سه ساعته نشستم دونه دونه پستای بزستان و سنت مانگو رو خوندم بازم نفهمیدم کی به کیه!
خیلی شلوغش کردین!
الان تمیزش میکنم!
_______________________
Previously on St. Mungo's!در بیمارستان گفتیم که مرلین کبیر به همراه دوتا فرشته از آسمون سقوط! کرده برای رسیدگی به امور آخرتی ملت که ناگهان به سانتوری میرسه که آمبریج خوبه به جای خودش جا زده بود و راه افتاده بود دنبال مورف تو بزستان. اما از درون سانتور یهو یه آمبریج دیگه میاد بیرون و در مقابل حیرت مرلین و فرشته ها، میگه که:
نقل قول:
آمبریج: « اون نسخه دیگه منه که فرار کرد. اون در دادگاه عدل زوپسی توجیه و تنبیه شده. برگشته تا مثلا به خیال خودش کار خیر کنه. اما من فطرت حقیقی اونم الان از کما در اومدم ! من ! و فقط من من من ! ....تو مرلین کبیر ! تو. از این پس سرباز منی ! و الان با این دو تا فرشته منو برمیگردونی به ساختمون وزارت ! زانو بزن جلوم »
.
و مرلین و فرشته هاشو سرباز خودش میکنه و به سمت ساختمون وزارت حرکت میکنه.
از اون طرف ساحره هایی که معلوم نیست از کجا اومدن یهو و انگاری مامور آمبریج بده ن {شما هم نمی خواد خیلی نگران باشین و پیگیری کنین چون من تو داستانم کلکشونو میکنم!} بعد از پیدا کردن مورفین و دلو خوبه توی بزستان، دلوی بد رو خبر می کنن.
و حالا ادامه ی داستان: بعد از تماس از طریق تاتوی وزغ نشانی، وقتی دلیور پیامشان به ارباب آمبریج بده! رسید، هر سه ساحره آپارات کرده بزستان را به مقصد عدم (که دیگه دست هیشکدومتون بشون نرسه :| ) ترک کردند.
- تدی!
تدی آروغی زد و شاخ ِ آخرین بز هم از دهانش بیرون پرید.
- همه بزا رو خوردم جیمز. اسبیگل تو پشمای هیچکدومشون قایم نشده بود!
- خسته نباشی تدی. خیلی کمک کردی!
کلاه اینـــ
ــجاست. وقتی مشغول بزخوری بودی از چنگ اسبیگل درآوردمش! بزن بریم!..
- کجا!؟
- باید کلاهو ببریم قایمش کنیم!
- هن!؟
- باید بریم همون جایی که همه چیزو میشه توش قایم کرد دیه! پروفسور دامبلدور گفت!
راه بیفت ما هم خلوت کنیم اینجا رو!
- خود پروفسور چی!؟
- باز تو بزا رو با مغزشون خوردی!؟ اونم بیاد ببینه نیستیم میاد هاگوارتز دیگه باب!!
صدای پاقی به گوش رسید و جیمز و تدی به مقصد ِ
هاگوارتز آپارات کردند و دلو خوبه و مورفین چوپان را که با بهت به شاخ های باقی مانده از بزها چشم دوخته بودند، تنها گذاشتند.
مورفین آب دهانش را قورت داد. مطمئن نبود چه جوابی باید به آبرفورث بدهد.
شاید لازم بود به فکر ِ کار جدیدی باشد.
همون وقتا - دم ِ در وزارت سحر و جادو!: - اَخخخخخخخخخخخخخخ!!
- چی شد آمبریج ِ پست فطرت؟!
آمبریج بده در حالیکه جای تاتویش را می مالید به مرلین چشم غره رفت:
- هی!
درست صوبت کن مرلین، پست فطرت چیه؟
- مگه اسمت این نبود؟
- گفتم فطرت ِ حقیقی! نه پست فطرت!..فراموشش کن اصن!
- باشه!
آمبریج بده به ساعتش نگاه کرد. بعد متوجه شد طی یک اشتباه تایپی ساده، به جهت اشتباهی نگاه کرده، پس به نویسنده فحش داد و اینبار به ساعدش نگاه کرد.
مامورانش لوکیشن دقیق مورفین و دلو خوبه را برایش مشخص کرده بودند.
- بریم مرلین..فعلا وزارتو بیخیال فرشته هاتم وردار بیار، دو نفرو بباید به سزای اعمالشون برسونی!!
همون وقتا - فاصله بین تپه ای که مورف و دلو خوبه هستن تا هاگزهد:
آلبوس دامبلدور که ریشش را درون یقه اش چپانده بود {که البته نوک ِ آن از پاچه های شلوارش بیرون زده و تمام مسیر از گردن تا مچ پایش را قللللللقللللک میداعاااااد
} دوان دوان صندلی چرخدار لودو را که حالا دیگر جانباز 99 درصد بود و یک درصد مانده بود که complete شود از تپه ها و دره ها عبور میداد و نفس نفس می زد:
- ال..لان.. دیگــ...ـه می..رسیــ...م..چیزی...نمونده..طاقت بیار رفیق...خورشید...پشت ِ ماســ....
همان موقع خورشید تالاپی افتاد پشت یه کوه و غروب کرد.
اما لودو و دامبلدور حالا می توانستند سایه های مورفین و دو آمبریج و یک مرلین و دو فرشته را از دور تشخیص دهند که زیر یک تک درخت، چوبدستی ها را به سمت یکدیگر گرفته بودند. میدونم..میدونم..ایول بیاکوگان! *
* توضیح نویسنده: ناروتو بین هاش میدونن، بیاکوگان یه فنی چشمیه در اختیار یه قبیله ی خاص که با اون فن میتونن فواصل دور و حتی جریان های چاکرا رو تشخیص بدن، البته رگ و روده ی چشاشون درمیاد و این همون فنی بود که برای complete کردن ِ لودو کافی بود.
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۰ ۲۱:۵۸:۲۴