هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: دفتر خاطرات محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۰
#1
سوژه ی جدید



2002/5/19

وای امروز با بروبچز محفلی رفته بودیم سینما. عجب فیلم با حالی بودا. یارو از زندان فرار کرد، تا چند ساعت بعدش هیچ کسی نفهمید.
من چقدر حال کردم با بازی این یارو.
از اون سیاه پوسته هم خیلی خوشم اومد.
خداییش این بازیگرا چه حالی می کنن. خدایا یعنی میشه منم بازیگر بشم؟
از آلبوس هم که پرسیدم گفت اونم خیلی دوست داره بازیگر بشه، ولی به نظر من دیگه خیلی پیر شده. اصلاً نقشی نمی تونن بهش بدن.
به هر حال امروز توی خونه ی 12 گریمولد همه رفتن تو تریپ هنری.

امضا، گلرت

2002/5/20

وااااااااای باورتون نمیشه.
امروز گودریک یه روزنامه اورد تو خونه و با شوق و ذوق به همه نشون داد.
اگه بدونین چی بود.
یه آگهی بود برای کلاس بازیگری. البته قبلش یه تست هم داشت. ولی ما که همه می دونستیم قبولیم.
قرار شد با بچه های محفل فردا صبح اول وقت بریم تست بدیم ببینیم قبول میشیم یای نه.
امیدوارم قبول بشم.
خدایا یعنی میشه من با دی کاپریو هم بازی بشم؟ ()

امضا، گلرت

2002/5/21

خدای من.
حدس بزنین امروز چی شد.
امروز صبح اول وقت ما رفته بودیم که تست بازیگری بدیم.
اول از همه که عشق من، آل پاچینو اومد تا ازمون تست بگیره.
منو میگی، اصلاً داشتم غش می کردم.
بعد آلبوس اومد در گوش من گفت:
- گلرت، ببین اون که اونجا وایساده شبیه تام نیست؟
- بابا ولمون کن. تو که همه رو تام می بینی. آلپچ رو بچسب.

ولی شاید باورتون نشه.
آلبوس درست دیده بود. ولدمورت و مرگخواراش هم اومده بود که تست بازیگری بدن.
ولی معلومه قبول نمیشن. هویج (ایوان نه ها، هویج واقعی.) از اونا بیشتر استعداد بازیگری داره.
بعدش همه تست بازیگری دادیم و بهمون گفتن باهاتون تماس می گیریم و نتیجه رو بهتون می گیم.
ولی من می دونم با این قیافه ی فتوژنیکم حتماً قبول می شم.

امضا، گلرت

-------------------------------------------
خب رفقا.
فکر کنم دیگه فهمیدین قضیه از چه قراره.
الان نفر بعدی می تونه از زبون محفلی ها یا مرگخوارا، ولدمورت و یا حتی دامبلدور هم بنویسه.
فقط حواستون به سوژه هم باشه که شهید نشه.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ یکشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۰
#2
خب خب
این یه تاپیک جدیده که من تا حالا نمونه ش رو توی جادوگران ندیدم.
البته ایده ی این تاپیک مال خودم نیست و مال یکی از دوستانه که توی یه سایت دیگه اجرا کرده بود و به نظر من خیلی جالب بود.

حالا روند کار چطوره؟

ببینید. اول از همه من سوژه می دم و چند برگ از دفتر خاطرات یک کسی رو راجع به یه سوژه ی خاص می نویسم. بعد شخص بعدی که میاد میتونه هم از دفتر خاطرات اون کسی که من نوشتم بنویسه و هم از دفتر خاطرات کس دیگه ای که با این سوژه در ارتباط بوده.
باید بگم که رول ها ادامه دار هستن و سوژه ها هم طنز می تونن باشن و هم جدی.

ولی حواستون باشه که از زبون چند نفر توی یک پست ننویسین و ترجیحاً هم یه جوری معلوم کنین که کی داره حرف میزنه.
فکر کنم لازم نیست که بگم شخصیت داستان اول شخصه.

به زودی سوژه تزریق میشه.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۸ ۰:۱۷:۱۱

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: آوای ققنوس (ارتباط با دامبلدور)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۹۰
#3
سلام بر دوست و رفيق قديمي
چطوري؟
خانواده خوبن؟ آريانا چيکار ميکنه؟

آقا، من يه ايده داشتم براي يه تاپيک به نام "دفتر خاطرات محفلي ها".
البته ايده مال خودم نيست و دزديه.
از شخصي به نام برديا که با نام مادام پيتياي فالگير هم شناخته مي شه.
توي اين تاپيک، هر پستي شامل چند روز از دفتر خاطرات هر کسي ولي مربوط به يه سوژه ي خاص ميشه.

مثلاً من يه سوژه مي زنم و از دفترچه خاطرات خودم يا دفترچه خاطرات آلبوس مي نويسم.
بعد نفر بعدي يا مياد ادامه ي دفتر نفر قبل رو مي نويسه يا از دفتر يه کسي ديگه راجع به اون سوژه ميگه.

الان کسي هم فهميد؟


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#4
مدیران محترم و مردمی!

آیا می دانید آخرین خبری که روی سایت رفته 24 روز پیش بوده؟!
آیا می دانید آخرین ارسال گالری 8 روز پیش بوده؟!
آیا می دانید ساعت سایت یک ساعت از ساعت رسمی کشور جلوئه؟


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#5
وقتی ایوان و لینی دوان دوان از اتاق لرد بیرون اومدند چند لحظه ایستادند تا نفسی چاق کنن.

ایوان که عرق صورتش رو پاک می کرد گفت:
- خب پس باید بریم دیگه. حالا با پودر پرواز بریم یا غیب و ظاهر شیم؟

لینی که تعجب کرده بود گفت:
- کجا؟
- خب خونه ی ریدل دیگه.
- هان؟ یعنی کاملاً خجسته ای ها ایوان. همین کارا رو می کنی که ملت میگن هویج نقش پر رنگ تر از تو داره توی مدیریت سایت.

ایوان که متوجه نشده بود کجا اشتباه کرده پرسید:
- آخه چرا؟ لرد گفت برین سر در بیارین دیگه.

- خوب خجسته ی من. اگه ما بریم توی خونه ی ریدل 2 تا دامبلدور اونجا شپلخمون می کنن. نه؟

ایوان فکر کرد و در حالی که از سر و رویش می بارید که متوجه نشده گفت:
- خوب باشه. حالا چیکار باید بکنیم.
- باید یه جاسوس بفرستیم. ولی باید فکر کنیم و ببینیم کی رو بفرستیم.

ایوان گل از گلش شکفت و گفت:
- من میدونم. می ریم به لرد میگیم که بره.
لینی:

در حالی که لینی گریه می کرد ناگهان ریگولوس از در وارد شد.

خونه ی ریدل

گلرت گفت:
- چی؟ یعنی ولدمورت با مار... ایــــــی.
ملت:

آلبوس گفت:
- حالا چرا فکر می کنه من دو تا شدم؟

گلرت گفت:
- شاید اونوقتیه من تو بقلت بودم فکر کرده بچه زاییدی.

سیریوس متفکرانه گفت:
- شاید هم فکر کردن پرسیوال، آلبوسه.

- شاید. اما اصلاً اونا چطوری پرسیوال رو دیدن؟


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۲۱:۳۰:۵۳

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#6
- چی؟ پیرمرد؟
- چی پیرمرد؟

ناگهان در منفجر شد و دو نفر به سرعت از آن بیرون رفتند.
صدای داد و فریاد هایی از بیرون شنیده می شد.

- مرتیکه ی بوقی... به بوس کوچولوی من میگی پیرمرد؟ پیرمرد اون بابای الاغ سوارته.
- بوق... بوووووق... بوووووووق... آلبوس خوشگله ی من پیرمرده؟ از بلاتریکس تو خوشگل تره.
- آواداکداورا.
- کروشیو.
- آواداکداورا.
- جریوس.
- اکس پلیارموس.

دقایقی بعد گلرت و پرسیوال از در پادگان اومدند تو و به محفلی ها نگاهی انداختن.

محفلی ها:

گلرت گفت:
- خوب به عجق من گفت پیرمرد. منم زدم از وسط جرش دادم.

پرسیوال هم به تأیید حرف گلرت گفت:
- خوب آره دیگه. به بوس کوچولوی منم بگه پیرمرد که نمیشینم نگاش کنم.

آلبوس که شدیداً تحت تأثیر قرار گرفته بود به سمت پدرش رفت و در آغوشش گرفت و گفت:
- آه پدر. مرسی. اصلاً مثل اینه که به یه کوه تکیه دادم. مرسی بابایی.
- قربونت برم بوس کوچولو.

سپس آلبوس به سمت گلرت رفت تا از خجالتش در بیاد.
در همین حین جیمز به سرعت به آسپ گفت:
- اوه اوه... چشماتو ببند تا بابایی مثل تاپیک گورستان ریدل شپلخمون نکرده.

ناگهان عله پاتر از ناکجا آباد ظاهر شد و رو به دوربین در نقش آقا پیام گفت:
- بله بینندگان عزیز. وقتی بچه یه کار اشتباهی میکنه، بزنین لهش کنین تا دفعه ی بعدی جرئت نکنه حتی بهش فکر کنه.

بعد از جدا شدن گلرت و آلبوس از همدیگه سیریوس پرسید:
- حالا چقد خسارت زدین بهشون؟

پرسیوال گفت:
- من که یه اکسپلیارموس زدم 10 تا چوب منفجر شد.
- منم یه جریوس زدم ولدمورت از وسط جر خورد، ولی وقتی داشتم میومدم تو دیدم داره با چسب نواری می چسبونندش.()

گودریک پرسید:
- حالا چقدر بودن؟
- یه 60 نفری مرگخوار با 6 تا تانک مشنگی و 100 تا سرباز مشنگ.
- یا حضرت مرلین.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۲۸:۴۸
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۲۹:۴۲

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰
#7
- هاپ هاپ هاپ.

سیریوس که به شکل سگ در اومده بود داشت دنبال نجینی می گشت.
توی اتاق اسبق ولدمورت رفت و دید که نجینی روی تخت خوابیده و در حال اشک ریختنه.

سیریوس گفت:
- اومدم بکشمت*.
- رگ خواب این دل... تو دست تو بوده... ترک های قلبم... شکست تو بوده...
- یعنی برات مهم نیست که بکشمت؟
- بعد از تام دیگه مرگ و زندگی برام معنی نداره.
- هان! تام؟ منظورت همون ولدمورته دیگه؟
- من بهش میگم تامی توپولو.

سیریوس:

پس از چند دقیقه مذاکره سیریوس به صورت آدم در اومد و دوان دوان به سمت آشپزخونه ی خونه ی ریدل رفت.

به محض اینکه آلبوس دیدش گفت:
- دمت جیز سیریوس. کشتیش دیگه؟

پرسیوال یه پس گردنی آبدار به دامبلدور زد و گفت:
- پسره ی بی شعور. این چه لحن صحبت کردنیه؟ دمت جیز یعنی چه؟ بزنم همین جا شپلخت کنم؟

ملت محفلی:
آلبوس:

- دوستان یه لحظه ببخشین. من و پدر یه کمی با هم کار داریم. بیا بابا جان.

وقتی فاصله ی آلبوس و پرسیوال به اندازه ی کافی از محفلی ها زیاد شد پسر به پدر گفت:
- آخه بابا جان. این چه کاریه میکنی؟ اینطوری که اینا از فردا منو تحویل نمیگیرن.

- همینه که هست. می خوام تربیتت کنم بچه.
- اوکی حالا میشه ما خشکه حساب کنیم و شما بی خیال ما بشین؟
- به قول ندا، چرا که نه؟
- ای بابا، پدر جان. این جلافتا چیه؟ دوباره نیشستی پای این من و تو؟ از سن شما دیگه گذشته. :no:
- به تو ربطی نداره پسره ی بی شعور. پولو میدی یا برم؟
- حالا چه قدر مد نظرتونه؟

پس از چند دقیقه مذاکرات با مبلغی مناسب به توافق رسیدن و قرار شد دیگه پرسیوال دست از تربیت آلبوس بر داره.

- ببخشید از تأخیر چند دقیقه ای ما. چی میگفتی سیریوس؟

سیریوس با عجله و آب و تاب شروع به تعریف کردن کرد:
- نمی دونین چی فهمیدم. ظاهراً نجینی با ولدمورت یه روابط مشکوکی دارن. نجینی هم الان داره از دوری ولدمورت آهنگ های عاشقانه میخونه.

در همین حین جسیکا جفت پا پرید وسط حرف سیریوس و گفت:
- همیم الان آقامون... ریگولوس خان... سر بلک... اس ام اس فرمودن که ولدمورت فکر میکنه دامبلدور 2 تا شده و تکثیر شده.

ملت محفلی از شنیدن دو خبر:

----------------------------------------
* برای رفاه حال شما مشتریان عزیز از اینجا به بعد مکالمه ی سیریوس و نجینی ترجمه می شود. با تشکر از انتخاب شما.


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۰۳:۱۵
ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۴ ۱۲:۰۴:۴۰

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
#8
چند روز بعد

- همه، دنیا بخوان و تو بگی نه... نخوان و تو بگی آره تمومه...

خواهر رز روی یکی از تخت های خوابگاه خوابیده بود و در حال خوندن آواز های عاشقانه بود.

حاچ درک از در وارد شد و به جمعیت عظیمی که بالای سر خواهر رز جمع شده بودند پیوست. در میان این جماعت کور، کچل هافل تنها کسی که از علوم پزشکی سر در میاورد درک بود.

حاچی بالای سر خواهر رز رفت و شارق شارق دو تا توی صورتش خوابوند. ولی خواهر همچنان در حال آواز خواندن بود.

حاچی با لحنی مهربان گفت:
- دخترم... عزیزم... چه مرضیته؟ :angel:
- عاشقم من... عاشقم من... عاشقی بی قرارم... کس ندارد... خبر از دل زارم.
- دخترم حالا اون گوسفند کدوم یکی از ایناست؟

و به گلرت، سدریک، اسکورپیوس و برتی اشاره کرد.

برتی سریعاً به ریتا چسبید تا خودش رو از همه ی تحمت ها و افتراها دور کند.

خواهر رز گفت:
- سدگلاسبر.
- هووووم.

روح رز که در حال تاب خوردن بالای سر خواهرش بود گفت:
- چی شده حاچی؟ بگو... من تحمل شنیدنشو دارم!

درک نگاهی کرد و گفت:
- چی بگم والا. یه سری گوسفند ریختن روی سر این بدبخت و انواع و اقسام معجون های عشق رو به خوردش دادن. اینم به بیماری اسکلوماتیزیون حاد مبتلا شده. یعنی اینکه به یه شخص خیالی علاقه منده که یه ترکیبی از اسم این 4 تا گوسفنده. سد که سدریکه، گل هم که این گوساله گلرته. اس هم که اسکورپیوسه و بر هم این برتیه.

ور در همین جا به دلیل صحنه های خشنی که بین برتی و ریتا اتفاق افتاد نویسنده ی پست به همین بهانه کارش رو تموم میکنه و میره بخوابه. چون فردا صبح باید کله ی سحر بلند شه بره دانشگاه. بالاخره نویسنده دانشجوی این مملکته.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۰
#9
- ای بابا... خودتو کنترل کن گلرت، برو کنار دیگه زشته.

در حالی که آلبوس در حال جدا کردن گلرت از خودش بود عله از غیب ظاهر شد و به طرف آسپ و جیمز رفت که ه صحنه ی مقابل با حالت نگاه می کردند و خودش رو با تمام هیکل و سیم سرور و باقی متعلقات روشون انداخت.

لحظاتی بعد بالاخره آلبوس موفق شد گلرت رو جدا کنه و شصت دستش رو به نشانه ی حل شدن موضوع و نه هیچ چیز دیگه به سمت عله بالا برد.

وبمستر سایت خفنز جادوگران از روی بچه هاش بلند شد و به گروه امداد اجازه داد که به وضعیت وخیم دو کودک ناکام رسیدگی کنند.

بالاخره بعد از مداوای آسپ و جیمز محفلیون به همراه رهبر تازه متولد شده ی شوفصد سالشون دور میز نشستند و شروع به خوردن غذاهایی کردند که مرگخواران براشون درست کرده بودند.

جیمز و آسپ روی ویلچر نشسته بودند و دست و پاهاشون توی گچ بود و سرشون هم کج شده بود و با نی غذا می خوردند. شباهت عجیبی به این دانشمند فیزیکه که یه کمی اسکول هم میزنه پیدا کرده بودند.

در حالی که ملت به آسپ نگاه می کردند که سعی میکرد چلو کباب سلطانی مخصوص رو با نی بخوره گودریک داد زد:

- ما الان توی خونه ی ریدلیم.

گلرت با بی وصلگی گفت:
- پـــَ نــــَ پــــَ. خونه ی عمه ی مادر توییم.

- نه. یعنی اینجا مقر ولدمورته.

- پـــَ نــــَ پــــَ، مکان من و آلبوسه.

نه. یعنی الان اینجا باید پر مرگخوار و حود ولدمورت باشه.

- پـــَ نــــَ پـــ...

در حالی که گلرت می خواست یه پـــَ نــــَ پــــَ دیگه بگه جسیکا یه پاش رو تا زانو توی حلق گلرت کرد و با ملایمت گفت:

- پـــَ نــــَ پــــَ و کوفت. پـــَ نــــَ پــــَو زهر مار. خفه شو دیگه عمه.

آلبوس با خونسردی گفت:
- حالا منظورت چیه گودریک؟

گودریک گفت:
- بابا پس چرا ولدمورت اینجا نیست؟

- آخه چیزه... من یادم رفته بود طلسم ضد غیب شدن رو بذارم و اونم غیب شد.

سیریوس گفت:
- ای خاک تو سرت آلبوس. حالا پس طلسم رو گذاشتی که بقیه ی مرگخوارا فرار نکنن دیگه؟

آلبوس چهره اش شکفت و گفت:
- ایول. چه فکر خوبی. چرا به ذهن خودم نرسیده بود؟

- میگم چه خلوته اینجا!


ویرایش شده توسط گلرت گریندل والد در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۱۱ ۲۱:۰۶:۵۲

میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ شنبه ۹ مهر ۱۳۹۰
#10
سلام مدیران گرامی

ظاهراً ساعت سایت عقب کشیده نشده و با ساعت رسمی مملکت 1 ساعت فرق داره.

رسیدگی شود.


میون یه مشت مرگخوار/ زیر علامتی شوم
توی خ�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.