هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اعلام جرم
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸
#41
اهم اهم انیو😽

من شکایت دارم ازایشون بله از خودت کریس😾

اومو از چی بگم؟
زیر پا گذاشتن حقوق ساحره ها؟
شکوندن دل یه نکوی کوچولو؟
دوبار بهت هشدار دادم بهم خوش آمد بگو نگفتی!
جوابمم ندادی😾
خودت به قانون هایی که میذاری عمل نمیکنی ، من اشد مجازات رو برای تو میخوام ...کیگوری!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸
#42
سولی به سمت مرگخواران برگشت و آن هارا زیر نظر و برسی قرار داد.
کمی جلو رفت و روبه روی کراب ایستاد.
-کراب،میشه بری پیش اون خرس تا کلاه منو پس بده ؟

کراب هین بلندی کشید.
-تو دوست داری هیکل باربی من زیر دندونای این خرسه پاره پاره شه؟...معلومه که نمیرم

سولی پس از اینکه این سوال را از بلاتریکس و لیسا پرسید و جواب نه گرفت فهمید راستگویی بدردش نمیخورد و باید جور دیگری عمل کند.
پس اینبار به سمت دیانایی رفت که گوشه ای از سرما میلرزید.
-هی دی! تو میدونستی که اون خرسه یه شیشه ی بزرگ از نوتلا داره؟

چشمای دیانا سریع درشت شد.
-اونی ، جدی میگی؟

سولی لبخندی از موفقیتش زد.
-معلومه برو پیشش و بهش بگو سولی منو فرستاده و بعد اون بهت نوتلا میده!

دیانا که سرما را از یاد برده بود با سرعت عجیبی به سمت خرس دوید. و لبخند گشادی زد.
-انیو خرس شی! اونی منو فرستاده!😺
-هووم؟

خرس که از حرفای دیانا چیزی نفهمیده بود با انگشت کوچکش دیانا را به سوی دیگری پرتاب کرد.
اما دیانا از خرس خیلی کوچکتر بود و مثل یه عروسک با برخورد انگشت خرس به آن سر دنیا پرتاب شد.

سولی که دید نقشه اش نگرفته و خرس حالا پایش در کلاه بیچاره ی او جا داده ، به سوی مرگخوار دیگری رفت.
و از قضا آن مرگخوار بخت برگشته کسی جز فنریر نبود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸
#43
فهمیدن اما درس نگرفتن!
و این سری هکتور درحال دسیسه چینی بود.

پس در جواب سوال لرد سیاه چهره ای مظلوم به خود گرفت‌.
-گابریل ارباب!..اون میخواست شمارو بکشه!

لرد سیاه نگاه متعجبی به هکتور انداخت ‌.
-به چه جرعت و با چی؟

هکتور باز درحال تکرار اشتباه قبلی بود.
-با فرستادن شما به سفر با ارابه ی تا....
-روشنایی ، با ارابه ی روشنایی ارباب!

دیانا اشتباه هکتور را نوتلا مالی کرد.
و لرد سیاه هم که انگار هیچ چیز از چند دقیقه ی قبل به یاد نداشت نگاه عصبانی به گابریل کرد‌.
-مارو میخواستی بکشی؟
-ن..نه ارباب!

اما لرد اجازه ی صحبت به گابریل را نداد.

-یاران وفادارم گبی را در سطل آشغال بندازین تا تنبیه شه!
ما هم میخوایم به سفر بریم ، یادمون میاد یکی گفته بود با پراید زود میرسیم!
برامون پراید سریع السیری اختیار کنین

و درست مرگخواران در آن زمان به ضرب المثل روز از نو روزی از نو پی بردند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۹۸
#44
لرد سیاه که تازه در حال خواب دیدن بود ، احساس لرزش کرد اما بیدار نشد . زیرا خواب میدید روی سر هکتور نشسته و هکتور ویبره می رود.

زلزله اما انگار فقط به لرد سیاه کاری نداشت!
زیرا دامبلدور با ریش روی زمین فرود آمده و تلاشش برای بلند شدن با هر بار لرزش به باد فنا می رفت.
کمی جلو تر مروپ هم با نامه ی در دستش بندری میزد (یا حداقل اینگونه به نظر می آمد)
مروپ ، مادر خوش استایلی بود!
و مادری نگران برای فرزندش که هنوز خواب بود و با لرزش های مکرر غول ، به سقوت بر روی زمین نزدیک تر میشد‌.
-جان مادر بیدار شو...الان....می افتی....مادر!

دامبلدور هم انگار دل روشنش طاقت نیاورده بود و نگران به نظر میرسید‌.
-تام .........بیدار شو ....تام اگه بیدار بشی یه جغد بهت میدم.....تااااااممم!

با این حرف لرد سیاه چشمانش را از هم گشود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
#45
خب از وقتی رفتم و حتی بعد از اینکه اومدم نقد نخواستم ، الان میخوام!
راستی سلام ارباب!
با اینکه همیشه بهتون چسبیدم بازم سلام میکنم چه مرگخوار خوبیم من😸
خب اینو نقد کنید لطفا اشتباه تایپی هم داره😿




نقل قول:
با اینکه همیشه بهتون چسبیدم بازم سلام میکنم چه مرگخوار خوبیم من😸
از خودت تعریف کردی؟


نقل قول:
خب اینو نقد کنید لطفا اشتباه تایپی هم داره😿
از خودت ایراد گرفتی؟ اشتباه تایپی نمی گیرم من. مگه این که خیلی زیاد باشه یا روی مفهوم، تاثیر بذاره. که اونم فقط می گم در تایپش دقت کنین.


نقد شما هم ارسال شد.



ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲ ۰:۴۷:۵۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
#46
کریس پس از سه دقیقه ای فکر کردن لبخندی شیطانی زده و به گابریل خیره شد.

گابریل که متوجه نگاه خیره ی کریس شده بود ، کمی نگران شد.
-کریس قربان چیزی شده؟
-اهووم
-خب..چی شده؟

کریس لبخندی به پهنای صورت زد.
-اسید مورد نظر برای ساندویج رو پیدا کردم

گابریل خوشحال شد.
-واوو ، اینکه خیلی خوبه!....حالا چی هست؟لیمو؟

کریس نگاه متفکرانه ای به گابریل انداخت.
-لیمو؟...نه،لیمو؟ اون اسیده گابریل ؟

گابریل گوشه ی لبش را گاز گرفت.
-اومم خب توش اسیدم داره!

کریس متعجب شد.
-عه جدی میگی؟ ولی خب من یه چیزی پیدا کردم که از اونم بهتره ، و حتی اون روحم میکشه تازه دم دستم هست!

گابریل لبخند بزرگی زد.
- چه خوب! چیه حالا؟

کریس‌ با شجاعتی که معلوم نبود از کجا آورده صدایش را صاف کرد.
-وایتکس

لبخند گابریل بر روی صورتش خشک شد و بر روی زمین افتاد.
بعد تبخیر شد و به آسمان رفت.
-چی گفتی؟

کریس با همان شجاعت قبلی نیشش را تا بناگوش باز کرد.
-وایت...

تق

با در گوشی که از گابریل خورد ، ادامه ی حرفش به روح سالازار اسلیترین پیوست.

کریس که با آن هیکل روی زمین افتاده بود و دستش روی صورتش ، جایی که گابریل زده بود خشک شده بود درحالی که در چشماش اشک جمع شده بود روبه گابریل کرد.
-چرا؟

گابریل که از سرش دود بلند می شد داد زد.
-چجوری تونستی این حرف رو به زبونت بیاری؟ مواد شوینده حرمت داره ، وایتکس حرمت داره !
بدم باهاش روح بکشی؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
#47
بیرون مسواک نبود!
پس فنریر به سوی خانه رفت تا دندان هایش را مسواک کند ...
اما آیا خانه ای هم وجود داشت؟
مگر لرد سیاه آن ها را بیرون نکرده بود؟
اما از آن گذشته مگه فنریر مسواک میزد؟
فنریر حتی مسواک هم نداشت!
کمی با خود که فکر کرد متوجه شد که همه جا مورد ظلم واقع‌شده!
اربابش تمام دستور های سخت را به او می داد.
صبح ها گابریل با وایتکس تمیزش میکرد که باعث میشد پشم هایش رنگ و رو رفته شوند!
مرگخواران دیگر ، او را مورد تمسخر قرار میدادند و در تمام ماموریت ها اورا پیشگام می کردند.
حتی بچه ی رابستن هم او را اذیت میکرد.
هزار بلا سرش می آمد و در آخر توسط لرد سیاه تنبیه میشد ؛فنریر حتی خواب راحتی نداشت چون شب ها دیانا از او بجای تخت استفاده میکرد و چنگش میزد!
اما فنریر که شکایتی نداشت ، داشت؟
پس این فکر هارا دور ریخته و شروع به کشیدن نقشه ی جدید برای گرفتن بره کرد تا به مرگخواران نشان دهد با عرضه است.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
#48
عه من دوباره مزاحم شدم؟
-نه شما مراحمی!

خب اینو جایگزین کنین لطفا!

نام:دیانا،دی،پیشی🐈

نام خوانوادگی:کارتر

نژاد:اصیل زاده. گروه:اسلیترین
جانور نما:گربه ، درواقع دیانا یه نکو هست!(گربه نما )

قدرت:پیشی شدن ، پرش های بلند ،پنجول های تیز و خوشگل(دیانا به ناخوناش میگه پنجول)آویزون شدن.

خصوصیات ظاهری: همون طور که در پروفایل مشاهده نمی کنین
میکنین ، موهایی که هردفعه رنگ میشن ، چشمایی به رنگ رایین(یه چیزی مثل سفید و یاسی) که گاهی مجبور میشه بخاطرش لنز بذاره!(خب عجیبه رنگش)
پوست شیری رنگ و بسیار حساس-لبای سرخ و بینی کوچولو-لاغر اندام و ریزه میزه -قد کوتاه و بیبی فیس😺

خصوصیات اخلاقی: علاقه ی زیادی به چسبیدن به اربابش داره! و همیشه ازش آویزونه یا زیر رداش قایم شده!
لوس و حساس -عاشق جاهای نرم و گرم و پشمی(مثل شکم فنریر)
مغرور -دمدمی مزاج و شیطون😼
عاشق نوتلا و بستنی مشنگی!
فقط کمی پاچه خوار!

خوانواده:
پدر:ریچارد کارتر، اینگلیسی و کاپیتان تیم کوییدیچ گریف...
مادر:پارک یونا ، کره ای و دانش آموز مهوتوکوروی ژاپن!

زندگی نامه: دیانا دور از پدرش در سئول کره ی جنوبی زندگی میکرد و پس از یازده سالگی که نامه ی هگوارتز رو دریافت کرد به آنجا رفت و درس خواند،در زمان نوجوانی فهمید که ذاتش از همان بچگی خراب است و نباید گول ظاهرش را بخورد.
پس به ارتش لردسیاه پیوست و مرگخوار شد. و حالا دیانا کاری بجز کشتن و خوردن و خوابیدن و خواندن موسیقی نداره و بیکاره.بخاطر ظاهرش کسی جدی نمیگیرتش اما فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه!
گربه ی مخصوص و تنها گربه ی ارباب تاکیید میکنم تنها گربه ی ارباب!😾

جایگزین شد!


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳۰ ۲۱:۳۰:۰۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
#49
اینیگو سرش را پایین انداخت و با سر پایین محو در افق شد.

مرگخواران گریه و زاری و شیون میکردند ، همه در بهت بودند، حتی دامبلدور هم باورش نمیشد دشمن چندین و چند سالن اش مرده آن هم به دست یکی از مرگخوارانش!

مرگخواران وضعیت بدتری داشتند.
بلاتریکس در حالی که جیغ می زد ، موهایش راهم میکشید.
رابستن انگار هنوز در شوک بود.
-ارباب واقعا رفتن کردن؟

سولی که کلایش را برای احترام به اربابش از سرش برداشته و به سینه اش چسبانده بود ، در حالی که قطره اشکی را از گوشه ی چشمش پام میکرد به رابستن نگاه خیره ای کرد.
-ارباب.....واقعا رفتن ...راب!

فنریر بهت زده به روبه رویش خیره بود ، کراب گریه میکرد در حالی که ریمل چشمش پخش شده بود ، دیانا مانند گربه ی زخم خورده ای در خود جمع شده و چیز های نا مفهومی زمزمه میکرد ؛ گابریل هم انگار وسواسش بیشتر شده بود و با گریه مشغول پاک کردن درخت بود که متوجه چیزی شد...

گفتگوی داوران


-هووم..مثل اینکه لرد سیاه مرده بیاین بریم ...راستش زنم هی بهم زنگ میزنه میگه کدوم گوری هستی چرا صدای زن میاد ، این مرگخواراهم کولی هستنا!

دیگری در جواب سر تکان داد.
-آره ننه ی منم هی غر میزنه میگه غذا سرد شد ‌...آخه سبزی پلو با ماهی داریم!

-واقعا؟...پس بریم!
~`~~~~~~~~`~~`~~~~~~~
هر همان زمان گابریل:

دقیق تر نگاه کرد . آری انگار خودش بود ! صدایش لرزید.
-ا..ارب باب؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸
#50
قفسه ی کتاب از اون چیزی که بیلی تصور میکرد بزرگ تر بود.
بنابراین اون فقط میتونست به قفسه ی اول و دوم از ده قفسه دسترسی داشته باشه!

اما فعلا همونا هم برای بیلی کافی بود.
پنج اشیاء رو روی زمین گذاشت و به سمت کتابا رفت.

-خب بذار ببینم .‌‌‌‌...افسانه ی لرد ولدمورت که نه.....چگونگی ساخت قالیچه ی پرنده ام نه ...سری جدید هری پاترم به دردم نمیخوره!......طرز تهیه ی تخم مرغ عسلی؟....اینجا موزه اس؟
مرلین بزرگ ترین جادوگر تاریخ ...اصن به من چه؟....بریم قفسه ی بعد ...چی نوشته؟....کتاب های تخیلی کودکان؟....اسمش که باحاله بذار کتاباشم ببینم....تمام طلسم های جادوی سیاه جلد اول....همون جلد دوم....اینم .سفیده شه که...
آهان ...طرز تهیه ی هورکراس!
پیداش کردم

بیلی کتاب رو برداشت و گوشه ای نشست . صفحه ی اول کتاب رو که باز کرد متوجه ی نقاشی بچگانه ای شد ولی مثل همیشه بیلی به اون توجه نکرد.
صفحه ی دوم طرز تهیه بود ، بیلی شروع به خوندن طرز تهیه کرد.
-یک گرم گوشت قورباقه!..این دیگه چیه؟...ادامه داد:
-سه گرم پنیر گوسفندی ، دولیتر شیر شتر و پنج برگ از گیاه آمله!

این دیگه چی بود؟ بیلی نمی دونست!
بیلی هورکراس دنیا دیده ای نبود اما هنوزم میخواست ارباب بشه!


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.