پست پایانی:- چطوری آنتونین؟
- من خوبم! تو چطوری؟
- منم خوبم!
در این لحظه کف زمین شروع به لرزیدن کرد و در نتیجه آنتونین به سرعت رز را گرفت و از دو شاخه کشید تا انقدر ویبره نزند!
- ولم کن بذار ویبره بزنم خوب!
- ببین... یکم دیگه ویبره بزنی سقف میاد پایین و ما هم زنده نمیمونیم! در نتیجه آروم باش یکم!
- آهان... باشه، چشم.
- آ باریکلا!
در همین لحظات خانه ی ریدل:هکتور و وینکی وارد خانه شدند و هکتور بدون توجه به وینکی که همچنان زیر لب غر میزد شروع به صحبت در مقابل لرد کرد.
- امم... ارباب... اونجا رو از همه نظر بررسی کردیم. همه چیز عالی بود. فرم رو پر کردیم و فردا تور شروع میشه و میتونیم بریم.
- یعنی من باید الان حرفتو باور کنم هک؟
پیش از آنکه هکتور حرفی بزند وینکی شروع به صحبت کرد.
-ارباب؟ وینکی تونست فردا اونجا رو با مسلسلش منفجر کرد؟ وینکی تونست فردا زندانبان رو با خاک یکسان کرد؟
- یکی این وینکی رو از جلوی چشم ما دور کنه! الان حوصله ی صحبت باهاش رو نداریم!
- ارباب؟! ارباب؟! معجون وینکی دور کن بدم میل کنید؟
- نه هک! بذار قبل از این مسافرت از آرسینوس یک معجون انرژی زا بگیریم که رو به موتیم.
آرسینوس با شنیدن نام خودش به سرعت از گوشه ای جلو آمد و با نهایت متانتی که البته مقادیری هیجان در آن نهفته بود معجونی به لرد داد، لرد در حین نوشیدن معجون گفت:
- خوب آرسینوس... برای تور فردا حاضری دیگه؟ یهو آماده کردن وسایلت رو نذاری واسه لحظه آخر که ما اصلا حوصله نداریم و مجبور میشیم تنها ولت کنیم تو خونه!
- جان؟! تور؟! ارباب، میشه بپرسم چه توری؟!
- نه آرسینوس. نمیشه. هکتور... توضیح بده براش!
- چشم ارباب!
اهم... خوب جیگّر... فردا میخوایم بریم تور آزکابان گردی. بسیار خوش میگذره.
- اولا که جیگرم! جیگرم! جیگرم با گاف مکسور!
دوما اینکه دقیقا کی این تور رو ترتیب داده؟!
- خوب معلومه دیگه... زندانبان آزکابان... گیدیون پریوت.
- زندانبان که منم!
-
-
-
آرسینوس به چهره های متعجب لرد، هکتور و وینکی نگاهی کرد و سپس تاریخ آخرین پست را نشانشان داد و سپس برای جلوگیری از اتفاق افتادن یک فاجعه به سمت آزکابان آپارات کرد...
خانه ی شماره دوازده گریمولد:دامبلدور که یک شلوارک گلدار بنفش پوشیده بود و عینک آفتابی زیبایی را جایگزین عینک حلالی اش کرده بود با لبخندی به محفلی هایی که اکثرا موقرمز بودند و ویزلی گفت:
- فرزندان روشنایی... با شماره ی 3 به مقابل آزکابان آپارات میکنیم. اگر بعضی هم در راه
کشته یا تکه تکه شدند مشکلی نداره... درستشون میکنم. حالا 1...حالا 2... حالا 3!
ده ها صدای
پاق شنیده شد و محفلی ها دست در دست یکدیگر غیب شدند.
مقابل زندان آزکابان:آرسینوس با صدای
پاقـی ظاهر شد و در حال ورود به زندان بود که ناگهان ده ها صدای
پاق دیگر شنیده شد و آرسینوس که به وسیله ی نقابش از موج صدا در امان مانده بود سرش را به آن سو برگرداند و با هزاران محفلی که نهصد و هشتاد و نه نفرشان ویزلی بودند رو به رو شد.
محفلی ها:
آرسینوس که چشمانش از زیر نقاب نقره ای از شدت تعجب گشاد شده بود برای اینکه ابهتش بیشتر شود یک نقاب سیاه از جیبش بیرون کشید و به جای نقاب قبلی بر صورت گذاشت.
- شما ها اومدید اینجا چیکار؟
- اومدیم واسه تور سیاحتی تف...
- تور نداریم ما اینجا! کی گفته اینجا توره؟
-چی چیو تور نداریم؟ بکش کنار بینم مرگخوار بوقی ماسکی! گیدیون گفته تور داریم!
- گیدیون؟! مرلین بیامرزتش... اون که شناسشو بست رفت!
شما ها هم جمع کنید برید خونه هاتون... الان من زندانبانم... میدونم سخته واستون ولی بسازید باهاش! الان هم مرلین و مورگانا همزمان باهم حافظتون!
آرسینوس که از شر محفلی ها خلاص شده بود نگاهی به پست های قبلی انداخت و وارد زندان شد تا هافلپافی ها را نیز از زندان خارج کند.
همچنان که از پله های بزرگ زندان بالا میرفت صدای ویبره های رز را نیز میشنید و این موضوع به شدت روی اعصابش ویبره میرفت.
زندانبان نقاب دار بالاخره به طبقه ی دوم رسید، درب سلول هافلپافی ها را با لگد باز کرد و نعره زد:
- پاشید برید تالار خودتون مهمونی بگیرید! اینجا هتل نیست که!
- جان؟!
آرسینوس نگاهی به طول پست خودش انداخت و بوقی بر زمین و زمان فرستاد و سپس دمنتور ها را برای کمک فرا خواند...
یک ساعت بعد:آرسینوس روی صندلی چوبی دفتر مجلل و بزرگش نشسته بود و درحالیکه نقابی نقره ای بر صورتش میگذاشت لبخندی زد... او زندان را از یک فاجعه نجات داده بود!
پایان