مکان: صحرا های آفریقا ، سر میز غذا!ریموس: اصلا نمیتونم غذا بخورم اشتها ندارم ...
گرابلی پلنک: منم همینطور! یکم دیگه قراره جنگ بشه چطوری میشه در این وضعیت چیزی خورد؟... منم سیرم!
دامبل با لحن: اطمینان بخش: بخورید ، بخورید، به این فکر کنید که احتمالا این آخرین غذاییه که میخورید و بعد از این همتون زیر دست و پای مرگخوارا خورد و خمیر میشید ... پس تا زنده اید از زندگیتون لذت ببرید فرزندان سفیت میفیدم !
جیـــــــــــــــــــــــــــــغ
جیــــــــــــــــــــــغ!
دامبل!!!
در همون لحظه جیمز از راه میرسه ...
- قربان .. یک پیک از سوی اردوگاه دشمن داره به این سمت میاد!
همه برمیگردن و به سواری نگاه میکنن که چهار نعل به سمت میز غذا حرکت میکنه ... چند لحظه بعد سوار میرسه و یک عدد نامه میده دست دامبل .. دامبل در سکوت نامه رو باز میکنه و اونو میخونه ....
متن نامه:
تو یک موش ریشو هستی!
قربانت هوکیدامبل!!!!
اردوگاه مرگخوارا....تیلیک ... تیلیک ... تیلیک! (صدای قفل کردن)
مورفین: من نمیفهمم ... این ژنجیرا چیه که دارین به پای ما میبندین؟
اجتماع مرگخواران
بلیز: اینا برای اینه که در حین جنگ پستتونو رها نکنید و فرار نکنید و اینکه تا آخرین نفس بجنگین! حالا هم موبایلاتونو خاموش کنید و یکی یکی بیارید اینجا تحویل بدید تا من در مرحله بعدی دهن هاتونم ببندم تا کلا موقع جنگ صحبتم نتونید بکنید تا مبادا دست به توطئه بزنید ...
بلا: میخوای یهو چشمامونم ببندین دیگه!
بلیز: آه عجب فکر محشری! اینجوری دیگه خیالم راحت میشه که در حین جنگیدن نمیتونید علیه وزارت و معاونش توطئه کنید و از خدمت فرار نمیکنید... بوهاهاهاها!
مرگخوارا!!!!
کمی اونورتر!هوکی: ممد من نمیفهمم این کوهان های شتر ها به چه دردی میخورن! من اصلا روشون راحت نیستم!
ممد: قربان ... این شترها شدیدا مناسب جنگ های صحرایی اونم از نوع آفریقاییش هستن! ضمنا قربان برعکس نشستید اجازه بدید کمکتون کنم ...
ناگهان یکی از زیگیل های هوکی با صدای خفنی میترکه و شتره رم میکنه و الخ ....
هوکی روی زمین
- قربان: پیکمون داره برمیگرده ... و مثل اینکه یه پیغامم با خودش آورده!
همون لحظه پیک مورد نظر میاد و نامه رو به هوکی میده .. هوکی خاک های روی لباسشو میتکونه و از زمین بلند میشه و نامه رو باز میکنه ...
متن نامه:
موش ریشو خودتی کوتوله گوش خفاشی دماغ دراز!
قربانت دامبلهوکی
ممد: نگران نباشید قربان ... با این قیافه ای که پیدا کردید شانس آوردید بیشتر از این تحقیرتون نکرد وگرنه میتونست همه چیز خیلی وخیم تر از این باشه ...
هوکی!!!!
مکان: اردوگاه محفلی ها سر میز غذا ...تدی جهت روحیه دادن: ای سربازان شجاع .. شما منجی های این دنیا هستید! شما باید ...
جیمز: تدی نهنگ های خشمگین من گرسنن ... یه لحظه از بالای منبر میای پایین کمک کنی؟
تدی: اممممم ... و شما باید با نیروهای شر و تاریکی مبارزه کنید و تا آخرین نفس بجنگید زیرا مفتخرم اعلام کنم که اینک آینده جهانیان وابسته به مبارزه....
جیمز: تدی با تو هستما! یه لحظه بیا پایین ... بدن یکی از نهنگ هام دون دون شده! اییییییی خیلی نگرانشم... نکنه مریض شده!
تدی: .... و وابسته به مبارزه شماست ... امممم چون شما امممم خیلی شجاعین و ....
جیمز: تـــــــــــــــــــدی! تو که انقدر عقده سخنرانی نداشتی الانم که هی داری تپق میزنی ...
تدی: ..... و منجی .. امممم یا شجاع بودید ... اه یادم رفت داشتم چی میگفتم....
جیمز: جیــــــــــــــــــغ تدی؟
تدی: بسه دیگه چه مرگته هی صدام میزنی؟ مگه نمیبینی دارم به افراد روحیه میدم؟
جیمز: اونو ولش ...مر مر... مرگخوارا .... حمل.. حمله کردن!
بلافاصله همه به میدان نبرد خیره میشند و لشکر عظم وزارت رو میبینن که به سمتشون میاد!
دامبل: اهووووی .... شبیخون زدن نامردا! بلند شین .. سریع کاسه کوزه ها رو از روی میز جمع کنید که الانه که جنگ شروع بشه .... !
چند لحظه بعد ....لشکریان دو جناح به هم میرسند و جنگ عظیمی در میگیره در همه جای میدان نبرد فریاد های خمشگینانه و دردآور جنگویان به گوش میرسه در همون حال جیمز با زیرکی خودشو به یک گروه مرگخوارا میرسونه و چوبدستیشو توی دماغ تک تکشون فرو میکنه و کمی اونورتر بلیز دندونای تدی رو میکشه و هوکی کمی اینورتر داره با فریاد های "آپ ، آپ!" با شترش کلنجار میره ولی شترش حرکت نمیکنه ... در همون حال یک عده از محفلیون خودشونو به هوکی میرسونن و از شتر میکشوننش پایین و دِ بزن... کمی اینور تر لرد کف کرده که کدوم انسان بوقی دست و پا و چشم و دهن مرگخواراشو بسته و ....
- پس دامبل کجاست؟
این صدا که به صورت ناگهانی در میدان میپیچه باعث میشه که طرفین جنگ دست از مبارزه بردارند و به ده ها کیلومتر آن طرف تر .. جایی که نقطه ای با سرعت در حال فرار کردنه، چشم بدوزند ...
-----------
پیشاپیش بابت این پست ارزشی عذر خواهی میکنم ..ادامه ماموریت در تاپیک
خانه های هاگزمید