هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵
#51
1. کِی؟ ( در 5 سطر، دقایق ابتدایی آفرینش کره زمین را شرح دهید. سطر های کمتر و بیشتر کسر امتیاز خواهند داشت. رول یا غیر رول آزاد هستید.) (10 امتیاز)

در زمان های گذشته مناطق سفید وسیاهی وجود داشت. در مناطق سفید شیاطین ودر مناطق سیاه جادوگران خوب زندگی میکردند. که مرلین بر انها حکومت میکرد. این مناطق مثل صفحه شطرنج بودن. مرلین قانونی گذاشته بود که هیچ یه از این دو گروه حق ورود به منطقه ی دیگری رو ندارند.اماشیاطین جنگی به پا کردند و بعد بینگ بنگ رخ داد و زمین به وجود امد.



2. چرا؟ ( دلیل آفرینش کره زمین را به صورت غیر رول بنویسید.) ( 10 امتیاز)

خوب همون طور که در قسمت بالا گفته شده علتش جنگ بوده با اینکه مرلین میتوانسته جلوی جنگو بگیره ولی اون دلش از تنهایی گرفته بوده ودلش انسان های مهربانی رو میخواسته که باهوش باشن وهمدردش.به همین علت مرلین نه تنها در جنگ اونها دخالت نکرد بلکه از نابود شدن انها وبه جود امدن زمین بسیار خوشحال شد.ولی چون جادوگران رو دوست داشت کاری کرد که در هر سال تعدای جادوگر میان انسان ها به وجود بیان.
درکل به وجود امدن زمین 2 دلیل داشت:1-جنگ میان سیاه وسفید وبینگ بنگ
2-تنهایی مرلین

3-چطوری؟ ( به صورت رول، خلقت اولین کلاغ را شرح دهید.) ( 10 امتیاز)
انسان های اولیه بامرلین خیلی دوست بودن ودرخواست های خود را به او میگفتند.
انسان های اولیه مشکلاتی داشتن که سعی میکردند به کمک حیوانات ان ها رو حل کنن.اما انسان های اولیه خیلی باهوش نبودند .

وچون اصولا همشون شبیه هم بودند قیافه های یکدیگر یادشون نمیموند.وهمیشه اگر چیزی از هم میگرفتن قیافه های یکدیگر را فراموش میکردند وباعث دعوا میشد.
از این رو انها به مرلین مراجعه کردند.
-ای مرلین بزرگ ما قیافه های یکدیگر را فراموش میکنیم این توانایی رو به ما بده که بتونیم هم دیگر رو بشناسیم.

مرلین کمی فکر کرد سخت بود دادن توانایی به همه انها.
-من موجودی رو برای شما به وجود خواهم اورد که این توانایی رو به شما بدهد.
سپس دستش رو تکان داد وموجودی سیاه با نوکی دراز به وجود امد مرلین فرمود:این موجود اسمش کلاغ است وقابلیت های زیادی را داراست اینکه همه چی میخورن میتونه چهره ها رو به خاطر نگه داد واز همه مهم تر خبر ها رو بین قبایل پخش کند.

همهمه ی تایید از میان جمعیت بلند شد سپس مرلین به هرکدام یه کلاغ داد وانها را شوت کرد سر کارهایشان.


مگه نه؟ ( اگر کره زمین خلق نمیشد، انسان ها در کجا زندگی میکردند؟) ( 5 امتیاز)

خوب اگه زمینی نبود انسانی هم وجود نداشت.
ولی خوب اگر مرلین تصمیم میگرفت قبل از به وجود امدن زمین انسان ها رو خلق کند.انها رو هر یک از ستاره ها جا میداد.وانسان ها در ستاره ها زندگی میکردند.



تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۵
#52
- هدف و انگیزه تون از عضویت در محفل ققنوس؟!

مبارزه با سیاهی ها وزشتی ها .

۲- سیاهی دل مرگخوارا رو با چه چیزی تمیز و پاکیزه میکنین؟

با این دستمال جادویی ها که به محبت ومهربانی آغشته است.

۳- چند مورد از فواید ریش پروفسور دامبلدور رو نام ببرید!

خوب وقتی میخواهید به یکی لبخند بزنید وکسی نبینه خوبه.
و دیگه این که نشان دانایی است .
۴- خلاقیت سفیدتون رو به کار بندازین و سه تا لقب ناقابل برای ولدمورت اختراع کنین!
کچل-مخالف سفیدی

5- به نظرتون بهترین راه نابودی و از صحنه روزگار خارج کردن سیاهی و تاریکی چیه؟
این لامپ ها هستن با ولتاژ بالا فکر کنم چاره ساز بشه
6-با چه روشی ولدمورت رو به عشق دعوت میکنین؟

معجون عشقو میریزم تو دماغش گرچه من تو فیلم ندیدم دماغش اون قدری باشه که معجون توش جا بشه .پس هیچ کاری نمیشه کرد

۷- اسم رمز ورود به دفتر پروفسور دامبلدور؟
آبنبات چوبی

پ.ن:من که میدونم تاید نمیشم کلی دلیل میارید وبعد زیرش گنده میزنید تایید نشد .ولی گفتم یه امتحانی کنم


دخترم!

والا تلاشت رو تو هاگوارتز دنبال میکنم و میبینم که سطحت خوبه اما هاگوارتز ایفای نقش نیست و ملاک ما فعالیت ایفای نقشیه، با این حال از اونجایی که هدف هاگوارتز آماده کردن وآموزش دادن تازه وارد ها برای فعالیت ایفای نقشه، موقتا تاییدت میکنم به شرطی که فعالیتت رو همین طوری ادامه بدی و فعال باشی.

تایید شد!

پ.ن: پی نوشتت خیلی خوب بود!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۷ ۱۶:۱۷:۳۲

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#53
1- در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

-آنجلا، میمردی اگه اون موهاتو میبستی؟ همش رفت تو چشمم!

آلیشیا در حالی که موهای آنجلا را از روی صورتش کنار میزد با عصبانیت این حرف را زد. آلیشیا وآنجلا ودوتا از دوستانشان برای سفر علمی به مریخ رفته بودند تا مریخ وساکنان آن را ببینند.

آنجلا لباس فضانوردی صورتی پوشیده بود، با چکه های مشکی براق. الیشیا لباس فضانوردی به رنگ شیری و چکمه های مشکی براق. ودوتا دو همراه دیگرشان نیز، یکی لباس سفید و دیگری لباس سبز.

آنجلا درحالی که تمام تلاش خود را میکرد که کنترل فضا پیما را از دست ندهد، با لحنی عصبی به آلیشیا گفت:
-خو میگی چیکار کنم؟ نمیتونم که فضا پیما رو ول کنم تا موهامو ببندم! میخوریم به یکی از این کهکشان های راه شیری ومنهدم میشیما.

یکی از دوستانشان که لباس صورتی پوشیده بود، بلند شد و رفت نزدیک آنجلا ایستاد وگفت:
-میخوای من برات ببندمشون؟

آنجلا که تمام حواسش به روبه رو بود، سر خود را به آرامی تکان داد.
دوستش موهای آنجلا را به سفت ترین حالت ممکن بست، طوری که داد آنجلا در آمد. در همین لحظه وارد فضا شدند و دیگر نیازی نبود که آنجلا تمام حواسش را به روبه رویش معطوف کند.

او با فریاد دستش روی سرش گذاشت.
- مرلین بکشتت دختر! موهامو کندی! به حق مرلین کچل بشی.

آلیشیا وآن دو دختر با هم خندیدند. کم کم فضا پیما تکان های ارامی خورد و بعد هم ایستاد. آلیشیا با خوش حالی تمام فریاد زد:
-رسیدیم برو بچ. بپرید پایین که تا شب وقت زیادی نیست.

اول آلیشیا سپس آنجلا و بعد آن دو دختر دیگر پیاده شدند. به نظر می آمد هیچ موجودی روی مریخ زندگی نمیکند. چون هیچکس آن دور و اطراف نبود.

-وای مریخ خوردی. وای دستت شکست. وای الان مامانت زنده زنده چال مریخیت میکنه. وای...

همه به سمت صدا برگشتند. دوتا موجود شبیه خودشان آنجا بودند که پشتشان به آن ها بود. ولی پوست سبزی داشتند و سری بزرگتر وکچل، به همراه دست وپاهای لاغر تر.
یکی از آن دخترها که لباس سفید پوشیده بود، به طرف جلو حرکت کرد ودستش را برای بقیه تکان داد تا دنبالش بروند.
-ام...سلامم.

آن دو موجود به طرف آن ها برگشتند. صورت صافی داشتند با چشمان کشیده و بدون مژه. دهانی که مثل خط بود و چیزی در صورتشان کم بود .آلیشیا نمیفهمید چه چیزی است، تا آنکه پس از کمی توجه متوجه شد آنها بینی ندارند!
- بینی هاشون کجاست؟!

دوستانش با تعجب، و آن دو موجود با عصبانیت به او نگاه کردند. سپس یکی از آنها که انگار بزرگ تر بود ودفعه اول داشت حرف میزد با عصبانیت گفت:
- تو به ما فحش دادی! به مریخ گرم بخوری که دیگه به ما فحش ندی.

آنجلا گفت:
-ولی آلیشیا که فوش نداد! مگه نه آلیشیا؟

آلیشیا هم سرش را با مظلومیت پایین انداخت:
- آره من منظورم این بود که... منظورم... راستش من داشتم فکر میکردم صورتتون چی کم داره. واسه همین... اه... ببخشید.

آن دو موجود کمی به یکدیگر نگاه کردند و سپس خندیدند. یکی از آنها که به نظر میرسید بزرگتر باشد، گفت:
- شما باید از سیاره الفا پروتکس باشید. اونا دماغ دارن ومثل موجودات زمینی هستن.

یکی از دختر ها سرش را تکان داد.
- نه. ما اهل زمینیم و اومدیم اینجا تا ببینیم واقعا کسی تو مریخ زندگی میکنه یا نه!

موجود فضایی کوچکتر که تا آن لحظه صحبت نکرده بود، گفت:
- هه پس چی... هه، فکر کردین فقط تو زمین کسی هست؟ هه!

موجود فضایی بزرگ تر دست خود را آرام جلو آورد:
- ببخشید ما باید خودمان رو معرفی کنیم. من بلار هستم واینم دوستم ینوس.

یکی از دخترها دست خود را جلو آورد ودست بلار را گرفت.
- من کتی هستم و اون که لباس سبز داره سارا. اونی که لباس شیری داره آلیشیا واون یکی هم آنجلا.

-خوشبختیم

همه شان همزمان این را گفتند.
سارا به ارومی گفت:
- میشه سیارتون رو نشون ما بدید؟ خیلی دوست داریم اینجا رو ببینیم. و وقت زیادی نداریم. باید تا شب برگردیم.

ینوس گفت:
- هه... البته که میشه. هه... ما ادم ها رو دوست... هه!

بلار هم جلو آمد وگفت:
- ولی فقط ما آدم ها رو دوست. بقیه اهالی ندوست. امشب جشن قیافه هاست. دنبالم بیاید بقیشو تو راه میگم. ینوس از اون عطری که خودمون اختراع کردیم بهشون بده تا بوی آدم ندن.

آنها به راه افتادند. در میان راه دوباره بلار شروع کرد به صحبت کردن:
- بله داشتم میگفتم. امشب جشن قیافه هاست، هرکسی از اهالی مریخ خودشو به یه شکل در میاره. شما هم میتونید بگید شکل ادم ها شدید.

آلیشیا که با دقت گوش میداد، گفت:
- اما من تو یه کتاب خوندم شما بوی ادم ها رو....

ینوس پا برهنه دوید وسط صحبت آلیشیا.
- هه.خب ما یه عطر اختراع کردیم. هه... همین که شما به خودتون زدید. هه... ما دوست های ادمیزاد خیلی داشتیم. هه... ما برای اونا این اختراع رو کردیم. هه!

بلار سری تکان داد. بعد سکوت کرد. همه راه بدون هیچ حرفی گذشت تا اینکه بعد از ده دقیقه به محل نمایش رسیدند
.

صحنه نمایش جشن قیافه


همه با هم وارد شدند. آلیشسا و دوستانش از چیزهایی که میدیدند تعجب کردن بودند و دهانشان از تعجب باز مانده بود. یکی هشت تا پای دراز ودو دم داشت، و به نظر می آمد سر ندارد. او به آنها نزدیک شد ودست بلار را گرفت:
- خوش امدینا...

سپس نگاهی به آنجلا و دوستانش انداخت وگفت:
- پسرنا، اینارنا از کجارنا پیدا کردنا؟

آلیشیا در گوش آنجلا پچ پچ کرد.
- چه لحجه باحالی!

و آن دو خندیدند.
بلار گفت:
- این شهرداره وسرشو تو لباس قایم کرده.

سپس به کتی نگاهی انداخت که دهانش همچنان باز مانده بود.
شهردار گفت:
- بلارنا، اونا منورنا هنوز نشناختنرا. من به همسرنا گفترنا با این لباسرنا کسی منرا نشناخت.

سپس او خندید.
همه خندید و سپس همگی به سمت جایگاه های ویژه رفتند و نشستند.
شهردار به روی سن رفت وپس از سخنرانی گفت:
- جایزرنا ویژه رنا تقدیم رنا میشود به این چهار نفرنا که به شکلنرا ادمنرا.

همه حاظران شروع به دست زدن کردند.
آلیشیا، کتی، آنجلا و سارا با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.
ینوس به آرامی به آنها گفت:
- هه...بلند شید. هه... برید وکادوتون رو بگیرید. هه!

چهار نفری به سمت جایگاه رفتند وکادو ها را از دست شهردار گرفتند.
زمانی که آنهارا باز کردند، با دیدن عروسک های کوچک فضایی حسابی خندیدند.
-بچه ها بهتره بریم سمت فضا پیما. شب شده وما باید برگردیم.

بلار گفت:
- چرا یه چند روزی رو اینجا نمیمونید؟

سارا جواب داد:
- سفر ما یه روزه ـست وباید زود تر برگردیم.

همگی به سمت فضا پیما برگشتند راه برگشتن با سکوت مطلق گذشت. وقتی به فضا پیما رسیدند، بلار گفت:
- از آشنایی با شما خوشحال شدم. امید وارم بازم شما رو ببینم.

سپس دست تک تک آن ها را فشرد.
ینوس هم گفت:
- هه... امید وارم باز شما رو ببینم. هه!

همگی سوار فضا پیما شدند وبار دیگر به آن دو موجود دوست داشتنی نگاه کردند. سپس دستی تکان دادند و به سمت زمین حرکت کردند.

با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

تصویر کوچک شده



دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)


خوب اگه قرمز نباشه پس چه رنگی باشه؟
به نظر من چون موجودات فضایی همه رنگی هستن به غیر قرمز. چون مثلا اگه سبز بود ممکنه بود اونایی که رنگشون سبزه وقتی بخوان بخوابن لب دریا و افتاب بگیرن ممکنه کسی نتونه ببینتشون و پا بذار روشون. مخصوصا اگه یه دونه از اون بزرگاش باشه که ممکنه دل و روده طرف بیاد تو حلقش. (البته این ثابت نشده است ودنبال اثباتش هستم )


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#54

1. رولی بنویسید و در آن با استفاده از خلّاقیّت و تخیّل خود، خواص جادویی حیوان مشنگی خود را کشف کرده و یا از آن‌ها استفاده کنید. (30 نمره)


-الیشیااا ببین چی پیدا کردم.
الیشیا که کم کم داشت خوابش میبرد با صدای انجلا از خواب پرید.
چشماشو مالید انجلا کنارش نشسته بود ویه موجود عجیب دستش بود.با تعجب نگاهی بهش انداخت وگفت:این چیه دختر.

انجلا همین جور که دست حیوانشو گرفته بود وامتحانش میکرد گفت:نمیدونم اینا یکی از دوستام واسه تولدم واسم فرستاد ولی نمیدونم چیه وچیکار انجام میده.

الیشیا نگاهی به حیوان انداخت به نظر میاد خواب باشه بیحال افتاده بود.پوزه درازی داشت.وپوستش پولک پولکی بود .یه دم دراز داشت با دست وپاهای کوتاه .الیشیا بهش سیخونک زد اما تکون نخورد بازم همون کارو کرد ولی نه تکون نخورد.
-انجلا فکر کنم این یه چیزی هست این جوری شد .
-من که نمیدونم این چه حیونیه حتی نمیدونم غذاش چیه.
-اممم.من یه فکری دارم بیا بریم از هرمیون بپرسیم اون میدونه حتما.

در اتاق مطالعه گریفیندور
انجلا سرشو به علامت باشه تکون داد و همون طور که اون حیونو لمس میکرد با انجلا به سراغ هرمیون رفتن.هرمیونو تو اتاق مطالعه پیدا کردن.رفتن پیشش .
-هرمیون تو میدونی این حیون که دست انجلاست چیه؟؟
هرمیون همین که سرشو بلند کردواون حیونو تو بغل انجلا جیغی زد .
-وای اینو از کجا اوردید.
انجلا والیشیا چشماشون گرد شد.
-اینو یکی از دوستای انجلا بهش داده.مگه چیه؟؟

هرمیون گفت:این بهش میگن تمساح .تو اب زندگی میکنن .مخصوصا تو بیشه زار ها بیشتر زندگی میکنه دندونای تیزی داره وگوشت خواره حتی ادم هم میخوره.
-من که ازش نمیترسم به نظر اروم میاد .بعد روشو به سمت انجلا کرد و ادامه داد:تو چی میترسی؟

-انجلا گفت :معلومه که نه اون خیلی ارومه.
هرمیون نفسشو با کلافگی بیرون داد:چرا متوجه نمیشید اون ارومه چون خوابه واینکه از اب بیرونه اگه بیدار شه وغذا نباشه شما رو میخوره .با اینکه این نوع جانور بیرون اب اروم تره ولی بازم خطر ناکه.

انجلا سرشو با لجبازی تکون داد وگفت:اون حیون خوبیه مگه نه الیشیا؟
الیشیا سرشو با تردید تکون داد وگفت :خوب اره.
الیشیا از هرمیون تشکر کرد سپس با انجلا واون حیون تو بغلش که حالا فهمیده بودن اسمش تمساح به سمت حوض وسط حیاط مدرسه راه افتادن .

در حیاط مدرسه
وقتی انجلا والیشیا کنار حوض رسیدین .انجلا اروم تمساح رو داخل اب گذاشت.بعد چند دقیقه تمساح شروع به حرکت کرد ودهانشو باز کرد .انجلا والیشیا با دیدن چند ردیف دندون داخل دهن تمساح هست یکم ترسیدن.

-بیا الیشیا من گوشت گرفت.
انجلا گوشت رو گرفت و به تمساح داد.
-انجلا بیا بریم کنار دریاچه یکم برگردیم.
انجلا با خوشحالی سرشون تکون داد.-باشه پس صبر کن یه طناب ببندم به گردنش تو حواست به جولی باشه تا بیام.
-جولی ؟؟؟کیه؟؟؟
-اسمشو گذاشتم جولی دیگه.

بعد از چند دقیقه انجلا با یه طناب صورتی برگشت وطنابو به گردن جولی بست با انجلا به سمت دریاچه راه افتادن.

کنار دریاچه
وقتی کنار دریاچه رسیدن .روی سنگی کنار دریاچه نشستن وشروع کردن به خاطر تعریف کردن وخندیدن.

-به به ببین کی اینجاست.
انجلا والیشیا با شنیدن صدا به سمت صدا برگشتن ویکی از دانش اموزان اسلایترین رو دید که نمیشناخت.
کنارش یه سگ وایساده بود.اون به الیشیا وانجلا اشاره کرد وسپس گفت برفی بخورشون.

انجلا والیشیا که چوب دستیشونو نیاورده بودن شروع به جیغ زدن کردن وفرار کردن اما با صدای دیگه ای سر جاشون وایسادن صدایی خش دار.
-یا دست از سر صاحب من بر دار وبرو یا میخورمت.
الیشیا وانجلا وقتی برگشتن جولی رو دیدن.

صدا از هیچکس در نمیامد انگار زمان متوقف شده بودوبعد جولی با یه حرکت پرید وسگ اون دانش اموزو خورد.بعد رو کرد به خودش وگفت:خودتم میری یا میخواهی بری پیش سگت.

اون که تازه به خودش امده بود برگشت وجیغ زنان فرار کرد.
انجلا گفت:تو..تو حرف میزدی؟؟
جولی گفت:اره من یه موجود جادویی هستم که دوستت بهت داده.من علاوه بر حرف زدن قابلیت خوندن طلسم ها رو هم دارم با این که یه حیوان مشنگیم.

انجلا والیشیا وقتی این صحبتا رو شنیدن خندیدن .انجلا جولی رو بغل کردوبا الیشیا به سمت قلعه برگشتن.



2. پنج مورد از خواص اجتماعی سیاسی شیر گاومیش را نام ببرید. (5 نمره) (اختصاصی)
1-پوست رو سفید میکنه.
2- پوست رو نرم میکنه.
3-واسه از بین بردن زردی بچه
4-به عنوان نوشیدنی قوی وخوش مزه
5-به عنوان نرم کننده مو




تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: آموزش جادوي سياه !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۶ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#55
1-در برگه‌ی اول عنوانِ اصلی هر سه طلسم ممنوعه رو بیارید ( 9 امتیاز )


*آواداکداورایکی از سه افسون نا بخشودنی اصلی برای کشتن افراد.

*کراسیاتوس کارس یکی دیگر از سه افسون نابخشودنی که برای شکنجه دادن فرد به دردناک ترین شکل ممکن به کار می رود.یا*کریشیو

*ریداکتور کارس افسونی نا بخشودنی و شوم برای تکه تکه کردن افراد
افسونی که بیتر بتی گرو با اجرای ان سیریوس بلک را روانه ی آزکابان کرد.


در بعدی مقاله ای بنویسید که طی اون آراگوگ رونالد ویزلی رو ابتدا تحت طلسم فرمان با خودش به مسافرت میبره و سپس با طلسم شکنجه، شکنجه‌ش میکنه و سپس با طلسم مرگ به قتل میرسونه ( 21 امتیاز )

اراگوگ به رونالد ویزلی حمله کرد.
-دیفیندو اراگوگ این طلسم رو روبه رونالد بیچاره فریاد زد وباعث شد چوب دستی رونالد بشکنه.

-ای وای .رونالد سعی کرد فرار کنه اما با صدایی سر جاش ایستاد.
-ایمبریوس کارس.

چشمان رونالد گشاد شده بود وکاملا اروم گرفته بود.اراگوگ بهش نزدیک شد.
-اخیش تموم شد .بچه سمج .
سپس دست رون رو گرفت واپارات انجام داد.بعد از چند دقیقه به ساحلی رفتن.به اونجا که رسیدن اراگوگ دست رونالد رو رها کرد وبه سمت جایی که صدایی اب میامد رفت واز بالا به پایین نگاهی انداخت اب بی رحمانه به صخره ها کوبیده میشد.ولی صحنه ی دلپذیری رو به وجود اورده بود.

اراگوگ فکر کرد اگه از این بالا بیوفته پایین حتما مثل این اب کوبیده میشه به صخره وبعد"نابودی"
روبه رونالد فریاد زد و وارد کلبه ای شدن که متعلق به یکی از دوستان اراگوگ بود .

اراگوگ ابتدا با چوب دستیش اتیشی درست کن .بعد به سمت رونالد برگشت ودستاشو محکم بهم کوبید.
-خب،خب ببین اینجا چی داریم یه پسری که موهای قرمز داره وصورت کک ومکی وبله لباس های کهنه .البته اون یه ویزلیه .بعد هر هر خندید.

بعد چوب دستیشو بلند کرد وفریاد زد:
-کراسیاتوس کارس

جیغ وداد رونالد بلند شد .اراگوگ به بدترین شکل ممکن داشت رونالد رو شکنجه میداد .واز داد فریاد اون لذت میبرد.سرانجام پس از بیست دقیقه شکنجه دادن تصمیم داد کارشو تموم کنه.ولی رونالد از شدت درد بیهوش شده بود.
با یه طلسم اونو بهوش اورد وسپس لبخند خبیثانیه ای به چشمان مظلوم رونالد زد ودستشو به علامت خداحافظی بالا اورد.

-تو....
حرف رونالد از دهنش خارج نشد .چون اراگوگ با تمام توان فریاد زد:
-آواداکداورا
و رونالد میلرزه ودیگه حرف نمیزنه از روی صندلی پایین موفته.
اراگوگ بازم بلند میخنده سپس رونالد رو با همان جور رها کرد و از کلبه بیرون میرود تا به سراغ نفر بعدی برود.

یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " ریش سفیدان - کاپوچینو - اکسپلیارموس - عنکبوت - جادوی سیاه - هاگزمید - اسنیپ " استفاده شده باشد و در متن یک نفر بمیرد. ( 5 امتیاز )

ریش سفیدان همه در کافه جمع شده بودن ویک لیوان کاپوچینوی دپش میخوردند وراجب هاگزمید حرف میزدند.
-یه دفعه یه عنکوت انقدری.(قدشو با دست نشون میده)به من حمله کرد ومن تونستم اونو بکشم مثل اب خوردن
یکیشون گفت این که کاری نداره من یه دفعه یکی بهم حمله کرد من با جادو سیاه تونستم اونو بکشم.

صدای تحسین از همشون بلند شد.یکی از ریش سفیدان از میان جمع برخواست و گفت:من باید برم با اسنیپ قرار دارم.ولیوان کاپیچینوشو روی میز قرار داد واز درکافه رفت بیرون.

به اسنیپ که رسید .اسنیپ با اکسپلیارموس اونو خلع سلاح کرد وسپس مانند اب خوردن اونو کشت وسپس راهشو کشید ورفت.




تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#56
-آمدنم بهر چه بود؟(فلسفه وجودي خودتون رو توضيح بديد. چه شد كه دنيا اومديد.دنيا چي كم داشت؟ ازين داستان ها...) ٣٠ امتياز لطفا به صورت رول نوشته بشه در غبر اين صورت نمره نميگيره.


الیشیا داشت فکر میکرد، برای تمرین چه چیزی بنویسد که هم از نظر موضوعی جالب باشد و هم بتواند نمره کامل را از استاد بگیرد.

وسایلش را برداشت و به کتابخانه رفت. همان جایی که همواره در زمان نوشتن تکالیفش به آن پناه میبرد.
وارد کتابخانه شد و به قفسه های بزرگ آن نگاه کرد. همیشه آنجارا دوست داشت.
سپس بدون هیچ سر و صدایی به سمت نزدیکترین میز رفت و روی آن نشست. بعد از آن دفترش را باز کرد و شروع به نوشتن کرد:

خب من به دنیا امدم چون دنیا دختری شر وشیطون مثل من رو کم داشت.

چون دنیا دختری مثل الیشیا رو نداشت!الیشیای شر و شیطون و اهل کتاب.

شاید روزی بتونم این زمینو به کمک دوستانم از بدی و زشتی پاک کنم.

بله من به دنیا اومدم تا این کار ها رو انجام بدم.

شاید نبودنم به درد دنیا نمیخورد، ولی حتما به درد میخوردم که به دنیا اومدم.

دنیا به بازیکنی مثل من نیاز داره، پس من هم بهترین بازی خودم رو انجام میدم!

الیشیا دست از نوشتن برداشت و یک دور دیگر، با صدایی زمزمه مانند از روی تکلیفش خواند. عالی نشده بود، اما چندان بد هم نبود.
وسایلش را از روی میز جمع کرد واز کتابخانه خارج شد. به سرعت به سمت خوابگاه حرکت کرد. هنوز تکالیف دیگری برای نوشته شدن وجود داشت.


سوال مخصوص دانش آموزان رسمي:
٢- خب شما رسمي هستين و ميتونيد ٥ امتياز بيشتر جواب بدين! علتش چيه؟
يعني، منظورم اينه اصلا چه دليلي باشه كه شما بتونيد ٣٥ نمره جواب بديد اوني كه پست ثبت نام رو نديده يا ديرتر از شما عضو شده نتونه! به نظرتون منطقيه همچين كاري؟
حكيمانه س؟
خودتون رو بذاريد جاي يك فيلسوف قانون گذار و من رو قانع كنيد
رول بودن پاسخ شما الزامي نيست! ميتونيد توضيح بديد صرفاً. 5 امتياز



البته که حکیمانه است .اگه نبود که نمیذاشت صد در صد.
خوب علت خاصی نداره .چون زود تر ثبت نام کردیم.
این جوری باعث میشه اون دانش اموزی که پست ثبت نامو ندیده یا دیر تر دیده بفهمه باید زود تر دست به کار میشد یا سعی میکرد هرچه زود تر (یعنی وقتی وارد سایت شد)
ثبت نام کنه نه اینکه بذاره برای هفته بعد.
اگه هم نمیدونست باید میپرسید. (دقیقا مثل خودم )

خوب البته اگه این قانون نبود بهتر هم میشد همین دیگه


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۵
#57
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره

در دوران قرون وسطی جد بزرگ جادوگران نیک مرلین جادوگر متولد شد.مادر او،آنا،زنی بود هنرمندکه به علت زیبایی تحسین بر انگیز و اندام زیبایش خواستگار های زیادی داشت،ولی روحیات لطیف و رویا هایی که در سر می پروراند باعث شدبه تمام خواستگار هایش جواب رد بدهد،سرانجامدر سن20سالگی (بین 20 تا 25) با مرد رویاهایش و پدر مرلین آشناشد(نام پدر مرلین نیز مرلین بود) .

در آن زمان ازدواج جادوگر با انسان خلاف مقررات بودچون اعتقادشان دراین بود که ممکن است کودک عادی و عاری از هرنوع حس جادوگری از آب دربیاید در حالی که فقط لازم بود یکی از والدین جادوگر باشد ولی متاسفانه جادوگران همچین عقیده ای درباره ی این نوع ازدواج هانداشتند.

آنا و مرلین عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند،مرلین مردی با چشمانِ گیرای قهوه ای،صورتی کشیده با پوستیبه رنگ جو گندمی و اندامی زیبا شایسته ی زنی چون آنا ک هدارای کمری باریک،پاهای ظریف،پوستی لطیف و شفاف،دستانی زیبا،چشمانی به رنگ آبیِ آسمانی و لبانی به رنگِ قرمز داشت، بود.پس از ازدواجِ این دو مرلین از انجمن جادوگران نیک اخراج شد و بقیه ی زندگی اش را بدون جادو گذراند بی آنکه خودش از این موضوع که هنوز هم قدرت دارد و جادو ی نیک در وجودش باقیست اطلاعی داشته باشد.

یک سال بعد جادوگران کین حمله کردند و مرلین را نیز از بین بردند زیرا او هنوز در شمال و درمحدوده ی جادوگران نیک زندگی میکرد،آنا به اصرار شوهرش فرار کرد،و در کنار پدر و مادرش زندگی کرد،سر انجام متوجه شد که باردار است و در اثر تب زایمان در گذشت،و کودکی یتیم بر روی دست مادر بزرگ و پدر بزرگ بیمار ماند.

کودک را مرلین نام نهادند،نامی که به خاطر شباهت بیش از حدش به پدر به ارث برده بود.هیچ کس به اینفکر نمیکرد که این کودک باعث نجات یافتن خود و سایر جادوگران نیک خواهد شدو نام خود و پدرش تا ابد جاویدان خواهد ماند.

اما مرلین بیش از هر چیز به ناجی جادوگران معروف بوده و است و عده ای باور دارن که به خاطر اینکه مرلین نسل خودش رو حفظ کنه از عمر جاودانه بر خورداره تا در هر زمان که میتونه به هم نسل هاش کمک کنه و عده ای هم معتقد اند که میشه با این جادوگر در ارتباط بود به هر حال اینها از باور های مردم بریتانیا هستش اما تا الان هیچ کس مطمئن نیست که آیا این جادوگر واقعا زنده است یا خیر.
(اینو از تو مجله نوشتم نه تو سایت)

2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره

وقتی جادوگر پر قدرت پا به صحنه ی نبرد گذاشت فضا اکنده از ذرات ریز خاک سنگ شد تا چند دقیقه پس از ورود جادوگر .همین جوری ادامه داشت تا اینکه گردو خاک فرونشست.

هر دو طرف که باهم درحال نبرد بودن از نبرد دست کشیدن و با تعجب به صحنه نگاه میکردند .هیچ کدوم نمیدونستن اون جادو گر کیه وایا طرف اون یا بر علیهش.

بلاخره یکی از اونا که برای خوبی می جنگید به صدا در امد:تو کیستی اینجا چه میکنی.

جادوگر پاسخ داد :من امدم کمک تو .تویی که طرف خوبی هستی .جادوگر قد بلند بود وصدای اروم ومحکمی داشت به طرف فرد قدم برداشت.
اون یکی که دشمن بود:تو کی هستی که با امدنت هوای اطرافم گرم شده؟؟

-احمق چی میگی .هوا گرم شده به خاطر نیروی جادویی.من صدای ترق ترق این جادو رو میشنوم.

جادوگر گفت:بسه. سپس هردو ساکت شدن.جادوگر دستش روبه اون کس که دشمن حساب می شد گرفت وگفت :یا مردانه بمان بجنگد که عاقبتت شکسته یا مثل یه موش فرار کن.

وقتی دید اون توان حرکت نداره دستش اون که کنارش ایستاده بود گرفت این جوری انگار نیروشون چند برابر میشد وسپس با هم وردی رو روبه اون مردک فریاد زدن.

برخلاف قیافه مردک که نشون میداد ظعیفه خیلی هم قوی بود اما شکست دادنش کار سختی نبود .پس از چند دقیقه دیگه اثری ازش نبود.

یکی از اون ها برگشت وگفت تو کیستی؟
جادوگر دست روی شونه اون فرد گذاشت وگفت :البوس من دوست تو هستم .و بعد هم نا پدید شد.والبوس رو در سردرگمی باقی گذاشت.
(اسم این شخصیت ها در تاریخ ذکر نشده)


3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره

فیلیپس جادوگری بود اشنا با جادوی سیاه که به کمک همه پادشاهان کشور ها میرفت وباعث جنگو درگیری میشد.


4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره

نمیدونم هرکی بوده خوشا سعادتش.نه مامان من بوده نه بابام نه نسبتی با من داشته پس چرا همچین سوالی کردید


5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
چرا جادوگران رو اتیش میزدن(اینو تو یه کتاب خوندم)

6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


یکی از معدود جادوگرهای باقی‌مانده را به عهده دارد. ویچرها انسان‌هایی هستند که از جوانی برای مبارزه با هیولاها و اهریمن‌ها تعلیم داده شده و به دلیل مصرف مواد شیمیایی، ژن آن‌ها جهش پیدا کرده است. این مسئله باعث شده که ویچرها قدرت‌های ویژه بسیاری داشته باشند که این قدرت‌ها در هر ویچری متفاوت است.
(اینو نمیدونم درسته یا نه)








تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۵
#58
1. تو یه رول سعی کنید به ذهن یکی نفوذ کنید. خلاقیت به خرج بدید و روی سوژه سازی، شخصیت ها و توصیف به شدت کار کنید.(20 نمره)


الیشیا همیشه دوست داشت وارد ذهن دیگران شود. به نظرش خیلی جالب میشد اگر متوجه شود که شخصی که با وی دوست است، چه فکری راجع به او دارد.
این موضوع کم کم براش حالتی جدی گرفته بود. برای همین به کتابخانه مدرسه رفت، تا شاید بتواند کتابی پیدا کند که ذهن خوانی را به او آموزش دهد.

قصد داشت بعد از کلاس ستاره شناسی به کتابخانه برود. از بس هیجان داشت کف دستاش عرق کرده بودند. به محض تمام شدن کلاس ستاره شناسی از پله ها پایین دوید وبه سمت کتابخانه رفت. البته آنچنان سریع میدوید که انگار پرواز کرده است!

بلاخره به کتابخانه رسید. کتابهای درسی اش را روی یک میز به حال خود رها کرد و به سمت یکی از قفسه های پر از کتاب های قطور رفت؛ دستش را روی اسامی کتاب های قدیمی کشید و اسامی را با صدای بلند برای خود خواند.
-معجون های خاص.
-زندگی نامه ی اساتید هاگوارتز...

کم کم داشت خسته میشد. فکر کرد شاید کسی کتاب مورد نظرش را برداشته است، اما همین که قصد خارج شدن را پیدا کرد، آستین ردایش به کتابی قطور گیر کرد.
-ای بابا!

الیشیا برگشت تا استینش را از کتاب ازاد کند، اما بعد چشمش به عنوان کتاب افتاد. پس به آرامی نام کتاب را زمزمه کرد. زمزمه کرد.
- آموزش خواندن ذهن و چفت شدگی...

دستانش را به آرامی بهم زد وکتاب را برداشت. روی جلد سیاه و چرمی اش پر از خاک بود. فهمید که کتاب مدت طولانی در همان نقطه فراموش شده است.

-تو اینجا چیکار میکنی؟

الیشیا با شنیدن این صدا از جا پرید.
به سرعت سر خود را به عقب برگرداند. طوری که مهره های گردنش به شدت به صدا در آمدند.
وقتی که آن شخص را دید، به سرعت آرام شد. دوست خودش، یعنی آنجلا بود.
-انجلا قلبم وایساد دختر، این چه طرزشه؟
-اینجا دنبال چی میگردی؟!

سپس سرک کشید تا ببیند چه کتابی در دست الیشیا است.اما الیشیا به سرعت کتاب را پشت خود مخفی کرد.
-ه... هیچی !
-اره جون خودت! چی تو دستته؟ بگو دیگه!

الیشیا وقتی دید که نمیتواند از پس دوستش بر بیاید، موضوع را برای او توضیح داد. سپس به همراه او به طرف یکی از میر های انتهای کتابخانه رفتند، نشستند و کتاب را جلوی خود گذاشتند و شروع کردند به خواندن آن. آلیشیا به سرعت همه نکات را فرا میگرفت، اما آنجلا نه.

- خب، بریم!
-کجا؟!

الیشیا جواب داد:
-من چند وقت پیش با یکی از دخترای خوابگاه اسلیترین دعوام شد. ومطمئنم اون یه رازی داره. من میخوام واسه تلافی هم که شده به ذهنش نفوذ کنم واون رازو بفهمم.

انجلا دستانش را بهم زد و گفت:
-تو معرکه ای دختر!

دست الیشیا را گرفت و او را به سمت جایی برد که مطمئن بود آن دختر اسلیترینی در آن زمان از روز، همانجاست.
وقتی به آنجا رسیدند، الیشیا وانجلا پیش همان دختر ایستادند. دراکو و دار و دسته اش، به همراه تعدادی دختر اسلیترینی دیگر نیز در آنجا بودند.
الیشیا وارد ذهن او شد، کار سختی نبود. فهمید که او دارد به چه چیزی فکر میکند. پس پوزخندی زد وگفت:
- پس که اینطور، اون دراکو رو دوست داره...

الیشیا به شدت شروع به خندیدن کرد.

انگشتش را به سوی آن دختر گرفت و فریاد زد:
- تو دارکو رو دوست داری!

دوباره زیر خنده زد. انجلا هم از شدت خنده سرخ شده بود. چشمان همه اسلیترینی ها از شدت تعجب از حدقه بیرون زده بود!
دختر اسلیترینی کم کم قرمز شد، سپس بدون هیچ حرفی دوید و از آنجا رفت. الیشیا هم به سرعت دست انجلایی که از خنده سرخ شده بود را گرفت و از انجا برد. رو به انجلا گفت:
- حقشه دختره احمق. حالا که اینطوری فرار کرد معلوم میشه من راست گفتم!

2. کاربردای ذهن خوانی رو همراه با توضیح بگید. (5 نمره)


-وقتی خراب کاری کنم ومامانم بفهمه میتونم ذهنشو بخوانم ومیزان عصبانیت شو بفهمم وبفهمم چه تنبیهی واسم در نظر گرفته شاید بتونم با انجام دادن کاری که دوست داره تنبیه کنسل شه.
2-بفهمم دوستم یا اونی که باهام صحبت میکنه چه نظری نسبت به من داره.

3. بدترین خاطره ای که ممکنه وقتی یکی وارد ذهنتون میشه ببینه، چیه؟ با توضیح میخوام! (5 نمره)

خوب معلومه وقتی دوستمو اذیت کردم .هرکی وارد ذهن من بشه میتونه این خاطره بدو ببینه که من دوستمو اذیت کردم و نظرش راجب من عوض شه.

. شما الان و در این لحظه یکی به ذهنتون نفوذ کرده. چطوری سعی میکنید پرتش کنید بیرون؟ کامل توضیح بدید! (5 نمره، برای دانش آموزان رسمی)

خوب معلومه به چیزایی چرتو پرت فکر میکنم تا طرف گیج بشه فوقش طرف خودش گیج میشه ودست برمیدار.اگه هم این طوری گیج نشد میگیرم میزنمش

"تمام"



ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۰ ۱۶:۲۵:۱۴

تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: کدومیک از وسایل جادویی هری پاتر رو میخوایین داشته باشین؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
#59
شنل نامرئی و اون عینک باحالش


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۵
#60
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه
--------------------------------------------------------------------------
اخر هفته بود.لونا لاو گود تصمیم داشت به کنار دریا بره اخه میخواست چیزی نشون دوستاش بده.وقتی رسید پیش دوستاش چیزایی رو نشون داد وشروع کرد به تعریف کردن.دیروز که رفته بودم.توی زیر زمینی چیزی پیدا کردم جعبه ای با طرح ونگار جالب ولی درش قفل بود.

اونو تو دستم گرفتم وبه سمت در حرکت کردم میخواستم برم تو اتاقم شاید میتونستم بازش کنم.
به اتاقم که رسیدمچوبدستی مو برداشت.عینکم روهم به چشم زدم تا تمام حواسم به اون جعبه باشه..درشو که باز کردم چیز عجیبی دیدم.

یه مدرک دانشجویی بود و یه جعبه که چیزای دایره ای شکل توش بود ووقتی تکونش میدادم صدای جیرینگ جیرینگ میداد درشو به زور باز کردم واونا رو توی دستم ریختم دستم یه جوری شد.دستمو مشت کردم واونو تو جیب لباسم گذاشتم تا بیام نشون شما بدم.به نظرتون اون چیه؟؟؟؟


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.