شــــــــتــــــــــرق (صدای برخورد چیزی با سر کسی )
- صد دفعه نگفتم که با من از این شوخی ها نکن
- آل به جون مادرم من نبودم ، یه نگاه به پشت سرت بنداز .
- به چی نگاه بندازم ،می گم هوگو تو نباید با من شوخی کنی می گی پشت سرم رو نگاه کنم ! ! !
- تو یه نگاه بنداز ضرر نمی کنی ؟
آل سو برگشت و پشتش را نگاهی انداخت و متوجه شد که با پدیده ای عجیب روبه رو شده است .
آل :
این چیه ؟ به نظرت مرده ؟
هوگو چوبی را که در کنار پیاده رو بر روی زمین افتاده بود برداشت با آن به شکم جغد زد و تکانش داد که جغد بالی زد کمی ارتفاع گرفت و این بار از پشت افتاد .
- نه فکر نکنم . می گم حالا چرا درست خورد به سر تو ؟
- نمی دونم فقط این علامت مسخره ی مرگ خواراش برام خیلی عجیبه ؟
- چیش عجیبه ؟ لابد واسه تو فرستادند .
- نه واسه من نیست ، روش نوشته خیلی محرمانه
( نویسنده :
)
- می گم آل بیا برش داریم ببریمش پیش دامبلدور .
آل و هوگو به سمت یکی از کوچه های خلوت دویدند و در تاریکی شب نا پدید شدند .
همان شب ، خانه ریدل یا کودکستان عمو ولدی !!!پرسی با نگرانی و اضطراب زیاد جلوی پنجره ی خانه ی ریدل رژه می رفت و همش ناخن شصت راستش رو می جوید .
- هـــــــــــــــــــــــــــــــوی پرسی ، بیا بشین ، سر گیجه گرفتیم این قدر جلوی ما راه رفتی ؟
- نگرانم نمی دونم رسیده یا نه بلیز ! به نظرت رسیده یا نه ؟
بارتی که در انتهای آن اتاق بر روی صندلی چوبی که زوارش در رفته بود نشسته بود و مشغول خوندن کتابی بود گفت :
- ببین پرسی من الآن می فهمم که رسیده یا نه !!
- چجوری ؟
- بیا کنارم بشیم تا تفکر و تفعد و تأملی بزنیم در کتاب شیخ دامبل شیرازی ، بیا بشین . بذار وردش رو بگم .
ای دامبل شیرازی تو محرم هر رازی ، بر ما نظری اندازی ، نمی دونم چی چی نمی دونم چیچی کچلیا .
پرسی شعرش رو گوش کن ، نفس باد صبا ،نفس باد صبا ...
بلیز که با خشم تا آن موقع داشت بار تی رو نگاه می کرد یهو از کوره در رفت و شروع کرد به حرف زدن
- هوی بارتی فکر کردی فقط خودت بلدی شعر بخونی ؟ بس کن دیگه از صبح نشسته اونجا برای تمام اعضای خانه ریدل فال می گیره ، بگیر بشین دیگه ، معلوم نیست که کتاب رو از کی خریده که یه شعر بیش تر نداره برای تمام خانه ریدل همین نفس باد شمال ..
- نفس باد صبا درستش رو بگو بلیز
- حالا هر کوفتی بارتی ، همش همینو می خونه
BUZZ!! BUZZ!! BUZZ!! - این دیگه کیه وسط حرف من واسه هممون
BUZZ!! فرستاد ؟
- کی می خواد باشه اربابه دیگه لابد با هامون کار داره .
آن سه مرگ درون اتاق با سه مرگ خوار بیرون اتاق با سه مرگ خوار بیرون خانه ریدل که با هم دیگه می شه نه سه سه سه مرگ خوار به طرف اتاق ریدل رهسپار شدند .
آنی مونی که از اتاقش با لباس خواب بیرون آمده بود به جمع این سه سه سه مرگ خوار پیوست .
-
مگه شما ها رو هم لرد احضار کرده ؟
- آره بابا معلوم نیست که دوباره چکارمون داره !