هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
#81
دابی آمادگی شو برای شرکت در لیگ کوییدیچ اعلام می کنه.
حتی اگه به حد نصاب نرسه هم دابی حاضره با تدی و نارنجی اینا گل کوچیک بزنه! (به شرطی که از روی جارو پرتش نکنن پایین!)



پاسخ به: سالن امتحانات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
#82
کلاس پرواز و کوییدیچ :
1. معلم کلاس پرواز و کوییدیچ در سال قبل کی بود و کلاس های کوییدیچ در این ترم به ترتیب در کدام مکان ها برگزار شدند؟1نمره
گودریک گریفندور
جلسه اول: زمين كوييديچ هاگوارتز ، جلسه دوم: جلوي دروازه ى اصلي ، جلسه سوم: زمين كوييديچ هاگوارتز ، جلسه چهارم: زیر آسمان پر ستاره، وسط میدان زمين كوييديچ هاگوارتز
2. چرا به نظر معلم کوییدیچ ، در هاگوارتز باید تکلیف های عملی داده شود؟ (نخصوصا در کوییدیچ)(منظور از عملی ، تکالیف رولی می باشد)1نمره
به نظر پرفسور گریفندور تکلیف عملی و رول ارزش بیشتری نسبت به یاد گرفتن اسم تیم ها و مسائل تئوری دارد و آموزش دادن آن ها به دانش آموزان مهم تر است و با از بر کردن قوانین و نام ها، دانش آموز کوییدیچ واقعی را نمی آموزد.

تاریخ جادوگری :
3. اسم لاتین گرگ نما ها از کجا آمده است؟1نمره
در مناطق زیادی به افسانه ی گرگینه ها اشاره شده. مثل داستان های جادوگران کشور یونان، افسانه ای مبنی بر اولین انسانی که به یک گرگ تغییر شکل داده شد، وجود دارد که پادشاه مشنگ ها، لیکائون، به دست جادوگر بزرگ یونان باستان، زئوس، به گرگ تبدیل شد و اسم لاتین گرگ نمایی (Lycanthrope ) به اسم این پادشاه مشنگ اشاره دارد.
4. سالازار کبیر چرا در امر اداره ی هاگوارتز موفق نبود؟2نمره
طبق صحبت ها پرفسور ویزلی، سالاد اسلیترین، میخواست قدرت و وجودش را به همه نشان دهد. اما به دلیل خود پسندی اش، هاگوارتز افول کرد. با تمام قدرت و ابهت سالاد، از اشتباهات دیگر او می توان به دخالت دادن کینه های قدیمی و خصومت های شخصی اش در مسائل هاگوارتز اشاره کرد.

تغییرشکل :
5. تصویری از ولدک تو paint بکشین که در اون، تمام اتفاقات سه جلسه تدریس من پشت سر هم برای ولدک افتاده. یعنی مرحله تبدیلش از تام ریدل به ولدک، مرحله بیرون اومدنش از پاتیل پتی گرو و مرحله ی جوجه شدنش در ایستگاه کینگزکراس. سخت نگیرین. هر طور عشقتونه بکشین. من به خلاقیتتون اهمیت میدم.2نمره
لینک
6. آقای بلوپ که بود و چه کرد؟2نمره
آقای بلوپ توله نهنگ نو پای استاد پاتر بود. در این چهار جلسه به جز ریختن آب دهان بر کف زمین و با تعجب خیره شدن به دانش آموزان، حرکت دیگر از وی ندیدیم!


طلسمات و وردهای جادویی :
7. سرخوردگی چیست؟ توضیح دهید و دو راه باطل کردن آن را بگویید. 2نمره
سرخوردگی طلسمی است که موجب میشود بدون پوشیدن شنل نامرئی،بتوان نامرئی شد. دو راه باطل کردن آن عبارت اند از:
1- استفاده از ضد طلسم 2- باران دزدگیر
8. وردهای کاربردی چیست؟ و یکی از وردهایی را که پرفسور اسلایترین به آن در درسش اشاره کرده بود نام ببرید. 1نمره
ورد های کاربردی که طیف گسترده ای رو شامل میشوند، باعث ظاهر شدن ناگهانی چیزی میشن که جادوگر در اون لحظه بهش نیاز دارد. مثلا" ورد "آگوآمنتی" که باعث خروج آب میشود. استفاده از این وردها هم خیلی ساده است، کافیه چیزی که لازم دارین رو توی ذهنتون مجسم کنید، با چوبدستی به نقطه ای که میخواین اون ظاهر بشه اشاره کنید و بعد ورد مناسب رو بگید.

معجون سازی :
9. پرفسور پرنس چه معجونی را به پسرش اسنیپ جایزه داد و مورفین گانت آن معجون را چگونه توجیه کرد؟2نمره
معجون سرخوشي را جایزه داد. مورفين گانت آن را اينگونه توجيه كرد: معژونيه كه كمك ميكنه بريم فژا!
10. نظریه ی پرفسور پرنس من باب معجون ها را بنویسید. (ر.ک: تدریس جلسه ی اول)1نمره
طبق نظریه ی پرفسور، معجون سازی یک هنره و ایشون توقعی ندارند که هرکسی از این هنر ناب و علم ظریف سردربیاره. کما اینکه خیلی ها همیشه ثابت کردن به طرز تاسف انگیزی تو این زمینه بی استعدادن.

ماگل شناسی :
11. پرفسور دالاهوف چه استنتاجی از ازدواج مروپ گانت (مادر لرد ولدمورت)با تام ریدل (یک مشنگ) کرد؟1نمره
پرفسور با این که متذکر شدند تجربه ازدواج خواهر مورفين يا مادر لرد ولدمورت با يك ماگل تجربه ناخوشايندي بوده، اما بیان کردند که ما نبايد اين را به همه ماگل ها و جادوگر ها نسبت بدهيم و يك نظريه جهان شمول صادر كنيم كه پس مشنگ ها و جادوگرها اصلا نميتوانند با هم ازدواج كنند و همه ماگل ها موجودات بدي هستند.
ایشان نتیجه گرفتند که همه ى مشنگ ها سو استفاده گر نيستند. مثلا مادر و پدر هرميون گرنجر. با اينكه مشنگ بودند چقدر خوب دركش كردند و با جادوگري كنار آمدند. بين مشنگ ها هم انسان هاي خوب پيدا مي شود و برفرض كه نود و نه درصد آن ها هم بد باشند. هميشه در طبيعت استثنا هم وجود دارد! پس ذهنيت منفي نسبت به اين قضيه نداشته باشيد.
12. پرفسور دالاهوف بر روی چه چیزی مطالعه های گسترده ای انجام داد و چگونه آنها را تشریح کرد؟ (ر.ک: به جلسه ی اول)2نمره
مطالعات اخیر پرفسور دالاهوف روی مشنگ ها و یکی از اختراعات آن ها به نام بازی های کامپیوتری معطوف شده.ایشون فرمودن: این بحث خیلی فراگیره همینجوری مسخره بازی نگیریدش. این بازی ها میتونن جنبه آموزشی داشته باشند میتونن سرعت عمل شما رو بالا ببرن حتی میتونن جای تفریحات دیگه شما رو بگیرن و باعث بشن سمت مورفین و مواد و این چیزا نرید..
ایشون در ادامه به مضرات این بازی ها هم اشاره کردند: البته هر چیزی معقولش خوبه. کتمان نمیکنم که بنده خودم در ابتدای آشنایی با این اختراع مشنگ ها صبح و شب ها بود که نمیتوانستم از آن دل بکنم ولی به مرور معقول تر شدم و الان در حد کمی در هر روز بازی کامپیوتری انجام میدهم و اون هم بازی هایی که ارزش داشته باشه. پس تا اینجا به این نکته پی بردیم که بر خلاف باور عموم این بازی های مشنگی فقط جنبه سرگرمی و وقت تلف کنی ندارند اگه بخواهیم جنبه های گسترده تر و عمیق ترش رو بررسی کنیم براتون از همزاد مشنگ خودم مثال میزنم که اصلا علاقه ش به وسیله مشنگی کامپیوتر و خوندن این رشته و درگیر شدن در این صنعت بواسطه همین بازی های کامپیوتری بود یعنی این بازی ها میتوانند حتی آینده کاری و شغلی و حتی شخصی مشنگ ها را تحت تاثیر قرار دهد.

دفاع در برابر جادوی سیاه :
13. پرفسور بلک چه توضیحاتی درباره ی هورکراکس دادند؟2نمره
هورکراکس یک شی است که یک جادوگر یا ساحره با یک جادوی سیاه میتونه قسمتی از روحش رو در اون مخفی و نگهداری کند. حیات اون روح به سالم بودن اون شی هست. تا وقتی هورکراکس سالم باشه، اون جادوگر نمیمیره!
14. نفس بی شعور و نفس دهن آسفالت کن را توضیح دهید.3نمره
نفس بی شعور:
این نفس شما را به انجام امورات پست دنیوی مانند آشامیدن، خوردن، خوابیدن و انواع لذت ها دیگر تشویق می نماید. این نفس توسط کارشناسان وزارت سحر و جادو اخیراً به عنوان یکی از خطرناک ترین جادوی سیاه شناخته شده است و از 5 ستاره خطر، 4 و نیم ستاره به آن تعلق گرفته است. هیچ گونه ضد طلسمی برای آن ابداع یا کشف نشده و فقط و فقط با اعتقادی راسخ و ایمانی استوار می توان بر آن چیره شد. در روایات تفسیر شده از جانب کارشناسان و محققان به نام آمده است که در صورت پیروی از این جادوی سیاه باستانی، علاوه بر احتمال نیست و نابود شدن شما در این دنیا، در دنیای دیگر هم حضرت مرلین کبیر شخصاً دهان شما را مورد عنایت قرار خواهند داد.
نفس دهن آسفالت کن:
این نفس به نیکی از آن یاد می شود. گفته می شود وقتی شما غلطی که نبابد میکردید را با دستور "نفس بی شعور" انجام داده اید، این نفس در چهره ای خوب بر شما نازل می شود و دهن تان را از شدت سرزنش پر از قیر کرده و در نهایت آسفالت می کند. در نهایت اگر ذاتاً جادوگری شریف باشید این نفس باعث می شود در جنایت ها بعدی تان به شما یادآوری شود و از انجام جنایت خودداری کنید. کارشناسان وزارت سحر و جادو این جادو را مثبت ارزیابی کردند. متاسفانه شکل اجرایی افسون و ورد هنوز برای این نفس مثبت ابداع یا کشف نشده ولی به تازگی محققان جامعه جادوگری موفق به کشف واکسن آن شده اند که باید 12 نوبت در سال به همه جادوگران در دولت جدید تزریق گردد.

گیاه شناسی:
15. گیاه شفابخش چیست؟1نمره
گیاهی است که اگرکسی یه بلایی سرش بیاد، از گیاه های دارویی استفاده می کند و این گیه ها باعث بهبودی میشوند. مثل گیاه دارویی که در موقع خشک شدن بچه ها به عث دوباره نرم شدنشون شد!
این گیاه ها به دو دسته تقسیم می شوند. دسته ی اول، گیاه هایی که بیماری ها یا یک بیماری خاص رو درمان میکنند، دسته ی دوم، گیاه هایی که سم ها یا یک سم خاص رو از بین میبرن پس باید در کار با اون ها بسیار دقت کرد که یک اشتباه جون یک ادم رو به خطر میندازه.
16. پرفسور چانگ چه گیاهی را محل رشدش را درون جنگل ممنوعه قلمداد کرد و خاصیت جادویی این گیاه چیست؟1نمره
نام این گیاه بر دانش آموزان روشن نیست، اما به گفته ی یکی از دانش آموزان ساعی و کوشا، مارچوبه نام دارد.
خاصيت جادویی گياه اين است كه وقتي مواد غذايي بهش نرسه، از چوب به مار تغيير شكل ميده و وقتي گردنشو فشار بديم يا به اندازه كافي غذا خورد به شكل اولش، يعني چوب برميگرده.

مراقبت از موجودات جادویی :
17. درجه بندی جانوران را بنویسید. 2نمره
ستاره: جادوگر کش معروف/اهلی و رام کردن آن ها غیر ممکن است
4 ستاره:خطرناک/نیاز به دانش تخصصی دارد
3 ستاره:قابل مهار توسط جادوگران
2ستاره:بی خطر/اهلی شده
1 ستاره:ملال آور

پیشگویی :
18. پرفسور رون ویزلی توانست با ....... پیشگویی هایش را به ثمر بنشاند. 1نمره
تغيير شرايط

نجوم و ستاره شناسی :
19. آرورا چیست و پرفسور دلاکور چه توضیحاتی درباره آن دادند؟ 2نمره
نور هایی که در آسمان هستند، آرورا، شفق قطبی یا نور های قطبی نامیده می شوند. زیبایی این نور ها حتی غیر جادویی ها را هم به حیرت انداخته است. در حدی که اسم قــهرمان های قصه هاشون آرورا میذارند.



پاسخ به: مسابقه معجون سازی !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۲
#83
در اتاق دایره ای شکل لکه های نورانی رقصان روی تمام دیوار ها خودنمایی می کردند.به سمت در انتهای اتاق رفت. اتاقی کم نور پر از قفسه های بلند و بی شمار که روی آن ها پر از گوی های کوچک و خاک گرفته ی شیشه ای بود.دستش را دراز کرد...
- یه ذره جلوتر! دِ لامصب! اون پیشگوییه! خو اون دست چلاقتو دراز کن یه نمه!
آن هفته، هفته ی مشاغل در مدرسه ی هاگوارتز بود. از والدین دانش آموزان خواسته بودند تا به مدرسه بیایند و در رابطه با شغل شریف خود با دانش آموزان صحبت کنند. هری پاتر مشهور ،پسر نجات دهنده ی جهان، برگزیده ی برگزیدگان، در سی و ششمین سال زندگی اش را می گذراند. او، خسته از شهرت به همه ی دانش آموزان امضا داده، و از کاراگاه بودن برایشان گفته بود. بعد از اتمام جلسه، به سمت جا استادی یکی از کلاس های خالی رفته و خسته و کوفته، خوابیده بود.
گوی های کوچک و خاک گرفته می لرزیدند. از دو طرف هر کدام دو بال بیرون آمد که آن ها را شبیه به گوی زرین می کرد. تصویر عوض شد. لرد ولدمورت به همان من بی رنگ و رویی و خوفناکی همیشه، با همان چشمان سرخ و بی همان دماغ. قهقه زنان گفت: بالاخره میام میخورمت! یه جان پیچ دیگه مونده هنوز!یوهاهاها!
هری هرچه سعی می کرد افسون اکسپلیارموسش اجرا نمی شد! صحنه عوض شد. رون و هرمیون با همان شکل و شمایل نوزده سال بعد. رون با سبیل به رنگ موهایش و کمی چین و چروک دور چشمانش. هرمیون با ابروهای شیطانی و لب ها و گونه های بوتاکس کرده! هردو بیهوش، دراز به دراز در انبار بستنی فلورین فورتسیکو افتاده بودند. زبانشان از دهانشان بیرون زده بود. هری هر چه سعی می کرد بدود تا به آن ها برسد نمی توانست...
- هری پاتر قربان!
-
- مگه باز هم ولدی میاد تو خواب هری پاتر؟
- نه نه! داشتم خواب می دیدم که داری کوییدیچ بازی می کنی. می خواستم دستتو یه ذره ببری جلوتر که گوی زرین رو بگیری!
- من دابی بود قربان! عیبی نداره تو چفت شدگی خنگ و نفهم بود قربان! هری پاتر خواب چی دید؟!
- رویای صادقه ! رویای صادقه بود دابی! هرمیون و رون توی انبار فریزر بستنی فروشی بیهوش شدن! هرچی گفتم تحریم کنین این فلورین رو! شیر بستنی هاش پاستوریزه نیست! تو گوششون نرفت! چه خاکی بریزم به سرم؟!
جن خانگی آزاده نسبت به نوزده سال پیش کمی شکسته شده بود. روی صورتش چروک افتاده و جای چاقوی بلاتریکس روی سینه اش خودنمایی می کرد. دابی بشکن زد و گفت:
- باید براشون نوشداروی مسمومیت درست کرد قربان! پیش به سوی ذفتر پروفسور اسنیپ قربان!
- اسنیپ؟! منو ببینه دارم از دفترش دزدی می کنم منو حلق آویز می کنه از سقف دخمه!
- نه قربان. دابی دم کلاس معجون سازی دیدش، داشت می رفت هاگزمید نوشیدنی بزنه. گذشت 19 سال زمان اصن عوضش نکرده!

دفتر پروفسور اسنیپ
اسنیپ که دیگر علاقه اش را به لیلی آشکار کرده بود، باکی از حرف مردم نداشت. عکس های تمام قد لیلی اوانز سراسر دفترش را پوشانده بود. هری که فرصتی برای غیرتی شدن نداشت ، رو به دابی گفت:
- نوشدارو های مسمویت رو پیدا کن دابی!
- ایناهاش قربان.
هری که از فرط اضطراب دستانش می لرزید، کتاب را ورق زد تا به قسمت نوشدارو ها برسد.
- نوشدارو برای معجون راستی، معجون عشق،نوشدارو برای کچلی، رویش دوباره ی بینی، مسمویت های غذایی. همینه!
هری پاتیل کثیف و چرکی را از تو کمد در آورد. نگاهی به کتاب انداخت.
نقل قول:
مواد لازم:
بابونه دو قاشق غذا خوری ، عرق نعنا یک بطری، جگر وزغ خرد شده دو عدد، خون مار آفریقایی مبتلا به دیابت 1 پیمانه، قارچ سمی توهم زا 1 عدد، دو قطره معجون رویا، دو قاشق غذاخوری از ماده ای که مسمویت ایجاد کرده...
طرز تهییه:
ابتدا جگر را در پاتیل بیاندازید و کمی تفت بدهید. عرق نعنا را اضافه کنید. پاتیل را روی شعله ی کم بگذارید و در جهت عقربه ها ی ساعت هم بزنید تا نصف عرق نعنا تبخیر شود. سپس پودر بابونه و خون مار را اضافه کنید. شعله را زیاد کنید تا معجون قل بزند. سپس افسون سرد کننده را اجرا کنید. به محض این که دمای معجون به پنج درجه سانتیگراد رسید دو قطره معجون رویا را اضافه کنید. یک دقیقه قبل از مصرف، دو قاشق غذاخوری از ماده ای که مسمویت ایجاد کرده را هم داخل پاتیل بریزید.

- اوه! یا ریش مرلین!اسنیپ اومد!دابی قایم شو! شت!
دست هری به بطری معجون رویای اسنیپ خورد و به جای دو قطره، کل بطری در پاتیل خالی شد.
سوروس اسنیپ از هاگزمید برگشته و روی شانه های ردایش را دانه های برف پوشانده بود. دو کیسه خرید و یک گونی برنج در دست بود و زیرلب به خاطر غذاهای بدمزه ی هاگوارتز و دست پخت بد جن های خانگی غرولند می کرد. ناگهان دست از غر کشید و شروع به بو کشیدن کرد.
-چه بوی گندی میاد... بوی پاتره! پاتر! من که می دونم آخرین باری که رفتی حموم حدود بیست و سه سال می گذره. می دونم بار آخر رفتی حمام ارشد ها. بوی گندت تو تمام اتاقم پیچیده! بیا بیرون!
هری زیر میز::worry:
- من همین الان میرم که به مدیر بی طرف مدرسه گزارش بدم که تو بی اجازه اومدی تو دفتر من!
بعد از گفتن این حرف اسنیپ الکی صدای راه رفتن در آورد و به محض این که هری از جایش بلند شد...
- استیوپفای!
هری جاخالی داد دست دابی را گرفت و به طرف شومینه برد. پودری در آتش ریخت و فریاد زد:
- کوچه ی دیاگون!
قبل از آن که طلسم اسنیپ به هدف برسد، هدف در شومینه ناپدید شده بود.

کوچه ی دیاگون
هری پاتیل را زیر بغلش زده در کوچه ی دیاگون می دوید. قطرات نوشدارو با دویدن او به هوا پرتاب می شدند.
- اینجا چه قدر عوض شده! زمان ما این شکلی نبود! بلوار نداشت، آسفالت نشده بود! بستنی فروشی کجاست؟!
هری با بدختی مکانی را که در 19 سال قبل بستنی فروشی بود پیدا کرد اما به جای آن ساختمان بلندی قرار داشت که روی در آن طلاکوبی شده بود:
بانک گرینگوتز! شعبه ی بیست و ششم کوچه ی دیاگون!
- الان تو هر هشت جهت جغرافیایی دیاگون شعبه زدن! این همه بانک به چه درد مردم می خوره آخه!
بالاخره با کمک دابی، بستنی فروشی را که اکنون محیط آن را بزرگ تر کرده بودند، پیدا کرد. هری دوان دوان به سمت انبار فریزر رفت. همان طور که در خواب دیده بود رون و و هرمیون دراز به دراز افتاده بودند. دور دهان رون بستنی آب شده ی شکلاتی و توت فرنگی و دور دهان هرمیون به رنگ بستنی توت فرنگی بود. تنها نکته ای که با خوابش تفاوت داشت این بود که در کنار آن دو ، بیل که رگه های خاکستری در موهایش دیده می شد و فلور و جینی هم مسموم شده بودند. هری که یادش رفته بود باید دو قاشق از ماده ای که ایجاد مسمویت کرده بود در معجون بریزد و به خاطر معلومات بالایش در معجون سازی توجهی به این که کل بطری معجون رویا را در نوشدارو ریخته، نداشت؛ نوشدارو را به خورد همه ی آن ها داد. ناگهان خوابش گرفت..چشم هایش سنگین شد... و خوابش برد.
گوی های بلورین خاک گرفته، ولدمورت که دنبالش کرده، کوییدیچ، چو زیر داروش ها با چشمان اشک آلودش...
- پدر تسترال تو هنوز خواب چو رو میبینی؟!
- جینی! نه به جان لیلی... تو .. تو توی خواب منی؟!
بیل رون را از پشت گرفته بود و نمی گذاشت تا برود و به هری حمله کند. اما نمی توانست از سرو صدای او کم کند.
- مرتیکه تو مگه ناموس نداری! منو بگو خواهرم رو سپردم به تو!
هری که همچنان زیر داروش در اتاق ضروریات ایستاده بود فریاد زد:
- من شما رو از مسمویت نجات دادم! جای دستت درد نکنه است؟
هرمیون آهی کشید و گفت:
- تو که هیچ قت تو معجون سازی استعداد نداشتی! خوب به جای این که خودت این گندو بالا بیاری، می دادی به یه کاربلد معجون درست کنه.
- منظورت چیه؟ مگه چه اتفاقی افتاده؟!
- هیچی! ما تو خواب تو گیر افتادیم!
- یعنی چی؟!
- دابی داره سعی می کنه بیدارت کنه. برو دره ی گودریک . همه ی بچه ها اونجان . مراقبشون باش تا وقتی که بتونی ما رو برگردونی به دنیای مادی.
- چرا چرت و پرت میگی؟! این فقط یه خوابه. من الان بیدار میشم. شما ها هم به هوش میاین.
در حالی که نیرویی هری را از آن ها دور و دورتر می کرد، جینی فریاد زد:
- مواظب جیمز و آلبوس و لیلی و ویکوریا و لوئیس و دومینیک و رز و هوگو و تدی باش!:pretty:
هری:
...
- هری پاتر قربان!
هنگامی که هری چشمانش را باز کرد دماغ دراز و نوک تیز او را دید که در چند میلیمتری از چشمش قرار داشت!
- دابی! مگه بهت نگفته بودم این کارو ...
قبل از این که هری حرف را تمام کند دابی سرش را لای در فریزر گذاشت و در را محکم بست! دابی بد!
- گردنتو قطع نکن! من کابوس دیدم دابی. جینی، رون و هرمیون و بیل اینا کجان؟!
- اونا یهو غیب شدن هری پاتر. دابی بد!
- یعنی واقعیت داشت؟!

دره گودریک
هری هنگامی که در را باز کرد یک گلدان که از داخل خانه پرتاب شده بود از بالای سرش به فاصله ی کمی عبور کرد و به دیوار پشت سرش خورد و شکست!
جیمز، هوگو و آلبوس سوار بر جارو مشغول تمرین دروازه بانی بودند.
- هوگو! این بازی گندت رو از بابات به ارث بردی احتمالا!
- ساکت شو پسره ی بـــیـــب!
سپس هر سه از روی جارو پایین پریدند و مشغول دوئل شدند! پرتو های سبز و قرمز رنگ فضای خانه را پر کرد.در آشپزخانه لیلی و رز با گاز و کتری بازی می کردند و در سالن، ویکتوریا و تدی مشغول صمیمی شدن بودند!هری سردرگرم نمی دانست به کدام یک از این توله بلاجر های شیطان رسیدگی کند!
چند ساعت بعد، بعد از این که هری برای دختر ها قصه ی پریان و ولدی مموش گفت و برای پسر ها از نبرد تن به تنش با لرد سیاه تعریف کرد، همه ی آن ها را خواباند. به سمت تخت خوابش رفت و خودش را روی تخت انداخت. هنوز سرش به بالش نرسیده بود که از خستگی بیهوش شد!
...
- یادت باشه بچه های من هق غوز صبح باید آب پقتقال طبیعی بخوقن. بغای پوستشون خوبه.(لهجه ی فلوری!)
- هری جان بی زحمت به هوگو و لیلی دیکته ی شب بگو. کلمه ترکیب هاشون هم ازشون بپرس.
- هری حتما جیمز رو حموم کن! آلبوس هم که می دونی شبا جاشو خیس می کنه. تشکش روهم باید تمیز کنی.
- آقا هوای این ویکتوریا هم داشته باش، زیاد با تدی تنهاش نذار.
هری: بچه ها من چی کار کنم از تو کله ی من در بیاین؟!
هرمیون گفت: باید همون معجونی که به ما دادی رو ...
- بابا، بابا، بابا، بابا، بابا!
- چــــــــیـــــــــــه؟!
جیمز درحالی که اژدهای عروسکی اش را زیر بغل زده بود گفت:
- من می ترسم، بیام پیشت بخوابم؟
- بیا! یه دقه دیرتر اومده بودی زن دایی ات می گفت باید چه خاکی بریزم توی سرم...
- راستی مامان کجاست؟ دلم براش تنگ شده... مامان کجاست؟ مامان...
با بلند شدن صدای گریه ی جیمز بقیه ی بچه ها هم از خواب بیدار شده و با گریه مادر و پدرشان را می خواستند. خواباندن دوباره ی آن ها 3 ساعت طول کشید و سی سال از عمر هری کم کرد!
فردا صبح هنگامی که از خواب بیدار شد، مغزش پر از توصیه های ایمنی والدین بود. کی رو باید می بردم حموم!؟ کی جاشو خیس می کرد؟! کی به تخم مرغ حساسیت داشت؟ کی فقط تخم مرغ می خورد؟
هری در همین افکار بود که متوجه شد جیمز و رز از ریش تابلوی دامبلدور آویزان شدند.
- د نکن بچه! اسون اثر هنریه! هوگو تو چرا کهیر زدی! انگار رو پوستت پلاستیک صورتی کشیدن!
- خوب من به تخم مرغ حساسیت دارم!
در سالن پذیرایی، جیمز و تد و دیگران با دابی به عنوان توپ ، وسطی بازی می کردند. هری که کلافه شده بود، همانند یک مرد نمونه بچه های آن مهدکودک را تنها گذاشت و از خانه خارج شد.
- هی گفتن فرزند کمتر، زندگی بهتر ما گوش نکردیم...
نگاهش به پاتیل حاوی نوشدارو افتاد که بیرون در ورودی، کنار راه پله قرار داشت. یک جرعه از آن را نوشید... چشم هایش سنگین شد...و خوابید.
چند دقیقه بعد، جینی، رون، هرمیون، بیل و فلور کنار پاتیل ظاهر شدند. فریاد آوداکدورا ی بچه ها فضای خانه را پر کرده بود. همه به سمت خانه هجوم بردند. اما کسی حواسش نبود که هری پاتر غیب شده و امشب در خواب تک تک آن ها ظاهر می شود...




ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۱۱ ۲۲:۳۱:۲۰


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#84
1. تاریخچه ی داوری در کوییدیچ را بگویید! (10 نمره)
در ابتدای پیدایش بازی کوییدیچ داوری وجود نداشت. اما یک روز که سالازار و گودریک مشغول بازی بودند، بر سر این که آیا توپ از حلقه رد شده یا نه به مشکل خوردند و از آن به بعد هلگا( که از شت چاقی قادر به بازی نبود و تنها هنگام تماشای بازی تخمه می شکست) به داوری گماشته شد. (دقت کردین این 4 بنیان گذار هاگوارتز یه چیزی در حد جادوگر های اولیه اند برای ما؟! کم کم اطلاعات بیشتری از نحوه ی زندگی آن ها در غار و کشف آتش هم فاش می شه!)
بعد ها برای این که داور گاهی نمی تونست درست تصمیم بگیره، جادویی رو روی گوی زرین پیاده کردن که به محض این که با پوست دست اولین نفر تماس بگیره، اون رو در حافظه ی بدنی اش ثبت کنه.
این روز ها به علت پیشرفت تکنولوژی و وجود حسگر های جادویی پیشرفته در سه نوع توپ بازی، دیگه نقش داور کمتر و کمتر شده و بزرگترین خاصیتش اینه که کاپیتان ها رو مجبور به دست دادن با هم می کنه.
کاربرد حسگرهای جادویی پیشرفته در سرخگون به این صورت است که به محض این که از حلقه ی دروازه عبور کرد، در حافظه ی بدنی اش ثبت می شود.
دانشمندان در آستانه ی کشف سنسور های خطایابی هم هستند. رئیس سازمان کوییدیچ در این راستا، اعلام کرده که به زودی همین نقش تزئینی و تشریفاتی و چغندری داور هم حذف می شود.

2. تاریخچه و افتخارات تیم کوییدیچ خفاش بالی کسل را بنویسید! (10 نمره)
در سال 1850 که تیم خفاش بالی کسل در آمریکای شمالی تشکیل شد و برای شرکت در لیگ کوییدیچ اعلام آمادگی کرد، کسی فکرش را هم نمی کرد چه فاجعه ی خونباری در کمین است.
در اولین هفته از لیگ برتر کوییدیچ، خفاش بالی کسل ، حریف تیم شاهین کن میر بودند. به محض این که سوت داور به صدا در آمد و همه ی بازیکنان با جارو از زمین بلند شدند، بازیکنان این تیم به طرف تیم حریف حمله کرده و بعد از گاز گرفتن آن ها شروع به مکیدن خون آن ها کردند!
بعله! این تیم از هفت خون آشام تشکیل شده بود!:worry:
با وجود این که تماشاگران برای کمک به یاری آن ها شتافتند اما تلاش آن ها ثمری نداشت و بازکنان شاهین کن میر و تعدادی از تماشاچیان که دیگر خونی در بدنشان نمانده بود و به رنگ سفید یخچالی در آمده بودند، در دم جان باختند!
این مهم ترین افتخاری بود که به آن دست یافتند زیرا بعد از خوردن خون بازیکنان، شروع به بازی کردند و با ایجاد تفاضل گل بی سابقه 7150 بر 0 قهرمان لیگ آن سال شدند. هرچند تا ابد از شرکت در مسابقات کوییدیچ محروم شدند.

3. 10 تیم باشگاهی کوییدیچ نام ببرید! (10 نمره)

خفاش بالی کسل
خفاش بالی ( که از خون آشامان دو رگه تشکیل شده و برای زنده نگه داشتن خاطره تیم خفاش بالی کسل فعالیت می کنند)
خفاش کسل(از بازیکنان قدرتمند و متعصبی تشکیل شده که عزیزانشان را در جریان بازی تیم خفاش بالی کسل ازدست دادند)
شاهین کن میر
شموشک وارنا
ریش سفیدان
پیرپاتالان
سرخ مویان
پ.ب.و (پرواز با وزارت!)



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۲
#85
1. درون پاتیلی که دم باریک ولدکچه رو میندازه توش، قبل از اینکه گوشت و پوست و خون و استخون ملتو بریزه توش، یه مایع هست که دم باریک میره کنارش و یه کارایی انجام میده که مایع سرخ میشه و جوش میاره! چه کارایی!؟ کامل توضیح بدین! (10 امتیاز)
نظرتون راجع به دم باریک چیه واقعا؟! این بچه اگه کار بلد بود که همون موقع بدون کمک بابای شما جانور نما میشد. اگه کار بلد بود که مجبور نمیشد سوالای سمج رو بخره که! بگذریم...
اولش یه معجونی که ولدی بهش داده بود رو میریزه تو پاتیل. بعدش یه کارایی می کنه. یعنی همه اش می ترسیده که مچ دست خودشو قطع کنه. می ره و زیر گوش معجون میگه که بیا بیخیال مچ دست من شو، شیرینی ات با من. از خجالتت در میایم!
در این لحظه معجون عصبانی می شه و از شدت عصبانیت رنگش سرخ میشه!
بعد دم باریک میاد از دلش در بیاره، میگه من که می دونم دوست نداری ولدی به این بد ریختی رو بندازم توی تو! بیا کنار بیایم با هم!
بعد از گفتن این حرف معجون جوش میاره و قطره هاشو به درو دیوار و مرگخواران و دم باریک می پاشه.
البته فرضیه هایی مبنی بر ریختن قرص جوشان در معجون توسط دم باریک هم مطرح شده که هیچ وقت به طور رسمی تایید نشده.

2. نمی خواین از دل ِ جیمز دربیارین یه جوری شورش و بی ادبی امروزتون رو؟ هر جوری! یه چیزی بگین! یه چیزی بگیرین! یه چیزی بکشین! (5 امتیاز)
دابی چون توی شوکه! توی شوکه عکس الستور!نمی تونه چیزی بگه!!! چرا منو تغییر شکل داده؟!!؟!؟!؟ انگار جراحی پلاستیک کردم! شبیه اون خواننده ی اجنبی شدم که اسمش مایکله! با این وضعیت می خوای از دلت هم در بیارم؟!
وای به حالت فرمانده جیمز اگه این باباقوری نمره ی کامل بگیره! اون وقت با خشم دابی رو به رو می شی!
تازه، برای این که از دلت دربیارم رفتم دفتر فلیچ، لی بیچاره رو از تو بازداشت در اوردم. فلیچ داشت شلاقش میزد.نمی دونی راجع به چی حرف می زنم؟! بیا ببین:
نقل قول:
جیمز جیغ زد: تو باز داشتی با بغل دستیات حرف میزدی؟!

صحنه ی آهسته:
تو بازداشتی! با بغل دستیات حرف میزدی؟!
بعله! همچین شاگرد با دقتی هستم من!


3. ولدکچه پوستش قرمز تیره بوده وقتی میره تو پاتیل، چرا وقتی میاد بیرون رنگش پریده؟ (5 امتیاز)

ولدکچه پوستش قرمز تیره نبوده جناب! گوشتش بوده. اون موقع ولدک اصلا پوست نداشته. حتی اولش که دم باریک می خواسته اون گوشت لخم رو! به قبرستون بیاره، دورش پتو میپیچه. اما پرز های پتو به طرز دردناکی می چسبه به گوشت بدن ولدی کچل! و آه و ناله ی ولدی هوا میره. همون جا تصمیم میگیره کاری کنه که دم باریک زودتر بمیره و به سزای عنلش برسه!
از این حرفها بگذریم، وقتی از توی پاتیل در اومده رنگش سفید شده، چون پوست دار شده.
اما مسئله اینه که چرا رنگش پریده؟!
جواب اینه که توی پاتیل بعد از ریخت خون پاتر، روح مامان بزرگ شما رو استاد! اون جا میبینه. خوف برش می داره!:pretty:

4. ولدکچه درون پاتیله، شما پای پاتیل وایسادین و میخواین یه ولدک بپزین. غیر از گوشت و پوست و خون و اینا، مجازین چیزای دیگه ای هم بریزین توش. چی میریزین؟ ولدک خروجی تون رو توصیف کنین! (10 امتیاز)


یک فقره آقای بلوپ
وقتی وی را درون پاتیل بیندازیم، پاتیل ابتدا تکان های سختی می خورد و سر و صداهای ترسناکی از داخل آن بلند میشود... سپس با برخورد محکم دم آقای بلوپ با مایع درون پاتیل، محتوای آن به بیرون می پاشد. کمی بعد صدای ملچ ملچ و تق تق( که احتمالا حاصل از گاز زدن استخوان هاست) فضا را پر می کند!
محصول خرجی آقای بلوپ است که کمی شکمش جلو آمده و دور دهانش را لیس می زند و همچنین مقداری غبار صورتی!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۹:۱۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲
#86
1- اولین مخترع این معجون که بود و چگونه به فرمول این معجون دست یافت؟6 نمره

باتیلدا بگشات اولین و آخرین مخترع این معجون بود. یک روز گرم و آفتابی در دره ی گودریک، باتیلدا مشغول آشپزی بود و قصد داشت برای ناهارش آبگوشت باسیلیک نذری در پاتیل سنگی بپزد. هنگامی که پنجره را باز کرد تا هوای خنک جریان پیدا کند،متوجه شد خانواده ای سه نفره، مشغول اسباب کشی به خانه ی همسایه ی او هستند. باتیلدا فورا برای خوشامد گویی به سمت منزل آن ها روانه شد.
در زد و زنی به نام کندرا در را باز کرد.با رفتار بسیار بی ادبانه ای از باتیلدا خواست تا منزلش را ترک کند و او و سه فرزندش را(اوپس!سوتی داد!) تنها بگذارد. باتیلدا با پررویی تمام قصد کرد تا وارد منزل شود اما...
کندرا، باتیلدا را لای در خانه له کرد! کندرا که به بی اعصاب و وحشی بودن معروف بود، دوباره در را باز کرد و با تمام قدرت بست. هر چند دقیقه یک بار باتیلدا ی لواشک شده رو جا به جا می کرد تا حسابی همه ی اعضا و جوارح بدنش له شوند! سپس باتیلدا را که تفاوت چندانی با جنازه نداشت، با طلسمی به خانه ی خودش فرستاد. باتیلدا که دیگر امیدی به زندگی نداشت، بدن خونین و مالین و لهیده اش را روی زمین کشید و بعد از چند دقیقه به آشپزخونه رسید.
از شدت خستگی به پاتیلی که برای نذری خریده بود، آویزان شد و در یک حرکت انتحاری باتیلدا درون آن افتاد. درحالی که تلاش می کرد تا از آن تو بیرون بیاید،از رو میزی بالای دستش آویزان شد اما هرچیزی که روی آن قرار داشت از جمله شربت سن ایچ، روغن باسیلیک، بکینگ پودر و دیگر مواد لازم که در سوال بعدی توضیح خواهیم داد، همه روی باتیلدا افتاد.
به علت گرمای فصل تابستان باتیلدا و محتویات! شروع به جوشیدن، ذوب شدن و قل زدن کردند و بعد از گذشت سه روز باتیلدا از داخل پاتیل سالم و سرحال بیرون آمد و فهمید که معجون بازسازی را به روشی تصادفی ابداع کرده است.

2- مواد اولیه و نحوه ی ساخت این معجون را به اختصار شرح دهید.ذکر کنید در پایان رنگ مطلوب برای این معجون چه خواهد بود؟ 10 نمره
مواد لازم:
پاتیل سنگی 1 عدد
خون خود فرد که مایل به بازسازی است 1 لیتر
تکه ای از گوشت بدن فرد بیشتر از 10 گرم
شربت سن ایچ لیمویی 1 پیمانه
روغن باسیلیک 2 پیمانه
ادویه شامل نمک، فلفل، پودر آویشن صحرایی و پودر استخوان فرد به مقدار کافی
موی چرب و روغنی(مثل مال پسر استاد!) حداقل سه تار
بکینگ پودر 1 قاشق غذاخوری

طرز تهییه:
همه ی مواد را با هم در پاتیل سنگی بریزید و بگذارید تا یک شبانه روز بماند. سپس پاتیل را جلوی نور خورشید گذاشته و سه بار در جهت عقربه های ساعت هم بزنید. به خاطر استفاده از بکینگ پودر، محتویات معجون، پف کرده و باعث پوشاندن تمام بدن فرد مایل به باز سازی را می پوشاند. بعد از گذشت روز دوم یکبار در خلاف جهت عقربه ها هم بزنید.
در روز سوم معجون جا می افتد و روی آن هم سه وجب روغن دارد! حال معجون به رنگ صورتی باتیلدایی درآمده و فرد می تواند به سلامتی و تندرستی از آن خارج شود.

توجه: اگر به جای خون خود بخواهید از خون دشمن استفاده کنید احتیاج به 5 لیتر خون دارید. در نتیجه باید دشمن خود را کشته و آن قدر او ا بچلانید تا تمام خون بدنش در پاتیل جاری شود!

3- دلیل اینکه پروفسور پرنس قصد داشت نحوه ی ساخت معجون را به صورت عملی نشان دهد چه بود؟ 5نمره
بلد نبود بابا، از اولشم قپی اومد! دابی دید که هی یادداشت های پسرش رو می خوند و از روی اونا درس می داد...
(چشم غره ی استاد)
ام... دابی شوخی کرد... :worry: پروفسور می خواست شاگردان رو با زندگی حقیقی آشنا کنه و به اون ها بفهمونه که افرادی که نیاز به استفاده از معجون بازسازی دارن، چه حال زاری دارن!

4- شرط اصلی استفاده از این معجون را بیان کنید.4 نمره

استفاده از این معجوب به افراد پیر، باردار، دارای سابقه ی ناراحتی های قلبی، ناراحتی کبد ، گرفتگی عروق و نارسایی کلیه توصیه نمی شود.
اما مهم ترین شرط داشتن تعادل و توازن میان مرگ و زندگی است. شخص هم باید زنده باشد و از طرف دیگر خیلی هم زنده نباشد! کما طوری.

5- آخرین بار این معجون توسط چه کسی مورد استفاده قرار گرفت؟ مختصری در خصوص زندگی او توضیح دهید. 5 نمره

آخرین بار روبیوس هاگرید بعد از تبدیل شدن به گوشت کوبیده توسط غول ها از ان معجون استفاده کرد! که البته لازم به ذکر است تهییه ی این معجون با مادام ماکسیم بوده.
روبیوس هاگرید مردی است که مادری غول و پدری جادوگر داشته است.( آقا من اصن درگیرم که این دو تا چه جوری با هم ازدواج کردن! خواهشمندیم ما را از این کنجکاوی درآورید!) وی علاقه ی عجیبی به حیوانات خطرناک داشته و از آن ها نمی ترسد و طبق مقاله ای که توسط ریتا اسکیتر در روزنامه ی پیام امروز چاپ شد، علت این نترس بودن وی آن است که خود از همه ی حیوانات دیگر خطرناک تر است!
وی همراه با بانو ماکسیم برای یافتن غول ها سر به کوه و بیابان گذاشته و توسط غول ها به صورت ساندویچ استیک هاگرید در می آید که این امر مادام ماکسیم را مجبور به استفاده از معجون باز سازی می کند.


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۱ ۹:۲۳:۰۸


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۲
#87
1- انواع مغز های چوبدستی را بنویسید!( 5 مورد و هر مورد 1 امتیاز)
1- پر ققنوس 2- خاکستر ققنوس 3- مغز استخوان پریزاد(باید پریزاد را بکشید گوشت را از استخوان بدنش جدا کنید، استخوان را بشکنید و مغز آن را بیرون بیاورید!ام.. دابی بد!) 4- دم سانتور 5- فلس باسیلیک

2- انواع جنس چوبدستی های جادوگری را بنویسید.( 3 مورد و هر یک امتیاز!)
جنس چوبدستی عوام: 1- چوب درخت بلوط 2- ا م دی اف! 3- چوب پنبه
جنس چوبدستی اشراف: 1- طلا 2-آبگینه 3- مرمر
اگه فکر کردین چون اسمش چوب دستیه باید چوبی باشه، سخت در اشتباهین استاد!انگلیسیش wand هست. پس لزومی نداره حتما چوب باشه! این عوام فریبی ها همه کار ویدا است!(از نوع اسلامیه!)

3- تفاوت طول چوبدستی های حال حاضر و عصاهای جادوگری زمان قدیم، چه تفاوتی را در مقدار انرژی خروجی برای انجام جادو ها باعث میشد؟ ( با استفاده از قوانین فیزیک مشنگی!) ( 10 امتیاز)
هرچی طول کمتر باشه، اصطکاک کمتره و درآخر انتقال انرژی در واحد سطح بیشتره.
البته باید به این نکته توجه کرد که 12 سانتیمتر برای طول چوبدستی صفر مطلق به حساب میاد! یعنی از اون کمتر دیگه باعث می شه چوب دستی کار نکنه!
تو پرانتز؛ استاد میشه از مدیر سالازار بپرسین فیزیک 2 چند شده؟! ما فقط در حد پاس کردن امتحان دادیم آخه!

4- تفاوت در چوب به کار رفته در ساختار چوبدستی های جادوگری، چه تاثیری در قدرت آنها دارد؟ ( با استفاده از قوانین علوم تجربی مشنگی!) ( 10 امتیا
ز)
در حالت ایده آل هر چی پوسته ی چوب نازک تر باشه ، طولش کمتر باشه، مقاومت کمتره پس آهنگ عبور انرژی بیشتره. اما خوب هیچ چوبدستی ای ایده آل نیست(بدون هدر رفتن انرژی) پس بهترین چوبدستی اونیه که ضریب عملکردش بیشتر باشه.

5- چوبدستی مرگ چرا بدون هیچ یک از مغز های شناخته شده بود و فقط از چوب تشکیل شده بود؟ ( 2 امتیاز)
استاد سه تا برادر خسته و کوفته تو راه سفرن یهو مرگ جلوشون سبز می شه شروع می کنه سخنرانی! مگه سه تا برادر چه قدر صبر دارن؟ خستگی راه هم تو تنشون بود. عجله هم داشتن. دیگه مرگ فرصت نکرد چوبدستی رو کالبد شکافی کنه و براش مغز هم بذاره!

یک رول بنویسید و در آن نحوه ی اختراع اولین چوبدستی جادوگری توسط آبراهام اولیوندر را بنویسید.( 7 امتیاز)
-
اوایل دوره ی رنسانس بود که آبراهام الیوندر از هاگوارتز فارغ التحصیل شد. آبراهام به خاطر حافظه ی فوق العاده اش محبوب همه ی اساتید بود. اون با سرمایه ی کمی که داشت یه مغازه ی چوبدستی فروشی در کوچه ی دیاگون برای خودش راه انداخت. کارو کاسبی اش بد نبود اما الان، آبراهام قصه ی ما خیلی غصه دار بود.
- گرگورویچه تسترال! اومده می گه ابر چوبدستی دست منه! می گه من همه ی چوبدستی هام مثل ابر چوبدستی قدرتمنده! مارو از نون خوردن انداخته..
الیوندر زیر درخت سیب درحیاط خانه شان نشسته بود. مامانش چادر گلگلی اش را دور کمرش بسته بود و با عصای جادویی اش مشغول آب پاشی حیاط بود! آبراهام بغضش رو فرو خورد و چشمش به یه مورچه ی قرمزی فتاد که دانه ای بر پشتش گذاشته بود و به سمت لانه اش در حرکت بود.
- نام مورچه ی قرمز، اندازه 7 میلی متر. حامل دانه ی بیسکوییت.
صدای مادر آبراهام از آن سوی حیاط به گوش رسید.
- پسرم زن همسایه اومده بود براش پارچه اش رو سانت بزنی! سوغات زیارته!
آبراهام چشمان نقره ای رنگش را ریز کرد و به پارچه ی گل منگلی روی تاقچه نگاه کرد.
- سه مترو هفتادو دو سانتیمتر، بافته شده از موی تکشاخ.
- قربونت مادر! این قدر هم زانوی غم بغل نگیر! بچه به این باهوشی که نباید به خاطر یه آدم کارو بارشو از دست بده! تو یه چوبدستی بهتر درست کن!
- مادر من یه چی میگیا!
مادر آبراهام چادرش را دور دستش پیچید و پیش او آمد. چشم های نقره ای از ویژگی های خانواده ی الیوندر بود.
- عصره تکنولوژیه پسرم! این عصا ها دیگه قدیمی شده. مثل این رداهای پف پفی. دیگه کسی از اون پیرهن ها به مادرت سفارش نمی ده براش بدوزه. حتی ردا هم میگن دیگه بی کلاسه!
الیواندر آهی کشید و به ماه نقره ای خیره شد و جواب داد:
- اما شما تو ردا ها پشم شیشه گذاشتین و الان همه جادوگرهایی که می پوشن به نظر هیکلی و سیکس پک دار میان!
مادر الیوندر لبخند زد و با حرکت سر او را تایید کرد. سپس عصای جادویی اش را بلند کرد و درحالی که برای اجرای هر افسون حداقل سه بار آن را به زبان میاورد مشغول تهییه شام شد.( اون موقع خیلی ایده آل نبودن عصا ها دیگه!)
الیواندر آهی کشید و محکم پشتش را به درخت کوبید. سیب سرخی همراه با شاخه اش کنده شد و روی سر الیواندر افتاد.
الیواندر زیرچشم نگاهی به ترکه چوب انداخت. اعداد و ارقام در ذهنش رژه می رفتند...
- چوب درخت سیب، انعطاف پذیر، سی و دو سانت و 7 میلی متر! چی می شد ما هم تو چوبدستی پشم شیشه می ذاشتیم... صبر کن ببینم... یافتم!!!




پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۲
#88
1- دمنتور یا دیوانه ساز یعنی چی؟ این واژه ها از کجا می آیند؟ دمنتور ها از چی درست شده اند و یا چی هستند؟ خلاصه در مورد دمنتور هرچه می دانید و نمی دانید را بگویید. 10 امتیاز.
دمنتور به معنای دیوانه ساز و دیوانه ساز به معنای دمنتور است. فکر کردین دابی انگلیسی بلده که بیاد کلمه ها رو ریشه یابی کنه و بگه دمنت یعنی فلان، تور یعنی بهمان؟! دابی یه جن خونگی بیش نیست! وقتی مالفوی های اصیل بچه ی لوسشون رو میفرستادن کلاس زبان دابی داشت ظرفا رو می شست! وقتی لوسیوس مالفویه دزد...(دابی بد!) داشت خودشو برای آیلتس آماده میکرد دابی داشت رخت ها رو پهن می کرد! بعله! پس بدون این که ازمون نمره کم شه از معنی واژه می گذریم.
دیوانه ساز موجوداتی گنده شنل پوش اند که چند سالی است خانوادگی به نگهبانی زندان آزکابان اشتغال دارند.این موضوع که دیوانه سازها از چه چیز درست شده اند چندین میلیون سال بود که ذهن دانشمندان و نگو و نپرس ها را به خود مشغول کرده بود.تا این که اواخر هزاره ی گذشته دانشمندان جسد یک دیوانه ساز را در سواحل جزایر بالاک کشف کردند و متوجه شدند که جنس آن ها از پارچه و استخوان است! روی بدن آن ها با پارچه ای شنل مانند پوشیده شده و داخل بدن آن ها از جنس پشم شیشه است! زیرکلاهشان تنها دهانی استخوانی و عضو استخوان دار دیگرشان انگشت های دستشان است.
این روزها شایعاتی درمورد احتمال انقراض دیوانه ساز ها به علت گرم شدن کره ی زمین شنیده می شود!

2- آیا از ورد استفاده کرده اید؟ خاطره ی آن روز را بیان کنید(بدون رول) 10 امتیاز.
بعله.
یه روز سرد زمستونی بود که برف به شدت می بارید و دابی برای تبدیل شدن به آدم برفی فقط یه هویج کم داشت. دابی پیاده رو ها رو بالا پایین می کرد تا شاید کاری پیدا کنه که بهش حقوق بدن که یهو...
- هوشششت! رول ننویس جن!
- رول نیست بابا خاطره است.
دابی دیوانه سازی رو دید که کنار دیفال نشسته. بلافاصله بشکن زد و جادوی سپر مدافع رو به اجرا در آورد. دیوانه ساز از ترس دستهای استخوانی اش رو جلوی صورتش گرفت.سپر مدافع دابی رو دید. اما فرار نکرد. همونجا نشست.غمبرک زده بود و زانوهاش رو بغل کرده بود. دابی به سمتش رفت و دید که های های داره گریه می کنه.
بعد از این که دابی پای درد و دلش نشست فهمید اون هم یه دیوانه ساز آزاده(بر وزن جن خونگی آزاد!:zogh:) و دوست نداره از ترس و وحشت مردم تغذیه کنه. اون نمی خواست نگهبان زندان بشه بلکه میخواست درس بخونه و تو وزارت سحر و جادو استخدام بشه.
دابی داستان زندگی خودش رو برای مایکل (اسم کوچیک دیوانه سازه!) تعریف کرد. بعد از چند ساعت اونا هر دو با هم دوست شدن و قرار شد هرکس اول کار پیدا کرد اون یکی رو خبر کنه.
موقع خداحافظی و روبوسی ...
مایکل: :kiss:
دابی از روبوسی با مایکل امتناع ورزید. مایکل هم بهش برخورد. به شدت ناراحت شد و برای همیشه از اون منطقه رفت.. پشت سرش هم نگاه نکرد..

3- این ورد توسط چه کسی و چرا اختراع شد .5 امتیاز
این ورد در جنگ های داخلی بین دیوانه ساز ها، توسط دیوانئیل ملقب به دیوانه ساز حکیم، ابداع شد. هنگامی که بقیه ی دیوانه ساز ها به آن ها حمله می کردند او این ورد را زمزمه می کرد و موجب فراری دادن دشمنان می شد.
تندیس یاد بودی از دیوانه ساز حکیم در قطب جنوب، محل پیدایش دیوانه ساز ها، بنا شده است.

4- سپر دفاعی شما چه شکلی است؟ چرا؟ 5 امتیاز
سپر مدافع دابی شکل یک جن هست( از نوع گرینگوتزی) که چهار نعل میدوئه و برای سریع تر دویدی هر سه دقیقه یک بار یه ضربه به پشت خودش میزنه!



پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲
#89
خلاصه:
الستور بعد از اختصاص دادن یکی از اتاق های محفل ققنوس به عنوان اتاق خون می خواد یکی از شجاع ترین محفلی ها رو به عنوان دستیار خودش برای شکنجه دادن مرگخوارها تعیین کنه. اما مشکل اینه که محفلی ها با فلسفه ی شکنجه مخالفن.
مودی و رون خیلی تلاش می کنند تا محفلی ها به شکنجه ی مرگخوار ها به خصوص ریگولس بلک که الان در محفل ققنوس نزد اون هاست راضی بشن و بفهمن با چه آدم خطرناکی طرف هستن و رضایت بدن تا از اتاق خون استفاده کنن. اما هیچکدوم از تلاش های مودی فایده نداره. محفلی ها به الستور مودی می گن شکنجه و آوردن مرگخوار توی خونه خلاف قوانین محفله و باید تمومش کنی. الستور مودی هم به شدت مظلوم شده و با هدف این که محفلی ها به استفاده از اتاق خون راضی شن، سخنرانی تاثیرگذاری رو نطق می کنه که شما برای تلاش های من ارزش قائل نیستین و هیشکی منو دوست نداره...
-------------------------------------------------

تمام محفلی ها در سالن خانه ی اجدادی بلک ها در میدان گریمولد ایستاده بودند و اشک در چشم های همه حلقه زده بود. مالی و هرمیون با دستمال های گردگیری چشم و بینی شان را پاک می کردند.اشک های رون، پرسی و ریموس هم قِل قِل پایین می ریخت و چاله ی پر از آب( اشک!) کوچکی زیر پایشان ایجاد کرده بود. در گوشه ای دیگر کریچر و دابی که دستکش ظرف شویی به رنگ های صورتی و زرد در دست داشتند همدیگر را بغل کرده و گریه ی سوزناکی را سر داده بودند! بر روی دیوار دم در، مادر سیریوس و ریگولس در تابلو گریه می کرد و مدام به سینه ی خود می کوبید و گفت:
- مودی بیچاره... چرا محفلی های ترسو حتی نمیان تو شکنجه دادن به تو کمک کنن؟آخه چرا....
ادامه ی جیغ های خانم بلک در صدای فین بلند رون گم شد.
مودی که از این همه تحت تاثیر دادن محفلی ها با سخنرانی اش تعجب کرده بود گفت:
- واقعا باور کردین...؟ منظورم اینه که...حالا دیدن من چه قدر حق دارم؟بیاین بریم این ریگولس رو شکنجه کنیم!
ریموس دستی به موهای خاکستری خود کشید و چشم هایش را پاک کرد. سپس گفت:
- الستور، درسته که تو کارهای خوب زیادی کردی و خیلی هم گناه داری و طفلی هستی! ولی همون طور که هرمیون گفت شکنجه خلاف قوانین محفله!
الستور که دیگر امیدوار شده بود محفلی ها را برای شکنجه دادن راضی کرده، ناگهان از خشم خون به صورتش دوید و با دستش اشاره ای به ریگولس کرد و گفت:
- پس این تکلیف این مرگخوار بــــیب! چی میشه؟! می دونین تا حالا چند نفرو کشته؟
رون گفت:
- اما پرفسور مودی.. کریچر می گفت ریگولس آدم خوبیه. اون آخر عمرش تلاش کرده که اسمشونبر رو نابود کنه.
همهمه ی محفلی ها در تایید حرف های رون پیچید.
مودی که رنگ صورتش کبود شده بود و از شدت خشم چشم جادویی اش داشت از جایش بیرون می پرید فریاد زد:
- پس باید بهش جایزه بدیم که اون همه آدم رو کشته؟!
مالی لبخندی زد و گفت:
- نه الستور عزیز.همون طور که آلبوس مرحوم می گفت، باید بهش عشق بورزیم. این جوری اون درس عبرت می گیره و از کارهای بدش پشیمون میشه...
مودی از عصبانیت دیوانه شد!
- شما ها اصن حرف تو کله تون نمی ره! ایمپریو آل!! گوش به فرمان همگی!
تمام محفلی ها:
صدای فریاد مودی در خانه پیچید:
- همه میریم به اتاق خون! همراه با این ریگولس!
همه ی محفلی ها از راه پله ی چوبی به سمت اتاق خون بالا رفتند.

اتاق خون
ریگولس روی صندلی ابداعی مودی نشسته بود. محفلی ها نیز با چهره هایی بی حالت در حالی که خون سرخ تمام سر و صورت و لباس هایشان را قرمز کرده بود دور تا دور مودی و ریگولس را احاطه کرده بودند. هرمیون دکمه ی نارنجی روی صندلی را فشار داد. چنگک هایی از بالای صندلی به سمت چشم های ریگولس پایین آمدند.پایین و پایین تر...
رون با صورتی بی حالت و چشم های بی فروغ گفت:
- کاش چنگک ها چشمشو از کاسه در بیاره!
مالی ویزلی حرفش را رد کرد و گفت:
- نه کاش یهو داغ شه و چشم هاش رو ذوب کنه!
چنگک ها به سمت مژه های ریگولس رفتند. آن ها را در قلاب هایشان گیر انداختند و دانه دانه آن ها را کندند!
ریگولس:
محفلی ها:
مودی که رو به روی صندلی شکنجه شماره یک ریگولس نشسته بود با لذت به او که حال نه تنها مژه بلکه گوش هم نداشت نگاه کرد. لبخند رضایت مندانه ای زد.سپس زیرلب زمزمه کرد:
- کاش طلسم فرمان زود باطل نشه!





پاسخ به: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
#90
سوژه جدید

مورفین گانت وزیر تندرست ملت جادوگر، پشت میز سفید رنگی که روی آن پر از لوله های آزمایش پیچ در پیچ بود، نشسته و سیگار برگی را مدام از گوشه ای به گوشه ی دیگر لبش می برد.
- اینم از جنش های ژدید!
روی قرص های صورتی کوچک، مهر وزرات سحر و جادو ضرب شده بود. مورفین چوبدستی اش را تکان داد و قرص ها درجعبه های کوچک با بسته بندی زیبایی قرار گرفتند. روی بسته ها شعار "وزارت سحر و جادو به شما بال می ده..!" با فونت طلایی رنگی نوشته شده بود.
- ارنــــی! افراد جا به جا کننده ی چیژ رو شدا کن!بگو بیان این جنشای تاژه رو آب کنن!
ارنی دوان دوان وارد شد.
- جناب وزیر! باب، کاراگاه ها همه ی افرادمون رو دستگیر کردن! آخرین نفرمون فایرنز بود که گفتین چون اسبه کسی بهش شک نمی کنه. ولی وقتی تو پارک داشته جنساشو می فروخته، انگار خیلی ضایع بوده که سُم ها شو می کرده تو جیبش تا پودرها رو تحویل بده! کاراگاه ها هم درجا میگیرنش!
رنگ صورت وزیر کبود و کبودتر می شد...
- یعنی هیچ کش نمونده؟
ارنی که با دیدن چهره ی غضبناک مورفین رنگش پریده بود، سرش را به علامت نفی تکان داد.

چند دقیقه بعد
وزیر و ارنی سوار آسانسور وزرات شده و به طبقه ی چهارم بخش نظارت بر امور موجودات جادویی رفتند. در سالن حیوانات مختلفی نشسته و منتظر رسیدگی به کارشان بودند. چند سانتور، دو چمدان حاوی لولوخرخره، سه قنوس و دو جوجه نهنگ!
وزیر به سمت اتاقی که درش بسته بود رفت.با چوبدستی اش "شیش شیخ ژیگر شیخی شیش هژار" را که رمز ورود به دفتر بود را در هوا رسم کرد. در باز شد. اتاق تاریک تاریک بود.
وارد شدند و در را پشت سرشان بستند. بالای در روی تابلوی کوچکی نوشته بود:
اداره ی حمایت از حیوانات جادویی
اتاق پر از حیوانات جادویی بود که به طرز فجیعی کشته شده بودند و یا بی رمغ دست و پا میزند. کف اتاق از خون جانوران مختلف خیس بود.
ارنی که از شدت بوی تعفنی که میامد چشمانش پر از اشک شده بود، بینی اش را گرفت و گفت:
- جناب وزیر این تو چه غلطی می کنین؟!
مورفین با خونسردی نگاهش را از ققنوس های یخ زده، گربه های بدون سر، جغد های بدون نوک، تک شاخ هایی که به صورت استیک درآمده بودند و سانتور های با دو دست آمیزاد و دو پا به شکل سُم، بر گرفت و گفت:
- اینجا آژمایش های مخشوشم رو انجام میدم.
سپس روی زمین نشست و سرش را درون شومینه کرد. ارنی صدایش را شنید که گفت:
- شلام شالژار! یه جن خونگی برام بفرشت. نه بابا دیگه شرشون رو نمی خوام، اتاقم دیگه جا نداره، برای یه ماموریت کارش دارم. اوکی منتظرم.
ارنی: وزیر...
- شاکت باش! مگه نمی گی دیگه چیژ جا به جا کن نداریم؟! همه ی افرادمو اون کاراگاه های لعنتی دستگیر کردن.
تـــق!
با صدای تق بلندی جن خانگی با چشم های بزرگ سبز، بینی دراز و نوک تیز و کرواتی بر گردن در اتاق ظاهر شد.
- سلام وزیر قربان! مدیر گفت شما با دابی کار داشت قربان!
مورفین لبخندی زد و دندان های یک درمیان زرد و سیاهش را به نمایش گذاشت و گفت:
- شلام جن! ما میخوایم تربیتت کنیم که برای وژیر ماموریتی رو انجام بدی. باید حرف ژدن، رفتار و اژ همه مهم تر قیافه ات عوژ بشه!
دابی و ارنی: :worry:
سپس وردی را زیر لب زمزمه کرد.
چند ثانیه بعد به جای دابی، مردی لاغر، با چشم های سبز و بینی کشیده و موهایی بور، نشسته بود!
مورفین با خنده آینه ای جلوی مرد گرفت.
فریاد مرد بلند شد:
دابی بد! دابی بد!
سپس به سمت میز رفت و سرش را با تمام قدرت بر روی میز کوبید!
- ارنی این احمق رو کنترل کن!تمام پیشونی اش رو خونی کرد! تو هرچه زودتر باید تربیت بشی که مواد مو جا به جا کنی جن!
دابی::worry:


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۳ ۱۳:۱۴:۰۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.