گادفری لبخند سرخوشانه همیشگی اش را به روی لب نشاند و همینطور که دست لادیسلاو را گرفته بود وارد خانه گریمولد شد.
- ملت!
خب... شاید شکلک گذاشته شده با لبخند مزبور همخوانی نداشت، ولی نباید این نکته فراموش شود که عضو همیشه جیغ بزن محفل این رول را نوشته است.
- جمع کنین وسایلتونو!
- چرا؟
- می خوام ببرمتون تیاتر! برای محفلیا مجانیه و به هر کی که فامیلش ویزلی باشه پاستا با سس اضافه و اسانس نجینی ام می دن!
ملت محفلی آب دهنشان راقورت دادند و ثانیه ای بعد اثری از آنها نبود؛ گویا وضعیت اقتصادی محفل -به دلیل ولخرجی های اخیر پروف و کادوهای بی نام و نشانی که مدام می خرید و می گفت برای یتیم های سنت دیاگون خریده و رویشان استیک نوت قلبی شکلی با نوشته " تبدیل به عشقم" داشت- کمی مشکل پیدا کرده بود و حالا همه با کمی تغییرات در آرایش هالووینی شب قبل می توانستند خودشان را ویزلی جا بزنند و شکمشان را سیر کنند.
نیم ساعت بعد، همه در محل مورد نظر حاضر بودند و در انتظار غذا بی تاب بودند. با شروع نمایش، پسرکی با زخم صاعقه ای شکل روی پیشانی و عینک هری پاتری روی سن آمد و گفت:
- آاااااه پشمک! هم اکنون که از زندان آزاد شده ام آرزویی جز دیدن تو ندارم! چگونه خواهم توانست این آزادی را بی تو تاب بیاورم؟!
- هااااای هااای هاااای!
گادفری خیلی احساساتی بود.
- عه! چقد شبیه هریه بچه ها!
- اوهوم. حتی اون عینکشم شبیه همونیه که جینی واسه تولدش خرید و دسته هاش قرمزن!
- چقد شباهت آخه!
- نکنه داداششه؟
- وای چه رمانتیک! بچه ها بیاین به هم معرفیشون کنیم!
- وا! لیلی و جیمز که همون یه بچه رو داشتن! نکنه...
- بچه ها ما نباید تو مسائل خصوصی مردم دخالت کنیم!
محفلی ها حسابی گرسنه بودند.
ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۱۰ ۱۳:۰۱:۴۳