هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
#84

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
"خـانه ریدل"
پس از دقایقی تفکر و اندیشیدن و البته سری کوتاه به لیست زدن، اسمــایــلـی مادر ارباب از متفکر به شیطانی تبدیل شد. او نـگــاهی به الادورا کــرد و در گوشــش چیزی را زمزمه کرد که جمــبــل (ک.پ.ر رُز!) فقط "اون همه گالیون" و " خزانه نون خامه ای مامان" و "می ترسونیمش" را شنید!

بر طبق فلسفه مسـری بودن لبخند شیطانی، لبخنــدی که روی خود شیطان اعظم را کم می کرد بر روی لب های الادورا جــا خوش کرد!
الادورا با همان لبخند دستانش را بــالــا برد و درست مثـلThorکه با بالا بردن دستش چکـــشـــش به سمتش می آمد، ساطورش از آنـــور خانه ی ریدل به سمت دستانــش آمد و سر راهش استخوان کتف ایوان را نصف، موهای بــــلــا را سه سانت کوتاه و ریش جــمــبل را به دلیل استحکامش فقط آشفته کرد!

اما خــب، یا بایــد Thor بود و آن همه عضله داشت یا باید خطی قرمز دور این حرکت کشید! وگرنه شخص مذکور همچون الادورا بر اثر شتاب ساطور روی مادر ارباب پرتاب می شود!

-دختـــره ی ورپریــــــده! موهامو نگا کن چی کار کردی! کروشیو!

الادورا بی توجه به فریاد های بلا، به طرف جمــبــل که لبخند ملیحی روی لب هایش نشسته بود و به طرف در می رفت، طلسمی فرستاد و دامبلدور جن شده دیگـر چیزی نفهمید!

مــکــان نامــشـخص - زمــان نــامشخص

-تـــلـــق، شــتــرق، تــولوق، تـــــــــــــــــــــــــــــرق-
جــمــبل چشمانش را به سختی باز کرد و گفت:
-جــیــمز... پسرکم اون یویو رو اینقد به در و دیوار نکوب...

اما پس از آن که چشمانش به تاریکی اتاق عادت کرد متوجه شد که صدای که اتاق را می لرزاند صدای ساطور الادورا است که به سر های خشک شده جن های خانگی روی دیوار بر خورد می کند!


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۵ ۱۴:۵۹:۲۷

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#83

پادما پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۳
از چادر سرخ پوستى
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 271
آفلاین
[b/] خانه ى ريدل[b]

در همان حال كه دامبل جن داشت به صورت مى خنديد مادر لرد سياه از اون جا رد شد.

- واى اين چرا اينجورى مى خنده؟ :worry:

الا : والا نمى دونم، ديگه از ساطور من هم نمى ترسه!

الا دستش را بالا آورد كه حالا به جاى دست به آن ساطور وصل بود!

- يه جن خونگى كه اينطورى مى خنده ترسناك !

الا دستش را به سمت عقب پرت كرد كه نزديك بود سر يه مرگخوار بيچاره رو قطع كنه گفت: چى كارش كنيم؟

مروپى:

[b/] محفل[b]

هرميون : بسه ديگه . :vay:

لرد جن : حالا وقتش.


ویرایش شده توسط پادما پاتیل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۴ ۲۰:۵۰:۵۲


به ياد قديما


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
#82

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- کخ کخ کخ کخ!

ایوان استخوان هایش را جوید و با دست به دورا بلک اشاره کرد و من من کنان پرسید: این چرا این جوری می خنده؟

دامبل- جن داد زد: کمبود! کمبود!

محفل ققنوس/ محل آزادگی و جوان مردی


خنده شیطانی! خنده شیطانی! خنده شیطانی!
هرمیون گوشش را گرفت و داد زد: بَـــسه پِدَسّــوخته! بــسه...

لردینه [بر وزن گرگینه] ادامه داد به خنده شیطانی کردن. حالا بخند و کِی نخند. جیمز هم خنده ـش گرفت و شکمش را گرفت و روی زمین غلت زد.

به دنبالش، تدی و روح سیریوس بلک مرحوم گرفته تا اکسپلیارموس هم خندیدند. کسی تابحال سرود خنده نشنیده بود که حالا نمرد و شنید و کوفتش باشد روونایی.

لرد گیج شد و داد زد: بس کنین!

چقدر هم همه گوش کردند! اینقدر همه خندیدند که لرد به فکر این افتاد که فرار کند. برای همین دوباره افکت خنده شیطانی به خنده آن ها اضافه شد که به هیچ عنوان شباهتی به خنده اسب نداشت.



تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#81

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد خانگی به محض اینکه با دستش کوبید تو سرش، یه دفعه یه نور روشنی وارد ذهنِ تاریک و سیاهش شد. نور زد تو چشمِ مغزش. مردمک چشمِ مغزش که مثل چشم خودش قرمز و عمودی بود تنگ شد تا نورو بهتر ببینه، بعد مغزش متوجه شد که این نور یه خاطره س، از آخرین جمله ی مرلین! باید آزاد می شد. آزادی؟

- ها!

لرد خانگی بیخیال اون دو تا جن بدبخت شد. از دستشویی پرید بیرون و محکم درو کوبید به هم. توجه هرمیون به سمت لرد جلب شد.

- اوخی. یه جن خونگی. گوگولی موگولی بوبولی بیلی بو

محفلی ها:
جیمز:

هرمیون چند قدم به لرد خانگی نزدیک شد و نشست روی زمین تا صورتش هم سطح با لرد بشه.

- آخ عزیزم! چشمای تنیسی ت چقدر قرمز شده. چیزی رفته توش؟ اسمت چیه عزیزم؟

لرد در یک ثانیه تمام مخ بازی های این خانوم که باعث شده بود بار ها کله زخمی از دستش در بره یادش اومد. در حالی که داشت خودشو کنترل میکرد که یکی نزنه تو گوش هرمیون، جواب داد:

- اسم من؟ امم... اسم من، ارباب لـــ...

- اوه عزیزم نیاز نیست به من بگی ارباب

ملت محفل:
لرد:

خانه ی ریدل

هم زمان با اینکه توی مرلینگاه، الهامات غیبی از طرف مرلین رسیده بود به لرد و خاطره یادش اومده بود، این طرف توی خانه ی ریدل مرلین هر چی نور روشن فرستاد تو مغز دامبلدور، از بس مغزش سفید و نورانی و روشن بود، دامبلدور متوجه نشد که نشد!
تا اینکه مرلین به کمک جادوی باستانی الهام غیبیشو رنگ کرد و یه الهام غیبی قرمز فرستاد تو مغز دامبل تا اونم جمله آخر رو به یاد بیاره.

- آزاد بشم... آزادی! آزادی از تعلقات دنیوی! آزادی از گناه؟ من باید از چنگال این گناهکاران آزاد بشم!

در این صحنه یه ساطور از کنار گوش راست جِمبل رد شد و خورد تو دیوار. دامبلدور هم از ترس الادورا، مجددا شروع به کار کرد.

____________
جمبل: جن خانگی - دامبل


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۳ ۲۲:۴۹:۵۱


ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#80

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
در خانه ریدل

جن خانگی ریشو که اکنون ردای گلدارش را با ردای سیاه مرگخواری عوض کرده بود تحت نظارت الادورا آماده خدمت شده بود.
- زود بساط ناهاروآماده کن. بعد تک تک اتاقارو گردگیری و مرتب کنی. اما به اتاق لرد دست نمی زنی. بعد مرلینگاهو می شوری و نشیمنو جمع و جور می کنی. وقتی که به تسترال ها غذا دادی برمیگردی تا دیوارهای نشیمنو رنگ بزنی. چقدر امروز کار داریم... حالا زود باش بجنب ای جن تنبل بی خاصیت اگه می خوای سرتو به عنوان دکور نکوبم به سر در خانه ریدل.
دامبل خانگی که از شنیدن شرح وظایفش مغزش به سوت کشیدن افتاده بود دستی به ریشش کشید.
- به نظرم لیست کارهای شما کمی غیر استاندارد میاد. توش حرفی از تایم استراحت و چایی و برنامه خصوصی و اینا زده نشده؟
الا که از شنیدن این سخنان متقابلا مغزش به سوت کشیدن افتاده بود بی درنگ چوبدستیش را کشید و طلسم شکنجه را نثار جن کرد.
- نکنه قبلا برای محفل کار میکردی جن حقیر؟ حرفایی می زنی که کسی اینجا تحمل شنیدنشو نداره...نکنه فکر کردی اومدی محفل؟ جن ها فقط برای دو هدف وجود دارن. کار کردن و بریده شدن سرهاشون! اگه نمی خوای زودتر از موعد به هدف دوم تبدیل بشی اون هیکل حقیرتو از جلوی پام جمع کن و تا قبل از اومدن ارباب مشغول شو!
دامبل خانگی در حالیکه به زحمت می کوشید بر تاثیر طلسم فایق آید زیرلب زمزمه کرد:
- محفل من... ای فرزندان روشنایی... کلاسهای خصوصی ... چقدر من قدرنشناس بودم.

در محفل

لرد خانگی یکی از سوپر گوش هایش را به درب دستشویی چسبانده بود و با دقت تمام جریاناتی را که در آنسوی درب اتفاق می افتاد زیر گوش(!) گرفته بود. یکی از همان برادران خانگی که کم کم از ایستادن در دستشویی بی حوصله شده بود. خمیازه ای کشید.
- حیف که دامبلدور اینجا نیست تا ببینه چطور حقوق مارو زیر سوال میبرن.
لرد که به صورت نصفه نیمه آنچه که آنسوی در اتفاق می افتاد را می شنید با شنیدن این جمله سلول های سیاه مغزش با شدت شروع به کار کردند. لبخند ی بر لب آورد و از درب فاصله گرفت. با لحنی که می کوشید همدردانه به نظر برسد گفت:
-استثنائا حقو این بار به تو میدیم ای موجود پست...برادر... اینها که مثلا خودشونو جز دسته پاکی ها و لامپ های پرنور می دونن( بگذریم که توصیه های بابابرقی رو هم با این کار ندیده میگیرن! ) به سادگی حقوق مارو ندیده میگین. حالا درسته زیاد ظاهرمون شبیه انسان ها نیست ولی ما هم مثل اونها از احساسات عمیقی برخورداریم. ما این وسط گناهی مرتکب شدیم آیا که سزاوار این نحوه برخوردیم؟
برادران خانگی:
لرد که از تاثیر سخنان روشن ظاهر سیاه باطنش بر روی جن های مزبور اطمینان حاصل کرده بود لبخندی واقعی بر لب آورد.
- نگران نباشید برادرانم...لیوبی...شانگفی و...ای بابا هیچی فراموشش کنین... در کل منظورم این بود که دیگر نگران نقض آشکار حقوق خود نباشید... از لا به لای صحبت های اینا متوجه شدم که یکی از مدافعین حقوق ما الان در جمع اینا حضور داره. کافیه این درو باز کنیم و از اینجا بریم بیرون و براش توضیح بدیم که با ما چه رفتار بی شرمانه ای میشه.
یکی از جن ها سر کچلش را خاراند.
- اما برادر... ارباب از ما خواست تا اینجا موند!
لرد خانگی:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۳ ۲۳:۰۴:۱۴


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۲
#79

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

زیر سایه‌ی قندعسلمون، مینی‌پُست می‌نوازیم.

در همین اثناء که لُرد ِ خانگی در مخلوط کف و خون با خاک ِ گور ِ مرلین یکسان شده بود، صدای زنگ در بلند می‌شه و خانم‌های ویزلی و بلک و جیمز، هم‌زمان هوار می‌کشن:
- دورگه‌ها! تسترال‌های دست‌پرورده‌ی هاگرید! کله‌زخمی‌های ژانگولر! خونه‌ی آبا و اجدادی منو لکه‌دار کردید!!
- جـیـــــغ نزن ننــــــه! فقط منم که اینجا جیــــغ می‌زنـــــم!
- یکی بره این درو وا کنــــــــــــــــــــــــــه!

یکی از بیلیون‌ها ویزلی ِ موجود، هم‌آوا با عمه‌زاده‌ش، جیغ می‌کشـــــه:
- عمله اومدن! [ اهم! بنده خدا اومد بگه عمه و عله، زبونش گرفت و فوقع ماوقع! ]

جیمز یه سرک می‌کشه و متوجه می‌شه سایر ویزلی‌هایی که تو اون خونه سکونت نداشتن هم همراه این عمله از راه رسیدن:
- زن‌دایــــــــی! دایــــــــــــی!

تدی که در همین لحظات کوتاه، به جمع ِ خودمونی ِ لُرد خانگی و دو تا جن ِ دیه داشت سر می‌زد، سریع هر سه تا جن رو می‌چپونه تو توالت و درو قفل می‌کنه:
- الان زن‌دایی با تهوعش، همین یه جو سرمایه‌ی منقول ِ محفل رو هم به باد می‌ده.

و لُرد که حسب‌الاَمر ِ «دوستت رو نزدیک نگه دار، دشمنت رو الخ! » کاملاً در جریان ماجراهای تهوع ِ هرمیون قرار داشت، کورسوی امیدی در ذهن سراسر سیاهی و پلیدی و ایناش می‌درخشه:
-



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
#78

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
دو ساعت بود که لرد جن شده روی دو زانو مشغول ساییدن سنگ های توالت بود. او که در عمرش هرگز به هیچ جن خانگی توجه نکرده بود و انها را تنها به چشم موجودات ازمایشگاهی نگاه می کرد، نمی دانست که می تواند کل خانه را در کمتر از نیم ساعت تمیز کند. دو جن دیگر که مدتی بود کارشان تمام شده بود با تعجب به همکارشان خیره شده بودند.

- هی... برادر! درسته که ما جن ها باید از کار کردن در خانه ی اربابانمون لذت ببریم ولی فکر نمی کنی یه خورده آتیشش رو تند کردی؟!
- برادر هفت جد و آبادته!!! با همین چیز.... همین وسیله که شبیه مسواکه چنان میزنمت که دیگه بلند نشی!

لرد سیاه با گفتن این جمله برس دستشویی را با حالت تهدید امیزی در هوا تکان داد و دو جن را وادار کرد تا خود را جمع و جور کنند.
- خوب... نمی خواد ناراحت بشی، اگه دوست داری با دست کار کنی، میل خودته ولی از ما به تو نصیحت که ارباب از این کارت خوششون نمیادا! الان دنیا دنیای سرعته و کمیت مهمه نه کیفیت!

لرد گرچه تبدیل به جن شده بود اما هوشش همچنان بر سر جایش بود. با شنیدن جمله اخر جن برس را کمی پایین آورد و با چشمانی تنگ شده مدتی آن دو را نگریست.
- منظورت چیه!
- معلومه دیگه جادو جنی بهترین گزینه برای انجام کارهاست. دیگه مثل قدیم نیست که اربابا به جن های حساس اهمیت بدن. اونا جن های فرز می خوان.

یک جای کار ایراد داشت. لرد سیاه برای اولین بار متوجه شد که به نکته ای با اهمیت توجه نکرده بود.... جن ها می توانستند جادو کنند!
- اوه من چقدر... چیز بودم!... هی تو... اگه حرفی می زنی باید ثابتش کنی! الان تو ادعا کردی خیلی فرز هستی...پس بیا و ثابت کن چقدر توی بکار بردن جادو نظافت فرزی!
- جن بی خبر، به خیال رو کم کنی، به سرعت دستانش را به هم مالید و با زدن بشکنی کارش را تمام کرد. برس به سرعت از دست لرد خارج شد و با سرعتی شگفت انگیز شروع به تمیز کردن سطوح کثیف نمود، هم زمان تی ها، سطل ها ی آب و معجون های شستشو از ناکجا اباد پدیدار شدند و هر کدام مشغول کار شدند.

سی ثانیه بعد
- اها... بفرما...کیف کردی! سرعتو داشتی.
- نـــــــــــــــــه!!! این امکان نداره!!!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ ۲۰:۵۴:۰۱


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۲
#77

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-خیابونای کثیف - محله شلوغ –هوای آلوده-مشنگ های پست-جادوگرای بی مقدار...

تدی:هی تو؟
لرد خانگی:هی من؟
-تدی:بله! با کریچر نسبتی داری؟

لرد خانگی با عصبانیت لبهایش را به هم فشرد و گفت:
-نه!

جیمز در حالیکه با بی خیالی یویو اش را به تک تک درختان سر راهشان و البته عابران بخت برگشته میکوبید گفت:
-پس لطف کن ببند!از وقتی خریدیمت همینطور داری غر میزنی.انتظار داشتی کجا زندگی کنی؟قصر ریدلا؟

لرد خانگی با افسوس آهی کشید.ولی این تازه شروع تحقیر ها بود.

-جیمز؟این به نظرت کچل نیست؟
-چرا...و اگه دقت کنی میبینی اصولا همه جنا کچلن.
-اوهوم...ولی این یکی به نظرم زیادی کچله.

هنوز پنج دقیقه از خرید لرد نگذشته بود که جیمز و تدی از خریدنش پشیمان شده بودند.ولی چاره ای نداشتند.جن خریده شده هرگز پس گرفته نمیشد.
لرد آرزو کرد هر چه سریعتر به مقصد برسند.ولی وقتی چند دقیقه بعد در مقابل مخروبه ای که به زور بین دو خانه دیگر جا داده شده بود توقف کردند، از آرزویش پشیمان شد.جیمز و تدی با سرو صدای فراوان وارد خانه شدند.مالی ویزلی در حالیکه با کفگیرش لرد را به داخل خانه هدایت میکرد گفت:
-چقدر دیر کردین.کلی کار داریم.یکی بیاد تو آشپرخونه به من کمک کنه.یکی هم بره دستشوییا رو تمیز کنه.یه نفرم بچه های منو از گوشه و کنار خونه جمع کنه و بیاره که وقت ناهاره.فراموش نکنین تعدادشون یه چیزی بین دوازده و پونزدهه.فرصت نکردم بشمرم.سریع کارا رو بین خودتون تقسیم کنین.

درست در همین لحظات جن ریش دار به خانه ریدل رسیده بود.به محض شنیدن کلمه "رسیدیم" از مادر ارباب، جن بی اختیار به طرف دیوار بین اتاق تسترال ها و ساختمان اصلی رفت و سعی کرد وارد آن شود.
مروپی گانت:تو داری چیکار میکنی؟در اون طرفه.شاید حق با بلا بود.تو زیادی پیر هستی.نباید میخریدمت.ولی چاره ای نیست.حالا که بابتت کلی گالیون دادم مجبوری عین تسترال برامون کار کنی.یه ردای جنی سیاه بهت داده میشه.همیشه باید همونو بپوشی.این گونی نارنجی گلدارت دیگه داره حالمو به هم میزنه.

آلبوس خانگی:نور-سفیدی-نیکی- روشنایی-خانه کوچک-فقر-گرسنگی-یه عالمه ویزلی!فرزندانم!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲
#76

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
و با نمایان شدن جیمز و تدی در انتهای راهی که لرد قرار داشت، شکش به یقین تبدیل میشه و برقی اندرون چشماش نمایان میشه.

- تو چی گفتی جیمز؟ گفتی تمام این جن هارو بخریم؟

تدی و جیمز یک لحظه متوقف میشن و به بازار پیش روشون که شامل هزاران هزار جن خونگی میشه نگاه میکنن و آب دهنشونو قورت میدن. جیمز سوت زنان سرشو به سمت مخالف تدی میچرخونه و میگه:

- مطمئنم دامبلدور به خرید ده تاشونم راضیه.

تدی درحالیکه ابروشو بالا انداخته، به جیمز زل میزنه.

- اونوقت به اینم فک کردی که اگه خواسته ی دامبلدور خرید جن خونگی نباشه چه اتفاقی میفته؟

جیمز با بیخیالی شونه هاشو بالا میندازه و جواب میده: مهم نیست! اگه نخواستشون میفرستدشون هاگوارتز!

تدی و جیمز شروع به قدم زدن توی بازار میکنن و درست جلوی جایی که لرد قرار داره متوقف میشن. جیمز دستشو تو جیباش فرو میبره و چندین سیکل و نات بیرون میاره و کف دستش به نمایش میذاره.

- به نظرت با اینا چندتاشونو میتونیم بخریم؟

تدی با تردید سرشو نزدیک تر میکنه تا ببینه واقعا گالیونی تو دست جیمز موجود هست یا نیست و بعد از نیافتن حتی یک گالیون میپرسه:

- دوتا؟

جیمز دستشو مشت میکنه و صدای جیرینگ جیرینگ سکه هارو در میاره و میگه: نه تدی، حداقل ده تاشونو میتونیم بخریم ... سلام آقا! ما ده تا جن خونگی میخوایم!

فروشنده ی جنای خونگی با کلی ذوق و شوق و احترام جلو میاد و تعظیم کنان میگه: معلومه که میشه! چرا که نه ... الان بهترین جنای خونگی رو نشونتون...

اما با باز شدن دستای جیمز و نمایان شدن سیکل ها و نات ها حرفش نیمه کاره میمونه.

- اینا تمام پولتونه؟

جیمز سیخونکی به تدی میزنه و تدی با گفتن "آهان" ـی دست به کار میشه و از تو جیبش یه کیسه بیرون میاره و با دستاش اونو بالا و پایین پرتاب میکنه. فروشنده نگاهشو تیز میکنه و سعی میکنه تعداد سکه های درون کیسه رو حدس بزنه.

- نهایتا پولتون به دو تا میرسه. تازه اگه همه ش گالیون باشه! بهتره دو تا از همینارو انتخاب کنین و ببرین و چونه ی الکی نزنین.

لرد با تلاش و کوشش زیاد سعی میکنه توجه تدی رو به خودش جلب کنه. اما تدی به دو تا جن خونگیه بغل لرد اشاره میکنه و میگه: این دوتارو میبریم!

جیمز قدمی به جلو برمیداره و میگه: چی چیو همین دوتا؟ مطمئنم پول ما ارزش سه تا از اینارو داره. بنابراین ...

جیمز مشغول بررسی جنای خونگی میشه و با انگشتش تک تک جنای خونگی رو از نظر میگذرونه و این دوباره لرده که شروع به انجام دادن حرکات عجیب میکنه تا جیمز انتخابش کنه.

- همینه! این یکی به نظر زبر و زرنگ میاد. این سه تارو میبریم.

اما اینبار هم انتخاب جیمز و تدی، لرد نبود. تدی کیسه ی گالیون و جیمز سکه های توی مشتشو تحویل فروشنده میدن. فروشنده شروع به وزن کردن سکه ها تو دستش میکنه و بی توجه به لرد که از انتخاب نشدنش، به شدت به جنبش در اومده بود و سعی در عوض کردن نظر جیمز و تدی داشت، میگه:

- نه نمیشه، ارزش این جنا بیشتر از این حرفاس. امکان نداره ... آخ! چی کار میکنی بچه؟

جیمز با یویوش یکی میکوبه تو سر فروشنده و جیغ و ویغ کنان میگه: به من گفتی نه؟ ارزش پولای ما پایینه؟ بگم آقای بلوپ بیاد با کل هیکلش روت بشینه له بشی؟

فروشنده با شنیدن آخرین جمله ی جیمز وحشت میکنه و تو تصوراتش آقای بلوپ رو یه مرد هیکلیه دو متری با 200 کیلوگرم وزن تصور میکنه. بنابراین من من کنان میگه:

- ن نه. چرا میخواین م مزاحم آقای بلوپ ب بشین؟ با هم به نتیجه میرسیم خ خب.

جیمز یویوشو تهدید کنان بالا و پایین پرتاب میکنه و میگه: پس همین سه تارو بده بیاد.

فروشنده که نمیخواد با این قیمت پایین سومین جن خونگی رو تقدیم اونا کنه، اشاره ای به لرد خانگی میکنه و میگه: تنها کاری که میتونم براتون بکنم اینه که به جای آخری، این یکیو تحویلتون بدم.

جیمز جلو میاد و چشم تو چشم با لرد میشه.

- ولی این خیلی خشن میزنه، انگار افکار شیطانی تو سرش می پرورونـ... باشه خب! قبوله ... ولی الکی بهمون انداختا!

جیمز جمله ی آخرو آروم رو به تدی بیان میکنه که برعکس خودش، از معامله ی امروز خوش حاله. لرد هم نفس راحتی میکشه و با شیطنت به دو جن خونگیه دیگه نگاه میکنه. شاید الان نتونه بعنوان یه ارباب به مرگخواراش دستور بده، اما حداقل دو تا جن خونگیه دیگه رو که میتونه تو کنترل خودش در بیاره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۲/۱۱/۱۱ ۱۵:۵۶:۰۳



پاسخ به: پايين شهر
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۲
#75

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.