هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اتاق ضروريات
پیام زده شده در: ۰:۱۷ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶
#91
باید فکرشان را متمرکز میکردند... اتفاقات آن شب، همه حواسشان را مشغول خود کرده بود. اما هیچکس، انتظار اتفاق ناگواری که قرار بود رخ بدهد را نداشت...

- تدی!

تدی یک گرگینه بود...
او به سختی، سعی میکرد از آنجا دور شود. به اندازه کافی، از دست خودش ناراحت شده بود، نمیخواست دیگر آسیبی به آنها برساند.

هنوز میتوانستند به مک گوناگال اطلاع بدهند تا هاگوارتز را آماده کند... هنوز فرصت داشتند، هرچند کم. هری پاترونوسی به سمت هاگوارتز روانه کرد، و امیدوار بود که قبل از ریموس، به آنجا برسد...



پاسخ به: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶
#92
پست پایانی سوژه

شرلوک هولمز که دید با کمک اون معما حل شده، تصمیم گرفت تا دیر نشده و کسی شک نکرده، فلنگ رو ببنده و بره!
- قابلتونو نداشت!

شرلوک هولمز خیلی عجیب شده بود و همه اینو فهمیده بودن، جز خود اسنیپ که نمیخواست بفهمه. پس شرلوک، اسنیپ رو برداشت و رفت تا توی نقش بازی کردن کمکش کنه.
بچه های گمشده و پروفسور اسپراوت بلند شدن که برگردن به قلعه و بچه هارو سورپریز کنن. سر راهشون چندتا کادو هم خریدن، اما وقتی رسیدن...

- بقیه کو؟
- چه بلایی سرشون اومد؟
- چرا همه جا به هم ریختست؟!

یهو یه موجود عجیب، پرید وسط. پروفسور اسپراوت گارد فیلمای حماسی رو گرفت.
- تو!
-
- باید میدونستم! بچه ها! شما هم به همون چیزی فکر میکنین که من فکر میکنم؟!
- بریم خونه و همه چیزو فراموش کنیم؟

همه بچه ها هم عقیده بودن. پس رفتن خونه و همه چیزو فراموش کردن. از اسپراوت هم اطلاعاتی در دسترس نیست.

قصه ما به سر رسید، جغده به جغد دونی نرسید!



پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶
#93
تغییر در نحوه عضویت در الف دال:

این سوژه رو در همین تاپیک، درمورد خودتون ادامه بدین.

*سوژه جدید*

توجه: این تاپیک فقط برای عضویت اعضای الف دال هست و هیچ گونه ارزش دیگری ندارد.

- پس کی میاد؟! خیر سرش رهبر ارتشه!
- میاد حالا؛ ببینید، این شعره رو تازه نوشتم. میخواید...
- نه رون، نخون!
-

رون از استقبال این همه الف دالی به وجد اومده بود. پس گرفت و نشست و منتظر رئیس شد تا بیاد. کلی نقداش طول کشیده و کلی برای تایید پستش منتظر مونده بود، پس انتظار اومدنش، زیاد هم سخت نبود.

چند دقیقه طول کشید. نیومد. یه ساعت گذشت، بازم نیومد. خیلی منتظر شدن، بازم نیومد. اعضایی که داخل مونده بودن دیگه خسته شون شده بود. مگه پیدا کردن عضو جدید چقد طول میکشید؟! فقط قرار بود دو سه تا عضو جدید برداره بیاره. آدر دستای پشت پرده شو فرستاد دنبال آملیا.

پشت اتاق ضروریات

- من واقعا نیاز دارم برم پیش اعضای تیمم!
- هنوز اسم رمز رو نگفتی!
- یادم نمیاد آخه! اصلا چرا باید بعد از ورود به اتاق، کلمه رمز رو بگیم؟!
- نمیدونم... خودت گذاشتی؟
-

الان اعضای تیمش چی فکر میکردن؟! حتما اونو خیلی آدم بی مسئولیتی میدونستن. هرچند، خیلی هم در اشتباه نبودن!

- ستاره هاااااا کجایین؟!
- تبریک میگم! رمز مخصوص خودتون رو گفتین! میتونین وارد شین!

آملیا وارد شد و در پشت سرش بسته شد. اگه تلسکوپشو آورده بود، این همه اتفاق نمی افتاد. اما ورودش، برخلاف تصورش، با استقبال زیادی مواجه شد.
-
- ام... خب... اعضای جدید الان میان! البته... شاید یه کم، فقط یه کم ها، طول بکشه!

و اولین عضو، درحال نزدیک شدن بود.

توجه: اعضای الف دال، که برای ثبت نام میان، همینجا یه پست در مورد اینکه چطوری رسیدن به اتاق ضروریات، چطوری پیداش کردن، کسی رو دیدن اصلا؟ قبلش با خود آملیا حرف داشتن؟ در اون حین، داخل چه خبره؟ یا چیزایی از این قبیل بنویسن.
چیزایی که توی رولتون باید استفاده بشن:
1. چطور رسیدین به اتاق ضروریات؟
2. رمز عبور خاصتون چیه؟ سریع پیداش میکنید؟
3. حتما حتما پست خودتون رو تموم کنید، طوری که نفر بعد بتونه درمورد خودش بنویسه.



پاسخ به: تابلوی اعلانات الف دال(ارتش دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶
#94
!! اطلاعیه !!
تغییر نحوه عضویت در الف.دال


از این به بعد، اعضا برای عضویت در الف دال، به این تاپیک مراجعه کنن.

نکاتی که باید رعایت کنید:
1. سوژه حتما در مورد خودتون باشه.
2. بعد از زده شدن پست، نیازی به درخواست نقد نیست. اشکالات اولین پستتون در الف دال رو خودم میگیرم. بعدش میتونید برید سراغ منتقدین دیگه سایت.
3. بعد از زدن پست و دریافت پخ حاوی نقد پست، به ویرایش زیر پست توجه کنید.
4. میتونید بالای پستتون بنویسید: آمبریج حیا کن، هاگوارتز رو رها کن

نکاتی که حین نوشتن رول باید توجه کنید:
1. چطور رسیدین به اتاق ضروریات؟
2. رمز عبور خاصتون چیه؟ سریع پیداش میکنید؟
3. حتما حتما پست خودتون رو تموم کنید، طوری که نفر بعد بتونه درمورد خودش بنویسه.

در پناه عشق و زیر نور ستاره ها!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۲۰ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
#95
-

مرگخوارا به هم نگاه کردن؛ دلیل این قیافه متفکرانه لرد چی بود؟ آیا میخواست قبل از برخورد طلسم، مسیر طلسم رو عوض کنه؟ آیا داشت به حقیقت پی می برد؟ هیچکدوم هم جرئت نمیکرد از لرد بپرسه.

- به چی اینجوری زل زدین؟
- ام... ارباب...

لرد دوباره به فکر فرو رفت. این بار مرگخوارا، که خودشون داشتن زحمت لرد رو کم میکردن و از ترس میمردن، به دور دیگه سنگ شنل چوبدستی زدن و آرسینوس رو انداختن وسط.
- ا... ارباب... میشه... میشه بپرسم...
- نه سینوس! بعد از این همه مدت...
- همیشه!

اگه اسنیپ مثل همه مرگخوارا بود، مسلما لرد میکشتش. پس فقط گلوشو صاف کرد و ادامه داد:
- سر و صدای شماها که اجازه نمیده لرد فکر کنه! پس مجبوریم بریم توی اتاقمون که اونجا هم احتمالا دخترمون نمیذاره! یه بار که بی دلیل ساکت شدین هم نمیذارین فکر کنیم!

لرد روشو برگردوند و دوباره به فکر فرو رفت، اما تصمیم گرفت از مرگخوارا هم نظرخواهی کنه.
- بنظرتون چجوری طلسم بزنیم تا ترسناک تر به نظر برسیم؟ یهویی بچرخیم و فریاد بزنیم، یا کمی باهاش مدارا کنیم بعد فریاد بزنیم، یا قهقهه شیطانی بزنیم بعد یهو فریاد بزنیم؟
- دومی، ارباب!
- سومی ارباب!
- پس اول میچرخیم، بعد فریاد میزنیم!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#96
این رول رو بی زحمت نقد کنید.
من از نوشتن درباره نحوه داوری اصلا منظوری نداشتم. اگه نباید این طنز رو به کار میبردم بگین بهم. احساس میکنم نسبت به قبل کمتر از علائم نگارشی استفاده میکنم. خیلی هم توی رول طنز فکر نمیکنم مهم باشن اما در هر صورت، اگه میشه اشتباهات این زمینه رو هم بهم بگین.
مرسی.


نقد پست ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۱۹:۰۷:۲۴


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۶:۵۲ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
#97
در خوابگاه هافلپاف باز شد و پف يه لباس بنفش، با صاحبش، از در وارد شد. دورا سرشو بالا گرفته بود و سعی میکرد حتی به این فکر نکنه که چرا آملیا يه گوشه نشسته، محکم زانوهاشو تو بغل گرفته و همونطور میلرزه، پشت سر هم تکرار میکنه:
- نرو سمتش! ن...رو...سم...تش! :-X

اما خب... خواستن، همیشه توانستن نیست!
- قبول نميكنم!
-

برای دورا هم اصلا مهم نبود که آملیا اصلا منظورشو متوجه نشده؛ به مرور زمان، خودش متوجه ميشد و احتمالا، کلی هم حرص میخورد. پس يه لبخند شیطانی زد. ممکن بود سالها طول بکشه ولی ارزششو داشت. خواست راهشو بکشه و بره که... پاهاش قفل شدن!

- لطفا قبول کن!

اون خیلی راضی بود که تقریبا همیشه، توی دعوا هاش، این آملیاست که کم میاره؛ اما اصلا حوصله این یکی رو نداشت.
- نه!
- لطفا!
- نه! اوني که گفتی هم خودتی.

این کشمکش ادامه داشت، تا اینکه دیانا، از پیششون رد شد و گفت:
- کاشکی جسیکا هم آنلاين ميشد، یکم سر به سرش میذاشتم؛ چه ميدونم، پودرش میکردم!

سیاهی واقعا داشت تالار هافلپاف رو در بر ميگرفت! اما دورا از این فکر بدش نيومد... میتونست به راحتی پودرش کنه. اما با خودش فکر کرد. تا الان به اندازه برد هاش، باخته بود. اگر شرکت میکرد، این بار باید میبرد!
- خيله خب!
-

=====

- نه کراب! نمره زیاد ميدي! ما بیست و پنج دادیم، تو فقط ميتوني با اختلاف نیم نمره امتیاز بدی. هکتور، بیست و هفت؟!

هکتور از برق چشمای لرد ترسید و خواست ویرایش کنه که یهو، با برخورد دوتا چیز که خیلی سریع رد شدن و بدون در زدن وارد شدن، يه اتفاق خیلی مرگبار افتاد.

- سی؟! هکتور، سی رد کردی؟!

هکتور از ترس جونش، يه ويبره زد که لپ تاپشو خورد کرد. لرد هنوز راضی نبود، اما ميخواست ببینه این دوتا موجود ادب نشده که بدون در زدن وارد شدن، کین؟
- بازم تو؟! :-X
- يه سوژه بدین بریم بنویسیم!

لرد خیلی دوست داشت درخواست دوئلشو رد کنه. خیلی با تایپ نام خانوادگیش مشکل داشت، اما نباید از خودش ضعف نشون ميداد. پس یقه هکتور و کراب رو گرفت و رفتن تو اتاق فکر که یه سوژه ای بدن که به هیچ عنوان، نتونه از پسش بر بیاد.

چند دقیقه بعد

- قفس مرموز!
=====

سه هفته گذشت، یک ماه گذشت، یک سال گذشت، بازم هیچکدوم، دوئل شونو نفرستاده بودن. کراب خیلی دلش ميخواست تلافی چند روز آرایش نکردن و انتظار رو ازشون در بياره؛ هکتور خیلی دلش ميخواست تلسکوپ آملیا رو تا ته تو حلقش فرو کنه و لرد خیلی کنجکاو بود بدونه این دختره سیریش، چرا دوئل شو ارسال نکرده. پس کراب و هکتور رو فرستاد، که چند دقیقه بعد برگشتن.
- ارباب، دورا ویلیامز زده آملیا رو تو تختش طلسم کرده که نتونه به موقع برای دوئل برسه!
- خود دورا چرا ارسال نکرده؟
- ارباب آخه آملیا قبل از اینکه بره تو تختش، شکلات خواب آور گذاشته بوده بالای تخت دورا!

لرد از این همه عشقی که توی تالار هافلپاف میجوشید، به وجد اومده بود.
- باید یه شعبه از مقر فرماندهیمون رو اونجا منتقل کنیم. کلی چيز جدید یاد میگیریم.



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۶:۱۷ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶
#98
همینجوری اومدم چندتا سوال که ذهنمو درگیر کردن بپرسم برم.

۱. چرا اينقد هافلپافیا برای نقد میان پیشت؟

۲. بدترین رولی که نوشتی چی بوده؟

۳. رول زدن رو بیشتر دوست داری یا نقد کردن؟

۴. نظرت درباره محفل فعلی چيه؟ پیشرفت کرده؟ من از وقتی اومدم دوتا پروف بیشتر ندیدم به همین دلیل میپرسم.

فعلا همينا.



پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶
#99
- عجب عتیقه هایی! اینا باس یه تیمارستانی، چیزی برن! بـــــــــعـــــــدی!

درو بازکرد؛ عده زیادی باقی نمونده بودن. روی دختری که بیشتر از همه تو دید میزد، داد کشید:
- اینقد معطل نذارمون! اینقد هم تو دید نزن! خطرناکه! چشمامون درد میگیره. اون وامونده رو هم بذار زمین بیا تو.

و درحالیکه چوبش رو تو هوا میچرخوند، به اتاقش برگشت. دختر خیلی بهش برخورد؛ به تلسکوپش گفته بودن وامونده؟ توی ذهنش هزارتا حرف به چوب آلکتو زد. بعدش یادش افتاد که محفلیه و باید عشق بورزه و از اونجا که چوب آلکتو در دسترس نبود تا از خجالتش در بیاد، تلسکوپ خودشو بغل کرد و تا میتونست بهش عشق ورزید.

- اهم اهم.

آملیا هم بلند شد و رفت داخل و هم زمان عشق می ورزید. آلکتو ورقه هاشو سرهم کرد و در حالیکه سعی میکرد آملیا رو نبینه و این بازجویی، بدون حالت تهوع سر بگیره، شروع به سوال پرسیدن کرد.
- این اواخر، پالی رو دیدی؟
- نه. پنج ماهه آنلاین نشده...
- چهار ماه و بیست و دو روز!
-

تقریبا میشد گفت بدترین اتفاقی بود که میتونست براش بیفته؛ دورا هم همونجا بود! پالی که احساس میکرد زیاد از حد تنفر توی نگاه هاشون موج میزنه و اگه زود نجنبه، یه درگیری ای اتفاق میفته. آلکتو باید فقط قاتل رو لت و پار میکرد وگرنه اسمش بد در میرفت. هنوز زیاد رول نزده بود. زیاد مرگخواریتشو نشون ملت نداده بود. هنوز فک خیلیا رو پایین نیاورده بود.
- اهم... چی توی ذهنش میگذره؟
- کار مورد علاقم! عه!

آلکتو با دیدن عشق ورزیدن آملیا به تلسکوپش، تا حدودی به چیزایی که توی ذهنش میگذشتن پی برده بود، اما با چیزایی که دورا گفت، کاملا ازش قطع امید کرد.

- آخه کی اهمیت میده پلوتو عضو سیاره ها به حساب بیان یا نه؟ آخه تو چیکار ادوارد وایت داری؟ جدی اهمیت میدی الان چندمین گردش مشتری دور خورشیده؟

با سر تکون دادن های مشتاق آملیا، آلکتو تا دم در بدرقه ش کرد.

- بعدی!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۷ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۶
منم نقد!

یه مدتی هست نه نقد میخوام نه دوئل میزنم! البته دوئل کننده نیست وگرنه مشکلی برای اون نداشتم.

این پسته الان چجوری شده؟ با این لحن گفتاری؟ بهتر نیست؟
زیاد سریع پیش رفتم ولی میخواستم ببینم مشکلی درست کرد برای پست یا نه؟ شکلکاش به جا بود؟ زیاد نبودن؟

یه آملیای وراج داشتیم، دومیش نمیشم. نقد پلیز.


مشکلی با وراجی نداریم. وراجی کنین!

نقد ارسال شد!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۹ ۲۲:۰۱:۵۹






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.