هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷
#76

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
سوژه ی جدید !!!



... موهای لخت و کوتاهش در بادی که از پنجره های اتاق به داخل سرازیر می شد می رقصیدند و صدای مرگبار چندین مرگخوار را از اطرافش می شنید . به آرامی چشمانش را باز کرد و با تعجب به اطراف نگریست .
همه چیز وارونه شده بود . کله ها پایین بودند و پاها بالا ... دستانش را بالا آورد ، اما هیچ دستی ندید . سرش را به سمت پاهایش سوق داد و دید که دست و پایش بسته شده و از سقف آویزان است .

به ناگاه همه چیز در ذهنش رشد یافت ... این مرگخوارانی که در اینجا بودند او را دستگیر کرده بودند . اما چرا ؟ او که دیگر نه وزیر بود و نه محفلی . چرا او را دستگیر کرده بودند ؟


فلش بک

ولدمورت با خشم و غضب فراوان طول و عرض سالن را می پیمود و کوچکترین نگاهی به سیاه پوشان اطرافش نداشت . لحظاتی از حرکت دست می کشید و دوباره به راهش ادامه می داد .
- هر چی زودتر باید اون آلبوس سوروس بوقی رو بیارین اینجا . اون دیگه نه وزیره . نه محفلی . هیچ محافظی نداره و هیچ کاری نمی تونه بکنه ... من باید انتقام اینهمه سال اذیتی که به من وا داشت رو بگیرم .
- اما قربان ...
- قربان و مرگ . کاری رو که گفتم بکنین !

بلیز که آشفته به نظر می رسید خود را به لرد نزدیکتر کرد و گفت : خبرها حاکی از اونه که آسپ داره به سمت محفل می ره .
- دیگه بدتر من آلبوس سوروس رو می خوام .

در حالیکه اتاق را ترک می گفت آخرین جمله را بر زبان آورد و صدای بلند و خوفناکش در آن فضا طنین انداز شد ...


مرگخواران بدون هیچ حرفی و فقط با نگاه های ترس آمیزشون به همدیگه فهماندند که در چه مخمصه ای گیر کرده اند . چگونه باید آسپ را از محفل بیرون می کشیدند ؟
---------------------------------------------------------------------------
سوژه رو که فهمیدین ... همین فلش بک رو ادامه بدین و ماجراهایی که در پی دستگیر شدن آسپ اتفاق افتاده رو به نمایش بگذارید !



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
#75

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
گزينه اول:كماكان گور باباي آنتونيونم كرده!
گزينه دوم:هوم؟پارك ژوراسيك اسم يه كتاب مشنگي نبود؟
گزينه سوم:خونه تون،خونه مون،خونه شون!
پرسي كه شديدا بين گزينه هاي انتخابي گير كرده بود و به ياد تست هاي كنكور مشنگي افتاده بود براي تصميم گيري بهتر از آني موني پرسيد:ميگم حالا اين جايي كه ميگي خيلي خطرناك كه نيست؟
آني موني به شدت سرش رو تكون داد و گفت:برو بوقي،خودتي!!فكر كردي چه خبره،من به لرد قول دادم هيچ كس از اونجا چيزي نفهمه!

پرسي با كف دست به پيشاني اش كوبيد و گفت:آني موني،برادر من،عزيز من...بوقي!تو كه همين الان همه چي رو به من گفتي.آب كه از سرت گذشته.ديگه يه وجب بيشتر يا كمتر چه فرقي ميكنه!
آني موني بعد از سبك و سنگين كردن ماجرا "هوم" غليظي گفت و بعد به پرسي گفت:آره راست ميگي.پس بذار بقيه اش رو هم بگم.اونجا خيلي خطرناكه.خيلي خوفه،تا جاييكه ميدونم هركي رفته زنده برنگشته.خلاصه اينكه اگه ميخواي بري قبلش وصيتت رو بنويس بذار پيش من!:دي

پرسي با شنيدن دلداري هاي آني موني به شدت روحيه گرفت و در حالي كه سعي ميكرد فكر اينكه چرا هميشه اين بلا ها سرش مياد رو از خودش دور كنه با عجله آشپزخونه رو ترك كرد و آني موني رو در ميان خيل عظيم پيازها تنها گذاشت!
در افكار پرسي:
بابا مگه من ديوونه ام براي آنتونين خودمو به كشتن بدم؟حالا گفتن سيفيت ميفيته ولي سيفيتي هم حدي داري.هرچي باشه از هري كه بهتر نيست...البته چرا از هري بهتره انصافا!!به هر حال امكان نداره من خودمو به خطر بندازم.به سرم كه نزده.به هيچ وجه.امكان نداره!

پرسي از افكارش خارج ميشه و به اطراف نگاه ميكنه.هنگامي كه در فكر و خيالاتش مشغول نقشه كشيدن براي فرار از مسئوليت نجات دادن انتونين بود بي اختيار به سمت اتاق تسترال ها امده بود و درست در مقابل درش قرار گرفته بود!
پرسي به بخت بد خود لعنت فرستاد و تصميم گرفت كه محل را سريعا ترك كند.اما چيزي به ذهنش رسيد.اگر ميتوانست انتونين را نجات دهد لرد به شجاعت و خفانت(جمع خفن!)اون پي ميبرد و ميتونست استفاده هاي زيادي از اين فرصت ببره.

براي همين با وجود اينكه قلبش همانند گلوله سيم خاردار عظيمي(كپي رايت ناقص باي بينوايان!)بالا و پايين ميتپيد در اتاق را باز كرد و وارد شد.اتاق در سكوت محض فرو رفته بود و هيچ نشاني از تسترال ها به چشم نميخورد.
پرسي لوموس گويان چوب جادويش را روشن كرد و به اطراف نگاه كرد.حفره درون اتاق كه محل اقامت تسترال ها بود خالي به نظر ميرسيد.البته اين موضوع كه هيچ صدايي از آنجا به گوش نميرسيد اين فرضيه را قوي تر ميكرد!

پرسي اصلا مايل نبود بداند تسترال ها الان در كجا به سر ميبرند،براي همين راهش را از سر كنجكاوي به سمت پشت حفره اتاق كج كرد تا به دري كه آني موني گفته بود برسد.در پشت حفره هيچ دري ديده نميشد.فقط ديوار يكدست در آنجا قرار داشت كه همين موضوع هر جادوگر سياهي را به شك مي انداخت.(معني:وقتي ديواري هيچ در و دروزي نداره حتما يه در مخفي پشتش هست!...برگرفته از حكايات سالازار كبير،باب شونزدهم!)

پرسي به آرامي دستش را به روي ديوار كشيد.تا چند لحظه همه چير عادي بود وي بعد صدايي به گوش پرسي رسيد.در مقابل چشمانش جامي از شاخ قوچ از ميان ديوار بيرون امد و صداي سرد و بي روحي گفت:اثر انگشت شما شناسايي شد،تا اينجا پنجاه درصد شناسايي هويت شما انجام گرفته...لطفا براي تشخيص كامل ميزان سياهي براي گرفتن مجوز ورود به پارك ژوراسيك سه قطره خون خود را داخل جام بريزيد...از همكاري شما متشكريم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
#74

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
پرسی ازاونجائی که خیلی آنتونینو دوست داره در به در دنبال یه مار مثل نجینی در خانه ریدل ها میگشت.از پارکینگ دوم گرفته تا پنت هاوس گشت ولی هر چی گشت کمتر یافت.

در آخر خسته شد و رفت تو لابی یه آهنگ گذاشت و در حالی که لم داده بود،گزینه هاش رو بررسی کرد:اولین چیزی که بنظرش رسید این بود که گوربابای آنتونینم کرده ن!دومین گزینه میگفت نه اون خیلی سفیده!!سومین گزینه میگفت حالا اول برم یه چیزی بخورم بعد ببینم چی میشه!!!

معذلک رفت تو آشپزخانه و آنی مونی رو دید که داره زار زار گریه میکنه.رفت پیشش نشست و کلی نازش کرد و گفت عیب نداره درست میشه از طرفی تو خیلی سیفیت میفیتی حیفی در کل خیلی حیفی و حیفه اینجا بشینی گریه کنی،اصلا حیف نیست آدم سیفیت باشه و گریه کنه؟

آنی مونی که به قصد شوم پرسی پی برده بود،گفت"برو بینیم بابا!،اشکای من بخاطر پیاز پوست کندنه،اصلا تو اینجا چی میخوای؟"
_والا گرسنه مه،یه پیتزا خانواده ای چیزی بده بخورم

آنی مونی یه نون پنیر سبزی درست کرد داد دست پرسی و گفت:"فعلا تحریم شدیم،همینم بخور مرلینو شکر کن!"

پرسی در حالی که داشت دو لپی نون پنیرشو میخورد گفت:"راختی شو نیدونی تو شونه ریدل مار کشا پیدا شیشه؟
_اول لقمه تو بخور بعد صحبت کن

پرسی لقمه شو درسته قورت داد و بعد از چند دقیقه که نفسش بالا اومد گفت:"میگم تو نمیدونی تو خونه ریدل مار کجا پیدا میشه؟"
_چرا،ته اتاق تسترال ها یه در مخفی هست که به یه جائی باسم "پارک ژوراسیک"راه داره و اونجا پر از جونورای عجیب و غریب و خیلی خطرناکه حتما اونجا پیدا میشه،البته فقط من و لرد از این قضیه با خبریم و لرد خیلی تاکید کرده کسی نفهمه
_چرا پس به من گفتی؟
_هان؟

پرسی که کمی تا قسمتی ترسیده بود،گزینه هاش رو دوباره بررسی کرد...



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷
#73

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
با شنيدن صداي مخوف لرد سياه مرگخواران به حالت خبردار صف كشيدند.
پرسي به دليل آزادي بيش از حد،بدون توجه به ورود لردروي صندلي لم داده بود.
آنتونين با وحشت به چشمان آبي تسترال نگاه كرد.
-ار...ار...ارباب..ما كاري نكرديم.باور كنين.اين تستراله مريض نشده بود.باور كنين.ما زهر نجيني بهش تزريق نكرديم.باور كنين.ما اشتباهي نصف آمپولا رو به دامبل نزديم.باور كنين.

لرد سياه قلاده تسترال را به دست پرسي داد.
-اوهوم.باور كردم.

پرسي تا حد امكان از تسترال فاصله گرفت.
-ارباب اين تستراله صداهاي عجيبي از خودش در مياره.منظورش چيه؟ارباب جون اينو ازم بگير...

لرد سياه بدون توجه به پرسي بطرف اتاقش رفت.
به محض خروج لرد سياه تسترال با جهش بلندي خود را به آنتونين رساند و گاز خفيفي از بازويش گرفت.آنتونين تسترال را هل داد.حيوان روي زمين افتاد و در حاليكه زوزه ميكشيد شروع به پيچ و تاب خوردن كرد. ديگر در چشمانش اثري از آرامش نبود.طولي نكشيد كه دود سياهي از بيني تسترال خارج شد.به دنبال دود دو متر ريش و بعد از آن دامبل...
آلبوس دامبلدور در حاليكه بطرز عجيبي بوي تسترال ميداد در وسط اتاق ايستاده بود و با خشم به دو مرگخوار نگاه ميكرد.
مرگخواران غافلگير شده بودند.آلبوس به دنبال چوب دستيش گشت ولي چوب دستي در معده تسترال درحال هضم شدن بود.
-شما...شما دو تا...

مرگخواران:

-شما دوتا از من به عنوان يك حيوون استفاده كردين.سزاي اين كارتون...

مرگخواران:

-يك اكسپلي آرموس بزرگ از طرف دامبلدوره.تازه باهاتونم قهرم.

مرگخواران:

دامبلدور بعد از اجراي اكسپلي آرموس بزرگش در را به هم كوبيد و از خانه ريدل خارج شد.

نيم ساعت بعد:

در اتاق ارباب با صداي مهيبي باز شده و پرسي دوان دوان وارد اتاق شد.به محض ورود پايش به نجيني گير كرد و نقش زمين شد.ارباب...ارباب كمك..آنتونين...آنتونين يه جوري شده.

لرد سياه قصدكروشيو داشت كه به دنبال پرسي آنتونين وارد اتاق شد.حالت غير عادي چشمانش كاملا مشخص بود.انگار روحي در بدنش وجود نداشت.با چشمان يخ زده و بي حالتش وارد اتاق شد و كنار پرسي روي زمين دراز كشيد.

پرسي با وحشت به آنتونين اشاره كرد.
-ارباب اون تستراله گازش گرفت.اولش چيزي نشد ولي ده دقيقه بعد يهو اينجوري شد.نه حرف ميزنه نه ميشنوه.فقط هر كاري من ميكنم تكرار ميكنه.ارباب كمككك.

لرد سياه نجيني را از روي زمين برداشت و سرش را نوازش كرد.
-خوب...چيكار كنم؟مگه من جانور شناسم؟ببرش سنت مانگو.

-پرسي به ترس و لرز به نجيني نگاه كرد.
-ارباب..چيزه..تو خون اون تستراله زهر نجيني بود.الان...الان براي درست كردن پادزهر به نجيني احتياج داريم.يعني به خون نجيني.

نجيني زبانش را به حال تهديد آميزي براي پرسي در آورد.لرد سياه نجيني را روي تخخوابش گذاشت.
-هرگز...به خاطر يه مرگخوار ابله مار محبوبمو بكشم؟هرگز.زود برو بيرون.اين جسدم با خودت ببر.

پرسي ملتمسانه به لرد نگاه كرد.
-ارباب،پس لااقل بگين نجيني رو از كجا پيدا كردين.شايد بتونم برم يه مار ديگه از اين نوع شكار كنم.

لرد سياه لبخند مخوفي زد.
-هوووم...جاي دوري نيست.تو همين خانه ريدل ميتوني پيدا كني.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۴ ۱۶:۱۳:۴۴



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷
#72

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
لرد يقه تسترال را گرفت و بعد از اينكه وي را به زور روي زمين نشاند خودش هم در كنارش نشست.نجيني همانجا جلوي ارباب براي خودش وول ميخورد و از هواي تازه لذت ميبرد.
لرد نگاهي به تسترال كرد و گفت:خيلي دلم ميخواد بدونم اگه تو ميتونستي حرف بزني الان بهم چي ميگفتي.
دامبلدور كه صدايش قطع شده بود در ذهنش گفت:اگه ميتونستم حرف بزنم كه يكي از همون طلسم هاي سياه بوقيت رو ميفرستادم سمتت.عاشق محفلي ها ميشي؟دهه،مگه محفل صاحب نداره؟پس من اينجا چيكارم.ئهه!

لرد با تعجب به تسترال چشم آبي نگاه كرد و گفت:عجيبه.تو يكي چرا امشب اينقدر امم امم ميكني؟نكنه جدا هوس كردي حرف بزني؟جو گير نشو بوقي من يه چيزي گفتم.همين مونده كه تو هم بخواي حرف زدن ياد بگيري.
و پس گردني بليز پسندي روانه گردن تسترال كرد.دامبلدور كه تا حالا پس گردني نخورده بود دچار سرگيجه و غش و ضعف شد!
لرد نگاه مشكوكي به تسترال كرد و گفت:يعني چي؟اين تستراله چش شده امشب؟همه تسترال ها عاشق پس گردني هاي لرد هستن.نكنه اين بوقي ها بلايي سرش اوردن؟

لرد بلند شد و نجيني را دور گردن تسترال بست و گفت:بايد ببرمت پيش مرگخوارا ببينم قضيه چيه.واي به حالشون اگه بلايي سرت اومده باشه.ميدم خودت بخوريشون!
دامبل با فكر كردن به اينكه در حال جويدن مرگخوارهاست لبخندي بر دهان استواخنيش نشست ولي بعد از دريافت پس گردني دوم احساس كرد چندين نيمبوس دو هزار دور سرش ميگردد!
لرد كه حسابي عصبي و كلافه بود نجيني و تسترال را كشان كشان دنبال خودش ميبرد و زير لب به مرگخوارها كه باعث شده بودن دردل هاي شبانه اش با تسترالش خراب شود بد وبيراه ميگفت.

دامبل هم كه گيج و منگ شده بود قصدش را براي تجديد خاطرات با لرد كنار گذاشته بود و بدون اينكه بفهمد كجا ميرود دنبال لرد تلو تلو خوران حركت ميكرد.
در خانه ريدل همه دور ميز آشپزخانه جمع شدن بودند و در فكر اين بودند كه چه راهي براي درمان تسترال واقعي پيدا كنند.
آني موني تكه اي از استيك اژدهايش را در دهان گذاشت و گفت:همون كه گفتم...تنها راهش اينه كه دوباره برين زهر نجيني رو بگيرين.بدون زهر هيچ كاري نميتونين بكنين.

پرسي سرش را با شدت تكان داد و گفت:نه خيرم امكان نداره.من با چيزي كه امشب از لرد ديدم ديگه عمرا حاضر نيستم شب پام رو توي اتاق لرد بذارم!لرد از منم خطري تره!
آنتونينطلسمي به سمت پرسي فرستاد و گفت:تو حرف نزن بوقي.نه كه دفعه قبل تو زهر نجيني رو گرفتي؟خوبه همه كار ها رو من كردم!ولي اين دفعه خودت ميري توي اتاق لرد زهر نجيني رو بگيري.
پرسي ميخواست به حرف آنتونين اعتراض كند كه ناگهان در آشپزخانه به شدت باز شد و لرد در حالي كه نجيني را به گردن دامبلدور-تسترال بسته بود در آستانه در ظاهر شد و با لحن خشمگينانه اي پرسيد:خودتون اعتراف كنين چه بلايي سر تسترال من اومده!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#71

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد قلاده ی نجیبی را باز کرد و بعد ان را دور گردنش گره زد طوری که مار بیچاره تقریبا داشت خفه میشد..بعد به آرامی با تسترال محبوبش صحبت کرد
_ اوه می دونم که تو درک داری و می فهمی ! من هیچ کسو ندارم که باهاش درد و دل کنم ..در این مورد حتی نمی تونم با بلا هم مشورت کنم ولی تو یک موجود بیزبون و نازنین و دوست داشتنی (!) هستی که می دونم به هیچ کس هیچی نمی گی تصویر کوچک شده

سپس به ماه نگاه کرد که تقریبا تا نیمه ی اسمان بالا امده بود و سایه ی درختان کاج که روی سطح پیاده رو خودنمایی می کرد
_اوه تسترال عزیزم،اگه قول بدی به بلا چیزی نگی ..بهت می گم که ارباب عاشق شده

دامبل : !!!!
لرد :تسترال دوست داشتنی ،ارباب عاشق یک محفلی که الهی قربونش برم شده ..ارباب باید چی کار کنه؟اگه مرگخوارایش بفهمن چی؟ تصویر کوچک شده

سپس متوجه شد که دکمه های ردایش را تا به تا بسته است ..در حالی که به سرعت دکمه هارا درست می کرد با صدای لرزانی گفت
_ می بینی ؟ارباب از عشق انیتا دکمه هاشو جا به جا بسته

دامبلدور که دیگر خونش به جوش امده بود کم کم از درون گر می گرفت.ناگهان لرد با صدای بلندی فریاد کشید
_ اه چرا تو این قدر داغ شدی تسترال ؟!ارباب سوخت! تصویر کوچک شده

همـــان لحظه خانه ریدل !

پرسی مرگخوار آزاد موهای سرخش را تکان داد و با لبخند شومی که چهره ی مغرورش را پوشانده بود رو به بقیه مرگخواران گفت
_ دیدین؟! اون حتی متوجه نمیشه که چه کسی رو با خودش برده..انتخاب من همیشه درسته!
انتونین :ولی پرسی ..!
پرسی :حرف نباشه برین سریعتر گندی که زدین رو درست کنین ..به من هیچ ربطی نداره که شما اشتباهی به دامبل تزریق کردین
مرگخوارا:!!!!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۱۲:۰۷:۵۸

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۷:۰۵ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#70

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

يكي از تسترالهاي لرد سياه مريض شده و راه درمانش زهر نجيني مار محبوب ارباب است.
پرسي و آنتونين مجبورند بدون اينكه ارباب متوجه شود به اتاق او رفته و زهر نجيني را بگيرند.دالاهوف شبانه اين كار را انجام ميدهد.معالجه تسترال هفت روز طول خواهد كشيد.لرد تصميم به پياده روي با هفت تسترالش ميگيرد ولي مرگخواران لرد سياه را قانع ميكنند كه هر روز فقط با يك تسترال به گردش برود.پس از گذشتن 6 روز مرگخواران متوجه ميشوند كه به علت نامرئي بودن تسترال معالجه درست انجام نشده(فقط موفق به تزريق يكي از آمپولها به تسترال شده اند).
تنها راه حل باقيمانده استفاده از آلبوس دامبلدور است چون شش شب متوالي به جاي تسترال به آلبوس آمپول زهر نجيني تزريق شده.مرگخواران آلبوس را گرفته(چطوريشو نميدونم)و به جاي تسترال نزد ارباب ميبرند.
------------------------------------------
تق تق تق...

-نيا تو...برو ده دقيقه ديگه بيا كار دارم.

پرسي كه هنوز در جو "مرگخوار آزادي" بود با اعتماد به نفس كامل در را باز كرده و وارد اتاق خصوصي لرد سياه شد.
-اوه...آآآه...ايييي....ارباااااب...شما هم؟

-اي بوق.مگه بهت نگفتم ده دقيقه ديگه بيا؟برو گم شو حالا.واي به حالت اگه چيزي به كسي بگي.

پرسي لبخند زنان از اتاق خارج شد.
-نه ارباب مگه همچين چيزي ممكنه؟...آنتوووونين.اگه بدوني چي ديدم...

لرد سياه كه حيثيت خود را درخطر ميديد فورا نجيني را از روي زمين برداشت و با مهارت سه بار دور سرش چرخاند و...
هوشت....
نجيني دور گردن پرسي گره خورد و پرسي به داخل اتاق كشيده شد.

-موقرمز عوضي مگه بهت نگفتم جلوي دهنتو بگير؟حالا جون بكن ببينم براي چي مزاحم من شدي؟

پرسي -كه همچنان لبخندش بشدت روي اعصاب لرد بود- نجيني را از دور گردنش باز كرد.
-ارباب...هي هي هي...چيزه...هي هي هي....تسترالتونو آورديم...هي هي هي

با اشاره لرد سياه دالاهوف تسترال را به داخل اتاق آورد و پرسي را كشان كشان از اتاق برد.

لرد سياه به چشمان زيبا و آبي تسترال خيره شد.قلاده اش را باز كرد و نجيني را به جاي قلاده به دور گردن تسترال بست.
-هوم..خوش تيپ شدي.نميدونم چرا احساس خوبي نسبت به تو ندارم.منو ياد دوران جوونيم ميندازي.مهم نيست.ببين تسي جان.امشب من و تو با هم ميريم يه جاي خوب.تو بايد تس خوبي باشي و هر چيزي كه امشب ديدي فراموش كني.

چشمان آبي تسترال برقي زد.لرد سياه قلاده(نجيني)را در دست گرفت و در تاريكي شب مشغول پياده روي مشكوكش به همراه آلبوس دامبلدور شد.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
#69

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نقل قول:
آنی مونی: باید دامبل رو بگیرین و زیر انعکاس نور کله‌ی لردسوار تسترالش کنین و بعد ریشش رو بکنین تو دهن تسترال! این‌طوری جسم دامبلدور برای یک شب وارد بدن تسترال میشه و حال تسترال اون شب خوب خواهد بود! فقط ممکنه یه کم اخلاقش خراب بشه و شبیه دامبل بشه!


آنتونین که عنقریب بود زوارش در برود نفس نفس زنان رو زمین ولو شده بود و دوست داشت یه دل سیر بگیره بخوابه اما صداهای"پیتیکو،پیتیکو"این اجازه رو بش نمیداد.

آنتونین:پرسی خجالت بکش چقدر از این پیرمرد سواری میگیری!
آلبوس در حال چهار نعل رفتن:موتوشکرم آنتونین به نکته بغرنجی اشاره کردی!لطفا مرا از شر این پسرک سیفیت میفیت نجاتی ببخش!

پرسی ترکه شو در میاره و محکم میکوبونه به اونجای آلبوس(یا در واقع تسترال فعلی)و میگه:بیخیال آنتونین!تو هم بیا دو تائی سوار شیم حالشو ببریم!

آنتونینم که حساس!...میگه:نه!اول بیار یه خرده غذا بش بدیم جون بگیره پیرمرد.

پرسی:خب آلبوس چی دوست داری؟یونجه یا کاه؟
_هیچ کدام!پیتزائی،لازانیائی،بیف استروگانفی چیزی اگه لطف کنید موتوشکر میشوم
_بینیم بابا،همینم زیادیته،بخور مرلینو شکر کن!

بعد از اینکه آلبوس غذاشو خورد و به مرلینگاهم رفت،پرسی ماشین ریش تراشو آورد و ریشای آلبوسو از ته تراشید و بستش به یه درخت.

شب شد.آنتونین و پرسی خوشحال و شاد و خندان همچون دو پسر سیفیت میفیت مهربان آماده شدند تا همراه تسترال جدید الساخت(یا همون آلبوس)به محضر لرد شرفیاب بشوند.

_ببین آنتونین...حال میکنی؟خدائی هفت تیغه بیشتر بهش نمیاد؟
آلبوس:الهی که پرسی از عمر و زندگیت خیر نبینی!من این ریشهارا در آسیاب سفید نکرده بودم که
آنتونین:بگذریم...خب پرسی فک کنم همه چیز مرتبه فقط مونده افسون زبون بند که اینم از این...حالا میتونیم تسترال رو ببریم پیش لرد...



پ: اتاق تسترال‌ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۷
#68

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
آنتونین (در حال حرکات موزون): این‌جوری! این‌جوری! بیخیال پرسی! حالا یه جوری ردش می‌کنیم بره دیگه! چقدر سخت می‌گیری پسر! فوقش مي‌میریم! مگه نه رفیق؟!

آنتونین یه پس گردنیِ دوستانه (!) به کسی که تازه وارد اتاق تسترال‌ها شده می‌زنه.

پرسی: هااا؟ ارباب شمایین؟! بذارین کمکتون کنم!

ولدمورت که در اثر شوخی دستی آنتونین نقش زمین شده پرسی رو با عصبانیت هل می‌ده عقب!

ولدمورت: کریشو! دسو بیکش کینار! آنتونین؟!

آنتونین: اووه ارباب ببخشید مدل "آره داداش" زدم پس کلتون! به جان تسترال‌هاتون منظوری نداشتم! عادته دیگه!

ولدمورت: آره؟! بگیر که اومد! سیــــــــــــــــــه! اوووودا! سیــــــــــــــی!یـــــــــــــاه!

پرسی: مااااا ارباب چه باحال! آنتونین سه دور تو هوا چرخید! ایول ارباب ایول ایول رفتش تو دیوار!

ولدمورت (در حال فرود اومدن روی زمین و مرتب کردن لباسش): اینم باب تنوع بود نرین بگین ارباب شبیه یه معتاده کچله که موهاش ریخته و فقط بلده کروشیو بزنه!

پرسی:

ولدمورت: راستی پرسی...

پرسی: جانم ارباب؟!

ولدمورت: کروشیو!

پرسی: آخ آن‌جام!


چند لحظه‌ی بعد

آنی مونی که دیده چند وقتیه خبری نیس بالاخره از آشپزخونه خارج شده و اومده سری به اتاق تسترال‌ها بزنه! همه‌جا تاریکه و فقط صدای پرسی و آنتونین میاد!

پرسی: یااااییییییی! اِه...اِه...اِه...! نمیشه آنتونین درنمیاد! بدجوری گیر کرده اون تو!

آنتونین: و...اووو....و....اوووو...؟! اووو؟!....اوووو!

پرسی: اَه سر و صدا نکن! بذار یه کم دیگه فشار بدم...یییییاه! آآآآآآآآ!

آنتونین: اوووو!... اوووووو؟!...ووووووا!

آنی‌مونی: هاااان؟! ای‌ بی‌ناموسا! کجایین؟! الان ساطوریتون می‌کنم! حملـــــــــــــــــــــــــــــــــــه! :root2:

حرکت آهسته (توجه کنید صداها کلفت شده!)

پرسی: نـــــــــــــــا.... تــــــــــو ......دااااااااررررررررررررری اشـــــــــــــتـــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــاه مـــــــــــــــــــــی‌کـــــــــــــــــــنی!

و در آخرین لحظات پرسی با یه حرکات ماتریکسی از جلوی ساتور آنی مونه به کناری می‌پره و آنی مونی با ساطور در پشت آنتونین بیچاره که سرش توی دیوار فرو رفته فرود میاد!

آنتونین: اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!

و در اثر فریاد جانکاه آنتونین دیوار ترک برداشته و کلش از داخل دیوار خارج میشه!

آنتونین: آخ! دردم اومد! چی کنار می‌کنی آنی مونی؟! ولش کن بذار بمونه ساطوره! ولش کن بابا! حوصله داریا! آخ! یواش بابا!

آنی‌مونی: شماها این‌جا چی کار می‌کنین؟! آنتونین تو مگه بیکاری کلت رو کردی توی اون سوراخه که گیر کنه؟

آنتونین: نه کار لرد بود!

پرسی:

آنی‌مونی: یعنی لرد کله‌ی آنتونین رو کرد تو اون سوراخه؟!

پرسی:

آنتونین: نه بابا لرد؟! کله‌ی منو؟! عمراً! این فقط واسه ثایت کردن این بود که کله‌ی من از کله‌ی اسموت لرد هم محکم‌تره!

پرسی:

آنی‌مونی: آهان با کله‌ی لرد اون‌جا رو سوراخ کردی بعدش سرت رو کردی اون تو؟!

پرسی: بابا بسه دیگه من چقدر باید شکلک بزنم! بفهمین دیگه! این تسترال مریضه رو عصری لرد میاد ببره گردش...

آنتونین: ولش کن بابا پرسی بیخیال... سخت نگیر...

پرسی آنتونین رو از یقه می‌گیره و کلش رو دوباره می‌کنه داخل دیوار!

آنتونین: هااااا اووو... اووو؟! اووو چرا پرسی اوووو؟!

پرسی: آخیش بهتر شد! ببین آنی مونی! با این آمپول زهر مار نجنینی رو اشتباهی زدیم به دامبل! تو رو به جان غذاهات یه راه حل دیگه‌ای پیدا کن الان چی کار کنیم!؟

آنی مونی: آخی! چقدر شما خوبین! واسه درد مفاصلش بهش زدین دیگه؟ می‌دونی توی سن دامبل خیلی سخته واسش... اِ‌ خودت می‌دونی دیگه!

پرسی در حال تلاش برای خونسرد بودن: : من می‌تونم... من می‌تونم... ببین آنی مونی عزیز... مهم نیس ما چرا به دامبل آمپول زهر مار زدیم! الان واسه این تستراله چی کار میشه کرد؟!

آنی مونی: اِ هووومم! نجینی که دیگه زهر نداره... شمام فقط یه عصر وقت دارین...

آنتونین: اوووو....بیخیال پرسی....اووو..اووو؟! سمبل....اوووو!

پرسی: وینگاردیوم لویسا!

پرسی کله‌ی آنتونین رو چند بار خارج می‌کنه و محکم‌تر داخل سوراخ فشار میده!

آنتونین: اووو..خیله....اووو... خب...اووووو!؟!!

آنی مونی: اِ... آهان! چون زهر مار الان داخل خون دامبل جریان داره و خون دامبل هم از بس ضایس به هر چیزی تزریق کنی می‌میره تنها راه حل اینه که از طلسم مرکب پیچیده‌ی هماهنگ استفاده کنین!

پرسی: هااا؟! چه اسم خفنی! چطوری هست یعنی؟! :lol2:

آنی مونی: باید دامبل رو بگیرین و زیر انعکاس نور کله‌ی لردسوار تسترالش کنین و بعد ریشش رو بکنین تو دهن تسترال! این‌طوری جسم دامبلدور برای یک شب وارد بدن تسترال میشه و حال تسترال اون شب خوب خواهد بود! فقط ممکنه یه کم اخلاقش خراب بشه و شبیه دامبل بشه!

پرسی:

آنتونین: اوووو... بیخیال سخته.... اووووو...سمبل...اوووو!


!ASLAMIOUS Baby!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷
#67

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
با تشكر از امپراطور به خاطر بوقيدن به تلاش شش شبانه روز پرسي و آنتونين!

------------------------

آنتونين: چي همه چي تموم شد؟! امروز لرد مياد اين تستراله رو ببره واسه گردش و ما تا حالا فقط بهش يه آمپول زديم! شيش‌تاي بقيه رو همش رو دامبل خورده!

پرسي : حالا خوب شد كه يه دونه رو اين امپراطور زد به آمپول گاه اين تسترال ...

انتونين با عصبانيت تمام يك پس گردني به پرسي زد :

_آخه بوقي! بايد اين امپولها رو تو 7 شب پشت سر هم بهش ميزديم...الان چه فايده داره؟ نيم ساعت ديگه كه لرد اومد تسترالش رو ببره گردش ، اونوقت ميفهمي!


29 دقيقه ي بعد

آنتونين داره چونه اش رو ميخارونه ، شايد يه ايده اي چيزي به ذهنش برسه.پرسي يه دفترچه از جيبش درآورد .و قلم پر تندنويس رو روي دفترچه حركت داد.

آنتونين با تعجب زياد به دست پرسي نگاه كرد و سعي كرد نوشته هايش را بخواند.

هيچ شبي مانند آن شب با آلبوس نبود... يك شب به ياد ماندني..آه!

پرسي دفترچه اش رو بالا گرفت:
_چيه!؟ دفتر خاطراتمه...خصوصيه!

آنتونين: الان چه وقت خاطره نويسيه؟

پرسي بي توجه به آنتونين نوشتن رو ادامه داد:

_وقتي ميدونم دارم ميميرم ، دارم آخرين كاراي عمرم رو انجام ميدم....دارم مينويسم كه باشد تا عبرت همگان شود باشد كه رستگار شوند! (كپي رايت باي مورگان و پرسي)

_اونوقت ميگي خصوصيه؟

آنتونين با نگاهي به ساعت اش فهميد ، حقيقت دور از حرف هاي پرسي نيست. از جيب ردايش سيگاري بيرون آورد و روشن كرد.

تق تق!

پرسي و آنتونين:

آنتونين از تاريكي اي كه از هاله ي نااميد ياش در اتاق به وجود آمده بود ، لحظه اي فراتر رفت:

_هي پرسي بوقي! شايد تو بخواي بميري ولي من نه! بيا تلاشمون رو بكنيم ..شايد تونستيم لرد رو بپيچونيم.نه؟

پرسي دفتر خاطراتش را بست. به آنتونين نگاهي كرد.

پرسي: چجوري؟


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.