با باز شدن در و نمایان شدن پرنسس نجینی و پراکنش رایحه زلف اوی در فضا، هوش کورممدان از سرها پرید؛ پس آن ها آن مار توانا را بزرگ یافتند و دستان خویش را با چاقوانی بریدند و گفتند: منزه است ارباب! همانا این مار نیست؛ این اژدرماری بزرگوار است.
نجینی که چادر ملی اش را مانند شنل بتمن جلویش گرفته بود؛ با شنیدن این تعاریف رنگ از رخساره پراند و با کمرویی چای را بین آل و خاندان کورممدانی توزیع نمود که در حال باد زدن خویش بودند که شاید، شاید اندکی از دل فریبایی و دل ربایی و دل کشایی پرنسس کاسته شود که نشد.
زلیخا رودولف رو به کورممدیان گفت: او همان است که به خاطرش مرا سرزنش کردید. من از او مراوده خواستم؛ او پاکدامنی کرد و اگر آنچه امر کردم انجام ندهد، همانا از خوار شدگان خواهد بود و -
لرد سیاه کروشیوی سوی نشیمن گاه رودولف مرگخوار پراند: جلوی ما به پرنسس توهین می کنی؟ حتما دست بمار هم داری!
رودولف آن جای خیلی خاصش که کبود شده بود را مالاند و غرولند کنان گفت: اربابا! من دست به مار و جن خونگی و حتی رون ویزلی مونث هم دارم. البته از نوع دست های عشقی. از اون هایی که باهاش قلب درست می کنن. تازه من ناسلامتی قراره دخترشوهرتون بشم. یعنی چیز، چی بود... دامادتون بشم. کروشیو نداره که!
- مگه ما حاج عبد الدامبلدور پشمکیم؟
می خوای داماد لرد سیاه شی؟ می خوای ما عروست شیم؟
ما قیافمون شبیه مفسد فی الرضاست؟
کروشیو بر تو باد، رودولف!
ارزش کروشیو هم نداری، اکسپلیارموس بر تو باد، صورت اکسپلیارموسی! حیف اون همه atp که برای تایید شکم طلایانی چون تو سوزوندیم. می خوای ما عروس چون تویی بشیم، مرتیکه ی لسترنج؟ ننگ، ننگ، ننگ!
بلاتریکس یکی از بازوان بال مرغی لرد را گرفت و زیرگوشش زمزمه کرد: ارباب! داماد یعنی شوهرِ دختر. اون دامادی که شما فکر می کنین نیست.
نجینی سر را بالا کرد تا نگاهی به شویش بیفکند که رنگش با دیدن آن مانتوی جلو باز رودولف که پشتش نوشته بود I am queen و شکمِ طلا و سگ سیبیلیت او پرید. رو به ابویش فیش فیشی کرد و لرد گفت: دخترمان می گوید می خواهد تحصیلش را ادامه دهد. برو یه وقت دیگه بیا.
اما مرگخواران بدجوری به اشک لرد نیاز داشتند.
- اربوب! حداقل اینا رو بفرستینشون تو یه اتاق با هم یه صحبتایی داشته باشن.
لرد ریشش را خاراند و گفت: خیر. از وقتی اون لانگ باتم پشکل مغز نجینیمونو کشت دیگه تنهاش نمی ذاریم. مرگخوار لسترنج همین جا حرفاشو بزنه.