******************************************************************************آرام بیرون آمدم. خیلی خیلی آرام.هیچکس نبود.
همه جا سکوت بود...
سکوت ...
و بار دیگر هم سکوت...
آتش جادویی بیهوده؟از نظر خودم هم خنده دار است. من؟موجودی که از یک آتش جادویی بیرون بیایم و زندگی دیگران را نابود کنم؟
فضا تیره بود و تاریک.زمین خاک گرفته بود و هیچ صدایی شنیده نمی شد.
آن خانه آن قدر تاریک و خالی بود که نمی توانستم دلیل وجود آتش را بفهمم.
کمی جلو تر خزیدم میدانستم زمین را کثیف میکنم. اما مقدار کثیف کردن من در برابر آن همه خاک هیچ بود.
صندلی کنار شومینه تکان می خورد اما کسی روی آن نبود!مطمئن بودم که صاحب این خانه تنهاست و در آنجا به تنهایی زندگی می کند.حالا هم حتما رفته بود و از بخت بدش من آنجا بودم! در خانه بزرگ و زیبایش.آن بیچاره حتی تصوری از جایی که به آن بر میگردد را هم ندارد خانه ی زیبایش در آتش تخم هایم می سوخت و چیزی جز خاکستر برایش باقی نمی ماند.
سعی کردم به جایی دورتر بروم تا حداقل اولین چیزی که میسوخت تابلوی زیبایی نباشد که روی دیوار آویزان بود.
زن زیبایی که مو هایش را شانه میکرد!واقعا زیبا بود. همه چیز آن خانه زیبا بود!
آیا کسی در آن خانه زندگی میکرد؟ آیا ممکن است با مرگم جان یک نفر دیگر را هم گرفته باشم؟یا خاطراتش را نابود کرده باشم؟
دیگر جوابی برای هیچکدام از سوال هایم نداشتم .
دیگر من نبودم.
فقط خاکستر...
******************************************************************************لیسا که دیگر از نشستن در دفترشو انجام ندادن هیچ کار جالبی حوصله اش سر رفته بود،به سمت در رفت تا از آنجا بیرون بیاید اما در بسته بود!لیسا با نهایت قدرت آن را حل داد اما اتفاقی نیوفتاد.
بدون شک کار پیوز بود. آن روح مزاحم!
روی صندلی نشستو منتظر شد پیوز برگردد.
حدود ساعت چهارو نیم پیوز با لیست نمره ها وارد دفتر لیسا شد.
اما پاشنه ایی به او اصابت نکرد.چون پیوز یک روح بود و چشمان لیسا توانایی دیدن یک روح را نداشت.
پیوز که حالا بیزینس مَنی در دنیای وال استریت و فروش تخم اژدها شده بود.
مقداری پول را روی دفتر لیسا گذاشت و گفت:
-جلسه بعدی با خودته!فعلا بای!
و بعد از گفتن این حرف دفتر لیسا را بدرود گفته و با لامبورگینی قرمزش به سمت دفتر ترامپ روانه شد.