هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۳۹ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹
#1
نام:لوسی ویزلی.
گروه:ریونکلاو.
ویژگی های ظاهری:دختری با قد تقریبا متوسط و لاغر اندام. موهای مشکی رنگ که تا زیر سرشانه ام می‌رسد و اغلب آزادانه دورم باز میگذارم .چشمانی به رنگ قهوه ای تیره.
ویژگی های اخلاقی:دختری صبور،آرام و زیرک. عاشق نوشتن داستان های کوتاه تخیلی و همچنین خواندن مانگا. مهربان و دلسوز نسبت به همه. متنفر از دروغگویی.
بسیار قابل اعتماد. کمی فراموشکار.
چوبدستی:چوب بلوط انگلیسی شاخه های کاج یونانی فرانسوی ۳۳ سانتی متر با هسته قلب اژدها و پر ققنوس انعطاف پذیری متوسط. برای ورد های مهم و جادوی سیاه استفاده میشه.
جارو:آذرخش.
معرفی کوتاه:فرزند پرسی ویزلی و آدری هستم یک اصیل زاده! در بهترین شهر دنیای جادوگران بدنیا آمدم و زندگی کردم خیلی ها فکر میکنند تک فرزند هستم ولی اینطور نیست! من یک برادر بزرگتر دارم که در همه حال و همه جا مواظبم است. تقریبا کل خاندان ویزلی در گریفیندور بودند ولی من برای ریونکلاو انتخاب شدم،از این بابت اصلا ناراحت نیستم چون من علاقه چندانی به گریفیندور ندارم و خصوصیات اخلاقی من اصلا با گریفیندوری ها جور درنمیاید.

---
تایید شد. خوش اومدی.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۵ ۲:۱۲:۱۴

𝓛𝓾𝓬𝔂𝓦𝓲𝓼𝓵𝔂
𝓻𝓪𝓿𝓮𝓷𝓬𝓵𝓪𝔀


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۹
#2
نام:لوسی ویزلی
گروه:ریونکلاو
ویژگی های ظاهری:دختری با قد تقریبا متوسط و لاغر اندام. موهای مشکی رنگ که تا زیر سرشانه ام می‌رسد و اغلب آزادانه دورم باز میگذارم .چشمانی به رنگ قهوه ای تیره.
ویژگی های اخلاقی:دختری صبور،آرام و زیرک. عاشق نوشتن داستان های کوتاه تخیلی و همچنین خواندن مانگا. مهربان و دلسوز نسبت به همه. متنفر از دروغگویی.
بسیار قابل اعتماد. کمی فراموشکار.
چوبدستی:چوب بلوط انگلیسی شاخه های کاج یونانی فرانسوی ۳۳ سانتی متر با هسته قلب اژدها و پر ققنوس انعطاف پذیری متوسط. برای ورد های مهم و جادوی سیاه استفاده میشه.
جارو:خب راستش زیاد مطمئن نیستم..شاید یک آذرخش
معرفی کوتاه:(راستش من چیزی راجب لوسی ویزلی نمیدونم)

---

سلام دوباره، ببینید معرفی شخصیت مثل بیوگرافیِ شخصیتتون می‌مونه و هیچ مانعی نداره که برپایه‌ی خلاقیتتون باشه. تا زمانی که چارچوب‌های دنیای جادویی شکسته نشده (مثلا نگید لرد سیاه رو شکست داده! یا چیزهایی از این قبیل) مانعی نداره که از خلاقیت خودتون استفاده کنید. همچنین، یه معرفی کامل به بهتر شناخته شدن و جاافتادن شخصیتتون کمک شایانی می‌کنه.
پس ازتون می‌خوام یک‌بار دیگه معرفی‌تون رو بنویسید، این بار کامل‌تر، و اینجا بفرستید تا تایید بشه.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۴ ۲۳:۵۸:۱۶

𝓛𝓾𝓬𝔂𝓦𝓲𝓼𝓵𝔂
𝓻𝓪𝓿𝓮𝓷𝓬𝓵𝓪𝔀


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۹
#3
نام:اما دابز
گروه:ریونکلاو
ویژگی های ظاهری:دختری با قد تقریبا متوسط و لاغر اندام. موهای مشکی رنگ که تا زیر سرشانه ام می‌رسد و اغلب آزادانه دورم باز میگذارم .چشمانی به رنگ قهوه ای تیره.
ویژگی های اخلاقی:دختری صبور،آرام و زیرک. عاشق نوشتن داستان های کوتاه تخیلی و همچنین خواندن مانگا. مهربان و دلسوز نسبت به همه. متنفر از دروغگویی.
بسیار قابل اعتماد. کمی فراموشکار.
چوبدستی:چوب بلوط انگلیسی شاخه های کاج یونانی فرانسوی ۳۳ سانتی متر با هسته قلب اژدها و پر ققنوس انعطاف پذیری متوسط. برای ورد های مهم و جادوی سیاه استفاده میشه.
جارو:خب راستش زیاد مطمئن نیستم..شاید یک آذرخش
معرفی کوتاه: بخشی از زندگینامه:
اما دابز دختری شاد و مهربان بود که از یک سالگی نزد خانم و آقای دابز زندگی می کرد .خانواده دابز مادر و پدر واقعی اما نبودند و فقط اما را به سرپرستی قبول کرده بودند. بنابر گفته خانم کتی دابز در یک روز طوفانی وقتی او در خانه تنها بوده صدای در را می شنود،وقتی در را باز می کند زنی جوان و زیبا را می بیند که چوبی در دست دارد که آن را به سمت پشت نشانه می رود گویی کسی در حال تعقیب او بوده و او می خواست با آن چوب از خود دفاع کند زن جوان نگاهی ملتمسانه به خانم دابز انداخت و گفت: خانم خواهش می کنم مراقب دختر من باشید! مراقب امای من باشید ! لطفا اما را تحت سرپرستی خود قرار دهید و او را از خطرات حفظ کنید. خواهش می کنم خانم! خواهش می کنم!. سپس او اما را در آغوش خانم دابز گذاشت و در گوش فرزندش گفت:

-امای عزیزم مراقب خودت باش! ببخشید که نتونستم برات مامان خوبی باشم ولی تو باید دختر خوبی برای این خانواده باشی.اما بدون مامان خیلی دوستت داره و می خواد که همیشه بدرخشی!

زن این را گفت و از آنجا دور شد .
از آن زمان به بعد اما در کنار خانواده مهربان دابز زندگی کرد. او در شش سالگی به قدرت هایش پی برد و راز اینکه دختر آن خانواده نیست را فهمید.در یازده سالگی اما نامه هاگوارتز را دریافت کرد ولی خانواده دابز کمی به این موضوع مشکوک بودند بنابراین اما را قانع کردند که هاگوارتز برایش خطرناک است.ولی این موضوع با آمدن نامه ی مدیر هاگوارتز تمام شد و اما توانست به دنیای واقعی خود یعنی سرزمین جادوگران برود.
او علاوه بر درس خواندن در هاگوارتز به دنبال شناسایی و سرگذشت خود و مادر و پدر حقیقی اش می گردد.

---

با سلام، شخصیتی که انتخاب کردید قبلا انتخاب شده و در حال حاضر در اختیار شخص دیگری قرار داره.
لطفاً یکی از شخصیت‌های آزادِ لیست شخصیت‌های ایفای نقش (که با فونت مشکی رنگ مشخص شده‌اند) رو انتخاب کرده و در همین تاپیک - معرفی شخصیت - معرفی‌تون رو بنویسید.


موفق باشید.


ویرایش شده توسط Luna_rey در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۴ ۱۸:۰۲:۰۷
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۴ ۲۰:۰۲:۲۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۴ ۲۰:۰۳:۰۶

𝓛𝓾𝓬𝔂𝓦𝓲𝓼𝓵𝔂
𝓻𝓪𝓿𝓮𝓷𝓬𝓵𝓪𝔀


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۹
#4
سلام کلاهِ...آم ببخشید من دقیقا نمیدونم که شمارو چی باید صدا بزنم کلاه قاضی(چند جا دیده بودم که شمارو کلاه قاضی خطاب میکنن) یا کلاه گروه بندی؟!

خب..من شخصیت آرومی دارم و به گفته اطرافیانم مهربون و عاقلم و همیچنین از فراست بالایی برخوردارم. همیشه سعی میکنم کاری رو که درسته انجام بدم حتی اگه به ضررم باشه!

خیلی دوست دارم که توی گروه ریونکلا باشم..از گریفندور هم خوشم میاد ولی بنظر خودم و بقیه ریونکلا خیلی بیشتر با خصوصیات اخلاقی من جور درمیاد.

ولی تصمیمِ شما هرچی باشه من به اون احترام میذارم•◡•

----

ریونکلاو

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط Luna_rey در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۳ ۱۶:۵۱:۲۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۴ ۰:۴۱:۵۴


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹
#5
یک روز بارانی هنگامی که پستچی نامه های آن روزمان را آورد بلیت و نامه‌ی عجیبی میانشان بود.کاغذ آن نامه‌ به رنگ زرد بود،با جوهری سبز رنگ آدرس خانه‌مان و اسم من(رِی اچ‌ام) و خواهر دو قلویم(فاط اچ‌ام) پشتش نوشته شده بود. چیزی که بیشتر باعث تعجبمان شد عنوان(مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز) و باقی نامه بود. بلیت هم مانند بلیت یک قطار بود.روی آن عدد سکو،زمان و تاریخ حرکت قطار مورد نظر نوشته شده بود.
فاط بار دیگر به آن نامه نگاهی انداخت و گفت:
-ری..ری ادامه نامه فهرست خرید وسایل مورد نیازمون رو نوشته.
نامه را از او گرفتم و نگاهی به فهرست وسایل مورد نیاز کردم،چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد چوبدستی بود. یعنی قرار بود با آن چوبدستی مانند فیلم های تخیلی که میگفتند واقعیت ندارند،جادو کنیم؟!

بلاخره به هر زحمتی بود توانستیم وسایل مورد نیاز را تهیه کنیم.حالا ما در ایستگاه قطار به دنبال سکوی نه و سه چهارم میگشتیم. فاط گفت:
-ری همونطور که خاله مومو گفته بود سکوی نه و سه چهارم باید بین سکوی نه و ده باشه،اون گفت که ما باید از نرده های بین سکوی نه و ده رد بشیم و نباید ترس این رو داشته باشیم که مبادا به نرده برخورد کنیم چون این اتفاق نمیوفته!
خاله مومو همسایه ما بود. بعد از فوت شدن پدر مادرمان از من و فاط مراقبت میکرد. وقتی نامه و بلیت را به او نشان دادیم،خیلی خوشحال شد چون پسر های خودش هم یک زمانی جادو آموز بودند. او به طور کامل راهنماییمان کرد و تاکید کرد که هنگام عبور از نرده های بین دو سکو اصلا نگران برخورد با نرده ها نباشیم.
من و فاط از بین نرده ها گذشتیم و به سمت قطار مورد نظر رفتیم، وارد کوپه هایمان شدیم. شب قبل خیلی هیجان زده بودیم به همین خاطر تا صبح خوابمان نبرد،حالا آنقدر خسته بودیم که سریع خوابمان برد.

با صدای کسی از خواب بیدار شدیم.
-هی شما دوتا نمیخواین بیدار شین؟! تا ۱۵ دقیقه دیگه به هاگوارتز میرسیم!
دختری با موهای قهوه ای تیره که چتری هایش تا روی ابرو هایش بود سعی در بیدار کردن ما داشت.
از اون تشکر کردم و گفتم:
-خیلی ممنون که به موقع بیدارمون کردی خانمِ....ببخشید میشه اسمت رو بهمون بگی؟
-البته.من هرمیون گرنجر هستم،منم مثل شما جادوآموزم.اسم شما چیه؟
-من ری اچ‌ام هستم اینم خواهرم فاط هست از آشنایی باهات خوشحال شدیم هرمیون.
هرمیون با لبخند گرمی دوباره کم بودن وقت را یادآوری کرد و به کوپه خودش رفت. بعد از اینکه ردا هایمان را پوشیدیم هرمیون دوباره به کوپه مان آمد و گف که به مقصد رسیدیم.
از قطار پیاده شدیم و با راهنمایی های فردی به نام هاگرید به سمت مدرسه رفتیم.وارد سالن بزرگی شدیم.سالن خیلی ساده ولی شیک تزیین شده بود. هرمیون گفت:
-من شنیدم جشن امسال خیلی باشکوه تر از سال های قبل برگذار شده.
همان موقع خانمی شروع به صحبت کردن کرد.
-من،پروفسور مک گونگال ورود شما جادو آموزان سال اولی رو به مدرسه هاگوارتز خوش آمد میگم.خب قبل از هر چیز شما باید با گذاشتن این کلاه روی سرتون گروهبندی بشید،اسم هرکس رو که خوندم بیاد اینجا و کلاه رو روی سرش بذاره.
همه با شگفتی به کلاهی که به نظر قدیمی می آمد نگاه میکردیم.
همان موقع پروفسور مک گونگال اسم یک نفر را گفت:
-رون ویزلی
پسری با موهای قرمز کلاه را روی سرش گذاشت. کلاه آنقدر بزرگ بود که تا گردن رون پایین آمده بود ناگهان کلاه با صدای بلندی گفت
-گریفندور
پسر به سمت گروهش رفت.

یکی یکی همه‌ی بچه هارا صدا میزدند که نوبت به هرمیون رسید،هرمیون با ذوق و شوق کلاه را برسر گذاشت کلاه بعد از کمی درنگ گفت:
-گریفندور
هرمیون خوشحال از اینکه در گروه مورد علاقه اش افتاده برای ما دستی تکان داد و به سمت گروهش رفت.
-فاط اچ ام
فاط با نگرانی نگاهی به من انداخت، برای اینکه به او دلگرمی بدهم دستش را به گرمی فشردم، فاط لبخندی زد و به سمت کلاه رفت و آن را بر سر گذاشت،کلاه بعد از مکثی کوتاه گفت:
-هافلپاف
فاط هم خوشحال از اینکه در گروهی که به ان علاقه داشت افتاده است به من نگاه کرد و به سمت گروهش رفت. در افکارم غرق بودم که خانم مک گونگال گفت:
-ری اچ ام
من برعکس فاط هیچ نگرانی نداشتم زیرا مطمئن بودم که کلاه گروه ریونکلا را برایم انتخاب میکند. با قدم های بلند به سمت کلاه رفتم و آن را برسر گذاشتم. ناگهان یاد حرف های هرمیون درمورد گروه های هاگوارتز افتادم او میگفت که همه‌ی جادوگرانی که به راه بد کشیده شدند از گروه اسلایترین بودند. در دل خدا خدا میکردم که کلاه مرا برای گروه اسلایترین انتخاب نکند که ناگهان صدایی گفت:
-که اینطور،تو اسلایترین رو دوست نداری و میخوای به ریونکلا بری درسته همه اونایی که یه روزی منحرف شدن از این گروه بودن ولی اسلایترین جادوگران قوی و خوبی هم داشته. خب از اونجایی که از هوش سرشاری برخوردار هستی تو رو میبرم به گروهِِ..
و بعد با صدایی بلند گفت:
-ریونکلا
من هم مانند هرمیون و فاط با خوشحالی به سمت گروه ام رفتم و در کنار دختری که سفیدی پوستش مانند برف بود و موهای طلایی رنگی داشت ایستادم. بعد از اینکه همه گروهبندی شدند از ما پذیرایی گرمی شد و هر کداممان را به سمت خوابگاه مخصوص گروه مان راهنمایی کردند.
بعد از عوض کردن لباس هایم روی تخت دراز کشیدم و همانطور که به فردا، چیز ها و اتفاق های جدیدی که قرار بود در این مدرسه تجربه کنیم فکر میکردم به خواب عمیقی فرو رفتم.

----

پاسخ:

سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.

پست خوبی بود، ولی هنوز یکم جای کار داره.

نقل قول:
فاط گفت:
-ری همونطور که خاله مومو گفته بود سکوی نه و سه چهارم باید بین سکوی نه و ده باشه،اون گفت که ما باید از نرده های بین سکوی نه و ده رد بشیم و نباید ترس این رو داشته باشیم که مبادا به نرده برخورد کنیم چون این اتفاق نمیوفته!
خاله مومو همسایه ما بود.

شکل کلی دیالوگ نویسیت درسته، ولی دیالوگ رو باید از توصیفات بعدش با دوتا اینتر جدا کنی. به این شکل:

فاط گفت:
-ری همونطور که خاله مومو گفته بود سکوی نه و سه چهارم باید بین سکوی نه و ده باشه،اون گفت که ما باید از نرده های بین سکوی نه و ده رد بشیم و نباید ترس این رو داشته باشیم که مبادا به نرده برخورد کنیم چون این اتفاق نمیوفته!

خاله مومو همسایه ما بود.

نقل قول:
-رون ویزلی

وقتی دیالوگ/جمله تموم میشه و میخوای بری پاراگراف بعد، نقطه رو یادت نره آخرش بذاری.

یه چند جایی هم دیدم غلط تایپی یا املایی داشتی، قبل از ارسال پستت اگر یک دور دیگه از روش بخونی همه شون راحت و سریع رفع میشن.
ولی در کل خوب بود و...

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی

پیوست:



jpg  32692_5200f8553adcf.jpg (27.61 KB)
44601_5fc7dde749931.jpg 300X353 px


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱۳ ۱۳:۰۰:۰۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.