یه بار غذا از بیرون خورده بودیم.
بعد من خواب دیدم یه جاروی نفرین شده میخواد منو بکشه!
منو ولدمورت سوار ماشین بابام شدیم بعد ولدمورت میگه تو رانندگی کن!
خلاصه منم که انقد دست وپا چلفتی بودم تو خواب.که آخر جاروهه ما رو گرفت و منو کشت!
بعد خوابم تبدیل شد به یه خواب دیگه
در نهایت هم بیدار شدم!
.
.
.
.
ضایع بود.نه؟
به هر حال خواب بوده