هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه می تونست یک جادوگر سفید خوب باشد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#41
نقل قول:

استوارت مک کینلی نوشته:
همه اینایی که گفتید درسته و دیگه جای حرفی باقی نمی مونه ولی من می خوام یه خورده حرفه جسیکارو نقد کنم این ربطی به کمبود نداره اگه به کمبود باشه خب هری پاترم کمبود های زیادی داشته ولی یه جادوگر سفید شد.به نظرم باید می گفتی این ربط داره به طرز فکرش.نظر من همینه.

میدونم هری هم کمبود داشت اما حداقل زندگی خوبی داشت!حداقل بهتر از تام ریدل.
تام ریدل تو یتیم خونه بزرگ شد و وقتی فهمید مادرو پدرش چجوری همدیگرو شناختن بیشتر نا امید شد.
و صد البته که در حقیقت طرز فکرو نگاه کردن به مشکلاتشون باعث انتخاباشون شده.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#42
خب تسترال ها فرار کردند و سوژه به فنا رفت.اما وینکی جن خوب! وینکی جن مسلسل!وینکی جن خفن!و بعله!
و باز هم بعله !وینکی نخواست سوژه به فنا رفت! وینکی تسترال...اهم چیزه ..جن خوب!
بنابراین ، وینکی که جن خوبی بود و برای اینکه سوژه به باد نرود دست به شلوار یا دامن منو داران شد و حرکات جن بدی از خود نشان داد.
رز هم که میخواست فتو سنتز کند و از اینجور کار ها منو را ول نکرد و با حرکات گلی به لینی هم فهماند که وینکی جن بد!
وینکی نامید نشد .وینکی جن خوب!
و بعله!وینکی به همراه ملت ساحره و جادوگری که در آنجا جمع شده بودند به دنبال تسترال ها رفت و آنها را آورد!وینکی جن خوب!
در طرفی دیگر در صحرا ها و جنگل های تسترالستان هری تسترال در حال چریدن بود و احساس خفنیت میکرد.هری تسترال در حال چریدن و حرف زدن با لیدی تسترال ها بود که تسترال جینی با سم در سرش زد و او را از اینکار منصرف کرد.
-چی؟
-او را از این کار منصرف کرد!
-نه منظورم اینه چی؟
-نمیخواد انقد ضایع سوژه رو به فنا بدی خودم دارم کم کم روش کار میکنم!

بنابراین تسترال هری و تسترال جینی بعد از اتمام صحبت بنده و فرد ناشناس، به خانه شان در کوچه شهید تسترال رفتند و با بچه هایشان تسترالم به هوا بازی کردند.
کاملا بی خبر از حمله وینکی جن خوب و لشکریان ایمانش به تسترالستان!در همین بی خبری بود که تسترال همه چیز دان و مزخرف و عقده ایی گروهشان یعنی تسترال هرماینی، شروع به حرف زدن به زبان تسترالی کردو به آنها خبر داد که فردی در ناکجا آباد به او گفته است که وینکی و لشکریانش به آنجا حمله میکنند.
و همه چیز را میخورند و میزنند و میبرند!
هری تسترال که به هر حال تسترال برگزیده بود پس از مشورت با آلبوس تسترال به این نتیجه رسید که باید مذاکرات 2+3 برگذار کند و تسترالستان را از نابودی نجات دهد.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه می تونست یک جادوگر سفید خوب باشد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶
#43
من با نظر دورا کاملا موافقم !
آدمای سفید همیشه باید بهترین باشن و ما میدونیم که همه یه نقصایی دارن!
خیلی ها تو دنیای واقعی آدمای سفیدی هستیند در صورتی که درونشون واقعا اونجوری سفید و پاک نیست.
من اعتقاد دارم آدم باید خودش باشه .چه سفید و چه سیاه!
و ولدمورت هم همین کار رو کرد به خاطر کمبود هایی که در دوران کودکیش داشت ،تبدیل به یه آدم سیاه شده بود. و در نهایت هم سیاهی رو انتخاب کرد.
این نشون میده که دامبلدور یا هر کس دیگه نمیتونه یه آدم رو عوض کنه.
و در نهایت نتیجه میگیریم که هر کس جوریه که خودش انتخاب میکنه!


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#44
جسیکا برای بار صدم خود را در دفتر هکتور پرتاب کرد و با دیدن هکتور که معجونی را به سمت او گرفته بود از کرده خود پشیمان شد.
با لبخند حجیمش، ماسک جدیدی را که هکتور برایش ساخته و او قصد استفاده کردنش را نداشت را گرفت،و کلید در باغ وحش را به او تحویل داد.
خیار های روی چشمش را تنظیم کرد و به سمت تالار خصوصی هافلپاف روانه شد.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#45
******************************************************************************
آرام بیرون آمدم. خیلی خیلی آرام.هیچکس نبود.
همه جا سکوت بود...
سکوت ...
و بار دیگر هم سکوت...
آتش جادویی بیهوده؟از نظر خودم هم خنده دار است. من؟موجودی که از یک آتش جادویی بیرون بیایم و زندگی دیگران را نابود کنم؟
فضا تیره بود و تاریک.زمین خاک گرفته بود و هیچ صدایی شنیده نمی شد.
آن خانه آن قدر تاریک و خالی بود که نمی توانستم دلیل وجود آتش را بفهمم.
کمی جلو تر خزیدم میدانستم زمین را کثیف میکنم. اما مقدار کثیف کردن من در برابر آن همه خاک هیچ بود.
صندلی کنار شومینه تکان می خورد اما کسی روی آن نبود!مطمئن بودم که صاحب این خانه تنهاست و در آنجا به تنهایی زندگی می کند.حالا هم حتما رفته بود و از بخت بدش من آنجا بودم! در خانه بزرگ و زیبایش.آن بیچاره حتی تصوری از جایی که به آن بر میگردد را هم ندارد خانه ی زیبایش در آتش تخم هایم می سوخت و چیزی جز خاکستر برایش باقی نمی ماند.
سعی کردم به جایی دورتر بروم تا حداقل اولین چیزی که میسوخت تابلوی زیبایی نباشد که روی دیوار آویزان بود.
زن زیبایی که مو هایش را شانه میکرد!واقعا زیبا بود. همه چیز آن خانه زیبا بود!
آیا کسی در آن خانه زندگی میکرد؟ آیا ممکن است با مرگم جان یک نفر دیگر را هم گرفته باشم؟یا خاطراتش را نابود کرده باشم؟
دیگر جوابی برای هیچکدام از سوال هایم نداشتم .
دیگر من نبودم.
فقط خاکستر...
******************************************************************************
لیسا که دیگر از نشستن در دفترشو انجام ندادن هیچ کار جالبی حوصله اش سر رفته بود،به سمت در رفت تا از آنجا بیرون بیاید اما در بسته بود!لیسا با نهایت قدرت آن را حل داد اما اتفاقی نیوفتاد.
بدون شک کار پیوز بود. آن روح مزاحم!
روی صندلی نشستو منتظر شد پیوز برگردد.
حدود ساعت چهارو نیم پیوز با لیست نمره ها وارد دفتر لیسا شد.
اما پاشنه ایی به او اصابت نکرد.چون پیوز یک روح بود و چشمان لیسا توانایی دیدن یک روح را نداشت.
پیوز که حالا بیزینس مَنی در دنیای وال استریت و فروش تخم اژدها شده بود.
مقداری پول را روی دفتر لیسا گذاشت و گفت:
-جلسه بعدی با خودته!فعلا بای!

و بعد از گفتن این حرف دفتر لیسا را بدرود گفته و با لامبورگینی قرمزش به سمت دفتر ترامپ روانه شد.


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۷:۳۳:۲۴

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادو رو به خاطر خودش مي خواي يا به خاطر هري ؟
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#46
ببینید...
جوابش یکم پیچیدس!
قبل از خوندن هری پاتر همه جادوگرا رو موجودای خبیثی میدونستند اما بعدش خودشون دوست دارن جادوگر باشن.
اگه قبل از خوندن هری پاتر یکی بهم میگفت تو یه جادوگری! ناراحت میشدم اما الان اتفاقا خوشحال هم میشم!
ما همه مون جادو رو به خاطر خودش میخوایم اما این خواستن بدون هری میسر نمیشد!
یعنی بر فرض مثال شما اگه در حالت عادی بودیو هری پاتر رو نخونده بودی و فیلماشو هم ندیده بودی دلت نمیخواست جادوگر بشی!اما خب الان همه به خاطر خودمون و جادو دوست داریم جادوگر باشیم!
و گرنه اینو هم من میدونم هم شما هری خودش جز جادو هیچ چیز خاصی نداشت.



هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#47
وینکی مسلسلشو کنار میگذاره و به گوشه ایی میره تا چیزی رو تمیز کنه!
تسترال هری هم که از مسابقات تسترال سواری و دوانی متنفره و میخواد از همه ادمها به کمک دو تسترال دیگر که همواره یاریش کردن و مشوقش بودن،یعنی تسترال رون و تسترال هرماینی انتقام سختی بگیرد و در نهایت بفهمد که تسترال اسنیپ در حقیقت دوست پسر مادرش یعنی تسترال لیلی بوده و برای آخرین بار در چشمان تسترالی بزرگترین دشمن پدرش زل بزند. به گوشه ایی رفت و شروع کرد به خوردن علف! چون تسترال هری مصمم بود که باید رو فرم باشد تا بتواند انتقام سختی بگیرد و لرد سیاه سرزمینشان را که البته با لرد واقعی هیچ نسبتی نداشت را تکه تکه کند.
در همین هنگام که وضعیت تسترال در تسترالی شده بود جسیکا با ماسکی روی صورتش از راه رسید و تصمیم گرفت یکی از تسترال ها را برای مسابقه انتخاب کند .
جسیکا با خیار هایی که روی چشمش بود شبیه لرد سیاه سرزمین تسترالستان که تسترال هری در آنجا میزیست شده بود و تسترال هری هم که می خواست با کمک تسترال آلبوس و تسترال مک گونگال و گروهی به نام محفل تسترال از او انتقام بگیرد، دهانش را باز کرد تا آواداکداورای یا اکسپلیارموسی بگوید بلکه جسیکا را که البته او فکر میکرد لرد سیاه است را نابود و به هزار تکه تبدیل کند. اینگونه تسترال بچه هایش میتوانستند از جسیکای تکه تکه شده که او فکر میکرد لرد سیاه است استفاده کردو در راه استعداد او را مانند پازل کنار هم بچینند.
تسترال هری دهانش را باز کرد تا ورد را بگوید، اما چون تسترالی بیش نبود، نمی توانست حرف بزند.و جسیکا اتفاقی جز بیرون ریختن علف ها از دهن تسترال هری را شاهد نبود. بنابراین سم هایش را تکان داد و به سمت جسیکا حمله ور شد...


ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۶:۴۰:۵۵

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#48
خب...ارباب اسب آبی را کشتند و سوژه به فنا رفت .با تشکر از تیم مدیریت.
درست در لحظه ایی که ملت مرگخوار جنازه اسب آبی یا قرمز یا صورتی را به گوشه ایی میکشیدند،لینی دستان ارباب را که از آن تف و هر گونه کثافت دیگری میبارید را خشک کرد و برایشان صندلی آورد تا در قفس بنشینند.
کراب هم که قرار بود وارد سوژه بشود اما نشده بود با گریه به سمت دستشویی باغ وحش روانه شد.
رودولف هم که دچار افسردگی شده بود کم کم محو و در افق های دور ناپدید شد.
آستوریا با لحنی جدی رو به مرگخواران کردو گفت:
-زود باشید تنتون رو تکون بدید! زود تر باید از اینجا بریم!اربابمون خسته میشن!

آستوریا سوهان ناخنش را در آورد و به صورت تهدید آمیزی آن را رو به روی مرگخواران گرفت.ملت مرگخوار با خستگی و مشقت و سختی از جایشان بلند شدند تا از قفس بیرون رفته،بلکه حیوانی جدید و کمتر ریگولوسی را ببینند.
جسیکا که هر جا ارباب بود پیدایش میشد از گوشه ی قفس بلند شد و به سمت در رفت در حالی که در را میکشید رو به ارباب و بقیه مرگخواران کرد و با حالت پوکری گفت:
-بسته اس

ارباب که باورشان نمیشد در بسته باشد خودشان تا دم در قفس آمدند و بعد از حاصل کردن اطمینان از بسته بودن در، روی زمین نشستند و ردای خود را آلوده کردند.
ملت بی گناه و یا با گناه مرگخوار از آمدنشان به این باغ وحش پشیمان بودند و تحت هر شرایطی دوست داشتند به خانه برگردند.
جسیکا هم وقت آرایشگاه داشت و اگر به موقع نمی رسید آن را از دست می داد.چه بسا که ماسکش هم خراب شده بود و اینبار حتی بیشتر از رودولف غر داشت.
***
-در چه حد بی مسئولیتی؟ مدیران جز لم دادن و خوابیدن چه میکنند؟اربابشان در قفس موجودی پلید گیر افتاده است و آنها در دفاترشن آب میوه مینوشند ،بالهایشان را برغ می اندازند و فتو سنتز می کنند؟

-بله! من نویسنده جدید هستم و به دلیل بلاک شدن نویسنده قبل ادامه رول را خودم می نویسم!
***
در همین حال که مرگخواران به درگاه مرلین متوصل شده بودند و کمک می خواستند.ارباب که با خوشحالی به دور و اطراف قفس نگاه می انداخت و هر از چند گاهی بالای سر حیوان مرده میرفت. کم کم حوصله شان هم سر رفت ،که وینکی جلو آمدو گفت:
-دولت مسلسل و جارو کلید هم دارد!
ارباب:
جسیکا:
مرگخواران:

بله از آنجایی که وینکی، جن خوب !هم آنجا در قفس بود کلید را در قفل انداخت و در را باز کرد،تا اربابو مرگخواران به بازدید از دیگر قفس ها بپردازند.



ویرایش شده توسط جسیکا ترینگ در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۶:۱۵:۱۹

هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#49
هکتور روی صندلی نشست و منتظر شد تا کسی اشکش را در بیاورد.
مدتی گذشت اما خبری از اشک هایش نبود.
لینی ویز ویز کنان بالای سرش رفت و گفت:
-میدونی معجونات افتضاحن؟
-نه!نمی دونستم!نظر لطفته!

لینی با نگاه پوکری در حالی که دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود محل را ترک کرد.
نفر بعدی پالی بود که با ناراحتی جلو آمد و گفت:
-میدونی آقای لسترنج رفته؟
-عه جدی؟ چه بهتر از شرش خلاص شدم!

پالی هم با ناراحتی محل را ترک کرد.هکتور که داشت به میزان اشک درون چشمانش شک میکرد گفت:
-نظر تون چیه یه معجون بزنم اشک در بیاره؟

ملت مرگخوارکه می دانستند نه کار هکتور و نه کار معجون هایش کمکی به آنها میکند سینه زنان و اشک ریزان در حال ترک کردن محل بودند که جسیکا در حالی که ماسکش را درست میکرد وارد سوژه شد و جلو رفت.لیسا که از شدت قهر در حال منفجر شدن بود داد زد:
-اوهوی جسیکا!اگه همین الان نری میزنم باباتو میکشما! در ضمن قهرم!

جسیکا که ماسکش را از روی صورتش برداشته بود با لحن نا امیدی گفت :
-باشه یه فکر خوب داشتم اما بیخیال!

ملت مرگخوار به فکر فرو رفتند و بعد از هم فکری به جسیکا اجازه دادند تا ایده اش را عملی کند. جسیکا با خوشحالی جلو رفت و...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كدوم كاراكتر تو فيلم به شخصيت در كتاب بيشتر نرديك بود؟
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶
#50
رالف فاینس (بازیگر نقش ولدمورت)
آلن ریکمن(سوروس اسنیپ) و تام فلتون(دراکو مالفوی)
جیسون آیزاکس(لوسیوس مالفوی)

اینا قوی ترینهاشون بودن.از نظر من !

اما مگی اسمیت در نقش مک گونگال هم خوب بازی میکرد.(با توجه به بیماریش)

درمورد تام فلتون فقط اونجایی که گریه میکرد رو در نظر نگیرید.چون خیلی مصنوعی وافتضاح بود بود.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.