هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۱:۵۸ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورگان: نه ارباب! جاروئه! باور کنید.
لرد: چی جاروئه؟
مورگان: همین جسم سفید و پشمالویی که شما فکر می کنید ریش دامبلدوره، جاروی آنی مونیه.
لرد: من به جاروی آنی مونی چیکار دارم؟ من گفتم دامبلدور!
مورگان: خب شما به جاروی آنی مونی گفتید دامبلدور! این جاروی آنی مونیه، دامبلدور نیست.
لرد: جاروی آنی مونی چه ربطی به دامبلدور داره مرگخوار احمق! من وقتی گفتم دامبلدور! یعنی یه حقیقتی در مورد دامبلدور به ذهنم رسیده!
مورگان: یعنی حقیقتی که در مورد دامبلدور به ذهن شما رسیده هیچ ربطی به جاروی آنی مونی نداره؟!
لرد: نه!
مورگان: پس یعنی شما اصلا مشکوک نشدین که جاروی آنی مونی همون دامبلدو...
لرد:اَاَاَاَاَه! پناه بر ریش سالازار! کروشیو!

مورگان روی ویبره رفت و لرد ادامه داد:

می خواستم بگم کار خود دامبلدوره. دیروز که با جارو از جلوی کافه محفل رد میشدم پیرمرد با چهارتا محفلی قلچماق جلوی ارباب رو گرفت و گفت تامی بیا دوئل کنیم. منم که حال و حوصله اش رو نداشتم، گاز جارو رو گرفتم، همشون رو زیر کردم. احتمالا در حین له شدن، میخی، سیخی، چیزی زده که جاروی من امروز پنچر شده!

چرت مورفین پاره شد: کی شیخ ژده؟!!!

لرد ناگهان فریاد زد: پیرمرد بی ناموس، به چه جراتی جاروی ارباب لرد ولدمورت کبیر رو پنچر کرده. هر چه زودتر برین بگیرین بیارینش شکنجه گاه. باید ادب بشه.

مورگان که تازه تاثیر کروشیو از سرش پریده بود، ریش دامبلدور را گرفت و پیرمرد بیهوش را در معرض دید لرد قرار داد:

- ارباب! ماموریت قبلا انجام شده.
- تو که گفتی این جاروی آنی مونیه؟!
- کی؟ من؟ من کی گفتم این جاروی آنی مونیه؟ این دامبلدوره ارباب.
- موقعی که من گفتم دامبلدور! تو گفتی این جاروی آنی مونیه. قشنگ یادمه!
- یعنی موقعی که شما گفتین دامبلدور! من گفتم که دامبلدور جاروی آنی مونیه! من چرا به دامبلدور گفتم جاروی آنی مونی؟!
- من چه می دونم چرا به دامبلدور گفتی جاروی آنی مونی! تو باید بدونی چرا به جاروی دامبلدور گفتی آنی مونی!
- من به جاروی دامبلدور نگفتم آنی مونی. به دامبلدور گفتم جاروی آنی مونی!
- پس اعتراف می کنی که به آنی مونی گفتی جاروی دامبلدور!
- نه ارباب، من به هیچ دامبلدوری نگفتم آنی مون...!
- کروشیو بر تو مورگان! دیوونم کردی! زود بگین این پشمک بدون اجازه ی من اینجا چه غلطی می کنه؟! هدفتون از آوردنش چی بوده؟ ها؟!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
کروووووووووشیووووووووووو!
همه با صدای خفن لرد از جا میپرن و کروشیوهایی رو که ارباب براشون سند تو آل کرده بود نوش جان میکنن!
بلیز که زودتر از همه از دست طلسم خلاص شده میگه:ئه ارباب شما اینجا چیکار میکنین؟ما بارتی رو فرستادیم که شما رو معطل...اهم اهم،یعنی چیزه شما رو بیاره اینجا!پس خودش کو؟
لرد که چهره اش هنوز قرمز و بر افروخته بود در جواب گفت:هل دادم وسط جاده رفت زیر یه جارو ترکید!

ملت مرگخوار:
لرد کروشیوی دیگری به سمت مرگخواران فرستاد و گفت:من خیلی وقته بهتون خبر دادم جاروم مشکل فنی پیدا کرده بوقیا.کروشیو.پس چرا اینقدر دیر بارتی رو فرستادین؟کروشیو.اگه جاروم مثل جاروهای مدل 83 به این طرف درهاش قفل میشد و آتیش میگرفت چی؟کروشیو!
ارباب چوب جاروی بارتی را به سمت مورگان پرتاب کرد و گفت:دیگه محاله با جارو سفر کنم.از این به بعد اولین کسی که پیشنهاد سفر با جارو رو به من بده اخرین پیشنهاد عمرش رو داده.اوکی؟

بلیز زیر چشمی نگاهی به جسد نیمه بی جان دامبل انداخت که کمی ان طرف تر پشت میز کنفرانس افتاده بود در حالی که سعی میکرد خودش را در جلوی دید لرد قرار دهد تا مانع لو رفتن قضیه شود گفت:ارباب.شما خسته این.تشریف ببرین توی اتاقتون،منم میگم بلا و نارسیسا خون گلاسه مخصوصتون رو بیارن.به هر حال بعد از له کردن بارتی باید تشنه شده باشین!
لرد ردای سفری اش را درآورد و گفت:خیلی خب.فقط بیان بالا خون گلاسه رو بذارن و برن.حوصله هیچ کدومتون رو ندارم.اولین کسی که دم در اتاقم پیداش بشه کروشیوی مخصوص سالازار کبیر رو روش امتحان میکنم!

لرد در حال بالا رفتن از پله ها بود و با هر گامی که برمیداشت خیال مرگخواران راحت تر میشد که ناگهان...
لرد که به بالای پله ها رسیده بود میتوانست جسم سفید و پشمالویی را در پشت سر مرگخواران ببیند.لرد با نگاهی دقیقی به شئی خیره شد و گفت:هی مورگان.اون چیز پشمالو چیه اون گوشه؟
مورگان اب دهانش را فرو داد و گفت:هوم؟چیز،کدوم چیز؟یعنی...اهان اون جاروی جدید خونه ریدله.انی مونی تازه خریده.میگه کف زمین رو خوب جارو میکنه!

لرد با نگاهی دقیقی به مورگان خیره شد.سوروس که متوجه شده بود لرد ذهن خوانی را شروع کرده جلو پرید و گفت:ارباب لازم نیست یه نفر رو برای اوردن جنازه بارتی بفرستیم؟نمیشه که همونجا بمونه.
لرد لخظه ای از ذهن خوانی منحرف شد و بعد گفت:انتونین تو برو و ترتیبش رو بده.میخوام سر سه سوت آ.رده باشیش اینجا.
انتونین از خدا خواسته بدون فوت وقت اپارات کرد تا در موقع فوران کردن خشانت لرد انجا نباشد!
لرد نگاه دوباره ای به جسم پشمالو کرد و گفت:عجب جاروی بی ریختیه.منو یاد دامبل میندازه.
بعد از گفتن این جمله مشغول بالا رفتن از پله ها شد که ناگهان ایستاد و بعد با حالتی عصبانی تکرار کرد:دامبلدور؟؟؟


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
شكنجه گاه

بارتي:
بلاتريكس: كروشيو بارتي! ما مشغول فكر كردنيم

- خاله ايي! علامت شومم جيز شده! ارباب فرستاده سراغم! فكر كنم بايد برم پنچريشو بگيرم.
- عاليه! آفرين به هوش غير مستقيم اربابم! برو و سعي كن يه كم معطلش كني!

مرگخواران دور ميز جلسه گرفتن، بلاتريكس روي صندلي شاهانه ي ولدمورت نشسته و خيلي احساس گولاخ بودن ميكنه.

بلاتريكس رو به نويسنده: كروشيو

آنتونين داره كمپوت آناناس كوفت ميكنه مورگان كه از حمل جسم به اون سنگيني خسته شده بود، درحالي كه دندانهايش را به آنتونين نشون ميداد رو به جمع گفت: اين فقط يه سرگرمش بود براي تعطيلي هالوين عـــــهه! چه ميدونستيم ارباب برميگرده؛ بيخود نيست ميگن سه پلشت آيد و زن بوقد و مهمان برسد

آنتونين: ولي زيادي مته به خشخاش ميذارين باووو؛ نبايد كه همش ارباب دستور بده. يه بارم ما خودمون اقدام كنيم.

مورفين: راش ميگه؛ خشخاشا خراب ميشه، مواتش ام بد ميشه؛ اونوخ فاژشم عوژ ميشه

بلاتريكس: كروشيـــــو!! ارباب اربابه و فقط اونه كه بايد دستور بده؛ تازشم اگه يه فرد عادي تر بود قابل گذشت بود، ولي دامبلدور

محل پنچر شدن ولدمورت

ولدمورت درحالي كه نزديك جاده ايستاده، شست راستش رو خيلي ناجور گرفته بالا و با دست چپش با بنزينشو براي جارو سواران تكون ميده...

شـــــــق ( افكت پس گردني به نويسنده؛ بوقي بنزين كه تموم نكرده، جاروش پنجر شده )

اممم... بله ولدمورت درحالي كه كنار جاروي پنچرش ايستاده و مسير مشخصي رو بالا و پايين مي ره، منتظر بارتيه.

غيـــژژژژژژژ!!! بارتي ترمز مي كنه و خودش رو در آغوش ولدمورت ميندازه...

- بابايي

ولدمورت كه عصبانيه بارتي رو پرت ميكنه وسط جاده؛ يه جارو از روش ميشه و سقط شده، عمرشو ميده به گيلدي ديگه وقتو تلف نميكنه، مي پره سوار جاروي بارتي ميشه و برميگرده شكنجه گاه...

شكنجه گاه

- خوبه همين كارو مي كنيم؛ تو سوروس! بهش ميگي كه دامبلدور داشته از اينا رد ميشده كه زنگ در رو ميزنه و ميگه گرسنمه و تو براش از غذاهاي آني موني مياري. بعدشم كه ديگه معلومه؛ هيچكس نيست كه غذاهاشو خورده باشه و حالش بد نشده باشه...

- چرا من؟
- چون تو توي چفت شدگي خيلي خفتي؛ ديگه حرف نباشه... كروشيو!!



اگه ممكنه نقد شود


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۲ ۲۱:۱۶:۲۹

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت مرگخوار با شنیدن صدای پیتر که از آنسوی خانه به گوش رسیده بود و همه رو متعجب ساخته بود ، از جایشان بلند شدند و به سرعت به این سو و آن سو دویدند و با انواع جیغ ها ترس خود را به ملت تماشاچی و خواننده ابراز کردند .

در این میان هیچکس نبود که ایستاده باشد () ، اما ناگهان بلاتریکس ایستاد و رو به ملت فریاد زد : بایستین ... بایستین ...

نگاهی خشماگین و خشانت بار به ملتی که هنوز مشغول دویدن و جیغ زدن بودند انداخت و در حالیکه به شدت عصابی به نظر می رسید ، فریاد زد :
- کروشیو ، کروشیو ، کروشیو ...

و طلسم هایش به چندین نفر برخورد کرد و باعث شد تا افراد حاضر در خانه ریدل به سرعت ، سرعت () خود را کاهش دهند و بایستند . بلاتریکس نگاهی به بارتی و پیتر و مونتگمری که هنوز مشغول جیغ زدن بودند انداخت و به ارامی ره به بقیه گفت : باید یه فکری برای این مسئله بکنیم .

ملت مرگخوار :

بلاتریکس : ببندین اون نیشاتونو . بشینین فکر کنین به جای اینکه هِی جیغ و داد بکنین ... هنوز وقت زیاد داریم تا لرد برگرده . جاروش پنچر شده و باید پیاده برگرده یا فوقش با یه وسیله ی دیگه و ما هنوز وقت داریم .

ملت مرگخوار :

و همه پس از مقادیر زیادی خنده های شیطانی مشغول فکر کردن شدند تا راهی مناسب برای پنهان کردن کار اشتباهشان بکنند .



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۶:۱۶ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
سوژه ي جديـــــــد

جنگل ممنوعه، انـــــگار ناله ميكرد؛ داركوبي بر بلنداي افرا ضربه ميزد؛ مرگخواري با نورِ چوب دستي اش بر درختان سايه مي افكند. از دور دست، صداي زوزه ي گرگينه ايي مي آمد...

خِررررررررش....كِش....خِرررررررش....كِش...(افكت خِر كش شدن توسط كسي )

- باوو بگير يه دستشو آنتوني!
- مگه نميبيني دستم رو! زده از لولا آويزونش كرده بوق صفت! تازه ديگه رسيديم، اين محوطه رو كه پشت سر بذاريم ميتونيم آپارت كنيم؛ اونوقت تا رسيديم ميندازيمش زير دست بليز تا كوشيوش كنه

خرِرررررررش....كِش....خِرررررررش....كِش...

هفت دقيقه بعد (در راستاي جادويي تر شدن پست)

درختهاي انبوه و ترسناك ابتداي جنگل رو پشت سر گذاشتند و به فضاي بازتري رسيدند، آنتونين در حالي كه به شدت درد ميكشيد هدفونش رو درآورد.
زمزمه هاي خفيفي از mp3 player اش به گوش ميرسيد؛ عباس قادري نيست، اشتباه ميكنيد! علي سنتوريه و گروه خواهران عجيب كه از نواختن آهنگهاي اون عاجزن (كپي رايت باي امضاي پيتر )

- رسيديم! ردّ جادوي مدرسه اينجا تموم ميشه. دستت رو بده من آنتوني

جهت آستاكباري بودن هر چه بيشتر لگدي نثار فرد بيهوش ميكنه و خم ميشه و خفتِ يقه اش رو ميچسبه. قدمي به جلو بر ميداره و همه جا تاريكتر از پيش ميشه تا اينكه فشار ناشي از آپارات از بين ميره...

چشم كه باز ميكنن ساختمان خوف و مرگباري رو جلوي خودشون ميبينن، كه تا ناكجا سر برافراشته؛ شاخه هاي داروَش از نرده هاي آهنين و بلند حصارش خودنمايي ميكنه...

تـــــــق! در به شدت باز ميشه. پيتر درحالي كه توي سرش ميزنه به بيرون ميدوه:

- بيچاره شديم! بدبخت شديم! خونه خراب شديم! لرد سياه جاروش وسط راه پنچر شده و از سفر برگشته! اگه بفمه بدون مشورت با اون رفتين سراغش ديگه واويلاست...

-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
شخص مجهول الهويت همراه آنتونين كيه؟ اونا دنبال كي رفتن هاگوارتز؟ اين وسط به من چه مربوطه؟ اصلاً به لـــرد چه مربوطه؟


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۵۵ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سياه به مرگخوارانش دستور دادكه نيروهاي جوان محفل را جمع كنند تا شب همه با هم به محل ملاقات بروند.


ساعت 1.45 نيمه شب
محفلي ها جلوي مغازه روي هم تلنبار شده اند.
-آبر اجازه بده بياييم تو.الان دو ساعته اينجاييم.

آبرفورث با پرت كردن گوجه فرنگي بزرگي جواب هوگو را داد.دامبلدور با دقت به جعبه طلايي رنگي كه در دستانش قرار داشت خيره شد.ارزشش را داشت كه اين جعبه بي ارزش را با نيروهاي جوان محفل معاوضه كند.

طولي نكشيد كه سايه هاي مبهمي يكي پس از ديگري در تاريكي ظاهر شدند.اول مرگخواران و سپس لرد سياه.

دامبلدور با آرامش هميشگي از جا بلند شد.
-تام.خوش اومدي.

ولدمورت با نفرت از دامبل فاصله گرفت.
-جعبه؟

دامبل جعبه را پشتش پنهان كرد.
-اول نيروهاي جوان.

لرد سياه به بليز اشاره كرد.بليز گوني بزرگي كه راكه بشدت تكان ميخورد آورد و مقابل دامبلدور تخليه كرد.دامبل با ديدن نيروهاي جوانش ذوق زده شد.
-بگير جعبه رو.اصلا نميدونم به چه دردي ميخوره.نتونستم بازش كنم.

لرد سياه لبخندي زد.
شايد بتونم شبا دندون مصنوعيامو بذارم توش.مرگخوارا...آماده بازگشت باشيد.

مرگخواران با همان سرعتي كه آمده بودند غيب و در خانه ريدل ظاهر شدند.
لرد سياه با شوق و هيجان جعبه را روي ميز گذاشت.اكسير نيرو...چيزي كه به آن احتياج داشت همين بود.لبه هاي جعبه را لمس كرد.قصد باز كردن در جعبه را داشت كه فكري به ذهنش رسيد.ممكن بود جعبه طلسم شده باشد.ممكن بود خطرناك باشد.
-بلا...بازش كن.

بلا خوشحال از وظيفه اي كه به او محول شده بود جلو رفت .نفس عميقي كشيد و در جعبه راباز كرد.....همزمان با باز شدن جعبه فرياد خشمناك لرد سياه به هوا رفت.
-اين چه معنايي داره؟

داخل جعبه تكه كاغذ كوچكي به همراه يك سيب سرخ به چشم ميخورد.
بلا با وحشت به درون جعبه اشاره كرد.

ارباب يه كاغذ اونجاست.
لرد كاغذ را برداشت.

از ققنوس به مار

كور خوندي تامي.فكر كردي جعبه ماده اكسير نيرو رو به همين راحتي ميدم بهت؟فكر كردي من نميدونم؟اشتباه كردي.حالا ميتوني اين سيبو بخوري.گرچه به اندازه اكسير نيرو عمل نميكنه ولي بهر حال مقويه.بابت نيروهاي جوان هم خيلي ممنون. قربان شما آلبوس دامبل


پايان سوژه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۳ ۳:۴۰:۳۱



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
جغد به سختي در مقابل بادها جاخالي ميداد و سعي ميكرد خودش را در مسير مستقيم نگه دارد.باد و ابرهاي زخيم جلوي ديدش را ميگرفتند اما او هر طور كه ميتوانست بايد خودش را به مقصد ميرساند.وضعيت جوي لحظه به لحظه بدتر ميشد و جغد بايد خودش را زودتر به مقصد ميرساند.
جغد كمي ارتفاع كم كرد و نگاهي به زمين انداخت.باورش نميشد.مقصد كمي جلوتر بود.او بالاخره توانسته بود خودش را به مقصد برساند.با خوشحالي آخرين توانش را جمع كرد و با شدت بيشتر مشغول بال زدن شد.او تا چند لحظه بعد به مقصد ميرسيد و حتما جاي گرم و غذاي زياد در انتظارش بود.جغد در همين افكار بود.براي همين متوجه طلسم سبز رنگي كه به سمتش مي آمد نشد!.....بومب!

بليز با خوشحالي شروع به كف زدن كرد و گفت:آفرين ارباب.هدف گيريتون حرف نداش.جغده رو به سلول هاي سازنده اش تجزيه كردين!نامه اش هم داره ميوفته پايين.
لرد لبخند كوچكي زد و بعد از تميز كردن چوب جادويش آن را در جيب ردايش گذاشت.بليز با افسون جمع اوري نامه را به سمت خود كشيد و ان را روي هوا قاپ زد.
بليز نگاهي به پاكت نامه انداخت و گفت:از طرف محفله.بالاخره يه تكوني به خودشون دادن و جواب دادن.
لرد با اشتياق گفت:نامه رو باز كن.ميخوام ببينم دامبل چقدر فسفر سوزونده تا جواب نامه ما رو بده!

بليز نامه را باز كرد و متن آن را بلند بلند خواند:
زمان:ساعت 2 شب بعد از تعطیلی مغازه آبرفورث
مکان: همونجا
بدون کلک بدون تیز بازی

لرد لبخند مخوفي زد و گفت:خوبه.ميدونستم آلبوسقبول ميكنه.اون اينقدر براي خودش سرگرمي جانبي درست كرده كه وقت فكر كردن هم نداره.بليز رو و گروگان ها رو اماده كن.ما سر موقع ميريم به محل قرار.
بليز تعظيمي كرد و گفت:از كجا معلوم نباشه كه خود محفل كلك نزنه؟
لرد از روي صندلي بلند شد و گفت:ارباب همه چيز رو در نظر گرفته.چند تا از مرگخوارها كسايي رو كه ميرن تو پوشش ميدن.البته جاي نگراني نيست.محفل اونقدر خلوت شده كه دست به اين كارها نزنن.آخه نصف بيشتر اعضاشون اينجا دست ما هستن!

لرد بعد از گفتن ان جمله به همراه بليز به داخل خانه رفت تا مقدمات قرار آن شب را آماده كند.بعد از اينكه لرد و بليز محوطه را ترك كردند باد دوباره شروع به وزيدن كرد و آخرين بقاياي جغد نگون بخت را با خود برد.


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
(زیر زمین محفل)
دامبلدور که زودتر از نیروهای جوانش از پله ها پایین آمده بود گفت : خوب باید بگردیم ....اینجا من خیلی چیزا دارم حواستون باشه دست به وسایل کلاس خصوصیم نزنین که حساسم.

ملت محفلی: بلی ...چشم استاد!!!

دامبل : خوب دست به کار شین سپس از بین چندین لباس سایز کوچک و کارتونهای ادکلنهای جذب کودکان جعبه ی خاک گرفته ی مشکی رنگی را بیرون کشید .
.
-پووووووووووف .....اهو اهو اهو ......دامبل در حالی که دهان خود را گرفته بود گفت: اره خودشه عجب خاکی هم داره !!!
.
خود نمایی میکرد را زیر بغلش گرفت و از پله های زیر زمین بالا آمد. N سپس جعبه ی سیاه رنگی که روی ان حر ف طلایی
همه در آشپز خانه ی خانه ی بلک ها نشسته بودند و جعبه را وارسی میکردند .

سیریوس:پرفسور این چی هس حالا؟

دامبل: من چه میدونم اینجا خونه ی تو ئه از من میپرسی؟

سیریوس : خونه ی من عجب... شما که 24 ساعته اینجا پلاسین من اختیاری از اینجا ندارم !!! منم نمیدونم چیه


هوگو که در حال تکان دادن جعبه بود و سعی می کرد از روی صدا بفهمد چه چیزی داخل جعبس گفت: بازش کنیم ببینیم چیه؟!؟!


آسپ :کاش مد آی دستگیر نمیشد؟؟؟ میتونست کمکمون کنه سپس جعبه را از هوگو چنگ زد و روبه هوگو گفت: خیلی خوب اونا اینو میخوان ما هم ما هم دوستانمونو پس بهتره بریم ....نظر شما چیه پرفسور؟


دامبل دستی به ریشاش کشید و وگفت : خوب باید حساب شده عمل کنیم !!!


نویل گفت: من میگم وزارتو باید باخبر کنیم!!!

آسپ:چی میگیییی؟ من خودم وزیر م کی رو میخای خبر کنی تو؟
نویل: میگفتن بلیز وزیر شده که؟!!؟؟

آسپ: نویل خیلی خسته ای برو یکم استراحت کن من خودم بعد از اینکه نیروهای جوانمونو پس گرفتیم بیدارت میکنم.:mama:

نویل: باشه پس همگی شب بخیر من رفتم بای!!!


-خوب باید یک مکان برای معاوزه ی جعبه و نیروهامون داشته باشیم من یک موسسه ی تدریس خصوصی جدید بالای مغازه ی آبرفورث تاسیس کردم جای خوبیه دررو هم نداره نمیتونن غالمون بزارن چطوره؟


مالی: اونجا که جا نداره کجاشو موسسه کردی؟

-همونجاس برای ترم تابستونیه و دانش آموزان علاقه منده موقعی که هاگوارتز تعطیله عجیبه چطوری رون بهت نگفته؟

ملت محفل:

سپس دامبل نامه ای را حاوی توضیحات قرار میفرسته برای ملت مرگخوار.

زمان:ساعت 2 شب بعد از تعطیلی مغازه آبرفورث
مکان: همونجا
بدون کلک بدون تیز بازی


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۱۴ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
در مخفیگاه محفل ققنوس دامبلدور به خیال راحت راحت روی کناپه جلوی شومینه نشسته و مشغول گرفتن ناخن های پاشه.ر چند لحظه یک بار صدایی از آشپزخانه محفل به گوش میرسه که حاکی از بگو مگو مالی و رون بر سر ناخنک زدن به غذای شام امشبه!

دامبلدور با خوشحالی سرش را به کاناپه تکیه داد و همزمان که ناخن پایش را میگرفت به مجله ای چشم دوخته بود که در جلویش روی هوا بال بال میزد!
همه چی برای دامبلدور در سکوت و آرامش بود تا اینکه صدای کنده شدن در ورودی در تمام مخفیگاه پیچید!
دامبلدور با تعجب به پشت سرش نگاه کرد و چوب جادویش را بیرون کشید و به گمان اینکه مرگخوارها حمله کرده اند طلسمی روانه در کرد!

صدای ناله و شیونی که از دم در امد دامبلدور را مجبور کرد به آنجا برود.هنگامی که به دم در رسید البوس سوروس وهوگو را دید که بر اثر طلسمش بهم گره خورده بودند!
آلبوس سوروس:دامبلدور جان،هدفت از این حرکت چی بود؟
دامبلدور:آه فرزندان من.ببخشید اشتباه شد.فکر کردم مرگخوارها حمله کردن.گفتم سرعت عملم رو بهشون نشون بدم.

هوگو با زحمت خودشو از لای دست و پای آلبوس سوروس بیرون کشید و گفت:راستی یه نامه خیلی خیلی محرمانه اومده.روی پای جغده هم علامت مرگخوارها بود.گفتیم بیاریمش برای شما شاید چیزی ازش بفهمی.

آلبوس با خوشحالی پاکت را از هوگو گرفت و گفت:خوب کاری کردی اوردیش پیش من.ممکن بود چیزهایی توش نوشته باشه که مناسب سن شما نباشه!حالا بذار ببینم چی توش نوشته.

آلبوس پاکت را باز کرد و مشغول خواندن نامه شد.همه اعضای محفل دورش حمع شدند و میخواستند بدانند در نامه چی نوشته شده است.
البوس با تعجیب نگاهی به بقیه انداخت و گفت:همین الان یه سرشماری بکنین ببینم!همه سر جای خودشون وایسن!

تمام اعضای محفل به صف شدند ولی در صف چند جای خالی دیده میشد!مالی با تعجب نگاهی به اطراف انداخت و گفت:عجیبه.پس بقیه کجان؟رفتن کوییدیچ بازی کنن؟
دامبلدور با ناراحتی اهی کشید و گفت:نه بابا کوییدیچ چیه.مرگخوارها اونا رو گروگان گرفتن.گفتن ما اونا رو به شما پس میدیم در صورتی که یه جعبه نمیدونم چی چی که توی زیر زمینه رو به عنوان یادگاری به ما بدین.

هوگو بعد از تفکر گفت:مشکوکه.نکنه بعد از اینکه جعبه رو گرفتن بچه ها رو آزاد نکنن؟
آلبوس سوروس گفت:اصلاً برای چی باید اونا رو تعویض کنیم؟حمله کنیم همه رو آزاد کنیم خوب!
دامبلدور دوباره به کاناپه جلوی شومینه برگشت و گفت:نه.حمله نکنیم بهتره.الان نصف اعضای محفل دست اونها هستن!با چند نفر میخوایم حمله کنیم؟بهتره معاوضه کنیم.به شرطی که توی کارشون تقلب نباشه.حالا یکی بره اون جعبه رو از توی زیر زمین بیاره ببینیم چی هست اصلاً.میگن روش یه حرف بزرگ N هست...!


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۲ ۹:۱۸:۱۳


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۵۹ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
شــــــــتــــــــــرق (صدای برخورد چیزی با سر کسی )
- صد دفعه نگفتم که با من از این شوخی ها نکن
- آل به جون مادرم من نبودم ، یه نگاه به پشت سرت بنداز .
- به چی نگاه بندازم ،می گم هوگو تو نباید با من شوخی کنی می گی پشت سرم رو نگاه کنم ! ! !
- تو یه نگاه بنداز ضرر نمی کنی ؟
آل سو برگشت و پشتش را نگاهی انداخت و متوجه شد که با پدیده ای عجیب روبه رو شده است .
آل : این چیه ؟ به نظرت مرده ؟
هوگو چوبی را که در کنار پیاده رو بر روی زمین افتاده بود برداشت با آن به شکم جغد زد و تکانش داد که جغد بالی زد کمی ارتفاع گرفت و این بار از پشت افتاد .
- نه فکر نکنم . می گم حالا چرا درست خورد به سر تو ؟
- نمی دونم فقط این علامت مسخره ی مرگ خواراش برام خیلی عجیبه ؟
- چیش عجیبه ؟ لابد واسه تو فرستادند .
- نه واسه من نیست ، روش نوشته خیلی محرمانه
( نویسنده : )
- می گم آل بیا برش داریم ببریمش پیش دامبلدور .
آل و هوگو به سمت یکی از کوچه های خلوت دویدند و در تاریکی شب نا پدید شدند .

همان شب ، خانه ریدل یا کودکستان عمو ولدی !!!
پرسی با نگرانی و اضطراب زیاد جلوی پنجره ی خانه ی ریدل رژه می رفت و همش ناخن شصت راستش رو می جوید .
- هـــــــــــــــــــــــــــــــوی پرسی ، بیا بشین ، سر گیجه گرفتیم این قدر جلوی ما راه رفتی ؟
- نگرانم نمی دونم رسیده یا نه بلیز ! به نظرت رسیده یا نه ؟
بارتی که در انتهای آن اتاق بر روی صندلی چوبی که زوارش در رفته بود نشسته بود و مشغول خوندن کتابی بود گفت :
- ببین پرسی من الآن می فهمم که رسیده یا نه !!
- چجوری ؟
- بیا کنارم بشیم تا تفکر و تفعد و تأملی بزنیم در کتاب شیخ دامبل شیرازی ، بیا بشین . بذار وردش رو بگم .
ای دامبل شیرازی تو محرم هر رازی ، بر ما نظری اندازی ، نمی دونم چی چی نمی دونم چیچی کچلیا .
پرسی شعرش رو گوش کن ، نفس باد صبا ،نفس باد صبا ...
بلیز که با خشم تا آن موقع داشت بار تی رو نگاه می کرد یهو از کوره در رفت و شروع کرد به حرف زدن
- هوی بارتی فکر کردی فقط خودت بلدی شعر بخونی ؟ بس کن دیگه از صبح نشسته اونجا برای تمام اعضای خانه ریدل فال می گیره ، بگیر بشین دیگه ، معلوم نیست که کتاب رو از کی خریده که یه شعر بیش تر نداره برای تمام خانه ریدل همین نفس باد شمال ..
- نفس باد صبا درستش رو بگو بلیز
- حالا هر کوفتی بارتی ، همش همینو می خونه
BUZZ!! BUZZ!! BUZZ!!
- این دیگه کیه وسط حرف من واسه هممون BUZZ!! فرستاد ؟
- کی می خواد باشه اربابه دیگه لابد با هامون کار داره .
آن سه مرگ درون اتاق با سه مرگ خوار بیرون اتاق با سه مرگ خوار بیرون خانه ریدل که با هم دیگه می شه نه سه سه سه مرگ خوار به طرف اتاق ریدل رهسپار شدند .
آنی مونی که از اتاقش با لباس خواب بیرون آمده بود به جمع این سه سه سه مرگ خوار پیوست .
- مگه شما ها رو هم لرد احضار کرده ؟
- آره بابا معلوم نیست که دوباره چکارمون داره !


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.