حالا تو هم گيزر نده ديگه ارني جان!
ولي خداييش من بدون اون بهتر پيدا كردم بقيه همه گيج شده بودن!
---------------------------------------------------------------
-------ايول جشن كتاب!
گزارش جشن انتشار كتاب هري پاتر و شاهزاده دورگه در نشر زهره:(البته تاكيد ميكنم از ديد خودم)
------------------------------------------------------------
موضوع اصلي:بوش پارتي در جشن كتاب!موضوعات فرعي:بريم ميتينگ!------كرام آكادمي را پاره كرد!-----كانتر ورژن امپراطور!------تئودن=دادلي!......بفرما افطاري....طرح بلاك كردن من(زاخي) توسط كرام......عجب سرويسي ميدهد اين بوف!.....و غيره از نوع بـــــــــــــــــوق!
===================================
مثل جشن كتاب قبلي خيلي خوش گذشت.
درسته كه بعد از مدرسه خسته و كوفته رفتيم اونجا ولي با ديدن دوستان خستگيمون در رفت.
به خيابان ارديبهشت وارد شديم و حالا بگرد دنبال نشر زهره!
پلاك 159---160----162---163.....اي بابا پس 161 كو؟
نكنه بايد ورد مردي چيزي بگيم مثل گريموالد ظاهر بشه؟
نه!......يك عكس هري پاتري ما را شادمان كرد و به ساختمان قدم گذاشتيم.
رفم تو و بعد از سلام و عليك با بچه ها نشستيم رو صندلي و هي حرف زديم و حرف شنفتيم.
اگه دكتر نبود چي كار ميكرديم؟!
دكتر به قول خودش سورپرايزي برامون گذاشته بود كنار كه نگو و نپرس....سوژه زياد درست كرد.
بعد از وارد شدن كتابها رو به دستمون دادند(البته جالب اينجاست كه يك نفر نميخواست كتاب رو بخره ولي به زور بهش دادن

)و بعد يك عدد كاغذ باريك به ما دادند كه جمله هايي از كتاب جديد بر روي آن نوشته شده بود كه ما بايد تشخيص ميداديم كه اونو كي گفته.
كار بعدي دكتر مربوط به جوايزي بود كه به يك عده دادن و در اون جعبه هاي سحر آميز اسامي افراد مختلف نوشته شده بود كه به تئودن دادلي افتاد!
در اين بين طرفداران سايت آكادمي فانتزي از جمله خودم!(آقا تبليغ نكن يعني چي؟) به اطاق آقاي قرباني جون!رفتيم و دو عدد پوستر تبليغاتي زيبا براي سايت آكادمي درست كرديم و به در و ديوار آويزان كرديم.
به محض ورود وب مستر سايت يعني كرام اين پوسترهاي ديواري ناپديد شدند و بعد از چند دقيقه جنازه يكي از پوستر ها پيدا شد و پوستر ديگر با تلاش طرفداران آكادمي جان سالم به در برد!
جاتون خالي حاجي چي ساخته بود!
ايول!
يك عدد بازي كانتر ورژن حاجي امپراطوري!
حال جزئيات بماند.
آره خلاصه بروبچز ميومدن و ميرفتن.موقع افطار شد و بنده و چند نفر ديگه كه به ظاهر روزه دار ميومدن ولي باطنشان ممكن بود چيز ديگري باشد به سر سفره افطاري رفتيم و بعد از كش رفتن چند عدد چيز!(منظور پنير است!)و چند عدد از چيزهاي ديگر به سالن اصلي آمده و با ولع شروع به خوردن كرديم.
آها....كريچر بيا!!!!!....زاخي برو!!!!!!
در اين بين شاهد حركات ضد آسلامي حاجي و قاصدك بوديم كه دو عدد كراوات به گردنهاي خود آويزان كرده بودند و حسابي خوش تيژ كرده بودند!
دراين بين دكتر ميگفت و ما ميخنديديم و ما ميگفتيم و بقيه ميخنديدند.
البته ناگفته نماند كه در اين بين مباحث علمي اي نيز رد و بدل شد كه دكتر ما را مستفيض نمود و مسائل دكترانه اي رو با ما در ميان گذاشت و ما را روشن كرد.
دوبس دوبس دوبس دوبس دوبس دوبس
جل الخالق!گراپيه در ميزنه؟....نه بابا فكر كنم زلزله اومده.
مثل اينكه از اطاق بقليه!
اوه اوه اوه....بيا و ببين چه چيزي بود!
بوش پارتي اونم تو جشن كتاب؟
جزئيات بماند.(در اين بين شاهد ناراحتي عده اي و عصبانيت عده اي ديگر شديم كه از گفتن جزئيات معذوريم!)
خلاصه....چند نفر ديگه از جادوگرانيا اضافه شدن كه باعث شد وزن جشن به سمت جادوگران سنگين تر شود و سلطه ي آكادمي فانتزي بر روي جشن كتاب به خطر بيفتد و حتي باعث شد كه جادوگران بر جشن كتاب سلطه كند.
در اين بين چندين بار وب مستر جون!ما را مورد عنايت فرمودند و چندين بار ما را تهديد به بلاك كردن آي پي كردند كه ما جدي نگرفتيم!

حالا معلوم ميشه !
خلاصه بعد از كمي خنده و پيچاندن ققنوس! و غيره خودمون را قبل از آنكه بيرونمون كنن به بيرون پرتاب كرديم و به سمت هاي مختلف رهسپار شديم.
چون من با بعضيا نرفتم فقط گروه خودمونو ميگم!
بله.من و پيام و سام وايز و برادر حميد و ققنوس جون به سمت يك عدد گيم نت آسلامي به راه افتاديم.
در اين بين پيشنهاد به خوردن غذا شد كه چون اين پياده روي مدير نداشت هرج و مرج زيادي را به پا كرد و حتي نزديك بود به كتك كاري نيز بكشد(خالي بندي رو نيگا!)
بله خلاصه به تصويب جمعيت از آن به بعد جلسه به عنوان ميتينگ شناخته شد و بنده مدير ميتينگ!
ما هم كه عشق مدير ميتينگ همه را جمع و جور كرديم و بعد از يك پياده روي(كه بيشتر به ماراتن شبيه بود!اينقدر راه زياد بود!)به يك عدد رستوران بوف در ميدان جمهوري قدم نهاديم و نوشابه هايي را به علاوه سيب زميني نوش جان كرديم(كه البته ققنوس چون حسابي گشنش بود يك عدد ساندويچ نوش جان كرد!) و بعد به سمت گيم نت رهسپار شديم.(در اين بين من سوتي بزرگي دادم و ميخواستم بگم بياين بريم گيم نت...گفتم بياين بريم ميتينگ

!!)
در بين راه برادر حميد و ققنوس بهانه آوردند و گفتند ما برويم ديگر!
سام وايز هم كه تب گيم نت داشت ميكشتش و خيلي دوست داشت بياد گيم نت به دست و پاي آن دو افتاد و گفت تورو خدا بيايد گيم نت!

(شوخي بود البته!دليلش اين بود كه بايد با هم ميرفتند)
خلاصه برادر حميد و ققنوس حالش را گرفتند و رفتند و سام نيز به دنبال آنها رفت و من ماندم و پيام!
در بين راه مواظب پيام بودم كه مبادا...!
خلاصه به يك عدد گيم نت تشريف برديم و .......!
ماني(سالازار) و امير(ماندانگاس)را آنجا ديديم.
نشستيم و بازي كرديم و البته به طرز آستاكبارانه اي من بين دو عدد دشمن نشسته بودم و براي همين به راحتي شپلخ ميشدم!
بعد از چند عدد زنگ از طرف خانه به موبايل بنده و تهديد هاي فراوان از طرف والدين گرامي فرار رو بر قرار ترجيح دادم و جمع دوستان را به سمت خانه ترك كردم.
-----------------------------------------------------------
مسائل آنقدر زياد بود كه اگر ميخواستم تك تك حرفها رو بنويسم خيلي طول ميكشيد.
خب ديگه اميدوارم دوستان بيان و گزارش من رو كامل تر كنن و البته بايد بگن سوژه كم بود ولي خيلي خوش گذشت و خيلي خنديديم!
ايول!
-------------
پ.ن:لازم به ذكره كه خيليا اومدن...دختر پسر بزرگ كوچيك!
در ضمن خانم گنجي به علت كسالت نتونستن تشريف بيارن و به نيابت ايشون مادرشون اومدن!
چند عدد از بچه هايي كه به جشن اومدن و من اسماشون يادمه:خودم!-حاجي-دكتركه بود!-مملي-تئودن-كرام-قاصدك-سالازار-پيام(ايليدان)-سام وايز0كارآگاه ققنوس-برادر حميد-كريچرو....
چند عدد دختر هم تشريف آورده بودن كه بدون اجازه نميشه اسمشونو گفت!
همين
----------------------------------------------------------------