هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲
#3

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-فکر میکردم محتاط تر از این حرفها باشی.مخصوصا بعد از خرابکاری هایی که در ماموریت لندن انجام دادی!اینطور که شنیدم ارباب کاملا ازت ناامید شده بودن.

آنتونین به وضوح سرخ شد ولی خیلی زود به خودش مسلط شد و دوباره لبخند زد.
-گاهی باید ریسک کرد.ممکنه ببری یا ببازی.اون دفعه باختم.ولی دست از ریسک کردن برنمیدارم.الانم چاره دیگه ای نداریم.اگه فکر میکنین من تو این کوچه قایم میشم و درخواست کمک میکنم کور خوندین.ترجیح میدم در این راه بمیرم تا اینکه اعتراف کنم که نتونستم...تو چی بلا؟

بلاتریکس به خوبی میدانست که کدام را ترجیح میدهد.ناخودآگاه دستش را به میان موهایش برد و گیره ارزشمندش را لمس کرد.گیره جزئی از وجود اربابش بود.شاید درک همین موضوع شجاعتش را دوچندان کرد.
-باشه...میریم!همه خونسردی خودتون رو حفظ کنین.این موقع شب تو یه دهکده رفت و آمد زیادی نمیشه.شاید بتونیم بدون دردسر از اینجا خارج بشیم.اگه حمله ای صورت گرفت همه حواسشون به من و موهام باشه!فراموش نکنین که قسمتی از ارباب...خب...قسمتی از روح ارباب، الان لای موهای منه!

مرگخواران با احساساتی متناقض به بلا نگاه میکردند.شوق همراهی ارباب...یا حتی قسمتی از ارباب... و انزجار ناشی از اینکه مجبور بودند به هر قیمتی که شده از موهای بلاتریکس محافظت کنند.
با دستور بلا به آرامی از کوچه خارج شدند.ولی این آرامش فقط چند ثانیه طول کشید.

-هی...شماها...کی هستین و این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۵ ۱۷:۱۳:۴۶



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۲
#2

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

بلاتریکس، شانه‌ی جواهرنشان ِ ریونکلاو را با احتیاط روی زمین گذاشت و چوبدستی‌ش را به سمت آن نشانه رفت. آنتونین محکم شانه‌ی بلا را گرفت و او را عقب کشید:
- چی کار داری می‌کنی؟

بلا با عصبانیت دست او را پس زد:
- دستت رو بکش دالاهوف. واقعاً فکر کردی از من بیشتر نگران ِ جان‌پیچ ِ لُردی؟

همانطور که داشت برای اجرای ورد، تمرکز می‌کرد، زیر لب گفت:
- می‌خوام جان‌پیچ ارباب رو تغییر شکل بدم. ممکنه ما دستگیر بشیم. باید چیزی باشه که کمتر از هرچیزی جلب توجه کنه...

لوسیوس پوزخندی زد:
- آره قطعاً یک شونه با تو و اون موهات خیلی جلب توجه می‌کنه...

بلاتریکس اخم‌هایش را در هم کشید، ولی بدون توجه به انفجار خنده‌ی آنتونین، زیر لب وردی را زمزمه کرد. شانه‌ی جواهرنشان، لرزید و داغ شد و بعد...

آنتونین از شدت خنده روی پا بند نمی‌شد:
- یه گیره‌ی سر هم‌سلولی؟! اونم انقدر کوچیک؟! کجای موهای افشون ِ تو رو می‌گیره؟!

بلاتریکس گیره را از روی زمین برداشت، با غرور سرش را بالا گرفت و گیره را لابه‌لای موهای انبوهش، جا داد:
- هیچ‌جا. این، قرار نیست که دیده بشه.

بعد به سمت آن دو مرد که مات و متحیر سرجایشان مانده بودند، برگشت و با لحنی مصمم گفت:
- خیله خب. حالا باید از این دهکده‌ی شوم بریم بیرون که نمی‌دونم چرا برای این آخر هفته، همه‌ی کاراگاهای دنیا ریختن توش. ایده‌ای دارید جناب دالاهوف؟

سؤال آخر را به این علت از آنتونین پرسید که متوجه شده بود چشمانش به شکلی عجیب برق می‌زند. مرگخوار ِ ماجراجو، نیشخندی زد:
- من می‌گم... بزنیم به دل ِ دشمن رفقا!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۲
#1

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
هوا به شدت سرد بود. نفس در هوا یخ میزد. بلاتریکس با شدت هر چه تمامتر میدوید... به آخر کوچه رسید... بن بست بود! در آن محدوده نمیتوانست غیب شود. گویا راه چاره ای نمانده بود. شیئی در میان دستانش بود که مانند پاره ای از تنش به خودش چسبانده بود!

... چوبدستیش را درآورد و منتظر مبارزه شد هر چند بعید میدانست با همه اعتماد به نفس و قدرتش بتواند همزمان در یک کوچه بن بست و تنگ با شش کارآگاه مبارزه کند. همانطور که انتظارش را میکشید کارآگاهان وزارتخانه داخل کوچه شدند. با پوزخندی بر لب و دم و بازدهای سرد.

کارآگاهان هر لحظه نزدیکتر میشدند که ناگهان رگباری از طلسم از انتهای کوچه سرازیر شد. بلاتریکس تنها کاری که توانست بکند این بود که روی زمین دراز کشید و دستانش را روی سرش گذاشت و آن شیئ را به بدنش چسباند...

... وقتی گرد و خاک فرو نشست، سرش را بلند کرد، چهار کارآگاه را دید که پخش زمین شده اند و دو کارآگاه را دید که به سویش می آمدند و البته هر لحظه قیافه شان تغییر میکرد.

کارآگاهی که جلوتر می آمد قدش بلندتر میشد و موهایش بلوند میشد. کارآگاهی که پشت سرش بود قدش کوتاه تر میشد و موهایش ژولیده تر و صورتش سبزه تر. اثرات معجون مرکب کم کم داشت از بین میرفت.

بلاتریکس لوسیوس را که جلوتر می آمد شناخت. لوسیوس با لبخندی شیطانی دستانش را به سوی بلاتریکس دراز کرد و گفت:
_ بلند شو خواهر زن عزیزم!

بلاتریکس دست لوسیوس را محکم کنار زد، شنلش را تکاند و گفت:
_شما کدوم گوری بودید؟

پشت سر لوسیوس، دالاهوف که دستانش داخل شنلش بود جلوتر آمد و گفت:
_ معجون مرکب دیر اثر کرد هم سلولی قدیمی!

لوسیوس ادامه داد:
_ بلا، بنظرت بهتر نیست هورکراکس دست من باشه؟ جاش امن تره! لرد سیاه هم منتظره!

بلاتریکس: خفه شو لوسی! دالاهوف برو کنار! باید زودتر بریم!
_________

این تاپیک منحصرا در مورد ماموریت های غیر ممکنیه که اژدهاهای مرگخوار لرد سیاه انجام داده اند و میدهند! که البته لزوما جدی هم نیست! این تاپیک در مورد افراد گمنامی است که حتی مرگ را نیز میخورند! و البته طنز هم ممکن است داشته باشد و بلا بلا بلا بلا...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.