محفلي ها به تفريح و شادي در خانه ريدل پرداخته بودند و مرگخواران هم دست بسته با قيافه اي پر از علامت سوال بهشون خيره شده بودند.
همگي دور آتشي جمع شده بودند و ميرقصيدند.اصلا هيچكدوم به اين موضوع توجه نداشتن كه چه مقامي دارند.حتي دامبلدور هم با اون سن و ريشش ميرقصيد و هر از گاهي پشت يكي از محفلي ميزد و با صداي بلند فرياد ميكشيد.سيريوس و ليلي اوانز با هم ميرقصيدند.بالاخره بعد از فرار جيمز از محفل،او ميتونست با عشق حقيقيش،ليلي باشه.دختري كه آرزوي لحظه اي با اون بودن رو داشت.تمام ثانيه هايي كه تنها در خونه شماره 12 زندگي ميكرد فقط به او فكر كرده بود.هزاران بار خودش رو لعنت كرده بود كه چطور به دوستش،دوست صميميش ميتونه خيانت بكنه.ولي عشق او به ليلي باعث ميشد اين ها رو ناديده بگيره.عجب جذابيتي داره اين ليلي كه همه عاشقشن
بر اثر اينكه دهن مرگخواران بسي بيشتر از حد ممكن باز شده بود،چسب هاي روي آن هم كنده شده بود و حالا آنها ميتونستن به راحتي صحبت بكنن.آناكين جك هاي بي ناموسي كه جديدا از دوستاش ياد گرفته بود رو تك تك به ياد مي آورد و به مرگخوارا ميگفت و با هر جك چهره و قيافه لرد رو به
نزديك تر ميگرديد.
ساعتها بعد..خانه ريدل!محفلي ها هنوز در حال خوشحالي كردن بودن.اينقدر شادي كرده بودن،غذا و نوشيدني خورده بودن كه كم كم توانشون داشت از بين ميرفت.در اين بين مرگخوارا هم ساكت نبودن و با شعار هاي مختلف جو عمومي رو تحت تاثير قرار داده بودند.
-رووول نويس نداشتن،جاش مالدبر گذاشتن..روول نويس نداشتن،جاش مالدبر گذاشتن!
همچنين بيلوبرد هاي براشون از آسمون انداخته شده بود و اونها هم بيلبورد ها رو در كنار خودشون نصب كردن تا همگان بر قدرت رول نويسي محفل آگاه شوند.
نقل قول:
نقل قول:
چون پهلوانان نمي ميرن. چون هميشه در اذهان سفيدها باقي هستند. چون هرگز كچل نمي شوند. چون دندونهايشان نمي ريزد. چون كچل و بوقي نيستند. چون بدون تاييد در گروه پست نمي زنند و تا به غلامي پذيرفته نشده اند از بوقستاني ها دفاع نمي كنند.
(مشك آن است كه خود ببويد نه آنكه عطار بگويد)!
در اين بين كه فضاي خنده داري ايجاد شده بود همه حتي حيوانات ريز هم پرواز كنان براي ديدنش به خانه ريدل آمده بودند.
پشه اي سياه در اعماق تاريكي و بالا سر محفلي ها چرخ ميزد و ميخنديد.بال هايش رو همچون گل هاي خوشبو تكان ميداد و با حركت هاي موزون صحنه اي زيبا پديد آورده بود.صداي ويز ويز مگس همچون موسيقي هاي زيبا براي محفلي ها بود و آنها حالا با توجه به اون در حال رقص آروم بودند.(يعني همه اين كارا توسط يه مگس انجام شده!؟فقط يه مگس!؟عجب!
)
-هوي آني..اون مگسه چقدر آشنائه..ياد يكي از دوستام افتادم،ديدمش
!
-عجب!تو دوست هاي حشره هم داري مگه؟باب تو ديوونه شدي به خدا!
اگر واقعا فكر ميكنيد اين كار ها توسط يه مگس انجام ميشه،واقعا در اشتباه بزرگي هستيد.هميشه اشتباهات كوچك باعث موفقيت در كارهاي بزرگ تر ميشه.پس شما ميتونيد از الان حدس هاي در اين مورد بزنيد و براي ما ارسال نماييد.(با تشكر مسابقات روابط ميان مرگخواران و جادوگران)!
آميكوس كرو بيرون خانه ريدل ايستاده و منتظر كسي بود.همينطور سوت ميزد و آهنگ ميخوند و به ماجرا هاي درون خانه ريدل فكر ميكرد.با سر و صداهاي درون خونه ريدل متوجه يه سري قضايا شده بود.بعد از يه سفر تفريحي به جزاير بالاك و آفتاب گيري و اينا حالا وقتش بود انجام ماموريت انجام بده.
از دور موجودي ريز،سياه و ترسناك پديدار شد.آميكوس لبخند زنان به اون موجود خيره شد.كم كم اون موجود نزديك تر شد..حالا نزديك تر و... .باور كردني نبود،اون موجود مگس بود.
همون مگسي كه بالا سر محفلي ها پرواز ميكرد و آهنگ مينواخت!آيا حمله مگسي در كار بود؟آيا اونها ميخواستن به كمك مگس محفلي ها رو از خونه ريدل بيرون بكنن؟
مگس بر روي زمين نشست و ناگهان غباري همه جا رو فرا گرفت و ديد مردم رو بست.حالا هيچكس اونجا رو نميديد.بعد از چند دقيقه كه كم كم دود ناپديد ميشد،مردم با قيافه اي متعجب به فردي كه حالا اونجا قرار داشت خيره شدند.اون موجود ريز مگس نبوده،بلكه او يك مرگخوار به نام .... .
--------------------------------
سوروس به صورت خيلي دوستانه اين حرف رو دارم بهت ميزنم.
"سعي كن رول هات شفاف تر باشن،جوري كه خواننده منظور صحنات رو با دو بار خوندن بفهمه.در غير اين صورت سخت ميشه ادامه دادش.اميدوارم با علاقه رول بنويسي و براش وقت بذاري.اگر چه رولهاي بسيار زيبا تر از اين ازت ديدم،ولي اين رولت يه مقدار مشكل داشت..وظيفه من نقد و ايراد گيري نيست و يه نصيحت دوستانه بود."
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۵:۳۴:۰۳
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۵:۴۸:۴۱