ناگهان، چشمانش گرد شد، بدنش لرزید، چشمانش پر از اشک شد و یک کهیر درست هم اندازه تخم اژدها کنار چشم چپش در آمد. انگار کسی به او مشت زده بود. طولی نکشید تمام بدن پالی پر از کهیر هایی به اندازه تخم اژدها شدند. او در حالی که از عصبانیت منفجر می شد فریاد زد:
-توش گوشت داشت؟

گارسون با دستپاچگی جواب داد:
- مگه نباید می داشت؟!

بیمارستان سوانح و بیماری های جادویی سنت مانگو- چند ساعت بعد

پالی درحالی که در تختخواب با لباس گل منگولی بیمارستان خوابیده بود و مجله ساحره را با بی حوصلگی ورق می زد با خود گفت:
- آیا تونستم با ترس مشنگیم کنار بیام؟


shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "رودولف لسترنج"
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶
#50
سلام آقای لسترنج!

ببخشید اگه دیر اومدم. می خواستم زود بیاما ولی خب نشد. من اومد بگم که از شما حمایت می کنم و این حمایت رو همراه با بشکه ای از علاقه خاص و معجون عشق خاص پالی( فقط بلدم همینو درست کنم! ) به شما تقدیم کنم. امیدوارم قبول کنید.


ویرایش شده توسط پالی چپمن در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۱۸ ۱۸:۲۹:۴۱

shine bright like a diamond!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.