هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۷
#30

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
نگهبان با علاقه به بلا نزدیک میشه و میگه:
-بله بانوی من،نشنیدم چی گفتین؟راستی من شما رو قبلا جایی ندیدم؟

با چشم غره خطرناک بلا،نارسیسا قبل از وخیم شدن اوضاع بطرف نگهبان میره.
نارسیسا:خب،میدونین وزارت درباره موجودات وحشی حساسیت بیشتری داره.بنابراین بهتره ما رو یه راست ببرین سراغ همون موجود...اممم...اسمش چی بود؟نگین؟

نگهبان سرفه کوتاهی میکنه و با دستپاچگی میگه:نجینی بانوی من.ولی اون هیولا واقعا خطرناکه.مطمئنین که میخوایین ببینینش؟

با شنیدن جواب مثبت مرگخواران نگهبان اونا رو بطرف قفس صورتی روشن هدایت میکنه.با باز شدن در قفس مرگخوارا آهی از روی تعجب میکشن.
بارتی:وای...این نجینیه؟یعنی...این همون هیولاست؟ولی زیادم هیولا به نظر نمیرسه.

ایوان به چشمان غمگین نجینی نگاه میکنه.به نوارهای رنگی که دور تا دور نجینی پیچیده شده.به گل صورتی مسخره ای که به زور طلسم به سرش چسبونده شده و به آرایش غلیظی که روی صورت نجینی به چشم میخوره.نگهبان به زور لبخند میزنه و با عجله نوارا رو باز میکنه و میگه:
-نترسین.بیایین جلوتر.فعلا بی خطره.طلسمش کردیم.راستش قراره برای اجرای نمایش به سیرک جادویی فرستاده بشه.

نجینی با دیدن گروه مرگخواران هیجانزده میشه و فش فشی میکنه.بلاتریکس سعی میکنه با چشم و ابروش به مار حالی کنه که فعلا جای ابزار آشنایی نیست. ایوان قیافه ای کاملا جدی به خودش میگیره.
ایوان:ولی این مشمول آزار و اذیت حیوانات وحشی میشه.شما طبق بند اهم ماده اهم اهم قانون اهم حق ندارین این کاروبکنین.چقدر امروز گلوم خشک شده.

نگهبان با ناراحتی بطرف در میره.
-پس لطفا همراه من به دفترم بیایین.باید به سیرک زنگ بزنم و بگم که ماره رو نمیفرستیم.

یک ساعت بعد

مرگخواران در دفتر نگهبان مشفول نوشیدن چای هستن.نگهبان برای صدمین بار شماره رو میگیره و بعد از مدت کوتاهی با ناامیدی اونو سر جاش میذاره.
-نمیشه.جواب نمیدن.

در دفتر باز میشه و نگهبان دوم با چهره ای خندان وارد دفتر میشه.
نگهبان دوم:آخیش،بالاخره از شر اون ماره خلاص شدیم.همین نیم ساعت پیش مسئولای سیرک اومدن و بردنش.

فنجون چای از دست بلاتریکس روی زمین میفته.نگهبان با عجله از جا بلند میشه و در حالیکه تکه های شکسته فنجونو جمع میکنه میگه:آروم باشین بانوی من.سیرک همین نزدیکیاس.شما هم که حکم وزیرو دارین.هوم؟؟؟دارین دیگه...نه؟خب میتونین برین اونجا.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷
#29

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
-مامورین کنترل برموجودات جادویی از طرف وزارت خانه؟وای نه.

بلیز نیشخندی زد و بعد در حالی که سعی می کرد جدی باشد،سینه اش را جلو داد و با لحن محکمی گفت:
-سریعتر مارو راهنمایی کنید آقا.درضمن حرف شمارو هم نادیده گرفتم.

نگهبان ساکت شد و بعد به چهره های مشکوک انان نگاه کرد.بلاتریکس رویش را برگردانده بود و چوب دستی هایش را در هفت جیبش پنهان می کرد.
-ببخشید لیدی ،اما قبل از ورود باید سلاح هاتون رو زمین بذارین.

بلاتریکس بی توجه به نگهبان شش چوب دستی دیگر را هم جا گذاری کرد.بلیز زیر لب گفت:
-بلا بهتره کوتاه بیای.یادت رفته ارباب چی گفت؟باید نجینی رو برگردونیم.

بلاتریکس با عصبانیت به بلیز نگاه کرد و بعد هفت چوب دستی اش را روی زمین انداخت.
-همین لیدی؟منظورم اینه که چیز دیگه ای هم هست؟

بلا با نارضایتی سه خنجری که در کلاهش پنهان کرده بود بیرون اورد.نگهبان لبخندی زد و بعد به طرف درب ورودی باغ وحش حرکت کرد.


در باغ وحـش:

نارسیسا با خوشحالی ققنوس ابی رنگی را نوازش می کرد و با خود فکر می کرد که این پرنده هدیه مناسبی برای تولد دراکو است.
-من ققنوس ابی ندیده بودم.چقدر تو خوشکلی.ببینم خوابی؟بیدار شو بیدار شو بیدار شو.

نارسیسا تند تند پرنده را تکان می داد.نگهبان به آرامی گفت :خانم این ققنوس خوابه.در حقیقت اون تا سه روز دیگه بیدار نمیشه.

ایوان مشغول تماشای خرس بنفشی بود که بلاتریکس زیر لب گفت :
-بلیز،فراموش نکردی که برای چی اینجا اومدیم ؟

بلیز که ناراحت شده بود غول موش صحرایی را رها کرد و بعد ردایش را صاف کرد و گفت :
-دوستان ،بهتره بریم و گذارش کنیم که وضع اینجا اصلا مناسب نیست.

نگهبان وحشت زده پرسید:چرا؟ما باید چی کار کنیم.ساعت سه نصفه شبه مطمئن باشید اگر روز بیاین اصلا این اوضاع رو نخواهید دید.

بلیز صدایش را صاف کرد و به بلاتریکس نگاه کرد و گفت :چه فایده؟اینجا که همه ی موجوداتش،اهلین.شما یک موجود وحشی هم ندارید؟

نگهبان لبخندی زد و گفت :چرا البته،یک موجود بسیار زیبا در اینجا وجود داره.ما این موجود رو هزار سال پیش از جنگل های افریقا گرفتیم.اسمش نجینیه و جنسیتش هم مونثه.

بلیز اخمی کرد و بعد با اشاره به نگهبان فهماند که راهنماییشان کند.بلاتریکس زیر لب غرید :
-که هزار سال پیش از افریقا گرفتینش؟نجینی مای لرد رو؟


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۷
#28

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
خلاصه سوژه :
نجینی توسط محفلیها دزدیده شده ، لرد به همراه همه مرگخوارانش به میدان گریمولد میرن تا نجیبی رو که بسیار محبوب لرد هست پس بگیرن ولی متوجه میشن که محفلی ها بدلیل خرج و مخارج سنگین محفل نجینی رو به باغ بخش هاگزمید فروختن و راهی اونجا میشن !

* * *

بارتی که هنوز سردرگم هست ، با لحن ِ مسخره ای میپرسه : الان ؟! الان که شبه ! تازه بین ِ اون همه جونور و موجود ِ عجیب غریب چطوری میتونیم نجینی رو پیدا کنیم ؟!

بلیز که به نظر میرسید برای اولین بار باشد که با بارتی موافق است ، همانطور که ناباورانه به او چشم دوخته بود ، سرش را به نشانه تائید نشان داد و گفت : با اینکه برام خیلی عجیبه ، ولی نمیدونم چرا با تمام وجود با بارتی موافقم !

و چند مرگخوار دیگر که تا الان با احترام خاصی به لرد سیاه نگاه میکردند ، سرشان را به نشانه ی تائید حرف بلیز و بارتی حرکت دادند .

لرد که مثل ِ همیشه از حماقت مرگخواران به وجد آمده بود ، با عصبانیت تک تکشان را از نظر گذراند و همانطور که سعی داشت پس از هر جمله به حالتی زننده دندان قروچه کند ، گفت : ای ابلها ! با اینکه بارها بهتون گفتم اگر اربابتون گفت بمیرید باید بمیرید ، ولی برام عجیبه که چرا هنوز بعد از هر دستوری که میدم باید تا مدت ها باهاتون چونه بزنم ؟! باور کنید پر ققنوس ِ وسط ِ چوبدستیمم دیگه پژمرده شده انقدر که من شماها رو شکنجه کردم !

مورفین : امم ، آخه ...

لرد که بی قرار تر از قبل شده بود فریاد زد : آخه و زهره باسیلیسک مورفین ! همین که گفتم ! هی ... لیوان !

یکی از مرگخواران که با ناراحتی مشغول پچ پچ با اطرافیانش بود با تعجب صحبتش را قطع کرد و تعظیم کوتاهی کرد و گفت : ایوان هستم ارباب !

لرد لبخند سردی زد و گفت : میدونم ... منظورم این بود که اگر همین الان به حرفات خاتمه ندی و آماده ی رفتن نشی ، تبدیلت میکنم به لیوان !


مقابل باغ وحش هاگزمید

لرد سیاه با اشاره دست مرگخواران را نزدیکتر فراخواند و به آرامی گفت : احتمالا دامبلدور تا الان به مسئولین باغ وحش خبر داده که ما داریم میایم اینجا ! یادتون باشه که اگر مسئولین باغ وحش شما رو دیدن و شک کردن ، بگید که از مامورین کنترل موجودات وزارت هستید ! یادتون نره که نگهبانای اینجا خیلی باهوشن ! حالا کیا میرن تو ؟!

بارتی : من !
بلیز : من !
ایوان : من !
نارسیسا : من !
بلاتریکس : من !

لرد سیاه که ماهرانه رضایتش را از وفاداری مرگخوارانش پنهان میکرد گفت : خیله خب ! یادتون باشه که بدون نجینی من بر نگردید ! هر پنج نفر تعظیم کوتاهی کردند و وارد باغ وحش شدند !

دو نگهبان باغ وحش ، هر یک روی صندلی خود به آرامی لمیده بودند و به نظر میرسید که به خواب سنگینی هم فرو رفته اند . بلیز کمی خودش را جلوتر کشاند و همانطور که دستش را روی بینی اش گرفته بود زمزمه کرد : آروم بیاید !

- آهای !

هر دو نفر نگهبانان بلند شدند و چوبدستی هایشان را بیرون کشیدند ! بلیز که گذشته از تعجب سرعت عمل آنان را تحسین میکرد ، گلویش را صاف کرد و گفت : سلام ! ما از مامورین کنترل موجودات وزارت هستیم و برای بازدید به اینجا اومدیم !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۷ ۱۴:۴۰:۵۲

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#27

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

نجینی توسط محفلیها دزدیده و به محفل برده شده است.لردسیاه که بشدت از گم شدن مار محبوبش ناراحت است پس از ارتباط ذهنی کوتاهی که با سالازار اسلیترین برقرار میکند متوجه مکان مخفی شدن نجینی میشود.
-----------------------------------------------------------
مرگخواران در سه گروه پنج نفره آماده حرکت شده بودند.لرد سیاه با ابهت و شکوه همیشگی در ردیف اول صف مرگخواران ایستاده بود.
-یاران وفادار من،به شماره سه به محل مورد نظر آپارات میکنیم و بدون نجینی برنمیگردیم.یک...دو....

صدای وحشتزده بارتی از انتهای صف به گوش رسید.
-صبر کن بابایی...من هول شدم.آپارات چطوری بود؟چوب دستی رو سه دور میچرخوندیم و...

لرد سیاه سعی میکند با به یاد آوری این موضوع که وقتی او رئیس ارتش سیاه شد بارتی مرگخوار بود آرامشش را حفظ کند.
-سه...

مرگخواران در کمتر از دو ثانیه غیب و در مقابل مقر محفل ققنوس ظاهر شدند.مالی ویزلی کنار پنجره اتاقش نشسته بود وبه در نور ملایم ماه سرگرم سرودن بیت آخر شعر "آرتور قهرمان"بود.بقیه اعضای محفل در طبقه پایین سرگرم بازی شطرنج بودند.بلیز زابینی به سرعت بطرف یکی از دیوارهای محفل حرکت کرد.لرد سیاه ردای بلیز را گرفت و عقب کشید.
-کجا داری میری؟من هنوز دستوری ندادم.

بلیز ناخود آگاه بطرف محفل کشیده میشد.
-ارباب تو رو خدا بذار برم.مگه نشنیدی دارن شطرنج بازی میکنن.نجینی و باسیلیسک و هر جونور دیگه ای رو که بخوای برات میارم.فقط بذار برم تو...

لرد سیاه سه مرگخوارا را مامور حفاظت از بلیز کرد و بلندگوی مشنگی را بدست گرفت.
-اعضای محفل...سریع بیایین بیرون.میدونم اونجا هستین.شما محاصره شدین.زود مار محبوب منو پس بدین.این موضوع شوخی بردار نیست.

در محفل به آرامی باز شد.آلبوس دامبلدور سرش را از لای در بیرون آورد.
-چه خبرته تام.الان همسایه ها رو بیدار میکنی.

لرد سایه با حالت تهدید آمیزی به دامبل نزدیک شد.
-ببین دامبل...من روی اون مار حساسم.زود پسش بده که قضیه همینجا تموم بشه...وگرنه خون های زیادی امشب خواهد ریخت.

دامبلدور خمیازه ای کشید.
-من عاشق این کتابی حرف زدنتم ها.واقعا فکر کردی ما عاشق خط و خال مارت شدیم؟راستشو بخوای بودجه محفل تموم شده بود.باغ وحش هاگزمید پیشنهاد فوق العاده ای برای خرید مار بهمون داد.ما هم که جز هیپوگریف چیزی نداشتیم.چاره ای نبود.به هر حال محفل خرج داره.

قبل از رسیدن طلسمهای کشنده و نصف کننده لرد سیاه در محفل بسته شد.لرد به فکر فرو رفت.مرگخواران منتظر دستور حمله لرد بودند.
-خب...درحال حاضر چیزی که برای من اهمیت داره سلامتی نجینیه.الانم که شبه و کسی تو باغ وحش نیست.پس بهتره همین الان بریم و نجاتش بدیم.پیش به سوی باغ وحش هاگزمید.




Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۳:۴۰ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
#26

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
لرد سیاه همچنان خشمگین روی تخت نشسته بود و ملت داشتن پاچه هاشو میخواروندن !

بلاتریکس همچنان میخواست معجون سبز رنگ رو به لرد سیاه بده
آنتوانین همچنان پشت سر هم در حال انجام وظیفه ی ماساژوریش بود

لرد سیاه که از عصبانیت عضلاتش منقبز شده بود زیر لب نا سزا میگفت و هر 30 ثانیه یک بار نگاهی تهدید امیز به دالاهوف میکرد و دالاهوف نیم خیز خشک می شد
ناگهان لرد فریاد زد بس کنید !

ملت همه در جا سیخ شدند و سکوتی فرا تر از مرگ خانه را فرا گرفت
صدای قیییززززززز بلند و نا هنجاری سکوت را شکاند و در پس آن صدای رسا تر به گوش رسید

- لرد سسیاه

صدا بلند شد و به فریادی جیغ مانند تبدیل شد
همه وحشت زده به گوشه کنار خانه پناه بردند اما لرد لبخند زد
( بلاتریکس : مای لرد جونم این تیکه ترسناکه ها مثلا باید بترسیم لرد : اه چی میگی بابا جدمه دیگه ترس نداره که ! )

لرد به آرامی از تختش برخواست گویی بر هوا قدم گذارده باشد
نرم و بی صدا به سمت در رفت

پیکره ای سبز پوش و بلند قد جلوی در ایستاده بود . قدمی به جلو برداشت ؛ نور ماه از پنجره موهای نقره فامش را درخشان کرد

لرد سرش را خم کرد
- سالازار اسلیترین !
سالازار نگاهی سرد و بی روح به لرد می اندازد
- تام ماروولو ریدل !
جرقه ای کوچک از آتش خشم درونی لرد در چشمانش لحظه ای می درخشد
- چه چیز باعث حضور سالازار اسلیتری در این خانه شده
سالازار در جواب به لرد خیره می شود و ارتباطی ذهنی برقرار میکند . . . .

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
لرد چشماش رو باز میکنه ! :
بلاتریکس در حال دادن تنفس مصنوعی به لرده - :bigkiss:

دالی (دالاهوف ) یه قابلمه گرفته دستش و با رتیم میزنه به ته قابلمه - بلاتریک تنفس باید ریتم داشته باشه جانم
با من فوت کن
یک هوشت دو هوشت یک هوشت دو هوشت

لرد چشم در چشم بلاتریک پلکهاشو باز میکنه :bigkiss:

(بینندگان شنوندگان و خوانندگان عزیز این قسمت بخاطر خشونت زیاد سانسور شد !)

بلاتریکس در حالی که نصف سرش کچل شده نشسته و با تعجب به دالی که جای دستاش با پاهاش عوض شده نگاه میکنه !
لرد گویی که دارد با خود سخن میگوید گفت : میدونم کجاست
کسی زنده نخواد ماند

بلا و دالی :
. . .

*-*-*-*-*
به علت نصفه شب بودن و آلبالو گیلاس چیدن چشمان بنده از ویرایش معذورم ! باشد که رستگار شوید !
خوش باشید و موفق
یا حق!


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۳۰ ۳:۴۲:۱۳

نمایشنا


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷
#25

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
دامبل در کیسه رو باز کرد.
-چارلی اون دستکشای پوست اژدهاتو بده ببینم.این بدجوری نگاه میکنه.

چارلی به دامبلدور در پوشیدن دستکشها کمک کرد.دامبل با احتیاط دستش را درکیسه کرد.ملت محفلی با دیدن چشمان خشمگین نجینی چند قدم عقبتر رفتند.دامبلدور با دست دیگرش سر نجینی را نوازش کرد.
-آفرین پسر خوب.آروم باش.آروم.تو دیگه قراره اینجا زندگی کنی.ببین از اینجا خوشت میاد؟

فش فش خشمناک نجینی کاملا نشان میداد که چقدر از محل زندگی جدیدش خوشش آمده.دامبلدور چوب دستیش را روی سر نجینی گذاشت و وردی را زمزمه کرد.چشمان نجینی حالت گیجی پیدا کرد.دامبلدور به آرامی مار را روی زمین گذاشت.
-خب.این کمی آرومش میکنه.ضمنا فعلا با این طناب میبندمش.منتظر چی هستین؟کمک کنین به محل زندگیش عادت کنه.باهاش کلی کار دارم.

خانه ریدل ها:

-ارباب جون من...فقط یه لقمه بخور.

لرد سیاه روی تختخوابش نشسته و به دیوار روبرویش زل زده بود.دو مرگخوار شانه هایش را ماساژمیدادند و بلاتریکس در مقابل چشمان خشمگین رودولف دستان اربابش را با محبت گرفته بود.نارسیسا سعی میکرد مایع سبز رنگی را به زور به خورد لرد بدهد و بلیز زابینی در تلاش بود تا آخرین تکه نان و پنیرش را در دهان بگذارد.
-ارباب غذا که نخوردی...نون و پنیر بلیزم که نخوردی.اینو بخور.معجون آرامش بخشه.

آنتونین که وظیفه ماساژیکی از شانه های لرد را برعهده داشت روی صورت لرد خم شد.
-ارباب باور کنین اتاق تسترالها رو هم گشتیم.نیست که نیست.شاید وقت جفت گیریش شده و رفته خواستگاری اون مار زرده که تو جنگل...

نگاه تهدید آمیز لرد آنتونین را ساکت کرد.

محفل ققنوس:

ملت محفلی دور نجینی خشمگین جمع شده بودند.هری به چشمان مار خیره شد.
-حس میکنم..من دارم درونشو حس میکنم.من الان نجینی هستم...من مارم...دارم توی یه تونل تاریک...

با ضربه چارلی هری به گوشه ای پرتاب شد.
-برو بینیم با...دیروزم ادعا میکردی هیپوگریفی.ببینم؟قرصای این ماهت تموم نشده که؟؟

هری گریه کنان درحالیکه زیر لب چیزهایی درباره جیغ یک زن و نور سبز رنگ میگفت به اتاقش رفت.جیمز سیریوس پاتر کنجکاو کمی به مار غول پیکر نزدیک شد.
-اصلا این چرا اینجوری زل زده به یویوی من؟اصلا این چی میخوره؟اصلا این وقت غذا خوردنش نشده؟




Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۹:۱۱ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷
#24

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
جـــــیـــــــــــغ......نجینی دزدیده شده!

لرد همچنان به جیغ زدن خود ادامه می داد و مرگ خواران بیشتری رو به سوی اتاق خواب خود می کشید .

بلا در حالی که داشت خمیازه می کشید رو به لرد کرد و گفت : مای لرد فکر کردم این محفلی ها رو سرمون خراب شدن و این صدای اون جیمز .....

لرد نگاهی از روی خشم به بلا و دیگر مرگ خواران کردو گفت : نجینی عزیزمو دزدیدن. زود باشید به گروه های سه نفری تشکیل شید و همه جای که به نظرتون می رسه رو بگردید .

ملت مرگ خوار : ( ) نجینی رو دزدیدن !

لرد فریادی از روی خشم کشیدو گفت : شما ها که وایستادید منو بروبر نگاه می کنید نشنیدید چی گفتم ؟

ملت مرگ خوار به سرعت متواری شدند.

بیرون اتاق لرد

بارتی روبه ملت مرگ خوار کرد و گفت : با پیژامه بابام حال کردید ؟
کرشیوی از طرف بلا به طرف بارتی پخ شد و بارتی نقش دیوار شد .

بلیز رو به بلا کرد و گفت : حالا باید چی کار کنیم ؟
بلا : نمی دونم ولی زود تر حاضر شید و تو سالن جمع شید تا بیبینم باید چی کار کنیم .

خانه 12 گریمولد ( محفل ققنوس )

جیمز با جیغی بلند حضور خود و تدی رو به محفلیون اعلام کرد .

جیــــــــــــــــــــــــغ ما اومدیم .

دامبلدور که از پلکان اتاق خواب خود داشت پایین می آمد رو به تدی کردو گفت :
-چطور بود ؟
- خوب و عالی . بی سرو صدا کار انجام شد . راستی این جیغ خفه کن شما خیلی کمک کرد .

جیمز نگاهی با اندوه بسیار به رفیق خود نثار کرد . رو به دامبلدور کرد و گفت :

این هم چیزی که خواسته بودید . کرم لرد رو اوردیم ولی خیلی سنگین بود .

دامبل در کیسه رو باز کردو


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷
#23

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

- پیست پیست....بیا اینجا.سر و صدا نکن الان همه میفهمن.
-باشه...الان اومدم.چیزی پیدا کردی؟
- آره...گمونم اینجا خوابیده.من بلندش میکنم،تو کیسه رو میگری و من میندازمش تو کیسه.فهمیدی؟اون نور چوبدستی رو بگیر اینجا ببینم خودشه یا نه.

فرد سیاه پوش نور چوبدستی خود را بر روی سبدچوبی گرفت.از ان طرف،فرد دیگری که جوراب تنگی را بر صورت خود کشیده بود به سوی سبد رفته و نگاهی به آن انداخت.فرد جوراب خود را از سر دراورد و به آرامی،خطاب به مرد دیگر گفت:
پوف..آدم خفه میشه تو این جوراب. روت به دیوار بوی مرلینگاه میده.خدارو شکر یارو توی سبده.وقتی گفتم سه من یا رو رو از تو سبد برمیدارم،تو کیسه رو باز میکنی و من میندازم...
- تدی!ده بار گفتی اینو.زود باش فقط.میخوام برم خونه با یویوم بازی کنم.

تد ریموس با دلخوری نگاهی به جیمز کرد و بعد شروع به شمردن کرد:
یک...دو...سه.

تد فرد خوابیده در سبد را برداشت.
- اهم...زود باش دیگه!کیسه رو باز کن.
- ای وای ببخشید.

جیمز کیسه را باز کرد و تد ریموس فرد را بداخل کیسه انداخت.
-سنگین بود خیلی!حالا زود باش تا کسی نیومده و هوا روشن نشده بریم از این جا.


فردا صبح:

لرد به آرامی از روی تخت خواب خود بلند شد. سوسوی نور از لابلای پردهای کثیف اتاق به داخل راه یافته بودند.لرد کش و قوسی به بدن خود داد و همان طور که به آینه نگاه میکرد با خود گفت:
عجب شبی!هی صدای شکستن شیشه میومد.

لرد نگاهش رااز آینه به تخت خود نمود که ناگهان،شیشهای شکسته پنجره توجهش را جلب کرد.
-واو!خواب نبوده...واقعا شیشه شکست...احتمالا این آنتونی و بارتی داشتن باز ساعت 12 شب کویدیچ باز ی میکردن تو حیاط.یادم باشه قبل از صبحانه چندتا کروشیو بهشون بزنم.
لرد از کنار شیشهای شکسته گذشتو به سوی سبدی چوبی،که با حروف بزرگ و بدخت اسم"نجینی"بر روی آن نوشته شده بود رفت.
-جـــــیـــــــــــغ......نجینی دزدیده شده!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۲۰:۱۳:۰۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۸۷
#22

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
لرد در صندلی راحتی خود فرو رفته بود.با بیحصلگی نگاهش را از بازتی که نزدیک بود نجینی را خفه کند به ساعت دوخت.در فکر خود،اسم تمامی ساحرهایی که میشناخت را مرور کرد:
مری باود.سارا.نارسیسا.بلاتریکس.سوروس...نه.این یارو فقط موهاش بلند بود.تانکس.ریتا اسکیتر.جادوگر شهر از.زهرا خانم،همسایه پیشین لرد،گابریل...صبر کن ببینم!گابریل.کسی که لرد همیشه بیشتر از دودقیقه به وی خیره میشد.ولی گابریل یک محفلیه.نمیشه.یکی دیگه.آنیتا دامبلدور.جسیکا پاتر!همینه.جسیکا پاتر.همین باید باشه.
لرد سریعا از جای خود پرید و به سوی اتاقش رفت.


گرمای آتش صورتش را نوازش میکرد.جسیکا همین طور که با موهای سیاه خود بازی میکرد در حال خواندن روزنامه بود.ناگهان،چغد کوچکی از لابلای پنجره بداخل تالار خصوصی گریفندور شد.بوی نامه جسیکارا بیاد گلهای خانه ریدل میانداخت.جسیکا نامه را باز نمود و شروع به خواندن کرد.
جسیکا:


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گونت ها
پیام زده شده در: ۹:۵۴ جمعه ۳ آبان ۱۳۸۷
#21

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
لرد که به شدت عصبانی شده بود . نگاهی به مرگخوارانش انداخت و نامه را با وردی بس مخفو سوزاند . به سرعت نگاهی به ساعتش انداخت و آهی کشید .
الان وقت خرابکاری های یکی دو مرگخوار بود ... گیلدی و مونتی در حالیکه با همدیگه صحبت می کردن از راه پله پایین میومدن که پاشون به نجینی که مشغول بازی کردن با بارتی بود گیر کرد و با سر رفتن تو پله های بعدی و همینجوری قل خوران پایین میومدن و به لرد نزدیکتر می شدن .

لرد که به شدت احساس خطر می کرد به سرعت پاهایش را به میزی که جلویش قرار داشت فشار داد و صندلیش کمی عقب تر رفت تا آن دو جلویش بیفتند .

پس از لحظاتی گیلدی و مونتی به این شکل به بارتی نگاه می کردند و مشغول نزدیک شدن به او بودند که لرد گفت : مرگخوارای بوقی ! من باید برم بیرون این یارو کاساندرا تریلانی رو ببینم ... شلوغ نکنینا .

از جایش بلند شد و ردایش را مرتب کرد ، سپس ادامه داد :
- بلیز الان نرو دستشویی . صبر کن !
- چشم یا لرد . امر بفرمایین . در خدمتم .
- کاری ندارم . فقط می گم صبر کن من برم بعد برو دستشویی

و به سرعت به سمت در رفت و از آنجا خارج شد . بلیز هم که به شدت در شرایط ضروری و قرمز یا سفید یا آبی یا هر چیز دیگه ای بود به سمت دستشویی روانه شد و ...

لحظاتی بعد صدای داد و فریاد بلیز از درون مرلینگاه خانه ی ریدل به گوش همگان رسید و موجبات ترس و وحشت آنها را بشدت فراهم کرد و همه به سرعت به سمت مرلینگاه روانه شدند تا از سلامت بلیز و بلایی که بر سرش آمده آگاهی پیدا کنند .


ویرایش شده توسط گيلدروی لاكهارت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۳ ۱۰:۳۷:۴۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.