در خوابگاه هافلپاف باز شد و پف يه لباس بنفش، با صاحبش، از در وارد شد. دورا سرشو بالا گرفته بود و سعی میکرد حتی به این فکر نکنه که چرا آملیا يه گوشه نشسته، محکم زانوهاشو تو بغل گرفته و همونطور میلرزه، پشت سر هم تکرار میکنه:
- نرو سمتش! ن...رو...سم...تش! :-X
اما خب... خواستن، همیشه توانستن نیست!
- قبول نميكنم!
-
برای دورا هم اصلا مهم نبود که آملیا اصلا منظورشو متوجه نشده؛ به مرور زمان، خودش متوجه ميشد و احتمالا، کلی هم حرص میخورد. پس يه لبخند شیطانی زد. ممکن بود سالها طول بکشه ولی ارزششو داشت. خواست راهشو بکشه و بره که... پاهاش قفل شدن!
- لطفا قبول کن!
اون خیلی راضی بود که تقریبا همیشه، توی دعوا هاش، این آملیاست که کم میاره؛ اما اصلا حوصله این یکی رو نداشت.
- نه!
- لطفا!
- نه!
اوني که گفتی هم خودتی.
این کشمکش ادامه داشت، تا اینکه دیانا، از پیششون رد شد و گفت:
- کاشکی جسیکا هم آنلاين ميشد، یکم سر به سرش میذاشتم؛ چه ميدونم، پودرش میکردم!
سیاهی واقعا داشت تالار هافلپاف رو در بر ميگرفت! اما دورا از این فکر بدش نيومد... میتونست به راحتی پودرش کنه. اما با خودش فکر کرد. تا الان به اندازه برد هاش، باخته بود. اگر شرکت میکرد، این بار باید میبرد!
- خيله خب!
-
=====
- نه کراب! نمره زیاد ميدي! ما بیست و پنج دادیم، تو فقط ميتوني با اختلاف نیم نمره امتیاز بدی. هکتور، بیست و هفت؟!
هکتور از برق چشمای لرد ترسید و خواست ویرایش کنه که یهو، با برخورد دوتا چیز که خیلی سریع رد شدن و بدون در زدن وارد شدن، يه اتفاق خیلی مرگبار افتاد.
- سی؟! هکتور، سی رد کردی؟!
هکتور از ترس جونش، يه ويبره زد که لپ تاپشو خورد کرد. لرد هنوز راضی نبود، اما ميخواست ببینه این دوتا موجود ادب نشده که بدون در زدن وارد شدن، کین؟
- بازم تو؟! :-X
-
يه سوژه بدین بریم بنویسیم!
لرد خیلی دوست داشت درخواست دوئلشو رد کنه. خیلی با تایپ نام خانوادگیش مشکل داشت، اما نباید از خودش ضعف نشون ميداد. پس یقه هکتور و کراب رو گرفت و رفتن تو اتاق فکر که یه سوژه ای بدن که به هیچ عنوان، نتونه از پسش بر بیاد.
چند دقیقه بعد- قفس مرموز!
=====
سه هفته گذشت، یک ماه گذشت، یک سال گذشت، بازم هیچکدوم، دوئل شونو نفرستاده بودن. کراب خیلی دلش ميخواست تلافی چند روز آرایش نکردن و انتظار رو ازشون در بياره؛ هکتور خیلی دلش ميخواست تلسکوپ آملیا رو تا ته تو حلقش فرو کنه و لرد خیلی کنجکاو بود بدونه این دختره سیریش، چرا دوئل شو ارسال نکرده. پس کراب و هکتور رو فرستاد، که چند دقیقه بعد برگشتن.
- ارباب، دورا ویلیامز زده آملیا رو تو تختش طلسم کرده که نتونه به موقع برای دوئل برسه!
- خود دورا چرا ارسال نکرده؟
- ارباب آخه آملیا قبل از اینکه بره تو تختش، شکلات خواب آور گذاشته بوده بالای تخت دورا!
لرد از این همه عشقی که توی تالار هافلپاف میجوشید، به وجد اومده بود.
- باید یه شعبه از مقر فرماندهیمون رو اونجا منتقل کنیم. کلی چيز جدید یاد میگیریم.