بلاتریکس با عصبانیت به مرگخواران نگاه کرد و در حالی که سعی می کرد ارام باشد موهایش را تکان داد و با عصبانیت گفت :درموردش فکرم نکنین.گیلدی فقط بلده تظاهر کنه! کروشیو!
بارتی که سعی می کرد خود را در اغوش نارسیسا جای دهد نیشخندی به دراکو زد .سپس با ساده لوحی شکلاتی را که از مورفین گرفته بود باز کرد و گفت:خاله ! چرا در موردش فکر نکنیم؟من که نظرم در مورد گیلدی خوبه.یک حس خوبی نسبت به این جادوگر محترم دارم.
بلاتریکس چشم غره ای به بارتی رفت و به نارسیسا اشاره کرد.نارسیسا به ارامی موهای بارتی را نوازش کرد و گفت:بارتی ،خاله ، نظر تو که مهم نیست.تو هنوز کوچولویی عزیزم .
بارتی با خونسردی به نارسیسا نگاهی کرد.سپس دقایقی به فکر فرو رفت و با صدایی که بغض در ان موج می زد گفت :
_پس خاله ئی، کی اینجا نظرش مهمه؟
نارسیسا زیر چشمی به بلا نگاه کرد که منتظر پاسخ او بود.مرگخواران به طور عجیبی ساکت بودندنارسیسا بارتی را از روی پایش بلند کرد و گفت:
-اینجا نظر خاله بلا مهمه بارتی.حالا برو به درسات برس.
بلاتریکس که به نظر می رسید از پاسخی که شنیده است راضیست خواست چیزی بگوید که بارتی بار دیگر پرسید :چرا همش خاله بلا باید تصمیم بگیره؟چرا من تصمیم نمیگیرم؟مگه من پسر ارباب شماها نیستم؟
نارسیسا که متوجه ی نگاه خیره ی مرگخواران و صورت سرخ بلاتریکس شده بود با نگرانی گفت :ولی تو هنوز بچه ای.
بارتی که به نظر می رسید قانع نشده است نیشخندی زد و دستان نارسیسا را فشرد.سپس متوجه نگاه دراکو شد که از ان حسرت می بارید و گفت :
_چرا من کوشوولوئم؟آااااا ببین قدم از تو بلند تره .از دراکو هم قدم بلند تره..ااااا دراکو نرو رو پنجت.خاله این رفته رو پنجش وگرنه من بلندترم..آآآ.
نارسیسا با عجله دست بارتی را گرفت و از سالن خارج شد.بلاتریکس به بلیز اشاره ای کرد و گفت:ببینم تو که دست راست لردو اشغال کردی ،هیچ نظری نداری ؟
بلیز_ چرا یک نظر خوب دارم .خیلی نظر خوبیه.به نفع هممونه.
ایوان با خوشحالی به بلیز نگاه کرد و در دل تحسینش کرد که جواب بلاتریکس را داده است.بلاتریکس با عصبانیت گفت :خب منتظری که ازت سوال کنم؟کروشیو! بگو ببیننم نظرت چیه؟
بلیز با خوشحالی در مقابل چشمان بهت زده ی مرگخواران از جا بلند شد و در حالی که قیافه ی حق به جانبی به خود گرفته بود گفت :من میگم بهتره بزنیم ارباب رو بکشیم .اگه تو خواب این کارو بکنیم راحتره، هـووووم اره می کشیمش و بعد من ارباب میشم.شماهااا باید به من بگین ارباب بلیز،موهاهاهاها
بلاتریکس چشم غره ای به بلیز رفت و اهی کشید.انی مونی که تا به ان لحظه ساکت بود گفت :
_منم یک پیشنهاد دیگه دارم، چطوره از این به بعد به جای دم سوسمار از دم باسیلیسیک تو اش ارباب استفاده کنم هوم؟
مرگخوارا:!!!!
بلاتریکس:
منو بگو که با کیا دارم مشورت می کنم.چطوری باید اسپو بیاریم اینجا؟کسی نظری نداره که با عقل جور در بیاد؟
مورفین بار دیگر لیوانش را کنار گذاشت و گفت :
_مگه اشپ محفلی نیشت؟
مرگخوارا:چرا چرا هست .
_مگه اشپ قبلا رییش محفل نژوده؟
مرگخوارا:چرا چرا بوده.
_مگه اشپ ارباب رو اژیت نکرده؟
مرگخوارا:چرا چرا کرده.
_مگه اشپ الان وژارتو وقتزو تموم کرده؟
مرگخوارا:چرا چرا کرده
_مگه اشپ افغانشتان رو تحریم نکرده؟
مرگخوارا :چرا چرا کرده.
_مگه شما اشپو نمی خواین؟
_چرا چرا می خوایم.
_مگه اشپ محفلی نیش؟
مرگخوارا:این تکراری بود.
_ول کن بابا حواش واشم نمونده که،داغونم ! خب نتیجه میگیریم که برای پیدا کردن آشپ باید بریم محفل.
بلاتریکس با عصبانیت نگاه تندی به مورفین انداخت و فریاد کشید :کروشیـــــــــــووووو یکی این مفنگی رو از جلوی من دور کنه،مثل این که باز مثل همیشه بلا باید نظر خودشو بده، لوسیوس توهم مثلا مرگخواری! خیلی خب ، من می دونم باید چی کار کنیم، سوروس معلومه منظور منو خوب فهمیدی.
سوروس با خونسردی به بلاتریکس نگاه کرد و در حالی که دودل شده بود گفت :منظورت اینه که..
_من منظورمو بیست بار نمی گم سوروس ! تو هرچه سریعتر با دو سه نفر حرکت می کنی به اونجا، من و نارسیسا با لوسیوس و رودولف هم توی محفل پنهان میشیم .ایوان و بقیه هم مراقب اوضاع اینجا باشن.انی مونی اونطوری به من نگاه نکن.این بارم نمی تونی با ما بیای ، ارباب گشنه می مونه !
ایوان که سعی می کرد جلب توجه کند سرفه ای کرد و گفت :بلا درست میگه.بهتره زودتر هم حرکت کنین.
بلاتریکس چشمانش را بست و اهی کشید.سپس بی توجه به بقیه به طرف اتاقش رفت و زیر لب زمزمه کرد :من همیشه درست می گم!
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۷:۴۷:۴۳
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۷:۵۰:۵۳