ورونیکا طی یک حرکت اهسته به سمت جلو پرتاب شده و قابلمه از دستش جدا شد و فسنجون ها در هوا پراکنده شده و سپس برروی زمین ریختند و به دنبال ان یک فروند ورونیکا بر زمین فرود امد.
ـ نجینی؟تو اینجا چیکار میکنی؟
ـ پیییییییییییس پیس فیس!(ترجمه: اومدم به مامان بزرگم سربزنم!)
انگاه نجینی با فرمت
به سمت مادربزرگ مروپ دوید.(اینکه یک مار چگونه میتواند بدود و چگونگی فرمت در اغوش گرفتن را به عهده تخیلات خواننده میگذاریم).
ـ پییییس هیییش!(ت.م:مادربزرگ!)
ورونیکا از جابرخواست.از فرط اضظراب حدود 10 سال از عمرش کم شده بود.نگاهی به نجینی انداخت و در دل از بارگاه مورگانا برای وی دعا نمود.و عرق پیشانی خود را پاک کرد.
لرد با ناراحتی به فسنجون های حیف و میل شده ریخته شده بر زمین نگاه کرد و به خاطر سپرد که اولین مشنگی را که دید به همین مناسبت اسفالت کند.
اما لرد الان اینجور چیز ها حالیش نبود.لرد گرسنه بود وهمین الان به یک خوراک مفصل احتیاج داشت.
ـ ماگرسنه ایم!چطور جرعت کردید فسنجان ارزشمندمان را که دستپخت مادرمان بود را نابود کنید؟کرو...
لرد میخواست به ناجینی کروشیو بزند که با به یاد اوری پدر خوانده بودنش ازاین کار منصرف شد.پس مسیر کروشیو را عوض کرده و به ناکجا اباد فرستاد و صدای فریاد رودولف بر اثر اصابت کروشیو باز هم اینرا نشان داد که رودولف حتی هنگامی که نیست هم هست.
مروپ در حالی که میکوشید حلقه ی عاطفه ی سرشار نوه خوانده اش را از گردنش باز کند گفت:
الهی مادر قربون پسرش بره!الان واست یکی دیگه درست میکنم!
ملت با حالت پوکر فیس به مروپ خیره شدند که به پسرش خیره شده بود.اینبار از روی خوش شانسی خطر رفع شده بود اما نمیشد اطمینان داشت که باری دیگر خطر رفع شود.انها باید جلویش را میگرفتند.
ذهن مرگخاران به شدت کار میکرد.و به دنبال راه حلی برای جلو گیری از بروز چنین حادثه ای بود.انها دوراه بیشتر پیش رو نداشتند.اولین راه ان بود که جلوی مروپ را بگیرند و دومین راه منصرف ساختن لرد از خوردن دستپخت مادرش بود.
که البته هردو راه غیر ممکن به نظر میرسید.
ناگهان صدای روونا ریونکلا میان اندیشه ژرف ملت پرید.
ـ سرورم،طبق اندیشه های روونایی اینجانب،ما بروز خطر احتمالی رو از خوردن یه غذا پیش بینی میکنیم که اونم...دستپخت مادرتونه...
هیچ کس نفهمید که دقیقا در اندیشه روونا چه میگذرد و چه دلیل دارد که به لرد غیر مستقیم این منظور را برساند که در غذای مادرش حتی با پخت مجدد معجون عشق ریخته میشود.اما در هرصورت این اندیشه روونا بود و دیگر مرگخواران هیچگونه مسئولیتی در قبال ان نداشتند...شاید هم داشتند!
لرد با فرمت
روبه روونا کرد و گفت:
از دستپخت مادرمان ایراد میگیری؟کروشیو!
ـ آخ!نه ارباب!فقط میخواستم بگم بذارین آگوستوس هم شانسشو امتحان کنه.
مرگخوران خطر را حس میکردند.مرگخواران وفا دار تحمل اسیب رسیدن به ارباب را نداشتند...یا شاید قصد نداشتند برای تنبیه هرکدام از انها یک لیوان معجون عشق مادام مروپ را نوش جان کنند.
ـ منظورتان این است که دستپخت او از مادرمان بهتر است؟
ارسینوس که تا کنون ساکت مانده بود زبان به صحبت گشود.
ـ نظرتون درباره مسابقه چیه ارباب؟
ارباب یک نگاه به ارسینوس کرد و یک نگاه به ملت مشتاق که از درون ویبره ای به نظر می امدند.
ـ باز اندیشه های یانگومانه به سرتان زد؟
ـ اصن چطوره رای گیری کنیم ارباب؟
این صدای سیوروس بود که به نظر موافق می امد.
اندک اندک دست های مرگخواران به نشانه تایید بالا امد.
لرد با دودلی به ملت نگاه کرد.شکم مبارکش به شدت به قار و قور افتاده بود.
ـ باشد قبول میکنیم!