چند لحظه بعد ...
شکنجه اکثر محفلی های به اسارت درومده بر عهده گراوپ گذاشته شده و گراوپ محفلی های عزیز را به حیاط خلوت پشت کافه هدایت کرده تا از آنجا دستور العمل های لازم رو به محفلی ها بده ...
محفلی ها: خب الان چی کار کنیم؟
گراوپ: گراوپ مشت زدن دوست داشت .. گراوپ یک مسابقه بوکس با شما محفلی های عزیز ترتیب داد و شما تونست شانس خودتونو در مقابل گراوپ امتحان کرد ... قوانین:... چند نفره میتونید حمله کنید ... مشت .. لگد .. گاز .. مو کشیدن .. کله زدن و چنگ انداختنم مجاز بود. گراوپ هر کدامتون رو که جون سالم به در برد آزاد کرد.
محفلی ها
در آشپزخونه ...
مرگخواران مشغول باز جویی از سران محفلی هستند و در اون میان لارتن به طور موقت در یخچال زندانی شده و دمای بدنش به صفر میل میکنه و سارا هم در ماشین لباس شویی قرار داره و درجه ماشین لباس شویی هم به منظور مبارزه با میکروب آنفولانزای مرغی که در چند روز اخیر در بین مرگخواران شایعه شده بر روی درجه لباس های فوق العاده کثیف قرار گرفته.
لرد: خب بسه شونه بیاریدشون بیرون ...
یکم بعد
لارتن در یک قالب یخ مشغول لرزیدنه و سارا هم در حالی که به شدت تمیز تر از قبل شده در کنار لارتن قرار داره.
لرد: بازرسی شروع میشه:
لارتن: بخدا تقصیر من نبود ... من یک کارگر فقیرم که فقط زمینای اینجا رو تی میکشم تا بتونم شکم زنو بچمو سیر کنم ... این سارا اومده نظم آشپزخونه رو به هم ریخته تازه مارم شریک خودش میدونه ... من تصمیم دارم مرگخوار شم تا گذشته بدمو جبران کنم! تازه برای اینکه حسن نیتمم به شما ثابت کنم سارا خر بیشعور آشغاله که به لیلی عزیز من حسودی میکنه!!!
لرد: اوه ... لارتن تو فوق العاده ای!
بلافاصله لرد دست لارتنو میگیره و به خانه ریدل میبردش تا کلکسیون جمجمه هاشو بهش نشون بده و لارتنم که کاملا تحت تاثیر قرار گرفته دنبال لرد روانه میشه...
ساراجیغ میزنه: لارتن تو به من خیانت کردی ... تو با احساسات من بازی کردی! تو از سادگی من سوء استفاده کردی الهی با لیلی بری زیر تریلی الهی بچه هاتون ریشدار به دنیا بیان ... نارنجی صدامو میشنوی؟! تو یک سست عنصر ترسویی که منو فروختی ! دیگه با من حرف نزن کثافت بیشعور (!
)... (خطاب به مرگخواران) ولی شما زور نزنید ... هیچ کس نمیتونه از زیر زبون سارا خفنگز حرف بکشه.
بلیز: ولی ما باید بدونیم تو چطور با چنین مهارتی داستان رو به ارزشی ترین شکل ممکن تغییر میدی ... ژانگولر بازی رو از کجا یاد گرفتی؟ آیا این قدرت نویسندگی در ذات شماست؟ آیا تو مالدبر رو میشناسی؟ آیا ما مرگخواران میتونیم برای یادگیری اینجور پستها جلسات خصوصی ای با شما داشته باشیم؟
برخلاف انتظارات ناگهان مقاومت سارا خفنز در هم میشکنه و نیشش به ابعاد وسیعی گسترش میابه:
سارا: اوه .. هی هی هی ... جوابش سادست ... من برعکس اصل و نسبم که به قزوین برمیگرده، فارغ تحصیل آکسفورد هستم و من لیسانس ژانگولر بازی دارم تازه من در تحقیقات درون کالج به مرز رسیدن جایزه نوبلم نزدیک شده بودم ولی چه کنیم دیگه آلبرت نظریه نسبیت رو داد و بالاخره هم با پارتی بازی و اینا حقمو گرفتن! نه جانم این پستها که میبینین کاملا اصولیه و تایید شده بر اساس استاندارهای بین المللی هست !
در همون لحظه سارا یک کاغذ بسی خفن از تو جیبش در میاره.
- اینم مدرک دانشگاهیمه!
(درون برگه: کله سارا به طرز ناشیانه ای به جای کله انیشتن در دوران جوانی چسبونده شده که با عده ای استادان برجسته جهان در حالی که لوح تقدیر بهش دادن مشغول صحبته در زیرش به خط خرچنگ قورباغه نوشته:
سارا اوانز پدر فیزیک جهان!)
مرگخوارا!!!!!!!!
پرسی: میتونم از نزدیک ببینم؟
سارا: هی هی هی ... البته بفرمایید!
سارا برگه رو میده به پرسی ... و همه مرگخواران دور پرسی جمع میشن.
سارا: این استادا که تو عکس میبینین از دوستان دوران دانشگاه منن
پرسی: ایگور فندک داری؟
ایگور: آره
سارا: فندک برای چی؟ نه دارید چی کار میکنید؟ نه نسوزونیدش ... نهههههه!!!
مرگخوارا: ما که غیر از یک کاغذ سوخته چیزی ندیدیم
سارا
بلیز: خب دیگه دوباره بندازیدش تو ماشین لباس شویی نمیدونم چرا احساس میکنم دوباره داره کثیف میشه