هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#51
کجا؟
تو سلولش


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#52
تسترال


-در دنیای جادوگری کلمه ی....اهم چرا جادوگری؟اصلا چرا اینجا باید سایت جادوگران باشه؟
چرا سایت ساحرگان نه؟عاغا من اصلا میرم... من دیگه بر نمیگردم میرم پیش ارباب...من دارم مییییرم.

بله شنوندگان بینندگان خوانندگان و هر دگان دیگیری که هستید از افتادن این اتفاق از شما پوزش میطلبیم.
در ادامه به صحبت های یکی دیگر از گویندگان مستند "راز بقا"گوش میسپاریم.

-در دنیای جادوگری وساحره گی...کلمه ی تسترال را زیاد می شنویم..حالا تسترال واقعا چیست؟
در اینجا نمونه ایی از یک تسترال واقعی که البته ساخته ذهن کارگردان برنامه است را می بینیم...
همانطور که میدانید این موجودات به طور گله ایی زندگی میکنند و امروزه نیمی از افراد جادوگر و ساحره قادر به دیدنشان هستند.
تسترال ها موجوداتی خودخوا...

مادر بزرگ جسیکا در حالی که صندلی اش را با حرص تکان میداد گفت:
-جسیکا!این تلویزیون رو خاموش کن!تو که میدونی اینا همش برنامه های زیر نظر محفله!میخوان اعتقاداتمونو زیر سوال ببرن!میخوان پایه های خانوادگیی مونو سست کنن.عزیزم به جای دیدن این برنامه های علمی بزن جِم سریال عاغا قدرت و بروبچ قسمت234134 رو میخوام ببینم!

جسیکا که در برابر سخنان مادربزرگش کم آورده بود بدون اینکه بتواند از خود دفاعی بکند شبکه را تغییر داد.

درررررررنگ دررررررررینگ!


جسیکا که یادش نمی آمد تلفن مشنگی داشته باشند به سمت تلفن مذکور رفت و با تعجب گوشی را برداشت.
-بله؟
-منم!خوبی جِس؟

جسیکا با لحنی پوکر وارانه بعد از گفتن گو تو ده هل از آملیا پرسید:
-من خوبم تو و ستاره هات چطورین؟
-ماهم خوبیم!راستی این برنامه هه رو دیدی که محفلیا درست کردن؟همون که در مورد تسترال هاست رو میگم!

جسیکا با مراجعه به بایگانی مغزش به خاطر آورد که همین چند لحظه پیش برنامه را میدیده!پس با نهایت خوشحالی گفت:
-تو هم جز تهیه کننده هاش بودی؟
-نه!
-پس چرا زنگ زدی؟
-زنگ زدم بریم تسترال سواری!
جسیکا:
مادر بزرگ:

جسیکا در حالی که گوشی را می گذاشت با پیشنهاد آملیا موافقت کرد و بعد از کسب اجازه از مادربزرگ به طبقه بالارفت و بعد از مدت کوتاهی با لباس های سوارکاری اش به طبقه پایین آمد.
به طرز شگفت آوری آملیا پشت در خانه شان بود .بنابراین با هم سوار تسترالی که رز آن را در منوی مدیریتش برای هافلیون درست کرده بود شدند و در نهایت در افق های دور درحالی که سوار حیوانی نامرئی بودند،محو شدند.
.
.
.
.
و بله این بود پایان سریال" افق های دور "بازیگران:
جسیکا ترینگ--در نقش خودش
آملیا فیت..نمیدونم چی چی --باز هم در نقش خودش
رز زلر--در نقش مادربزرگ جسیکا
تسترال--در نقش تسترال
رودولف لسترنج--در نقش تلفن
دورا ویلیامز--در نقش گوینده ساحریست
کار گردان:سوزان بونز+بالشش
با تشکر از وقتی که برای دیدن این برنامه گذاشتید.
کمپانی فیلم سازیHCO


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#53
1. با استفاده از وِردهایِ مشهوری که بلاهای عجیب و جالب به سرِ بقیه می‌آرن، یا با استفاده از وردهای شخصیِ خودتون، یک موقعیتِ «شوخیِ عملی» رو برای یک شخص طراحی کنید و اون رو در یک رول شرح بدید. (30 امتیاز)

جسیکا با لبخندی شیطانی لیستی را که کلاوس میانشان پخش کرده بود را لای کتابش گذاشت و برنامه ریزی برای اجرای شوخی اش را برای شب گذاشت.
بعد از شام ،ملت همیشه خسته هافلپاف با سختی و مشقت زیاد خود را به تالار خصوصیشان رساندند و در جا روی تخت ها ولو شده وخوابیدند.
جسیکا با خوشحالی روی تخت دراز کشید و لیست ورد ها را جلویش گذاشت برگه ایی را هم برداشت تا ورد های مورد نظرش را روی آن یادداشت کند.

فلش بک-برج ستاره شناسی


جسیکا درحالی که سعی میکرد ماسک خیارش را که تقریبا نابود شده بود را روی صورتش نگه دارد،با لحن نه چندان جالبی املیا را صدا کرد:
-ای بابا تو که باز اینجایی این ستاره هات گم نمیشن به مرلین! بیا پایین ملت دارن جنقولک بازی در میارن تو نیستی فرصت رو از دست میدی ها!

آملیا با لحن بی تفاوتی در حالی که چشم از تلسکوپش برنمیداشت گفت:
-عههه خوبه منم به ماسک روی صورتت یا اون تیکه کلام بی ادبانت گیر بدم؟بذار کارمو بکنم!اصلا شیطونه میگه تکلیف کلاس وردامونو رو تو اجرا کنم ها!

جسیکا در حالی که از جمله آخر آملیا احساس خطر کرده بود"گو تو ده حلی " گفت و از برج خارج شد.

پایان فلش بک

جسیکا در حالی که با لبخند شیطانی روی تخت نشسته بود تکه کاغذ را برداشت چوبدستی اش را کنار دهانش گذاشت و با صدای آرامی گفت:
-سانراس!(تقویت صدا)

درحالی که از خفنیتش نهایت خوشحالی را احساس میکرد با صدای بلندی گفت:
-ملت!بیدااااااار شید!آهای رز بیدارررررر شو!

ملت از همه جا بی خبر با صدای بلند جسیکا از خواب پریدند.البته به دلیل کندی سیستم عامل هافلپافیشان در ابتدا متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده.
بنابراین جسیکا بار دیگر چوبدستی اش را تکان داد و برای دادن جو ترسناک به محیط فریاد زد:
-اکسپکتو پاترونوم!

ملت با دیدن گرگی گرسنه که در اطراف تالار می چرخید به مرلین پناه برده و بدون ذره ایی تفکر در باره عامل این اتفاق در خواست بخشش گناهانشان را کردند.
رز در حالی که کم کم متوجه اتفاقی که در حال رخ دادن بود ،شده بود، برگش را به سمت منو دراز کرد که در همان لحظه صدای جسیکا که ورد "ریکتا سمبرا(قلقلک)" را فریاد میزد شنیده شد،و بعد از آن اطلاعی از منوی رز در دسترس نیست.
در نهایت هم جسیکا تکلیف کلاس ورد هایش را با استوپیفای(بیهوش کردن) و آبلیوویت (پاک کردن حافظه)پایان داد،و با نهایت خوشحالی تا صبح روی تخت گرم و نرمش خوابید.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#54
جسیکا که برای بار صدم خود را داخل سوژه پرت کرده بود با لبخندی ملیح به سمت رودولف رفت و با لحن مهربانی گفت:
-رودی جون!اصلا نگران نباش الان چوبدستیمو میکنم تو دماغت یه آوادا میزنم بانز میاد بیرون!

رودولف با نگاه های نگران سرش را تکان داد.جسیکا آهی کشید و گفت:
-لباس تنت نمیکنیم. حالا آروم باش...

بانز مانند روح خبیثی در بدن رودولف، به او فرمان داد که به جسیکا ابراز علاقه ایی بکند بلکه اتفاقی بیوفتد و به لطف مرلین هر دویشان با هم نمیرند.
-داداش..میگم این ابروهاتو بنداز بالا این ساحره هه رو مدهوش خودت کن بعد یه نقشه دیگه میکشیم.

-نه بابا تو فکر میکنی!این ساحره رو تو تالار خصوصیمون امتحان کردم کارای من روش تاثییر چندانی نداره فقط به ماسک های صورتش علاقه خاص داره به هر حال من میشناسمش یه آوادا میزنه تو میترکی!منم که طوریم نمیشه.

بانز که تقریبا از این هوش سرشار رودولف شگفت زده شده بود به مغز رودولف فرمان داد تا چسب روی دهانش را بکند.
-مغز اون چسبه رو بکن!
مغز:سرور ایز لودینگ وِیت اِ مینت...

بانز که وقتی برای تلف کردن نداشت .تصمیم گرفت تا با زبان خوش از دماغ رودولف بیرون بیاید و به جایش از طریق حفره های ارباب به درون ایشان نفوذ کند.

بنابراین سعی کرد تا از دماغ رودولف،یعنی جایی که در ابتدا از آن وارد شده بود برگردد.
اما متوجه شد که چوبدستی جسیکا یکی از سوراخ دماغ های رودولف را بسته بنابراین سعی کرد تا از آن یکی سوراخ بیرون بیاید که البته با زور و فشار به بدن روحی اش در اینکار موفق شد.

بانز با خوشحالی بیرون ایستاد و با لحن افتخار آمیزی گفت:
-در اومدم !اما الان دوباره میرم تو...

ارباب که متوجه نقشه پلید بانز شده بود سعی کرد تا با سرعت جلوی حفره هایش را بگیرد اما دیگر دیر شده بود...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#55
با کی؟
با عمه اش که لباس سیاه پوشیده بود!
.
.
.
.
.
(به هر حال به مرلین پیوسته بود... پس این لباس مشکی بالا رو توجیه میکنه)


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويیديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶
#56
هافلپاف vs ریونکلاو


سوژه:کوییدیچ بدون مرگخوارا.


هوا گرم بود. از آن گرم هايي كه تخم مرغ را مي‌پزاند و بستني ها را در نياورده، آب مي‌كرد. از همان گرم هايي كه به عذاب مرلين شهرت داشت.

اما حتي اين گرماي جهنمي هم مشكل تيّم كوييديچ هافلپاف نبود. قضيه فراتر از اين حرف ها بود.

در حالي كه رز زلر با زلزله های لرزان سعی در ساختن نسخه هاي جديدي از هم‌ تيمي هايش به وسيلة ي منوي نصفه نيمه‌ي آن يكي رز داشت، دستمال توالت و چراغ راهنمايي بلاجر ها را به اين طرف و آن طرف پاس مي‌دادند.
چرا يك كپتن نمونه بايد دست به چنين كاري بزند؟

فلش بك به همان روزصبح-سرسرای بزرگ


هافلپافی ها خوشحال وآماده، با متانت تمام صبحانه ميل مي‌كردند. در طرف دیگر سرسرا، ريونكلاوي ها هرچيز مقوي و غيرمقوي كه صرفا فقط روي ميز بود را مي‌خوردند. وقتي هم كه ميز خودشان خالي شد، از ديگر گروه ها قرض گرفتند.

در حيني كه ميز اسليترين هم كم كم خالي از غذا مي‌شد، جغدی با پروازي تسترالي، نامه ی عربده کشی را به همراه گاز معده بالای سر دامبلدور ول داد.

همگی:
جغد:
نامه:

به محض آنكه دست دامبلدور به نامه خورد، آتش گرفت و داد و هوار كرد:
-به ما دست نزن پشمك. عشقتم از ما دور كن. ما رو تام هم صدا نکن. ياران با وفايم ما رفتیم. مــــــا رفتیـــم به جایی دور .... همین.اومدیم بگیم نگران نشید.

بعد از آتش گرفتن نامه، كل سرسرا در بهت و حيرت فرو رفت.اين صداي لرد ولدمورت بود؟ جسیکا که توان هضم شنيده هایش را نداشت، گفت:
-نامه احمق! دزد تقلید کارِ گو تو ده هل! از ارباب ما دور شو!


بعد از اين سخنراني غرا ماسك گلابي‌اش را تمديد كرد و خيار ها را روي چشمانش گذاشت.

با تایید شدن حرف های نامه توسط منو داران، نيمي از مرگ خواران و مرگخواران آينده مانند دورا، به بيابان هاي تانزانيا آپارات كردند.
برخي هم به تيمارستان منتقل شدند كه نقل است اين دو گروه بعدا تيّم كوييديچ تف تشت را تشكيل دادند. بعضي از مرگخواران باقي مانده از دعوت دامبلدور برای محفلی شدن استقبال كردند كه واي بر آنان.

در این بین رودولف بي توجه به كمالات ساحرگان، با نگاه غر دار والبته اشک آلودی از سرسرا خارج شد و بعد از آن ديگر كسي او را نديد. جسيكا ماسك روي صورتش را شست و به دنبال ارباب آینده اش روانه شد.
رز و لینی دست به دامن منو شدند و از جي پي اس آن حاجت خواستند.
-بدش به من.
-نهههه مال منه!
-تویه حشره ی کوچیکی.
-تو هم یه گل رزی!
-

درمیان همین دعوا بود که نوری از آسمان نازل شد و منو را به دو نیم تقسیم کرد.
-اَه من می‌رم . بدون ارباب فتوسنتز نمی‌کنم تو آفتابم نمی‌رم!اصلا می‌رم گیاهخاک می‌شم .می‌رم فسیل می‌شم!


رز با گفتن اين جمله از سرسرا خارج شد.لینی هم که دیگر کاری از دستش بر نمی‌آمد، در زمین بازي كوييديچ نشست و به خاطرات خوبش با ارباب و مرگخواران فکر کرد.

پايان فلش بك

در وسط آن گرماي استخوان پز، جیسون بي توجه به خالی بودن زمین، بلیت هایش را برای بار صدم می‌شمرد.
آملیا سعی مي‌كرد از روی ستاره هایی که در آسمان نبودند، نتیجه بازی را بفهمد.
تماشاگران از بی حوصلگی هر از چند گاهی سر خود را بالا مي‌آوردند و بعد دوباره به چرتشان ادامه مي‌دادند. دور میکروفون گزارشگر خزه بسته بود وخودش در جزایر بلاک آفتاب مي‌گرفت و طرح غنی سازي منابع ویتامین a,d,f,g,h,j,k,... را اجرا می‌کرد.

خورشیدِ تسترال، آن بالا با نهایت قدرت اشعه های تسترال ترش را به زمین می‌فرستاد. وخامت اوضاع در حدي بود که دامبلدور وقت آرایشگاه برای کوتاه کردن ریش هایش رزرو كرد.

هنوز اندك تماشاگر خواب در وزرشگاه حضور داشت كه رز منوی نصفه ي تقريبا نابودي را با دستان لرزانش بالا برد و با لحن گرما زده اما خوشحال فریاد زد:
-آها! کردمش پیدا. کردمش بلاخره اعضای تیم دستور پیدا رو ساخت. جسیکا نظرت دورا 001 چیه آملیا؟


هركسي توي زمين بود:
خورشید:

رز كه سكوت همه را به نشانه ي موافقت با طرحش گرفته بود، دستش را روی نصفه دکمه ی سبزی فشار داد و بعد از کمی تاخیر صدا منو بلند شد:
-دستور ساخت زوپس٠٠١ فعال شد. شروع ساخت...جسیکا001 دورا001 رز 001 در 10 ثانیه دیگر.


تماشاگران که صداي سيستم عامل زوپس بیدارشان کرده بود با اشتیاق به اولين اتفاق هيجان انگيز آن روز نگاه كردند.
آملیا با نگاه پوکری به منوی نصفه که در حال ساخت اعضای تیم بود نگاه کرد و گفت:
- واقعا داری کپیاشونو می آری؟اصلا بلدن بازی کنن؟

-باشه 001 رودولف بلد ابراز اگه کنه علاقه، 001 و جسیکا قطعا کوییدیچ 001 هم دورا بلدن کنن بازی و 001 هم رز بلده بگیره زرین گوی رو.

آملیا که چيزي نفهميده بود، تلسكوپش را برداشت و از ستاره ها پرسيد.
- ستاره ها مي‌گن اين بازي مساوي مي‌شه!

همان موقع-وُلدستان

جسیکا با ناراحتی در تمام خانه ها را به امید پیدا کردن اربابش می‌زد و سراغ می‌گرفت!
می‌دانست که آن روز مسابقه کوییدیچ دارند و هچنین می‌دانست که بدون ارباب قادر به زندگی نیست. پس يعني قادر به كوييديچ بازي كردن هم نيست.

پیدا کردن ارباب در روستای وُلدستان که همه مردمانش ولدمورت شكل بودند، كاري سخت و تقريبا غير ممكن بود. اما جسيكاي هافلپافي پشتكار بالايي داشت و به همين سادگي ها دست نمي كشيد.

بعد از گشتن تمام کوچه ها و حرف زدن با تمام وُلد ها درست در کوچه آخر که نامش وُلدی بود ،جسیکا فردي را يافت که شباهتش با ارباب بسیار زیاد بود. حالا بايد او را امتحان مي كرد:
-بگو من!
-مـــــــــــا.
-هار هار هار پیداتون کردیم ارباب!

ولدمورت که قصد داشت شناخته نشود، عینک آفتابی اش را به چشمانش زد و خودش را ناشناس جلوه داد. اما بعد از مدتی دریافت که مقاومت بی فایده است.
-تو توي روستای ما چیکار داری؟ سیریش!مگه نگفتیم بشین یه گوشه تا ببینیمت؟


جسیکا با سرعت بالایی گوشی مشنگی اش را در آورد تا از لبخند ارباب عکس بگیرد و لبخندشان را با تمام جهان به اشتراک بگذارد.
- ارباب بگين پشمك!
- ما نمي گيم پشمك.
- ارباب ببينید لبخند خودتونو!
-

زمين بازي

بازی شروع شده بود و جسیکا001 و دورا 001 با نهایت خلاقیت بازی می‌کردند و امتیاز هافلپاف را بالا می‌کشیدند.
تا آن لحظه 12 گل زده و با پاسکاری زیبایشان ملت خسته‌ای که تا همین چند لحظه پیش چرت می‌زدند را به هیجان آورده بودند.
خفنيت و شگفت انگيزيت آنها، رز و آملیا را در فکر تعویض همیشگی‌شان با جسیکا و دورا‌ی اصلی انداخت.

تقریبا در میانه بازی بودند، امتیاز هافلپاف بالا بود و مدافعان ریونکلاویی با نهایت " اول مغز بودن و بعد دست و پا در آوردن " هم، نمی‌توانستند جلوی هافلپاف را بگیرند.

- لاكرتيا و دورا رو مي‌بينين كه چه قدر قشنگ مهاجمشون رو پوشش مي‌دن تا جسيكا توپ رو توي دروازه كنه.
همكاري بين هافليا واقعا مثال زدنيه. سوزان به چه زيبايي سرخگون جيسون رو مي‌گيره و نمي‌ذاره ريون گل بزنه.

هافلپافي‌ها در بهترين بازيشان قرار داشتند. به راحتي گل مي‌زدند، پاس مي‌دادند و اصلا گل نمي‌خوردند.

وقتي كه ديگر هافلپاف در يك قدمي برد و رز001 در یک اینچی گوی زرین بود، نوري دوباره فضای ورزشگاه را روشن كرد. صدايي جايگزين صداي گزارشگر شد:
-مرگخواران عزیز و محفلیون بوق! به سخنان ما گوش فرا دهید.
ما لرد هستیم بله.پشمك فاصله بگير! اهم، از آنجایی که ما تام نیستیم پشمک و اربابیم و البته خفنیم و از آنجایی که در وُلدستان به ما خوش می گذرد و فقط برای اینکه آن پشمک متحرک را ضایع کنیم فرمان می‌دهیم این بازی رو مساویش کنین بره!

در همین هنگام سایه هایی درمیان روشنایی از دوردست ها پدیدار شدند و دو نفر از آنها با آوادایی دخل جسیکا و دورا001 را آوردند.گوی زرین هم که از این حرکتشان ترسیده بود به سرعت خود را در دستان رز 001 جا داد.

داور و همه ي دست اندر كاران كوييديچ كه مرگخوار بودند، با صادر شدن حكم جهادشان از سمّت اربابشان، ديگر عالم هم نمي توانست جوابشان را بدهد و بازي را با نتيجه ي دويست و سي به هيچ مساوي كردند.

تيّم فراري ها تيمارستان شلمرود تانزانيا به همراه باقي مرگخواراني كه غيب شده بودند، از ناكجا آباد ظاهر شدند و زمين را تسخير كردند تا براي بازي با كهنه سواران كيو سي آماده شوند.

ليني و رز با چسب همه كاره‌ي كرم فلوبر، منو را بهم چسباندند. رورولف با شكل و شمايل جديدي از افق بازگشت ولي وينكي همچنان در امين آباد ماند.

و این‌گونه شد که برای بار دیگر و با اذن ارباب، پشمک و محفلیانش، متشکل از ویزلی های بسیاری، ضایع، و خفنیت ارباب ،بار دیگر برای جهانیان چه مشنگ و چه غیر مشنگ از جمله پسری که زنده ماند و آیندگان و حتی گذشتگان ثابت شد.



هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
#57
کِی؟
وقتی ارباب رفت


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
#58
تق!تق!تق!
لیسا درحالی که کفش های جدیدش را برق می انداخت در را باز کرد.
باعصبانیت نگاهی به نفری که پشت در بود انداخت و با لحن قهر مانندی گفت:
-بیا تو!البته گفته با شما از همین الان قهرررم!

جسیکا در حالی که دنبال جایی برای گذاشتن خیار های روی چشم وماسک روی صورتش می گشت، روی صندلی که سیریوس همین چند لحظه پیش آنجا نشسته بود، نشست و با لحن نیمه هیجان زده ایی گفت:
-اومدم قضیه رو ببندم برم!

لیسا که تقریبا گیج شده بودT پس از ریست کردن ذهنش به یاد آورد که فرم قبلی جسیکا کامل نبوده و جسیکا تقریبا از زیر جواب دادن به سوال آخر در رفته است.بنابراین نگاه قهری انداخت و به سرعت فرمش را که قسمتی از آن خالی بود را جلوی او انداخت.

-منو ببین!همین الان یکی اومد نزدیک بود بکشمش زود کاملش کن برو!اصن فکر کردی به کار اوباشانه ات؟

جسیکا با لبخند حجیمی جواب داد:
-اهم!من داشتم فکر میکردم من کلا آدم خفنی بودم و ملت رو به سمت جرم و جنایت و عضویت گروه مرگخوارا سوق میدادم.
بعدشم که دیدین وزارت قبلیه سرنگون شد.
که البته وصد البته یه بخشاییش زیر سر من بود!
الانم که وزارت جدید اومد.خلاصه دیشب که داشتم با خودم فکر میکردم من خیلی خفن هستم و ازینا !حالاخوبه بنویسمش؟

لیسا با نگاه تهدید آمیزی سرش را تکان داد.
جسیکا هم سریع تمامی اعترافاتش را روی برگه نوشت، برگه را روی میز پرت کرد و بعد از استفاده از جمله طلایی"گو تو ده هل"از دفتر لیسا خارج شد.
تا عبرتی باشد برای آیندگان(و حتی گذشتگان )


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تا به حال خواب هری پاتری دیدید؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#59
یه بار غذا از بیرون خورده بودیم.
بعد من خواب دیدم یه جاروی نفرین شده میخواد منو بکشه!
منو ولدمورت سوار ماشین بابام شدیم بعد ولدمورت میگه تو رانندگی کن!
خلاصه منم که انقد دست وپا چلفتی بودم تو خواب.که آخر جاروهه ما رو گرفت و منو کشت!
بعد خوابم تبدیل شد به یه خواب دیگه
در نهایت هم بیدار شدم!
.
.
.
.
ضایع بود.نه؟
به هر حال خواب بوده


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶
#60
جمعیت عظیم مرگخوار در صف ایستاده بودند تا به نوبت جلو بروند و خاطره هایشان را در قدح ارباب بریزند.
در همین هنگام ممد مرگخواری از دوردست ها آهنگ فیلمinception را پخش کرد. و هوا تاریک شد، باد ها شروع به وزیدن کردند و همه حتی رودولف به خفنیت خودشان شک کردند.

-ملت!من اومدمممم!

جسیکا در حالی که یک دستش به چوبدستی و دست دیگرش به خیار های روی چشمانش بود جلو آمد و گفت:
-خب بکشین کنار که من اومدم!

آستوریا که تقریبا داشت منفجر میشد کشید کنار و با لحن عصبانی پرسید:
-تو اینجا چه غلطی میکنی؟ما رو با غم بزرگمون تنها بذار!
بذار همینجا تو خونه ریدل ها کنار اربابمون بپوسیم و جنازه هامون توسط باکتری آمیلاز پروکتوسیپتا تجزیه بشه!
یا فنگ بیاد بخورتمون!یا هرچی؟به هر حال سریعا اینجا رو ترک کن تا با ناخونام چشات رو در نیاوردم!


جسیکا که از لای خیار ها تنها می توانست صورت ارباب را ببیند. بعد از شنیدن جملات جانسوز آستوریا ،در دلش"گو تو ده هلی"روانه جمعیت کرد و جلو رفت.
البته از آنجایی که مانند سامر بای توانایی کت واک را در آپشن هایش نداشت ،در راه به زمین خورد و ماسک خیارو گلابی اش از روی صورتش افتاد و یکی از فر های موهایش دوباره صاف شد.
بنابراین جسیکا "گو تو ده هل"گویان مسیر را ادامه داد و چوبدستی اش را تکان داد . به تمام خاطراتش با ارباب فکر کرد.اما تنها چیزی که به ذهنش می آمد ،این( ) بود.
جسیکا تمام قدرت مغزش را به استفاده گذاشت و فکر کرد...

به روزی که ارباب رو برای اولین بار دید.
به روزی که تصمیم گرفت مرگخوار بشه!
به روزی که با پارتی بازی رودولف وارد خانه ریدل ها شد.
به لحظه ایی که ارباب فرمودند:برو یه گوشه بشین تا بعدا بهت فکر کنیم!
به آن روزی که فهمید اسکورپیوس قناری، قرار است به خواستگاری اش بیاید.

جسیکا کمی فکر کرد خاطره آخری مربوط به ارباب نبود.پس بعد از کمی تفکر و در نوردیدن ابر مغز ریونکلاویی اش که در هافلپاف به هدر رفته بود.یادش آمد که ارباب با رودولف به خواستگاری رفته بودند!و بر حسب اتفاق جسیکا هم آمده بود.پس اسکورپیوسی در ماجرا وجود نداشت.
خب دیگر خاطره ایی نداشت.و چاره ایی هم نداشت جز کنار کشیدن و خالی کردن میدان برای دیگران!
پس با آهی که هزاران حرف در آن وجود داشت،سرش را برگرداند.عطرش را از کیفش در آورد و ماسکش را دوباره روی صورتش گذاشت.
درنهایت هم میدان را با ادامه آهنگ inceptionبرای بقیه ملت مرگخوار خالی کرد و این سوژه را تا ابد بدرود گفت.


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.