پنه لوپه در حال آماده كردن شراب هاي عسلي براي چند مشتري عجيب غريبي بود كه انگار اثر گرما ي شديد روي مغزشون عجيب ترشون مي كرد. با اين حال در اين چند وقت اين آدم هاي عجيب غريب تنها مشتري هايش بودن و بايد از آنها پذيرايي مي كرد.. در همين حال دكي در اتاقش استراحت مي كرد..آرتيكوس از ديشب تا حالا از اتاقش خارج نشده بود حتي صبح كه تصميم گرفت براي او صبحانه ببرد بر سرش داد كشيده بود و با عصبانيت ازش خواسته بود كه دست از سرش بردارد .لارا هم رفته بود كه ديوانه سازاي كوچولو رو بخوابونه...در واقع اونا فقط با شنيدن غمگين ترين آوازهابه خواب مي رفتن در غير اين صورت با چشيدن مزه شادي اينقدر شنگول مي شدن كه كسي نمي تونست وادارشون كنه بخوابن....پنه لوپه داشت زير لب غر غر مي كرد : آخه اين چه وضعشه...عجب اشتباهي كردماااااا.....او ديشب نبايد آرتيكوس را تنها مي گذاشت و حالا با ابن كارش دچار عذاب وجدان شده بود . در همين موقع در باز شد و ساحره اي جوان با موهاي كوتاه و بور كه اصلا با قد بلندش تناسب نداشت وارد كافه شد.كلاه تابستانيش را برداشت و يكراست به سمت پيشخوان رفت:
-سلام
-سلام...چي ميل داريد؟
-ااااااا؟
خوب بله ...حتما يه چيزي مي خورم..ولي درواقع من يه اتاق مي خواستم
پنه لپه بي حوصله گفت :لطفا چند لحظه صبر كنيد..و آرام آرام به سمت مشتري هاي عجيب غريبش رفت و شراب هاي عسلي را روي ميزشان گذاشتو با خود گفت :حتما تازه وارده و چيزي از جريانات اينجا نمي دونه
! .وقتي دوباره به سمت پيشخوان رفت...ساحره جوان را ديد كه در جيب داخلي ردايش به دنبال چيزي مي گشت
-دوست داريد اول اتاقتان رو نشون بدم يا اينكه چيزي ميل مي كنيد؟
-لطفا اول يه ليوان شكلات گلاسه با طعم طالبي براي من بياريد..اوه ..براي خودتون هم يه نوشيدني بياريد..مهمون من....
پنه لوپه با تعجب به ساحره نگاه كرد ولي بعد از چند ثانيه با شوق مشغول آماده كردن نوشيدني ها شد:pint:....او حتما به يك كمي استراحت نياز داشت
-مثل اينكه زياد سرحال نيستيد..اوه راستي من وريتي هستم
-منم پنه لوپه هستم ...بله درست حدس زديد....
پنه لوپه نوشيدني ها رو روي پيشخوان گذاشت و به وريتي نگاه كرد:
-اتاقتون رو براي چند روز مي خواستيد.؟
-اااا؟ خوب مشكل من همين جاست من يه اتاق دائمي توي پاتيل درزدار مي خواستم.
پنه لوپه با خود گفت؟ حتما ديوانه شده
؟ مردم حتي از اينجا يك بطري آب ناقابل هم نمي خرند ؟ اون وقت اين يه اتاق دائمي مي خواد؟
-اتاق دائمي؟ تا به حال همچين مشتري نداشتيم..
-خوب حق با شماست...چون من بعد از گم شدن آقاي تام مهمون يكي...نه در واقع 2 تا از دوستام بودم ...تا همين امروز ولي ديگه تصميم گرفتم به زندگي عاديم برگردم.... من 2 سال تمام توي يكي از اتاقاي اين مهمون خونه زندگي كردم....
حالا پنه لوپه دليل اين همه بي اطلاعي رو مي دونست
-اوووه..چه رخوت انگيز
وريتي با كمي عصبانيت :
- نه اصلا هم رخوت انگيز نبود.... كوچه دياگون به اندازه كافي هيجان انگيز بود..مخصوصا سال دوم كه من با همون 2 دوستم كار مي كردم كه اگه بگم اونا كي هستند مطمئنا حرفتون رو پس ميگيريد؟
-خوب بگيد؟
-دو قلوهاي ويزلي...
- وااااااي.راست مي گي؟ من عاشق اون 2 تا پسر مامانيم...
:bigkiss:
بعد صورتش سرخ شد و در حالي كه سعي مي كرد پاشو كه از هيجان پرتاب كرده بود از روي پيشخوان بر دارد . با صداي آرومي گفت:
-ولي هيچ وقت نتونستم يكيشونو انتخاب كنن.آخه اونا اينقدر شبيه به هم هستند كه آدم مي ترسه اشتباهي به يكيشون اظهار علاقه بكنه
وريتي خنديد
-خوب آره يه جوراي درست مي گي .. حالا مي شه اتاقمو بهم نشون بدي. خيلي خستم
-البته وريتي عزيز .دنبالم بيا
-ااا..راستي يه لحظه صبر كن.
بعد با خوشحالي از اينكه بلاخره تونسته بود از توي ردايش چيزي پيدا كند.يك بسته ي ارغواني رنگ رو به سمت پنه لوپه گرفت
-بيا ...اينا محصولات جديد ويزلي ها هستند كه چون اختراع جديدشونو چند تاشو براي تبليغ به من دادند كه وقتي به اينجا برگشتم به مشتري هاي پاتيل درزدار بدم
- پنه لوپه بسته رو با تشكر گرفت و وريتي را به سمت اتاقش راهنمايي كرد. بعد مشغول خواندن پشت بسته شد :
آيا دوست داريد يك دگرگون نما باشيد؟
آيا شما هم شنيده ايد كه اين يك ويژگي ذاتي است؟
آيا با شنيدن اين خبر افسرده شده ايد؟
نگران نباشيد
بسته اي كه در دست شما است جعبه ي رنگين كمان نام دارد شما با انتخاب يكي از 684 رنگي كه در بسته است
مي توانيد. رنگ مو.چشم.ابرو و پوست خود را تغيير دهيد .كافي است كمي از رنگ را به قسمت كوچكي از محل مورد نظر بماليد .اين رنگ هوشمند است و خود به خود پخش مي شود.
----------------------------------------------------------------
چرا ديگه اينجا فعال نيست؟ خيلي جاي باحاليه
-------------------------------------------