هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
لرد و یارانش در حیرت مانده بودند. آنتونین یه طلسم ایجاد کرد اما از چوبش چیزی بیرون نیومد.

ناگهان لرد با خوشحالی گفت:خب من که غیر مجاز وارد نشدم من تبعید شدم. پس می تونم جادو کنم.

آلبوس با شنیدن این صدا انگوری که در دست داشت و در حال خوردن بود زمین انداخت و با اضطراب گفت:نه اینطور نیست. چوب تو هم کار نمی کنه.

لرد که متوجه ترس آلبوس شده بود گفت:خب امتحان می کنم. من یه آواداکادورا به طرفت می فرستم. اگر عمل کرد که هیچ و اگر عمل نکرد هر چی تو بگی می کنم. قبول؟

آلبوس که در منگنه قرار گرفته بود و از نقشه زیرکانه لرد در حیرت بود به طرف لرد حرکت کرد و گفت: چطوره دوئل کنیم؟

لرد به طرف صندلی زیبا دامبلدور حرکت کرد و نشست و یک موز برداشت و شروع به خوردن کرد.

-آلبوس هنوز معلوم نیست که چوب من کار می کنه یا نه پس مرگخوارا بگیریدش.

مرگخواران به سر آلبوس ریختند و او را با طناب بستند.

ولدمورت بعد از اینکه معده اش را پر کرد و دیگر جا برای خوردن نداشت از صندلی بلند و یک دونه انگور برداشت به سمت آلبوس رفت.

لرد انگور را به دهن آلبوس نزدیک کرد و آلبوس هم دهنش را باز کرد تا انگور را بخورد اما لحظه ای که می خواست گاز بزند، لرد انگور را عقب کشید و دندان های آلبوس با تمام قدرت به هم خوردن و بیشترشان شکستند.

مرگخواران از ته دل خندیدند. آنتونین که از شدت خوشحالی داشت سکته می کرد و نمی دانست چی کار کند و برای خالی کردن خود جلو رفت و لپ لرد را کشید و گفت:احسن........احسن.........

مرگخواران:

آنتونین که تازه حالش خوب شده بود و تازه متوجه شده بود چی کار کرده در حالی که عقب تر می رفت، گفت: من منظوری نداشتم لرد......معذرت می خوام........ببخشید


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۴:۲۲
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۶:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به جزیره متروکه ای تبعید شده.لرد که میبینه تنها جادوگر حاضر در جزیره خودشه، تصمیم میگیره همونجا بمونه و به جزیره(و میمونها و خرچنگها)حکومت کنه.

مرگخوارا برای نجات لرد سیاه دست بکار میشن و با کشتی به جزیره نزدیک میشن.جزیره با طلسمهای مختلف محافظت میشه.برای همین مرگخوارا بعد از اینکه وسط دریا لنگر میندازن،با درست کردن حباب دور سرشون برای رسیدن به جزیره شروع به شنا کردن میکنن.

لرد سیاه بعد از گشت و گذار در جزیره بطور اتفاقی وارد غاری میشه.داخل غار با آلبوس دامبلدور مواجه میشه.آلبوس ادعا میکنه که ارباب جزیره اس و لرد خدمتگذار جدید اونه و باید بهش خدمت کنه! لرد دامبلدورو بیهوش میکنه و از غار میره بیرون.

مرگخوارا وارد جزیره میشن و لرد سیاه رو پیدا میکنن.ولی روفوس بطور اتفاقی از گروه جدا میشه و به غاری که دامبلدور اونجاست میره و توسط دامبلدور بیهوش میشه.مرگخوارا متوجه ناپدید شدن روفوس میشن.
______________________
لرد سیاه لبخندی زد و تکرار کرد:
-نقشه خوبیه.روفوس، از تو به عنوان طعمه استفاده میکنیم!

آنتونین به آرامی یادآوری کرد:
-ارباب، روفوس که ناپدید شده.

لرد نگاهی به آنتونین انداخت.
-هوم...یادم نبود.پس از خودت به عنوان طعمه استفاده میکنیم.

آنتونین:ارباب، روفوس ناپدید نشده.مطمئنم که همین دور و برای.پشت بوته ای چیزی قایم شده.

لرد با بی حوصلگی آنتونین را ساکت کرد.
-کافیه دیگه...اصلا طعمه ای در کار نیست.اون ریش دراز فقط یه نفره و ما چندین نفر...مطمئنا از پس یه فسیل زنده برمیاییم.راه بیفتین.میریم به غار.اون پیرمردو میکشیم و این جزیره و تبدیل میکنیم به مقر حکومتی ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر.عجب نقشه هایی میکشم من!گاهی خودمم متحیر میشم!

مرگخواران در صفهای منظم به دنبال لرد سیاه به راه افتادند.در طول راه میمونها ارتش سیاه را همراهی میکردند و هر از چند گاهی نارگیل بزرگی را به طرف کله درخشان و براق لرد پرتاب میکردند که مرگخواران با عکس العملهای متهورانه و سریع ، نارگیلها را در هوا شکار و از اصابت آنها با کله مبارک ارباب جلوگیری میکردند.

طولی نکشید که ارتش سیاه به غار رسید.لرد با احتیاط وارد غار شد.دامبلدور روی تخت سلطنتش لم داده بود و پایش را روی جسمی که بی شباهت به روفوس نبود گذاشته بود.

-تسلیم شو ریشی...تو تک و تنهایی.هیچ شانسی در مقابل ما نداری.

دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که همه مرگخواران دچار حالت تهوع شدند!
-اوه...تامی...تو اصلا فکر نکردی من اینجا، تو این جزیره چیکار میکنم؟یعنی من میتونم یه مجرم تبعیدی باشم؟...نه! نمیتونم...محافظت از این جزیره به دستور وزارتخونه به محفل ققنوس سپرده شده.و من چون شنیدم تو رو به اینجا تبعید کردن شخصا وظیفه محافظت و نگهبانی رو به عهده گرفتم.و متاسفانه باید بهتون بگم که هر جادوگری که بطور غیر مجاز وارد جزیره شده باشه ظرف یک ساعت نیروی جادوییشو از دست میده!بنابراین...چوب دستیاتونو بذارین کنار.چون تا وقتی که اینجا مهمون من هستین براتون کار نمیکنن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲:۳۴:۲۳



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 52
آفلاین
سکوت همه جا را فراگرفته بود. تمام مرگخواران به ولدمورت نگاه می کردند و ولدمورت در حال فکر بود.

-روفوس رو ول کنید، خودش یه کاری می کنه. ما باید یه فکری به این پیری بکنیم.

همه مرگخواران ساکت شدند. ولدمورت که منتظر جوابی از مرگخواران بود، با عصبانیت گفت:
-لعنتی ها خب یه چیزی هم شما بگید.

تمام مرگخواران به فکر فرو رفتند.

چند ساعت بعد

-

لرد خوابیده بود. نصف مرگخواران نیز به خوابی عمیق فرو رفته بودند.

-یافتم

همه از خواب پردیند و به ایوان نگاه کردند.

-من می گم بریم پیشنهاد صلح بدیم و بعد از پشت بهشون خنجر بزنیم.

لرد به فکر فرو رفت. چند دقیقه گذشت. مرگخواران کم کم چشم هایشان را می بستند که لرد گفت:
-خوبه. نقشه ی خوبیه.


ویرایش شده توسط نیکلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۱۳:۵۷:۱۰
ویرایش شده توسط نیکلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۱۴:۰۵:۳۵

هلگا


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 52
آفلاین
_لرد صبر کن

ولدمورت به سرعت برگشت و لکه های سیاهی در دوردست ها می دید. صبر کرد.

_وای لرد داریم از خستگی تلف می شیم.

این صدای ایوان بود که به سختی از زبانش بیرون می اومد. لرد با نگاه هایی خشن مرگخوار ها را وارسی می کرد.

_شما ها چقدر احمقید که نتونستید منو در این جزیره کوچولو پیدا کنید؟

آنتونین گفت: قربان همچین هم کوچیک نیست ها.....یه بیابون داره و یه جنگل داره.....

_خفه شو حالا حاضر جواب هم شدی.

_نه قربان من غلط کنم.


مگر آلبوس و یارانش

_گوش کنید یاران با وفای من، من آلبوس دامبلدور می خواهم به شما میمون های عاقل و شجاع بگم که یه نفر که خیلی خطرناکه، همراه با یارانش به این جزیره اومدن......

_کثافت

تمام میمون ها به سمت صدا برگشتند. روفوس دم غار ایستاده بود.

_پدر سوخته می خواهی منو مسخره کنی پدر سوخته بدهم پدر پدر پدر....

آلبوس که کمی گیج شده بود و نمی دانست چه کار کند، کمی فکر کرد و یه طلسم بی هوشی به طرف روفوس فرستاد.

_این می تونه گروگان خوبی باشه

بیابان


لرد ایستاد و گفت: ای یاران من آماده باشید برای جنگی بزرگ با پیر مرد و پاران حیوانش.

چند ثانیه نگذشت که فضای بی صدای بیابان پر از آلودگی صوتی شد.

ولدمورت و مرگخواران داشتند شروع به حرکت می کردند که ایوان گفت: قربان روفوس نیست!


هلگا


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 374
آفلاین
لرد همچنان حيران به دور خود مي چرخید و به دنبال راه فراري از جزيره بود.در همين حين روفوس همانند ديوانه ها به گونه اي فرياد مي كشيد كه صدايش به همه ي جزيره قابل سرايت بود.

-كيـــــــه؟!كيـــه؟!كــي كجاست؟!!

مرگخواران متوجه صداي روفوس مي شوند و همگي آنها به دنبال صداي او مي روند.

روفوس همچنان به دور مي چرخيد و فرياد مي كشيد : :كيــــه؟!كيـــــــــه؟!

چندي بعد تمامي مرگخواران گرد هم جمع مي شوند و با تعجب به روفوس خيره مي شوند.

ايوان اول از همه پيش قدم ميشود و طرف روفوس مي رود.

-روفوس،حالت خوبه ؟!

-تو كــي؟!تو كــــــي؟من كجــــام؟!

ايوان مي دانست كه كاري از دستشان بر نمي آيد و كار از كار گذشته، چوب دستي اش را به طرف روفوس نشانه
گرفت و او را با طلسمي بيهوش ميكند.

-خيلي خوب! حالا چند نفر اين جنازه رو بلند كنن تا همه بريم دنبال لرد،خودم وقتي لرد و پيدا كرديم و رسيديم خونه درمانش ميكنم.

اندكي بعد از تمام شدن حرف ايوان،همگي آنها شروع به جستجوي جزيره مي كنند...

نا كجا آباد !!

لرد در بياباني خشك و نامعلوم در جزيره،حيران نشسته بود و به خاطرات خوب گذشته خود فكر مي كند.از خستگی دیگر جان حرکت کردن نداشت.

اما ناگهان صدايي عجيب و بسيار بلندي از طرف ديگر جزيره مي آيد كه لرد را به طرف خودش جلب مي كند...


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۰۶:۵۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۰:۱۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۶:۳۴
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۵ ۱۴:۴۶:۱۲

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
روفوس:

میمون ها از دار و درخت هو هو کنان پایین اومدند؛میمون ها دور تا دور روفوس حلقه زدند.روفوس در حالی که سرش را تکون می داد و سعی می کرد سر گیجه از سرش بپره به اطراف خودش نگاه کرد و خودش رو در میون یه مشت میمون پشمالو دید.

-کیه؟

میمون ها که نمی فهمیدند که روفوس چی می گه،به این شکل به روفوس زل زده بودند!اونها روفوس رو می دیدند که داد می زنه:کیه؟

این صدا به فرسنگ ها اونور تر به لرد سیاه هم رسید!صورت لرد با شنیدن این صدا گل انداخت!با خودش گفت:ایول انگاری این مرگخوار ها اومدن دنبالم منو ببرن!

لرد با شنیدن این صدا مثل فشفه خودش رو به محل رسوند.یه غرشی کرد که،تمام میمون ها مثل موش ها توی یه سوراخی چپیدند!اما روفوس همینطور دور خودش می چرخید و فریاد می زد:کیه؟

لرد با عجله به سمتش رفت و اونو توی بغل استخوانیش گرفت و گفت:سلام روفوس تو سالمی منم لرد سیاه!چقدر دلم تنگ شده بود برات!

این اولین باره ای هستش که احساسات ارباب قلنبه می شه!روفوس که پشت سر هم با گفتن بهله بهله او را تایید می کرد، کاری کرد که اشک در چشم های لرد جمع بشه!

لرد:

یهو یه صدای خنده ای اومد تمام جزیره رو به زلزله ی ده ریشتری دچار کرد.

آلبوس که نمی توانست جلوی خنده ی خودش رو بگیره با هر هری که نمی ذاشت صداش به درستی به گوش شنونده برسه گفت: وای!ببینین ... هر ... این لرد... هر ... ولدمورته!... هر ... که داره ...هر ... گریه می کنه!... هر...

ولدمورت که گریه اش با صدای خنده ی آلبوس بند اومد به این شکل به او زل زد و بعد وردی به زبون آورد که دامبلدور به یه غوربافه ی پیر تبدیل شد.

روفوس: هه هه!این کیه؟

لرد: جای این حرفها بیا زودتر بریم روفوس!

روفوس:روفوس کیه؟

لرد از دیوانگی روفوس سر به کوه و بیابون می ذاره!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۲۳:۳۵:۰۹

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 374
آفلاین
لرد شئی را زیر ردایش مخفی کرد و منتظر ماند،آلبوس سختی بر زبانش بیاورد.آلبوس به سختی از روی تختش بلند شد و به طرف دیگر غار رفت.صدای پیر و لرزانش در غار به هم می پیپچد.

-تـــامی!! میخوام جایی رو بهت نشون بدم.

لرد همچنان به آرامی دنبال آلبوس می رفت و خود را برای هر اتفاقی آماده کرده بود.کمی بعد آلبوس به انتهای غار رسید و سر جای خود ایستاد.

-از اینجا م...

اما قبل از اینکه آلبوس حرف خود را تمام کند، لرد شئی را محکم از پشت به کله ی آلبوس کوباند و لحظه ای بعد آلبوس بیهوش بروی زمین افتاد.
لرد سریعا آنجا را ترک کرد و مخفیانه خود را به بیرون غار رساند.

بیرون غار،گروه مرگخواران

غروب آفتاب به زیبای از پست کوه ها ی جزیزه قابل دیدن بود.تاریکی کم کم بر روشنایی چیره میشد.
مرگخواران مدتی بود که به جزیره زسیده بودند اما مات و مبهوت اطراف خود را نگاه می کردند.
روفوس سعی کرد سکوت را بشکند و حرفی بزند اما همچنان سرجای خود ایستاده بود.
بالاخره اندکی بعد لودو سکوت جمع را درهم شکست و گفت:

-اینجا عجب جزیره بزرگیه!!حالا ارباب رو چطوری پیدا کنیم؟!

بلاتریکس کمی اندیشید و مرگخواران را جمع کرد.

-خوب من میگم برای پیدا کردن ارباببه دسته های دو نفره تقسیم میشیم و هر دسته جداگانه به دنبال ارباب میره.چطوره ؟!

مرگخواران با پیشنهاد بلتریکس موافقت کردند .
پس از دسته بندی تنها کسی که اضافه باقی ماند روفوس بود به همین دلیل تصمیم گرفت که به تهایی به دنبال ارباب برود.مدتی بعد همگی حرکت کردند و به دنبال ارباب رفتند.
روفوس درحال قدم زدن در جنگل بود که ناگهاننارگیلی محکم به سر او خورد و بعد بی هوش بروی زمین افتاد.

-همین بود !همین بود ! این را به غار برد !

...


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۵:۱۸
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۶:۲۱
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۱۹:۵۷
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۱۷ ۱۸:۳۰:۲۳

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
روفوس هشتمین حباب جادوییش رو منفجر میکنه و میگه:نمیشه نمیتونم.همه حبابام سوراخ میشن!

لودو به روفوس نزدیک شد و همین طور که حباب بزرگ، جادار، شیک و طرح دارش رو به روفوس نشون میداد چوب جادوییش رو بیرون کشید و حبابی مانند حباب خودش اما کوچیک تر برای اون درست کرد.

روفوس:مرسی چه خوشگل شد.
لودو: قابلی نداره، 40 گالیون میذارم به حسابت!
روفوس:

بلاتریکس با جرقه های نورانی چوب دستیش توجه همه رو به خودش جلب کرد تا حرف نهایی رو بزنه:اگه همتون آماده شدین بریم.

همه با حبابهای که روی سرشون بود جواب مثبت دادن، ولی چون حباب روی سرشون قرار داشت صدای هیچ کدوم شنیده نمیشد.

بلاتریکس خشمگین گفت:صداتون رو وصل کنین، گفتم که برای خنده و شوخی وقت نداریم.اولین نفری که مسخره بازی دربیاره برگشت باید دنبال کشتی شنا کنه!

همه مرگخوارها که متوجه اهمیت ماجرا بودنبعد از آمادگی های لازم به داخل آب شیرجه زدن.


.....نه نه نه نه نه.تو دیگه اینجا چه غلطی میکنه مرتیکه؟

دامبلدور ریش سفیدش رو از روی پیراهن بنفشش کنار زد و وقتی جویدن حبه انگور قرمزش تموم شد گفت: مگه نمیبینی؟من ارباب این جزیره ام!

لرد ولدمورت: بیخود میکنی!تنها ارباب اینجا منم.تو باید الان به رئیس اون گروه مزخرفت باشی.برای چی اومدی اینجا؟

دامبلدور آه کشان گفت: اونا قدر منو نمیدونستن.برای همین اومدم یکم اینجا ریاست کنم تا حالشون جا بیاد....اصلا اینا به تو چه؟تو الان خدمتکار منی، من چرا دارم به تو جواب میدم!

لرد ولدمورت نزدیک ترین شئی سنگین دم دستش را برداشت و تهدید آمیز گفت: مطمئنی؟



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بلافاصله تمام میمونهای نارگیل انداز جزیره دور لرد و ساحره مجهول الهویه جمع میشن و شروع به تعظیم کردن میکنن.
لرد با خوشحالی دست ساحره رو میگیره و میگه:هوم...نیروی عشق اینارو هم رام کرد!

ساحره با تعجب دستشو عقب میکشه.
-شما دیگه نباید دست منو گرفت.شما افتخار بسیار بزرگی پیدا کرد.شما باید خوشحال بود.شما از این به بعد خدمتگذار اعظم ارباب جزیره.

لردکه تا اون لحظه فکر میکرد ارباب جزیره خودشه میپرسه:ارباب جزیره دیگه کیه؟اینجا فقط یه ارباب وجود داره اونم منم.

ساحره در یک چشم به هم زدن جلوی چشم لرد ، تبدیل به میمون ماده ای میشه!آستین لردو میگیره و کشون کشون با خودش به طرف غاری میبره.لرد و ساحره وارد غار میشن.
داخل غار روشن و نورانی و کاملا مجهزه.ارباب جزیره روی تخت مجللی وسط غار نشسته و سرگرم خوردن انگور از دستان زیباترین میمون جزیره اس.

لرد سیاه کمی جلوتر میره.ارباب جزیره ریش سفید و بلندی داره.ردای بنفش با حاشیه های طلایی رنگ...عینک...بینی شکسته و چشمان آبی!

-سلام تامی!اصلا فکر نمیکردم اینجا ببینمت.پس خدمتگذار جدیدم تویی؟عالیه.بهتره کارتو شروع کنی وگرنه این میمونها بشدت عصبانی میشن!


کشتی مرگخواران:


-دیگه نمیتونیم جلوتر بریم.همینجا لنگر میندازیم و خودمونو به جزیره میرسونیم.همه حاضر بشن.حبابهای جادوییتونو درست کنین.اون پایین هم نبینم کسی با کسی شوخی میکنه.حباب همدیگه رو نترکونین.این شوخی نیست.جون ارباب در خطره.


مرگخوارا با جدیت سرگرم اجرای جادوی حبابی میشن!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۵۸ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
خلاصه: لرد کبیر به جزیره ای دورافتاده تبعید میشود. او آجا را سرزمین خود میخواند و سعی میکند از موجودات آن جا لشگری درست کند اما با شلیک نارگیل میمون ها و چنگک خرچنگ ها روبرو میشود. او در خواب میبیند که عده ای انسان بومی او را ارباب خود میخوانند و برایش روفوس را کباب میکنند که بخورد و لرد از این میترسد که این خواب هم مثل بقیه خواب هایش تعبیر شود و به واقعیت بپیوندد.
از طرفی مرگخوارها تصمیم میگیرند اربابشان را برگردانند اما هیچ کس حاضر نیست به ماموریتی به این خطیری برود. پس از رای گیری مرگخوار ها روفوس را برای این ماموریت انتخاب میکنند.
_________________________________________
و اینک ادامه ماجرا:


- یعنی چی؟ مگه میشه یک نفر تنهایی برای نجات ارباب بره؟ اگر یک نفری بشه این کارو کرد که خود ارباب این کارو میکرد. ما همه باید با هم بریم!
- برو بابا! حالا که نتیجه انتخابات بر علیه خودت شده میخوای اغتشاشات راه بندازی؟ میخوای همه چیزو زیر سوال ببری؟ میخوای فتنه راه بندازی پدرسوخته؟
روفوس: یعنی شما فکی میکنید من تنها میتونم ارباب رو نجات بدم؟
- راست میگه ها! ما باید همه با هم بریم.
- آخه چجوری بریم، هر جنبنده ای که اطاف جزیره باشه دچار باران طلسم های حفاظتی وزارتخونه میشه. اون جزیره حفاظت شدست.
- خوب از زیر آب میریم!
- زیر آب؟ مگه ما ماهی هستیم احمق!
- نه خیر، جادوگریم!


در جزیره

لرد بالاخره درختی دور از میمون ها پیدا کرد که کله اش را به آن بکوبد اما اولین ضربه را با سر مبارک زد فورا از بالای درخت موجودی افتاد روی لرد.
لرد که نقش بر زمین شده بود چشمش را باز کرد تا ببیند این موجود نرمی که او را انداخته چیست که چشمش به یک ساحره ی سانسور توسط مدیر - در صورت تکرار بلاک میشوید تا سایت نشود!

لرد که تا آن روز با هیچ زنی رابطه نداشت و نمیدانست زن چه نعمتیست بلافاصله مشغول بهره مندی از این نعمت شد
اما نمیدانست که این طلسمی شوم است که به این شکل درآمده تا او را به بدبختی بزرگی بکشاند.
اگر میدانست که با این کار چه بلایی سرش خواهدآمد هرگز دست به این کار نمیزد!!!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.