هافلپاف vs ریونکلاو
سوژه:کوییدیچ بدون مرگخوارا.
هوا گرم بود. از آن گرم هايي كه تخم مرغ را ميپزاند و بستني ها را در نياورده، آب ميكرد. از همان گرم هايي كه به عذاب مرلين شهرت داشت.
اما حتي اين گرماي جهنمي هم مشكل تيّم كوييديچ هافلپاف نبود. قضيه فراتر از اين حرف ها بود.
در حالي كه رز زلر با زلزله های لرزان سعی در ساختن نسخه هاي جديدي از هم تيمي هايش به وسيلة ي منوي نصفه نيمهي آن يكي رز داشت، دستمال توالت و چراغ راهنمايي بلاجر ها را به اين طرف و آن طرف پاس ميدادند.
چرا يك كپتن نمونه بايد دست به چنين كاري بزند؟
فلش بك به همان روزصبح-سرسرای بزرگهافلپافی ها خوشحال وآماده، با متانت تمام صبحانه ميل ميكردند. در طرف دیگر سرسرا، ريونكلاوي ها هرچيز مقوي و غيرمقوي كه صرفا فقط روي ميز بود را ميخوردند. وقتي هم كه ميز خودشان خالي شد، از ديگر گروه ها قرض گرفتند.
در حيني كه ميز اسليترين هم كم كم خالي از غذا ميشد، جغدی با پروازي تسترالي، نامه ی عربده کشی را به همراه گاز معده بالای سر دامبلدور ول داد.
همگی:
جغد:
نامه:
به محض آنكه دست دامبلدور به نامه خورد، آتش گرفت و داد و هوار كرد:
-به ما دست نزن پشمك.
عشقتم از ما دور كن.
ما رو تام هم صدا نکن.
ياران با وفايم ما رفتیم. مــــــا رفتیـــم به جایی دور .... همین.اومدیم بگیم نگران نشید.
بعد از آتش گرفتن نامه، كل سرسرا در بهت و حيرت فرو رفت.اين صداي لرد ولدمورت بود؟ جسیکا که توان هضم شنيده هایش را نداشت، گفت:
-نامه احمق! دزد تقلید کارِ گو تو ده هل! از ارباب ما دور شو!
بعد از اين سخنراني غرا ماسك گلابياش را تمديد كرد و خيار ها را روي چشمانش گذاشت.
با تایید شدن حرف های نامه توسط منو داران، نيمي از مرگ خواران و مرگخواران آينده مانند دورا، به بيابان هاي تانزانيا آپارات كردند.
برخي هم به تيمارستان منتقل شدند كه نقل است اين دو گروه بعدا تيّم كوييديچ تف تشت را تشكيل دادند. بعضي از مرگخواران باقي مانده از دعوت دامبلدور برای محفلی شدن استقبال كردند كه واي بر آنان.
در این بین رودولف بي توجه به كمالات ساحرگان، با نگاه غر دار والبته اشک آلودی از سرسرا خارج شد و بعد از آن ديگر كسي او را نديد. جسيكا ماسك روي صورتش را شست و به دنبال ارباب آینده اش روانه شد.
رز و لینی دست به دامن منو شدند و از جي پي اس آن حاجت خواستند.
-بدش به من.
-نهههه مال منه!
-تویه حشره ی کوچیکی.
-تو هم یه گل رزی!
-
درمیان همین دعوا بود که نوری از آسمان نازل شد و منو را به دو نیم تقسیم کرد.
-اَه من میرم . بدون ارباب فتوسنتز نمیکنم تو آفتابم نمیرم!اصلا میرم گیاهخاک میشم .میرم فسیل میشم!
رز با گفتن اين جمله از سرسرا خارج شد.لینی هم که دیگر کاری از دستش بر نمیآمد، در زمین بازي كوييديچ نشست و به خاطرات خوبش با ارباب و مرگخواران فکر کرد.
پايان فلش بكدر وسط آن گرماي استخوان پز، جیسون بي توجه به خالی بودن زمین، بلیت هایش را برای بار صدم میشمرد.
آملیا سعی ميكرد از روی ستاره هایی که در آسمان نبودند، نتیجه بازی را بفهمد.
تماشاگران از بی حوصلگی هر از چند گاهی سر خود را بالا ميآوردند و بعد دوباره به چرتشان ادامه ميدادند. دور میکروفون گزارشگر خزه بسته بود وخودش در جزایر بلاک آفتاب ميگرفت و طرح غنی سازي منابع ویتامین a,d,f,g,h,j,k,... را اجرا میکرد.
خورشیدِ تسترال، آن بالا با نهایت قدرت اشعه های تسترال ترش را به زمین میفرستاد. وخامت اوضاع در حدي بود که دامبلدور وقت آرایشگاه برای کوتاه کردن ریش هایش رزرو كرد.
هنوز اندك تماشاگر خواب در وزرشگاه حضور داشت كه رز منوی نصفه ي تقريبا نابودي را با دستان لرزانش بالا برد و با لحن گرما زده اما خوشحال فریاد زد:
-آها! کردمش پیدا. کردمش بلاخره اعضای تیم دستور پیدا رو ساخت. جسیکا نظرت دورا 001 چیه آملیا؟
هركسي توي زمين بود:
خورشید:
رز كه سكوت همه را به نشانه ي موافقت با طرحش گرفته بود، دستش را روی نصفه دکمه ی سبزی فشار داد و بعد از کمی تاخیر صدا منو بلند شد:
-دستور ساخت زوپس٠٠١ فعال شد. شروع ساخت...جسیکا001 دورا001 رز 001 در 10 ثانیه دیگر.
تماشاگران که صداي سيستم عامل زوپس بیدارشان کرده بود با اشتیاق به اولين اتفاق هيجان انگيز آن روز نگاه كردند.
آملیا با نگاه پوکری به منوی نصفه که در حال ساخت اعضای تیم بود نگاه کرد و گفت:
- واقعا داری کپیاشونو می آری؟اصلا بلدن بازی کنن؟
-باشه 001 رودولف بلد ابراز اگه کنه علاقه، 001 و جسیکا قطعا کوییدیچ 001 هم دورا بلدن کنن بازی و 001 هم رز بلده بگیره زرین گوی رو.
آملیا که چيزي نفهميده بود، تلسكوپش را برداشت و از ستاره ها پرسيد.
- ستاره ها ميگن اين بازي مساوي ميشه!
همان موقع-وُلدستانجسیکا با ناراحتی در تمام خانه ها را به امید پیدا کردن اربابش میزد و سراغ میگرفت!
میدانست که آن روز مسابقه کوییدیچ دارند و هچنین میدانست که بدون ارباب قادر به زندگی نیست. پس يعني قادر به كوييديچ بازي كردن هم نيست.
پیدا کردن ارباب در روستای وُلدستان که همه مردمانش ولدمورت شكل بودند، كاري سخت و تقريبا غير ممكن بود. اما جسيكاي هافلپافي پشتكار بالايي داشت و به همين سادگي ها دست نمي كشيد.
بعد از گشتن تمام کوچه ها و حرف زدن با تمام وُلد ها درست در کوچه آخر که نامش
وُلدی بود ،جسیکا فردي را يافت که شباهتش با ارباب بسیار زیاد بود. حالا بايد او را امتحان مي كرد:
-بگو من!
-مـــــــــــا.
-هار هار هار پیداتون کردیم ارباب!
ولدمورت که قصد داشت شناخته نشود، عینک آفتابی اش را به چشمانش زد و خودش را ناشناس جلوه داد. اما بعد از مدتی دریافت که مقاومت بی فایده است.
-تو توي روستای ما چیکار داری؟ سیریش!مگه نگفتیم بشین یه گوشه تا ببینیمت؟
جسیکا با سرعت بالایی گوشی مشنگی اش را در آورد تا از لبخند ارباب عکس بگیرد و لبخندشان را با تمام جهان به اشتراک بگذارد.
- ارباب بگين پشمك!
- ما نمي گيم پشمك.
- ارباب ببينید
لبخند خودتونو!
-
زمين بازيبازی شروع شده بود و جسیکا001 و دورا 001 با نهایت خلاقیت بازی میکردند و امتیاز هافلپاف را بالا میکشیدند.
تا آن لحظه 12 گل زده و با پاسکاری زیبایشان ملت خستهای که تا همین چند لحظه پیش چرت میزدند را به هیجان آورده بودند.
خفنيت و شگفت انگيزيت آنها، رز و آملیا را در فکر تعویض همیشگیشان با جسیکا و دورای اصلی انداخت.
تقریبا در میانه بازی بودند، امتیاز هافلپاف بالا بود و مدافعان ریونکلاویی با نهایت " اول مغز بودن و بعد دست و پا در آوردن
" هم، نمیتوانستند جلوی هافلپاف را بگیرند.
- لاكرتيا و دورا رو ميبينين كه چه قدر قشنگ مهاجمشون رو پوشش ميدن تا جسيكا توپ رو توي دروازه كنه.
همكاري بين هافليا واقعا مثال زدنيه. سوزان به چه زيبايي سرخگون جيسون رو ميگيره و نميذاره ريون گل بزنه.
هافلپافيها در بهترين بازيشان قرار داشتند. به راحتي گل ميزدند، پاس ميدادند و اصلا گل نميخوردند.
وقتي كه ديگر هافلپاف در يك قدمي برد و رز001 در یک اینچی گوی زرین بود، نوري دوباره فضای ورزشگاه را روشن كرد. صدايي جايگزين صداي گزارشگر شد:
-مرگخواران عزیز و محفلیون بوق! به سخنان ما گوش فرا دهید.
ما لرد هستیم بله.پشمك فاصله بگير! اهم، از آنجایی که ما تام نیستیم پشمک و اربابیم و البته خفنیم و از آنجایی که در وُلدستان به ما خوش می گذرد و فقط برای اینکه آن پشمک متحرک را ضایع کنیم فرمان میدهیم این بازی رو مساویش کنین بره!
در همین هنگام سایه هایی درمیان روشنایی از دوردست ها پدیدار شدند و دو نفر از آنها با آوادایی دخل جسیکا و دورا001 را آوردند.گوی زرین هم که از این حرکتشان ترسیده بود به سرعت خود را در دستان رز 001 جا داد.
داور و همه ي دست اندر كاران كوييديچ كه مرگخوار بودند، با صادر شدن حكم جهادشان از سمّت اربابشان، ديگر عالم هم نمي توانست جوابشان را بدهد و بازي را با نتيجه ي دويست و سي به هيچ مساوي كردند.
تيّم فراري ها تيمارستان شلمرود تانزانيا به همراه باقي مرگخواراني كه غيب شده بودند، از ناكجا آباد ظاهر شدند و زمين را تسخير كردند تا براي بازي با كهنه سواران كيو سي آماده شوند.
ليني و رز با چسب همه كارهي كرم فلوبر، منو را بهم چسباندند. رورولف با شكل و شمايل جديدي از افق بازگشت ولي وينكي همچنان در امين آباد ماند.
و اینگونه شد که برای بار دیگر و با اذن ارباب، پشمک و محفلیانش، متشکل از ویزلی های بسیاری، ضایع، و خفنیت ارباب ،بار دیگر برای جهانیان چه مشنگ و چه غیر مشنگ از جمله پسری که زنده ماند و آیندگان و حتی گذشتگان ثابت شد.