هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۴

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۰۵:۳۹
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
آسمان تیره و تاریک شب با ستارگانی درخشان و زیبا تزیین شده بود و با وجود خط طویل سبز رنگی که در آن دیده می شد حتی زیبا تر هم به نظر می رسید. خطی از جنس بخار که از یک پاتیل در یکی از برج های قلعه هاگوارتز بلند می شد. جایی که تالار ریونکلاو قرارداشت و همینطور پاتیل لادیسلاو پاتریشوا زاموژسلی.

در مقابل پاتیل، لادیسلاو زاموژسلی نشسته بود و کلاه درازش را در دست می چرخاند و درست در کنار او یک دفترچه یادداشت قرارداشت و یک قلم پر. تالار سراسر در سکوت قرار داشت تا این که ناگهان صدای فریادی بلند شد:

- نه این نیست!

لادیسلاو این را بلند فریاد زده و بلافاصله محتویات پاتیل را از پنجره به بیرون انداخت. اما درست همان لحظه که برگشت اعضای ریون را دید که با چشمانی پف کرده و دهن هایی کف آلود به تماشای او نشسته اند. ناگهان از میان جمعیت یک خرس عروسکی که ظاهرا متعلق به مشنگی به نام مستر بین بوده به سمت او پرت شد و فریاد لینی وارنر از میان جمع بلند شد.

- اگه یه دفعه دیگه داد بزنی خودم تو اون معجونت حلت می کنم!

و سپس گلرت تابلویی را بالاآورد که روی آن عدد بیست و چهار نمایان بود و با یک اشاره چوبدستی به عدد بیست و پنج تغییر کرد.

- بیست و پنجمین بود؟! آه... خب، یک بار دیگر هم تلاش می کنیم.

و بعد از این حرف او دوباره ریونی ها به سمت خوابگاهشان به راه افتادند و لادیسلاو را با مشکلش تنها گذاشتند. آخر معجونِ معجون ساز کننده یعنی چه؟! خب این سوال با سوال دیگری جواب داده می شد.

- باید در بیابیم که معجون ساز کیست! یافتـ

اما به جای فریاد زدن صدایش را فروخورد و برای یافتن جواب سوالش از تالار ریونکلاو خارج شد و به سوی جایی که می توانست جواب سوالش را بگیرد رهسپار شد.

نیم ساعت بعد، دفتر سرایدار بازنشسته، آرگوس فیلچ:

- معجون ساز! معجون ساز یعنی یکی مثل اون اسنیپ! آره با اون کله چربش! به من بود می دادم موهاشو از ته بتراشن! مدرسه رو به حالش خودش ول می کردن بیتر از این بود که می دادن دست این! من که می دونم این ها از کجا آب می خوره، من که می دونم، هی می خوام بگم، هی می خواستم بگم، اصلا همین الان بگم؟! هــــــــی، حالا هم که دستش به هیچ جایی بند نیست این رو فرستاده که ..

- اهم اهم آقای فیلچ ما تنها از شما پرسیدیم معجون ساز چه کسی است؟

فیلچ برای لحظه ای نگاهی به لادیسلاو انداخت و گفت:

- تو کی هستی؟

- ما لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردکیپ جورامونت پتیران عاصدیق زاموژسلی هستیم، آمده بودیم از شما راجع به معجون ساز ها پرسش کنیم.

فیلچ نگاهی به لادیسلاو انداخت و چشم هایش را باریک کرد و ناگهان با دستبندی دستان لادیسلاو را بست.

- چه کار می کنید آقای فیلچ؟! این کارها یعنی چه؟!

- فکر کردی نفهمیدم واسه تنبیه فرستادنت اینجا، هان؟! من می دونم و تو!

لادیسلاو برای لحظه ای نگاه به انبر بزرگی که در دستان آرگوس فیلچ بود کرد و سپس با آخرین توانش فریاد زد:

- کمــــــــــــــــــــــــک!

یک ساعت و ربع بعد، دوی بامداد:


لادیسلاو درحالی که تمام ناخن های دست و پایش کشیده شده و همچنین به جریان برق خانگی متصل شده بود. لنگ لنگان و دودکنان در بخش سرپایی های بیمارستان سنت مانگو قدم می زد تا بلکه کسی صدایش را بشنود. اما همه در آن لحظه به دنبال خبرنگاران رفته و سعی می کردند که آرسینوس جیگر با گاف مسکور که به قول خیلی ها وزیر آینده بود را از نزدیک ببینند.

- آه! خیر سرمان ما بیمار هستیم ها، یک نفر هم نیست که رسیدگی کند به حال ما؟

و در همان لحظه چند دانه گچ روی سر لادیسلاو افتاد، بعدش چند تکه گچ افتاد و بعدترش هم اگر شیرجه نزده بود، سقف روی سرش خراب می شد. در همین حین هم که لادیسلاو روی زمین ولو شده و سقف هم به طور کل منفجر شده بود، یک نفر با ردایی سیاه رنگ، باحالتی اسلوموشن از سقف فرود آمد و روی زمین زانو زد و لحظه ای بعد، از پس نقابی که به صورت داشت به لادیسلاو خیره شد.

- من این جا هستم! برای خدمت و رسیدگی، زندگی بهتر در گرو معجون سالم!

لادیسلاو برای لحظه ای متحیرانه به جیگر با گاف مکسور خیره شد و سپس گفت:

- شما می دانید که معجون ساز چه کسی است؟

چند لحظه ای سکوت برقرار شد.

- واقعا ما داریم به کجا می رویم؟


فردا صبح، کلاس معجون سازی:

- آفرین نوگلان علم و دانش، امیدوارم که معجونی به خوبی معجون من ساخته باشید که بتونه هر مشنگی رو مثل من یک معجون ساز حسابی بکنه. کی می خواد اول از همه معجونش رو ارائه بده؟

و لادیسلاو دستش را بالا آورد و اندکی هم بالا و پایین پرید:

- این حرکت های گرنجرانه دیگه چیه؟! البته منظورمان حرکات گرنجر مشنگ زاده بود. خب حالا معجونت را بیاور ببیینیم چه طور کار می کند.

سپس لادیسلاو پاتیل بزرگش را برداشت و در حالی که لبخند می زد به سمت میز آقای گرنجر جادوگر زاده رفت و پاتیلش را روی میز گذاشت. سپس کفتری از جیبش در آورد که آقای گرنجر به زور آن را از دستش گرفت.

- چرا اینقدر با طبیعت دشمنید شما بچه ها! این همه ویزلی این جا ریخته اون وقت روی این پرنده کوچولوی قشنگ می خواهی آزمایش کنی؟ تو بیا این جا!

و به میز آخر جایی که ممد ویزلی نشسته بود اشاره کرد. ممد ویزلی هم که در طول ترم قبل به اندازه کافی از کلاس معجون سازی مستفیض شده بود، دستش را بالا آورد و گفت:

- آقا می شه ما نیایم؟

- اگر نیای کروشیو می خوریا!

و سپس ممد بدون هیچ حرف دیگری آهی کشید و خودش آمد و کله اش را در پاتیل فرو برد و تا توانست نوشید. چند ثانیه ای در سکوت گذشت.

- خب تو الان چه حسی داری ویزلی؟

پروفسور این را پرسید و لحظه ای از این پرسش او نگذشته بود که ویزلی شروع به ویبره زدن کرد و مدام شدت ویبره اش بیشتر می شد و با بیشتر شدن ویبره اش ذراتی زرد رنگ را به اطراف می پاشاند:

- این ها که ... روغنه. بگذار ببینم، روغن مو هم هست!

و پس از آن ممد ویزلی که حال ویبره زنان و روغن پخش کنان در طول کلاس حرکت می کرد , خود را نیز به این سمت و آن سمت می کوبید.

- می گم مطمئنی این معجونی که به خوردش دادی معجون ساز کننده است؟

و لادیسلاو با قاطعیت تمام پاسخ داد:

- بله پروفسور! یک معجون ساز واقعی درست مثل شما ویبره می زند! یک معجون ساز واقعی درست مثل پروفسور اسنیپ چرب است! و یک معجون ساز واقعی درست مثل جیگر با گاف مکسور، نمی داند به کجا دارد می رود!

و سپس لادیسلاو با غرور تمام سرش را بالا گرفت و با لبخندی رضایتمندانه به ممد ویزلی ای چشم دوخت که با نوساناتی با طول موج پایین به همه جا روغن می پاشید و خودش را به پنجره ها می کوفت.


تکلیف ثالث:

- من یه حس خاصی دارم پروفسور، انگار از درون خالی شدم.

- این کاملا عادی هستش ریگولی، خب حالا بیا و یک معجون ضد سرما خوردگی درست کن که همه نتیجه معجون ما رو ببینند!

سپس ریگولوس بلک چوبدستی اش را بالا آورد و گفت:

- اکیو پاتیل.

و هیچ اتفاقی نیافتاد، یک بار دیگر هم گفت ولی باز هم اتفاقی نیافتاد. سپس با چشمانی نگران رو به چوبدستیش گفت:

- لوموس!

و باز هم بی نتیجه بود. دیگر بغض جوان مردم ترکید و در حالی که اشک هایش از چشمانش سرازیر بود از کلاس به بیرون دوید، در حالی که فریاد می زد:

- مشنــــــــگ شدم!


تکالیف لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیق زاموژسلی.

با تشکر!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارشد ریونکلاو


1.
- لیـ...
- گفتم ساکت بااااش!

ریونیِ مذکور بسیار کنجکاو بود و تمام اعضا و جوارحش خواستار این بودند که بپرسند "کِی گفتی؟"، اما هوش ریونی‌اش چراغ‌های خطر را روشن کرده‌بود و فرار را بر قرار ترجیح داده بود. بنابراین می‌رود!

لینی با درماندگی کپه‌ی کاغذهایی که این‌سو و آن‌سوی میز پراکنده شده بودند را برمی‌دارد. به هر کدام برای چند ثانیه زل زده و دوباره سراغ کاغذ بعدی می‌رود.
- نیست! نیست! هیچ‌جا طرز ساخت این معجون نیست!

لینی که دیگر کلافه شده بود، دست از جستجو برمی‌دارد و بر روی صندلی‌اش ولو می‌شود. ساعت‌ها در کتابخانه به دنبال طرز ساخت معجونِ "معجون‌ساز شدن" گشته بود اما دریغ از حتی یک سرنخ کوچک. حتی این جزواتی که از گذشتگان برای آیندگان در تالار ریونکلاو به جا مانده بود نیز کمکی به او نکرده بودند.

درِ اتاق برای ششصدهزارمین بار باز می‌شود، اما لینی که دیگر گلویش از شدت فریاد خشک شده بود، واکنشی نشان نمی‌دهد و در سکوت به تاریکی زل می‌زند.

- هی لینی! فهمیدی که من طریقه ساخت معجونو پیدا کردم؟

در ابتدا لینی توجهی به حرف‌های جولیت(!) نمی‌کند. از نظر لینی جولیت اصلا هوش لازم را برای بودن در ریون نداشت، او یک خل و چل به تمام معنا بود. اما جمله‌ی آخر جولیت... خب هرکسی را وسوسه می‌کرد!

لینی بدون اینکه از سرجایش برخیزد، به آرامی به سوی جولیت برمی‌گردد که موهایش را دوگوشی بسته و با لبخندی ابلهانه به او زل زده بود.
- گفتی پیداش کردی؟ چطوری؟ از کجا؟ من همه جارو گشتم ولی نبود!
- از اینترنت!

جولیت این را می‌گوید و به سمت لینی حرکت می‌کند و کاغذ پوستی را جلوی صورتش می‌گیرد. لینی نمی‌فهمد واژه‌ی اینترنت چیست، اما حس می‌کند که اسم بسیار قلمبه سلمبه‌ایست و حتما خیلی حالی‌اش می‌شود.
بنابراین در حالی که بسیار امیدوار شده بود با اشتیاق کاغذ را می‌گیرد. در همان چند ثانیه تصمیم می‌گیرد که دیگر به جولیت خنگ نگوید و هوشش را تحسین کند. اما هرچه نگاه لینی بیشتر بر روی کاغذ به پایین لیز می‌خورد و به انتهایش نزدیک‌تر می‌شد، شک و تردید بیشتر در دلش راه پیدا می‌کرد، تا اینکه بیخیال خواندن بقیه‌اش می‌شود.
- داری با من شوخی می‌کنی دیگه؟ آخه این چیه؟ 5 تا عدس؟ 2 تا لوبیا؟ مگه می‌خوام غذا درست کنم؟

جولیت با اکراه دستش را جلو می‌آورد تا کاغذش را پس بگیرد و در این حین پاسخ می‌دهد:
- از اینترنت پیدا کردم می‌فهمی؟ اینترنت! اگه نمی‌خوای فقط کافیه پسش بد...
- باشه باشه بده من ببینم.

لینی دوباره کاغذ را پس گرفته و پس از تشکری سرشار از تردید از جایش برمی‌خیزد تا کارش را آغاز کند. اینجا آزمایشگاه خطرناک ریونکلاو در پایین‌ترین نقطه‌ی برج ریونکلاو است و هرچیزی در آن برای ساخت معجون پیدا می‌شود، چه برسد به وسایل آشپزی!
- خب بذار ببینم اینجا چی نوشته... اول 3 لیوان آب تو پاتیل از جنس برنجی می‌ریزیم و تا موقع به جوش اومدنش رهاش می‌کنیم. در همین حین عدس‌هارو با دقت به دو نصف مساوی تقسیم می‌کنیم. مطمئنم که این یه شوخی مسخره‌س!

لینی این را می‌گوید، ولی با این حال به کارش برای ساخت معجون ادامه می‌دهد. لینی با دقت شعله‌ی زیر پاتیل را تنظیم کرده و مشغول نصف کردن عدس‌ها می‌شود.
- لوبیاها رو تو یک نصف لیوان کاربد‌ِ گربه ریخته و در حینی که کاربدو به معجون اضافه می‌کنیم، با دست دیگه‌مون محتوای پاتیلو به ترتیب عقربه‌های ساعت هم می‌زنیم... وا خب چندبار هم بزنم؟

لینی نگاهش را درون کاغذ جابه جا می‌کند اما هیچ‌جا این نکته را ذکر نکرده بود. بنابراین با خودش می‌گوید "7 بار! 7 عدد جادویی‌ـه!".
- سپس دم سه مارمولکو به قطعات مساوی تقسیم کرده و همه‌شو با فاصله یک متری از پاتیل، به درون پاتیل پرتاب می‌کنیم و همینطور که دود نارنجی رنگی از پاتیل خارج می‌شه، دو دور هم می‌زنیم. به کدوم سمت؟ مرلین می‌داند.

لینی ابرویش را بالا می‌اندازد و نگاهی به جولیت می‌اندازد. جولیت که متوجه نگاه لینی شده‌است خودش را سرگرم ور رفتن به ناخن‌هایش نشان می‌دهد.
- حالا سه دور به سمت عقربه‌های ساعت و یه دور برخلاف عقربه‌های ساعت معجونو هم می‌زنیم... آها... خب زدم... در این لحظه معجون به رنگ صورتی جیغ باید در اومده باشه.

لینی نگاه امیدوارانه‌ای به معجون صورتی جیغش می‌اندازد اما جمله‌ی بعدی عجیبی خاصی درون خود داشت. لینی نمی‌دانست باید از اینکه چیز تازه‌ای می‌بیند ذوق کند یا از شدت عجیب بودنش ناامیدتر از قبل شود.
- حالا یک عدد قاشق متعلق به معجون‌سازی ماهرو تو آب انداخته و بهش فرصت می‌دیم تا برای 1 ساعت تو آب بمونه. بعدش آبِ متبرک(!) شده رو به پاتیل اضافه می‌کنیم و 4بار خلاف عقربه‌ها هم می‌زنیم. سورپرایز! معجون آماده‌س و شما با خوردنش یه معجون‌ساز فوق حرفه‌ای می‌شین!

لینی کارها را مطابق دستور انجام می‌دهد و ساعتش را برای یک ساعت آینده تنظیم می‌کند. سپس تصمیم می‌گیرد که این یک ساعت را بخوابد و استراحت کند. جولیت از پیش به خواب عمیقی فرو رفته بود...

یک ساعت بعد:

لینی با صدای گوشخراش ساعتش از جای برخاسته و شروع به مالیدن چشم‌هایش می‌کند. سپس به سمت لیوان رفته، قاشق را از درون آن درآورده و می‌رود تا آب متبرک(!) را درون پاتیل بریزد. اما صحنه‌ی بعدی شدیدا او را غافلگیر می‌کند. تقریبا نیمی از معجون بخار شده و تنها اندازه‌ی همان نیمچه لیوان کار‌ِبد‌ِ گربه، معجون باقی‌مانده بود. لینی سعی می‌کند خونسردی خود را حفظ کرده و کارش را به اتمام برساند. پس آب متبرک را اضافه می‌کند.
- یک دور هم زدن... دو دور... سه دور... و چهـ... بنگ!

از معجون صدای بلندی برمی‌خیزد و مقادیر زیادی دود سیاه رنگ از آن برمی‌خیزد. لینی وحشت‎زده یک قدم به عقب می‌رود و منتظر می‌ماند. اما حرکت خاص دیگری از معجون سر نمی‌زند. جولیت هم براثر صدای بلند شده از خواب برمی‌خیزد و با چشمانی نیمه‌باز نگاهش بین معجون و لینی سوئیچ می‌شود. لینی با احتیاط جلو می‌آید و به درون آن نگاه می‌کند. هنوز محتوایی درون معجون مشاهده می‌شد!

2.
- بیا جلو ببینم.

لینی یقه‌ی جولیت را می‌گیرد و به زور جلو می‌آورد.
- تو که اینقد به ایکفرنجتون...
- اینترنت!
- همون! ایمان داری، بخور تا ببینم چه بلایی سرت میاد.

جولیت دست و پازنان سعی می‌کند لینی را خود دور کند و می‌گوید:
- نه لینی نکن! چطور دلت میاد؟ من هم گروهی خوب تو هستم. چرا چیزی که ازش مطمئن نیستی رو می‌خوای به خورد من بدی؟ چرااا؟

لینی بی‌توجه به التماس‌های پیاپی جولیت، شیشه‌ی پر از معجونش را جلو آورده، به زور درون حلقش می‌چپاند!
- آخخخخ من دارم می‌میرم. نفسم داره بند میاد. وااای تو منو کشتی لینی! نــــه!

جولیت خر خری می‌کند و خودش را از دستان لینی جدا کرده و بر زمین‌ می‌اندازد. برای بیشتر طبیعی جلوه کردنش دهانش را باز کرده و زبانش را از گوشه‌ی لبش آویزان می‌کند. واکنش لینی چیزی جز دست به سینه ایستادن نیست.
- جولیت پاشو این مسخره بازیاتو تموم کن.

اما جولیت تکان نمی‌خورد. بلافاصله فکری به ذهن لینی خطور می‌کند.
- می‌گن اگه معجون در حالت خوابیده شروع به هضم شدن بکنه اثرات مخرب و حتی مرگ‌آوری به دنبال داره!

چشمان جولیت با شنیدن این حرف به سرعت باز شده و به دو برابر اندازه طبیعی‌اش در می‌آید. سپس از جا برخاسته و به لینی زل می‌زند.
- من الان معجون خوردم. پس چرا هیچ حسی بهم دست نداد؟
- احیانا گرسنگیت رفع نشد؟؟
- چرا!
- بیا! گفتم که این دستور ساخت معجون نیست. دستور ساخت غذا بود!
- اوه نه وایسا وایسا... یه تغییری دارم حس می‌کنم...

لینی با اشتیاق دست‌هاش را بر شانه‌های جولیت می‌گذارد و می‌پرسد:
- حس می‌کنی هر معجونی رو می‌تونی بسازی؟
- نه حس می‌کنم دستشویی دارم.

جولیت این را می‌گوید و شروع به این پا و آن پا کردن می‌کند.

- اه حالمو به هم زدی. برو دستشویی... ولی حواسم بت هست!

جولیت به مقصد دستشویی آزمایشگاه را ترک کرده و لینی نیز به دنبالش راه می‌افتد.

چند دقیقه بعد:

لینی محکم شروع به کوبیدن پشت در می‌کند.
- هی؟ پس چرا نمیای؟ نیم ساعته اون تویی!

در حالی که لینی کم‌کم داشت نگران می‌شد و پوشه‌ی جدیدی جهت چگونگی باز کردن در و هجوم بردن به داخل مرلینگاه در مغزش باز شده بود، صدای چلیک در به گوش می‌رسد و جولیت از آن بیرون می‌آید.
- چیه خب؟ همه‌ش پنج دقیقه‌س اون توئم. آدمو هول می‌کنی الکی... هان؟ چته؟ به چی زل زدی؟ خوشگل ندیدی؟

جولیت با دیدن دهان بازمانده‌ی لینی که به او خیره مانده بود شروع به دست زدن به صورتش می‌کند.
- دماغ دارم... دهنمم سالمه، لبم سرجاشه. چشمام می‌بینه. ابرو دارم! گوشام می‌شنوه... می‌شه به منم بگی چی شده؟

لینی با انگشت اشاره‌اش موهای جولیت را نشان می‌دهد. جولیت کلیپسش(!) را باز کرده و با دستانش موهایش را جلو می‌آورد و جیغ بنفشی می‌کشد که با مداخله‌ی لینی صدای جیغ در نطفه خفه می‌شود.
- یه تغییر رنگ ساده‌س نگرانی نداره.

همان موقع توجه لینی به ابروهای جولیت جلب می‌شود که آن‌ها نیز در حال تغییر رنگ بودند و آبی می‌شدند. لینی تکانی به سرش می‌دهد و افکار شوم را از خود دور می‌سازد.
- چیزی نیست... بگیر بخواب فردا صبح می‌ریم مادام پامفری یا اسپراوت یا هرکس دیگه‌ای سه سوته درسش می‌کنه.

جولیت با نگرانی همراه لینی به حرکت در آمده و به سمت خوابگاهش می‌رود. حرف‌های لینی از نگرانی‌اش کاسته بود، بنابراین سعی می‌کند با آرامش بخوابد. غافل از اینکه رنگ ناخن‌هایش نیز آبی شده بودند و کم‌کم انگشت‌ها و کل بدنش به رنگ آبی در می‌آمدند...

3.
هیچی پروفسور. چه بلایی آخه؟ اصن مگه می‌شه کسی با معجونای شما بلایی سرش بیاد؟ تنها احساسی که ریگولوس داشت احساسی سرشار از اعتماد به نفس بود و مغزی آکنده از دستورالعمل‌های معجون‌هایی که حتی هنوز اختراع هم نشده بودن!

نههه پروفسور من دیگه نمی‌تونم بیشتر از این دروغ بگم. ریگولوس بدبخت شد... ریگولوس همه‌جاش تاول زد! موهاش دود شد رفت هوا و کچل شد! ناخونای پاش به طرز وحشتناکی بلند شد طوری که کفششو سوراخ کرد و دالی‌کنان به دنیای بیرون از کفش سلام کرد! خودشم حس می‌کرد تبدیل به یه پاتیل کج و کوله‌ی به درد نخور شده که دیگه هیچ معجون‌سازی ازش استفاده نمی‌کنه. همه‌شم عین خرچنگا کجکی راه می‌رفت و به زور خودشو می‌نداخت رو اجاق و دهنشو باز می‌کرد تا توش معجون بسازیم. اما هیشکی اونو بعنوان یه پاتیل خوب قبول نداشت و همه‌ش دَکِش می‌کردن! افسردگی گرفت می‌فهمی؟ افسردگی!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۹ ۱۸:۵۷:۲۴



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۶:۵۷ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
نقل قول:
به نظرتون اين معجون روي ريگولوس چه تاثيري گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلايي سرش اومد؟(البته جدا از اينکه به دليل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسيار خوبي خواهد شد. ) (5 نمره)


- ريگولوس نمي خواي بخوري؟ بچه ها منتظرن حالاتتو ياد داشت کنن ها!

ريگولوس که داشت در مغزش سرچ مي کرد چه راهي براي فرار از اين مخمصه پيدا مي کند، به دليل نداشتن مرورگر مناسب و به روز نرسانيه خدمات گوگل مجبور شد اولين چيزي که به ذهنش مي رسد را بر زبان بياورد.

- چي؟... بله استاد... فقط يه لحظه ببينم اين وصيت ناممو نوشتم يا نه؟

دانش آموزان که داشتند از خنده ميز و ديوار و از اين جور چيزا رو گاز مي زدن، با نگاه هاي سنگين و کمر شکن گرنجر مجبور به دست برداشتن از گاز زدن شدند و به جاي اين کارا شروع به تشويق ريگولوس به خوردن معجون کردند.

- زودتر بخور بريم ديگه الان واليبال تموم ميشه!
- بابا ريگول، فقط يه معجونه... مي توني به گرنجر اعتماد کني زجر کشت نمي کنه!
- بودو وگرنه زوري مي چپونيم تو کاست!!!!!!
- بيا ريگولوس اينم کاغذ، اينم قلم... شروع کن وصيت نامتو بنويس.

ناگهان همه کلشونو چرخوندن تا گوينده اين ديالوگ رو بچلونن ولي با کمال تعجب چشمانشان به گرنجر افتاد. گرنجر آمپرش بالا رفته بود و از گوشاش دود بخار مي اومد در نتيجه ريگولوسم مجبور شد کلشو بندازه پايينو مثه بچه مشنگ معجونو تا آخرش سر بکشه...

دانش اموزان:
گرنجر:
ريگولوس:


ريگولوس به ده روش ممکن، پنج روش غير ممکن، سه روش آمريکايي، دو تا ايروني و سه روش ناشناخته رنگ عوض کرد و بلاخره به رنگ سياه سفيد در اومد. دانش آموزان که کف کرده بودن خيره به او نگاه مي کردند و جيکشونم در نمي اومد تا اينکه گرنجر پرسيد:

- ريگول، سي پي يوت که خمير سيليکون تموم نکرده هان؟... فک کنم تسمه تايم بريدي... اصن راستشو بگو، به مرلين من مي تونم تحمل کنم!
- ريگول رفته گل بچينه!!
- مگه عروسيه احمخ... نمي بيني ري استارت داره ميشه!
- اه... اين پاتيل من کو؟ اصن يادم نبود بايد معجون چيز سازو درست کنم!

همه اين بار به تشنج افتادن و تا جايي که ميشد در افق محو شدن بلکه جملات ريگولوس رو که حالا همه مغز ها رو داشت يکي يکي به حالت ياتاقان در مي آورد، بفهمن. اما دريغ از يه لوازم يدکي...!!!!!!

نقل قول:
در يک رول اين معجون رو خودتون بسازيد. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکي که دوست داريد بنويسيد. لزومي نداره در ساخت معجون موفق باشد. چيزي که اهميت داره خلاقيت شما در نوشتن هستش. هر چي خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهميتي نداره. ما اينجا متري نمره نميديم.(15 نمره)


دو سه ساعت بعد از کلاس که تو افق محويده بود

دانش آموزان که به تازگي از مکانيکي در اومده بودند بلافاصله مجبور شدن برن سر درس و مشقشون. بنابراين اوتو و مايکل که بلاخره حال و هواشون به علت روغن موتور کاسپين بهتر شده بود زود تر از بقيه رفتن سر تکاليفشون تو کتابخونه مدرسه.

- مرلين چرا اين هکتورو نمي فرستي زير هجده چرخ آخه؟!!
- زير چي چرخ؟
- ولش کن اصن حس نوشتن تکليف اين ويبروشيب نيس مايکي.
- پس بريم از دفترش بدزديم اينهو اين هرميون!
- نظر بدي نيس اما درش قفله.
- مهم ني از ورد در بازکن استفاده مي کنيم. چن بار برا در نوشابه ازش استفاده کردم جواب داده لامصب!

بلاخره مايکل به صد جهد اوتو رو راضي کرد که برن دزدي. نصفه شب ازين نقاب سياه سه سوراخا کشيدن سرشون و به سمت دفتر گرنجر رفتن.

نصفه شب، پشت در دفتر ويبروشيب

- خوب، امتحان کن ببين ميشه.

مايکل بعد از امتحان چند ورد سرانجام پسورد درو هک کرد و هر دو وارد اتاق شدند. اتاق مثه انباري خونه مش تراورز اينا بود بنابراين ميشد گفت که کمتر از يه دو سه ميليوني بيشتر نيم ارزيد برا اجاره. خلاصه چون مي ترسيدن يه وقت کسي بياد و مچشونو بگيره ببره کلانتري چراغ ها رو روشن نکردن و حتي از ...... بودن اين ورد روشن شدن چراغ قوه رم نگفتن!!

بعد از نيم ساعت يه ساعت گشتن تو پاتيلا بلاخره اوتو داد زد:

- اينهاش گيرش آوردم!
- آروم حرف بزن کله تسترالي... باشه بزن به چاک تا کسي نيومده.

و هر دو سينه خيز به پشت خط گريختند.

نقل قول:
یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)



صبح روز بعد آخر کلاس معجون سازي

- خوب هر کي معجونشو درست کرده، بياره بيرون تا رو خودتون امتحان کنيم!
- استاد ميشه منو و مايکي... يعني ببخشيد مايکل بيايم!
- بله بفرماييد اقاي بگمن و کرنر.

هر دو به سرعت به جلوي کلاس رفتند. اوتو دست در جيبش کرد و شيشه معجون رو از تو جیب پارش کشید بیرون و داد به مایکل. مایکلم جلو فک های به زمین رسیده، همه شو یهو سر کشید.

یه دیقه گذشت...
دو دیقه گذشت...
سه دیقه...!!

اما وسطای سه دیقه بود که دستگاه های لرزه نگار کلاس شروع به بوق زدن کردن و کلاس به ویبره افتاد. همه چشم از مایکل که سرکارشون گذاشته بود برداشتنو انداختن به خانم معلم. اما گرنجر نبود که حالا داشت ویبره می رفت پس دوباره نگاه ها به سمت مایکل چرخید.

به محض رویت مایکل، کلاس از جا کنده شد!

- مرلین بگم چه کارت... نکنه... اوتو! این چی... بود به من دادی؟
- فک کنم دیشب چون چراغا خاموش بودن اشتباهی برداشتیم معجون رو!!

مایکل:
اوتو:
استاد:
دانش آموزان:
ریگولوس:


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
ساعت سه و چهل و پنج دقیقه صبح – مقابل کلاس معجون سازی

صف طویل دانش آموزان با بالش و متکا جلو کلاس معجون سازی تا انتهای راهرو رفته بود. گه گاه صدای غرولند همراه با خمیازه یکی از آن ها سکوت راهرو را می شکست.
- آخه کدوم استادی سا....آآآآآآآآآ...عت چهار صبح کلاس میذاره؟
- نمیشد همون صبح باشه؟
- من که هنوز خوابـ... خرررررر....پففففففففف
- حالا چرا خودش نمیاد؟ حتما هنوز خوابه. بیخود هم ما رو بیدار کرده!

در همان حین که دانش آموزان مشغول دعوا و کلنجار با خودشان و لباس های خوابشان بودند، صدایی چرت نصفه و نیمه شان را پاره کرد.
- یه لحظه صبر کنین ببینم! زمین داره میلرزه یا من دچار توهم شدم؟
- آره داره میلرزه چطور مگه؟
- زلزلــــــــــه!

پیش از اینکه ملتِ از خواب پریده و ترسیده ی دانش آموز فرصت کنند در محل های امنی از جمله در چهار گوشه دیوار، کنار ستون های اصلی و ... پناه بگیرند یا به توصیه های ایمنی عمو زلزله عمل کنند، سایه پر تحرکی به آن ها نزدیک شد.
- چرا نمیرید تو کلاس بچه ها؟ مگه کلاس معجون سازی ندارید؟

دانش آموزان که از قرار معلوم منبع زلزله را در استاد معجون سازی خودشان یافته بودند در حالی که با تاسف سر تکان می دادند یا زیر لب غرولند میکردند، وارد کلاس شدند.

ده دقیقه بعد- در کلاس معجون سازی

هکتور در حالی که همچنان از شدت هیجان ویبره میزد، باعث لرزش تمامی میزها و پاتیل ها و جیرینگ جیرینگ شیشه های درون قفسه ها بود.
- خوشحالم از اینکه شما مشتاقان معجون سازی رو اینجا میبینم. مفتخرم بهتون بگم که شما با بهترین معجون ساز قرن کلاس دارید. بهتون قول میدم تا پایان این ترم همتون میتونید به بهترین معجون سازان دهه اخیر تبدیل بشید و هر معجونی رو بسازید.

پچ پچ معنادار دانش آموزان نشان می داد که چندان هم با هکتور موافق نیستند، اما هکتور اصولا با این چیزها کوتاه نمی آمد و برایش مهم نبود.

- خب با یه معجون جالب شروع میکنیم! معجون "معجون ساز شدن". کی میخواد یه لیوان از این معجون رو بنوشه و امتحانش کنه؟

دانش آموزان که مشخص بود چقدر به نوشیدن این معجون و معجون ساز شدن به دست استاد بزرگشان هکتور علاقه دارند، از روی تواضع و فروتنی خود را با وسایلشان سرگرم کردند تا تمام دوستانشان این شانس را برای خوردن معجون داشته باشند!

- یعنی هیچکدومتون نمیخواید بخورید؟ شایدم منظورتون اینه که به معجون های من اعتماد ندارید!
- نه استاد. اصلا این طور نیست. فقط چون همه بسیار مشتاق خوردنیم نمیدونیم کدوممون باید بخوریم. :worry:
- واقعا؟ اگر انقدر مشتاقید میتونم برای همتون درستش کنم!
- اممم... نه ممنون استاد زحمتتون میشه... ما یه نفر رو انتخاب میکنیم از بین خودمون! ریگولوس پاشو برو. ما تو رو انتخاب کردیم.

ریگولوس:
هکتور:
دانش آموزان:

هکتور مشتاقانه جامی را پر کرد و در حالی که در اثر ویبره های مداومش نیمی از مایع درون جام را به در و دیوار پاشیده بود، آن را به دست ریگولوس داد.

هکتور پیش از اینکه ریگولوس معجونش را سر بکشد، گفت:
- با دقت نگاه کنید و تاثیراتش رو ببینید. برای جلسه بعد باید هم معجون رو ساخته باشید هم تاثیراتش رو روی خورنده اون بنویسید.
- اما استاد شما که طرز تهیه اش رو بهمون یاد ندادید!
- خلاقیت! یاد بگیرید این معجون رو خلاقانه به دست بیارید. حالا میتونی بخوریش.

ریگولوس در میان چهره سامورایی شده دانش آموزان در اثر پاسخ کاملا منطقی هکتور به سوالشان مجبور به نوشیدن معجون شد.


تکالیف:
1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)

هر گونه سوال و ابهامی هم بود پخ بزنید جواب میدم.


ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۱۲:۳۸:۱۲
ویرایش شده توسط هکتور دگورث گرنجر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۱۴:۰۹:۴۲

ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
کلاس معجون سازی با تدریس پروفسور هکتور دگورث گرنجر- ترم 19(تابستانی)

برنامه کلاسی این درس در طول این ترم به شرح زیر خواهد بود:

نقل قول:
جلسه اول= دوشنبه 8 تیرماه 94
جلسه دوم= دوشنبه 22 تیرماه 94
جلسه سوم= دوشنبه 5 مردادماه 94
جلسه چهارم= دوشنبه 19 مرداد 94
جلسه پنجم= دوشنبه 2 شهریور 94


تذکر:لطفاقوانین را به دقت مطالعه کنید.

با آرزوی موفقیت برای ایشان.



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
نتایج امتحان!

همه قلما زمین!دیگه کسی حق نداره چیزی بنویسه!
حالا میریم سر نمره ها!

رکسان ویزلی- گریفندور

با اینکه همیشه یه طنز نویس از شما تو ذهن داشتم ولی با خوندن این پست ذهنیتمو کاملا به هم ریختی دوشیزه محترم.
نصفه شبی از خوابگاه فرار کردن،نصفه شبی از مغازه های دیاگون سرقت کردن و مقاومت در برابر نیروهایی که منو هکتور اونجا برای امنیت گذاشتیم و تقلب در امتحان!الان نمره هم می خوای دوشیزه ویزلی؟

پست خوبی بود. هم از سوژه ش خوشمان آمد و هم نگارش و پردازشش.ایراد خاصی که نیاز به تذکر داشته باشه نمی بینم.

نمره شما=30

لاوندر براون- گریفندور

اوه دوشیزه براون...شما چرا؟برای هرمیون دزدی می کنی؟برای چی خطر اخراج از مدرسه رو به جون خریدی با این کار؟یعنی دیدن لبخند ون-ون انقدر باارزش بود که خواستی سر از کار منو آمبریج در بیاری؟اونم آمبریج بدبختی که چند ماهی میشه آن نشده اصلا!

تقریبا همون ایرادات هنوز تو پست شما دیده میشه. سری قبل عرض کردم خدمتتون نیم نگاهی تو پست زدن به اینتر داشته باشین.چیز خوبیه و اجازه نمیده ظاهر پستتون تو هم رفته به نظر بیاد.سوژه خوبی برای نوشتن انتخاب کردین فقط کمی مبهم بود!مثلا اصلا متوجه نشدم.
ملاقات اسنیپ و آمبریج چه چیزش می تونه انقدر برای داشن آموزا جالب باشه که به خاطرش چنین ریسکی کنن؟ کاش یه توصیحی برای این کار می دادی که مثلا اتفاقاتی تو مدرسه باعث بروز این شک و تردیدا شده.هری اینا هم که ته هرچی فضول!
یا دلیل مادام هوچ خیلی قانع کننده نبود.هرکس نقشه غارتگرو از پاتر توقیف کنه که خوی هری پاترو هم باهاش توقیف کنه!یعنی مادام هوچ تا نقشه رو گرفت راه افتاده از محل کار همکاراش جاسوسی کنه؟!

نمره شما=25

اوون کالدون- هافلپاف

بالاخره یه غیر گریفی تو کلاس ما شرکت کرد.آه آقای کالدون عزیز!خیلی روی راهنمایی های من حساب باز نکن!
پست جالبی بود.اندازه ش رو هم پسند نمودیم.فقط در پاره ای از نقاط پست استفاده نامناسب از علایم نگارشی به چشم می خوره.مثلا در بند اول استفاده نامناسب از سه نقطه.بعد از کلمه اوون کالدون در جمله اول بهتر بود به جای سه نقطه یه نقطه می ذاشتین و جمله بعدو با اینتر به خط پایین منتقل می کردین.ظاهر زیباتری پیدا می کرد.
نقل قول:
اوون در حال وارسی شیشه ای بود که داخل اون مایع بنفش رنگی که روی آن نوشته ی نامفهومی که تنها کلمه "لیشانک" رو میشد تشخیص داد،بود.

این جمله خیلی طولانیه. وقتی جملات انقدر طولانی بشن باعث گیج شدن خواننده میشن و حالت نامفهومی به خودشون میگیرن.بهتره این جور جملاتو تا جاییکه می تونین بشکنین و چند تا جمله کوچیک ازش دربیارین. مثلا:
نقل قول:
اوون در حال بررسی شیشه ای پر از مایعی بنفش رنگ بود.در پرتو نور کم رنگ مهتاب به سختی توانست کلمه ی لیشانک را بر روی آن تشخیص دهد.

نکته دیگه اینکه لحن پست شما به صورت غالب ادبیه اما در برخی از قسمت های پست لحنتون به طور ناگهانی به محاوره تغییر حالت داده.این یکی از اون مواردیه که از زیبایی پست کم می کنه.

نمره شما=25

گیدیون پریوت- گریفندور

نمی دونم چرا همه به جای ساختن معجون انقدر خودتونو به دردسر می ندازین؟عاقل چرا کند کاری که...
حداقل عوض اینکه اینهمه پول می دادی یه نگاهی به تقویمت می نداختی بد نبود آقای پریوت.
آفرین.پیشرفت شما قابل تحسینه.حرفی دیگه نمی مونه.

نمره شما=30

تدی ریموس لوپین- ارشد گریفندور

ای مرلین کبیر!چی میبینم؟یه گرگ؟اونم وسط کلاس معجون سازی؟ چیه عمو جان؟معجون گرگ خفه کن می خواستی؟خب زودتر می گفتی. نداریم!
پست خیلی جالبی بود. به ویژه اون قسمتش که دانگ کت پلوخوری رو روی کفش کتونی سبز فسفری پوشیده بود.
اه...باعث شدی ابهتم از بین بره.10 امتیاز از گریف کم میشه.
ما کی باشیم در محضر شما اظهار وجود کنیم تدی!

نمره شما=30



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۷:۱۸ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گرگ گنده ی گریف پیشاپیش از طول این مشخ ابراز ندامتشو پیشکش میکنه!

- دیوونه‌ام کردین! کچلم کردین! ولدکم کردین!

ماندانگاس فلچر خسته از لیگ و نظارت و مدیریت هاگ، در دفترش رو تو صورت تدی و لودو که هنوز مشغولِ و بهم بودن، بست و روبروی آینه‌ ایستاد.
ـ آیینه، آیینه... کی از همه قشنگ‌تره؟

آینه یه نگاهی به سر تا پای دانگ کرد، پیشونیشو چین داد، دماغشو کشید بالا و با بی‌حوصلگی تصویری از سدریک دیگوری رو نشونش داد.
- این بچه قرتی چی داره که من ندارم؟

آینه آهی کشید و عین فیلم‌های علمی-تخیلی اطلاعات مقایسه‌ای رو صفحه‌اش ظاهر شد:

سدریک تیپ داشتش، تو نداشتی
دماغ سربالا داشتش، تو نداشتی
مو رو سر داشتش، تو نداشتی
چشم فریبا داشتش، تو نداشتی


دانگ متفکرانه به شعر متن نگاه کرد و اونو یادداشت کرد و از اتاق خارج شد.

چند روز بعد:

- آیینه، آیینه... کی از همه قشنگ‌تره؟

آینه زیر چشمی نگاهی به دانگ کرد و فریاد کشید:
- پناه به ریش نتراشیده‌ی مرلین! این چه ریختیه؟

دانگ به تصویر خودش تو آینه نگاه کرد، به لباسای مارک‌دارش، به چسب روی دماغ تاز عمل کرد‌ه‌اش، به کلاه‌گیس تیریپ گیلدروی لاکهارتش.

- چشه مگه؟
- آخه کدوم غول غارنشینی با کت شلوار پلوخوری، کتونی میپوشه؟ اونم کتونی سبز فسفری!!
- په کتونیمو عوض کنم حله؟
- نخیر!

و زیر لب زمزمه کرد:
- مرده‌شور ترکیبشو ببرن!

ولی ماندانگاس شنیده بود.
- یافتم.. یافتم!

و در برابر نگاه پر از تردید آینه، بشکن ز‌نان از اتاق خارج شد.

دخمه‌های هاگوارتز - کلاس معجون سازی

- سوروس... خواهش میکنم! من معجون چشم فریبا لازم دارم. واسه مریض میخوام.. دستم به دامنت!
- دامنو.. ول کن... فلچر!
- ولی مسئله مرگ و زندگیه.. کمکم کن! در مقابلش هر چقدر دوست داری از پاتر امتیاز کم کن! از لوپین هم کم کن! سیریوس بلک هم تازگیا اطراف قلعه دیده شده.. از اونم کم کن!

چیزی شبیه لبخند گوشه‌ی لب اسنیپ نشست، پشت به فلچر به طرف میزش رفت و مشغول نوشتن شد. بعد از دقیقه‌ای سرشو بالا آورد و کاغذی رو به دست دانگ داد:

- اینم فقط Recipe‌ معجونه، پیدا کردن مواد لازم! خیلی آسون نیست ولی مشکل خودته. عجالتا هم ده امتیاز از لوپین کم میکنم چون احساس میکنم اون پشت این ماجراست!
- دمت گرم سوروس.. خیلی آقایی!

و نگاهی به مواد لازم انداخت:

چشم گاو آفریقایی پا به ماه- یک عدد
سرمه ی هندی - یه ذره
شاخه‌ی بید کتک‌زن- ده سانتی‌متر
پرز روی تن کرم ابریشم - ۷ گرم
باد گلوی تک‌شاخ یک ماهه - یک پیاله

روغن بچه‌ی جانسون - یک بطری

دانگ لبخند زد و سر راه، دست کجش از رو قفسه‌های دخمه‌ی اسنیپ، پرز کرم ابریشم و روغن بچه رو برداشت و خارج شد.

همون شب - خونه‌ی ماندانگاس اینا!

دانگ با یک دست، کیسه‌ی آب یخی رو درست زیر چشمش گذاشته بود و با دست دیگه پاتیلش رو هم میزد و با خودش زمزمه میکرد:

- خب.. روغن بچه که داغ شد، من چشم رو اضافه کردم..مطمئنم داغ شده بود وگرنه این توش جلز ولز نمیکرد... ولی میگه باید قبل از سیاه شدنش، هم‌زمان سرمه و بادگلو رو اضافه کنم..

همین فکر کردن به بادگلو باعث تیر کشیدن بازوی چپش شد.

فلاش بک

دانگ از پشت بوته‌ها چشم تیز کرده بود تا شیر خوردن کره‌ تک شاخ تموم بشه و مادرش با پوزه‌اش بهش چند بار بزنه. تک شاخ ماده به آرامی به پشت کره‌اش میزد که یک‌دفعه لرزش خفیقی تو ناحیه‌ی شکمش دیده شد.

- الان وقتشه!

به سرعت مخفیگاهشو ترک کرد و کیسه‌ی تو دستش رو جلو دهن کره گرفت.
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد:
کره اسب باد گلو زد، دانگ با خوشحالی سرشو بلند کرد و دید فیس تو فیس اسب مادره. مادر تک شاخ شیهه‌ی بلندی کشید و قبل از اینکه دانگ فرصت فرار داشته باشه، دندوناشو تو بازوش فرو کرد.

پایان فلاش بک

دانگ سری تکون داد و با خودش زمزمه کرد:
- خوب شد شاخم نزد.. خب.. این الان به اندازه کافی لزج شده.. وقتشه پرز بریزم توش..

همین که پرز رو اضافه کرد، هر ذره به محض برخورد با مایع داخل پاتیل تبدیل به پروانه شد و به پرواز در اومد و در نهایت معجون هم‌رنگ رنگین کمان شده بود! معجون آماده بود.

دانگ شاخه‌ی بید کتک زن رو برداشت و داخل پاتیل کرد و مقداری از معجون رو برداشت و روی چشماش مالید، بعد همونجا دراز به دراز خوابید.

روز بعد - دفتر مدیریت

- هی.. هوی.. آینه.. بگو ببینم کی از همه قشنگ‌تره؟

آینه خمیازه‌ای کشید و گفت:‌

- اون آینه رو ملکه بدجنس برد و منو جاش گذاشت... فکر کرد من بهت نمیگم، تقلبیم!
- تقلبی؟ ملکه بدجنس؟ جریان چیه؟
- یه عجوزه که به دخترای پونزده ساله حسودی میکنه .. ولش کن...چِشِت شده؟
- یه گاو پا به ماه آفریقایی لگد زده!

آینه متفکرانه گفت:

- خوب شد شاخت نزد!
- شیشه‌ات خوب.. قابت خوب.. بگو ببینم کی از همه قشنگ‌تره لامصب؟
- من این کاره نیستم داداش!
- جواب منو بده!
- کلاه گیست کج شده!
-
- یکی پشت دره انگار! شاگردا مدرسه‌ان؟
-
- اوا... مرد!

قصه‌ی ما به سر رسید، ماندانگاس به Miss World (ورژن آقایون) نرسید!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲:۱۱ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- دانگ؟
- هیس، یواش بگو میخوای همه ی دیاگون بفهمن؟

ماندانگاس فلچر با احتیاط به اطراف نگاه کرد. وقتی اطمینان پیدا کرد که کسی گفت و گو او و گیدیون را نشنیده، روی خود را به سوی کارآگاه که مشتاقانه درحال بالا و پایین پریدن بود، برگرداند. گیدیون به کیسه ی درون دست ماندانگاس اشاره کرد و به آرامی پرسید:
- این چیه دونگی؟
- این اجناسمه گذاشتم برای فروش، حالا اگه چیزی میخری، بگو اگرم نه برو که وقت گالیونه.
- یک معجون توپ و گولاخ میخوام، مهم نیست کارایی‌ش چیه، هرچی بود دیگه.

ماندانگاس به درون کیسه ی خود نگاهی انداخت، پس از چند ثانیه سر خود را به علامت تاسف تکان داد و به گیدیون نگاه کرد. بار دیگر با احتیاط به اطراف کوچه دیاگون نگاه کرد، سپس سر خود را به گوش کارآگاه با تجربه نزدیک کرد و گفت:
- الان ندارم، فقط تو انبار دارم.
- پس بریم انبار، بهت 60 گالیون میدما.
- هله داداش بریم.

انبار دانگ

- دانگ اینجا تالار اسرار نیست؟

ماندانگاس با فرمت نگاهی به گیدیون انداخت. مرکز تالار اسرار که زمانی آب بود حال پر از وسایل مشنگی و جادویی بود. گیدیون به وسایل مختلف نگاه کرد و معنی اصلی ضرب المثل مشنگی " از شیر مرغ تا جان آدمیزاد " را در یافت. دانگ در جواب حرف کارآگاه گفت:
- تالار اسرار؟ نه بابا اینجا یه جای مخفیه که داشت خاک میخورد منم گفتم حیفه بی استفاده بمونه.
- میز و نیمکت؟پس ما الکی مجبور بودیم سر کلاس روی زمین بشینیم؟ گفتم چرا هر جلسه که جلو تر میره تعداد نیمکت ها کم تر میشه.
- سلام گیدی.
- دانگ؟ تو تدی هم گذاشتی برای فروش؟

مدیر مدرسه ی هاگوارتز بدون توجه به حرف گیدیون با انجام حرکات کرال سینه و کرال پشت در میان وسایل، به سوی جعبهی بزرگی حرکت کرد. بالاخره بعد از چند دقیقه، جعبه ای پر از معجون را جلوی گیدیون گذاشت و نفس نفس زنان گفت:
- اینم ... معجونه ... چیبگش!
- جان؟
- مخفف ... چگونه ... یک ... بوقی ... گولاخ ... شویم.
- جون ما؟ من همه رو میخرم! drool:

چند ساعت بعد در جلوی کلاس معجون سازی.

- پروفسور! پروفسور! اینم معجون!

سوروس اسنیپ روی خود را به سوی گیدیون برگرداند و نگاهی بدون احساس به معجون طلایی رنگ و کارآگاه با تجربه انداخت، سر خود را به علامت تاسف تکان داد و با لحن آرامی گفت:
- متاسفم آقای پریوت، مهلت تحویل تکلیف تموم شده، برای این 50 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
- حالا من چیکار کنم پروف؟
- باید تعطیلات رو درس بخونی و شهریور سپتامبر برگردی دوباره امتحان بدی.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳

اوون کالدون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۸ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
هیچ کسی توی خوابگاه هافلپاف بیدارنبود به جز راهب چاق و اوون کالدون...اوون در حال وارسی شیشه ای بود که داخل اون مایع بنفش رنگی که روی آن نوشته ی نامفهومی که تنها کلمه "لیشانک" رو میشد تشخیص داد،بود.

این بطری رو از شرطبندی روز گذشته که با کنت تاولر انجام داده بود،به دست آورد...اما چیزی که برای اوون خیلی عجیب بود،اهمیت این معجون برای کنت تاولر بود...کنت به اوون توصیه کرد که معجون رو وقتی بخوره که نیاز به پرواز داشته باشه.

وقتی اوون از کنت توضیح بیشتر خواست،کنت به گفتن این جمله که وقتی خوردی میفهمی ،اکتفا کرد.

اوون که این بطری فکرش رو خیلی مشغول کرده بود نتوانست شب رو بخوابه.فردای اونن شب اوون به قصد تحقیق درباره ی معجون و کلمه لیشانک،به کتاب خانه رفت ولی چیزی دندان گیری به دست نیاورد...

به عنوان آخرین راه حل اوون تصمیم گرفت که پیش پرفسور اسنیپ بره...اوون بر خلاف اکثر قریب به اتفاق دانش آموز ها مشکل چندانی با اسنیپ نداشت...اما روابط دوستانه ای هم در کار نبود بلکه یک نوع احترام متقابل بین اوون و اسنیپ در جریان بود.

بعد از کلاس معجون شناسی و رفتن دانش آموزها،اوون از پرفسور اسنیپ درخواست کرد که کمی از وقت پرفسور رو بگیره...
_پرفسور...میتونم یه سوالی بپرسم؟! لیشانک یعنی چی؟!

اسنیپ که انگار جا خورده بود رو به اوون کرد و گفت:
_لیشانک؟!چرا این سوال رو از من میپرسی؟!

اوون که در این فکر بود که به اسنیپ قضیه رو بگه یا نه،بلاخره گفت:
_امممممممم...خب این روی یک بطری که توش احتمالا یک معجون بود نوشته شده بود.

اسنیپ در حالی که چند قدم به سمت اوون نزدیک شد گفت:
_معجون رنگش نارنجی بود؟

اوون چشمانش رو در حالی که نشان از بی اهمیتی موضوع بود،باز کرده بود گفت:
_نه!بنفش بود...

اسنیپ ناگهان دستش رو به سمت اوون دراز کرد و گفت:
_بدش به من...

اوون که کمی ترسیده بود گفت:
_نیست!یعنی دست من نیست...من این معجون رو جایی دیدم...توی پاتیل درزدار دست یک نفر بود...

اسنیپ دستش رو برگردوند و توی جیبش گذاشت و گفت:
_و تو کلمه لیشانک رو روی بطری که دست یک نفر بود خوندی!توقع داری باور کنم؟

اوون سرش رو پایین انداخت و گفت:
_نه..یعنی آره...یعنی چیزه...من فقط کنجکاو شدم.

اسنیپ شروع کرد به جمع کردن وسایلش و در همین حین گفت:
_باید برای حس کنجکاوی شما هم شده بگم که این معجون دلاتیب لیشانک سقلع خق نام داره که فقط توی آفریقا امکان تهیه اش هست...یک معجون خطرناکه که باعث میشه نیروی جاذبه روی خورنده ی معجون تاثیری نداشته باشه...اما بعد از چند هفته به دلیل اینکه دیگه نیروی جاذبه ی نمیتونه شخص رو روی زمین نگه داره،شخص بالا و بالاتر میره به طوری که دیگه نمیتونه به زمین برگرده و برای سالهای طولانی توی هوا معلق میشه...اگه این معجون رو دارین یا نه،سعی کنید ازش دوری کنید و ازش خلاص بشین...

اسنیپ پس از جمع کردن وسایلش از اتاق خارج شد و اوون رو غرق در افکار خودش توی کلاس تنها گذاشت...فکر های شوم...خیلی شوم...



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
نمرات جلسه پنجم کلاس معجون سازی

الستور مودی- گریفندور

با تو حرفی ندارم پیرمرد توهم زده یه پا و یه چشم باباقوری!
بعد قرنی برگشتی پررو هم هستی؟خجالت نمی کشی با این سنت اومدی سر کلاس بچه ها نشستی؟ یه سر به سنت مانگو بزن پیرمرد.ظاهرا بخش اعصاب روانش داره در به در دنبالت می گرده!

الان معلوم شد چه کسی مادر مارو فرستاد بالاک.دفعه بعد که خودتو روی همون صندلی که (به دروغ اختراع خودت معرفی کردی) نشوندم می فهمی با مادر ما شوخی کردن یعنی چی!میدمت جای آبکش دست محفلیا تا مالی بتونه باهات برنج دم کنه و اون دامبل پشمکتون گلارو آب بده.
بیا این 30 رو بگیر پیرمرد متوهم!دیگه اینورا نبینمت!

گیدیون پریوت-گریفندور

بله کاملا متوجه شدم چقدر از ظهور ما خوشنود شدین اقای پریوت.جایمان بسی در ایفا خالی بود و حالا قصد داریم به خوبی پرش کنیم.

در ضمن تو چت هم اینو توضیح دادم که بارم سوال دوم، 3 نمره بوده ولی به علت سرعت جت بر ثانیه نت من تا زمانی که مهلت ویرایش پست بود نتونستم اصلاحش کنم.هرچند بد نیست به علت نخوندن قوانین و مقررات بارم بندی همین الان ده نمره رو ازت کم کنم.
ما با عمه محترمتون کاری نداریم ولی با خودتون هنوز خیلی کار داریم.در ضمن هیچوقت فراموش نکن وارد شدن به دفتر کار من مثل عبور از هفت خان رستمه و شاید نتونم مقصرو پیدا کنم به عنوان یه معجون ساز انقدر سرم میشه که بفهمم مواد اولیه چی دم دستمه.من هر روز اون قفسه هارو چک می کنم.ولی چون پست طنزه ازت می پذیرم.

پست خوبی بود جز استفاده بی مورد از شکلک ها در چند جا.مثلا وقتی اسنیپ صورتش پر از جوشه در اول پست.
این شخصیت آدمی نبوده که با دیدن چندتا جوش این حالتو از خودش بروز بده.منظورم اینه شما خواستین خشمشو نشون بدین و خب طبیعیه در اون حالت چنین آدمی جیغ بکشه و داد و بی داد کنه ولی از نظر من شکلک عصبانی خیلی بیشتر بهش می یومد.همینطور استفاده از شکلک خنده شیطانی در پایان همون پاراگراف کمی از زیبایی و تاثیر پست در اینجا کم کرده.

نکته دیگه اینکه اسنیپ هیچوقت دیپت رو ندیده پسرم!درسته ما تو پستای طنز خیلی اغراق می کنیم ولی یه سری مواردو باید رعایت کرد.اگر نقش پروفسور دیپت تو ایفا فعال بود من می تونستم این زمان بندی رو بپذیرم ولی حالا که نیست یا اگر هست فعال نیست هم زمانی اسنیپ با این مادر فولاد زره کمی غیر طبیعیه نیست؟

واکنش گیدیون و دوستش بعد از اینکه اسنیپ پیداشون کرد هم به نظرم زیاد منطقی نبود.مسلما اسنیپ کسی نیست که ساده از خیر چنین حرکاتی بگذره و طبیعتا گیدیون و دوستش هم اگر می خواستن لو برن نمی رفتن قایم بشن.پس به نظر می رسه اینجا باید بیشتر وحشت کنن تا با اون حالت به یه آدم عصبانی مثل اسنیپ زل بزنن!

خودت بگو چند می خوای گیدیون؟خیلی خب چون بچه خوبی بودی(البته خارج از رول ها!) با ارفاق
30
برو حالشو ببر!

رز زلر-هافلپاف


بله 13 نمره زیاده ولی اون در واقع سه نمره بوده و جا داره اینجا به ارواح پر فتوح سرعت نت درود و تهنیت بفرستیم!

ما هم مادرمون رو دوست نداشتیم فقط چون به ما نزدیک بود بهش عادت کرده بودیم. بله و ما بچه همون مادریم و دوست داشتنی هستیم!کله مون هم چرب نیست دیگه.از ماسک مو استفاده می کنیم!راستی با این دوستتون موافقم.می خواستین .می خواستین معجون ضد کورک درست کنین یا آش پشت پا؟
در ضمن یادتون باشه من به هیچ کس پسرم نمی گم.من هیچوقت انقدر مهربون نبودم بودم؟معجون هرکسو هم رو خودش امتحان می کنم!

پست جالبی بود و با توجه به لحنش قرار بود طنز باشه ولی حتی یه دونه شکلک هم توش به کار نرفته بود چرا؟شکلک ها می تونن حالات شخصیت های شمارو نمایش بدن و به پست ظاهر زنده تری ببخشن.
نکته دیگه اینکه کمی با اینتر مهربون تر باشین.مرتب فشارش بدین بین بندا و دیالوگا فاصله بذارین.مهم نیست پست کش میاد در عوض ظاهر زیباتری پیدا می کنه.همیشه هم پیش از ارسال یه بار دیگه پستو بخونین تا اشتباهات احتمالیش برطرف بشه.یکی دوتا غلط نگارشی تو پستایی با این اندازه معموله.بالاخره یه جاهایی از چشن نویسنده در رفته ولی وقتی بیشتر از حد معمول بشه ایراد به حساب میاد.مثلا چند جا لحن نوشته شما هم کتابی بود هم محاوره ای.یا بین بعضی لغات به اشتباه اینتر خورده بود و اشتباهاتی از این دست.

نمره شما=26

لاوندر براون- گریفندور

این قضیه هرمیون و ون-ون چیه؟هوم؟ من هیچوقت این کتابارو درست نخوندم!
بگذریم و برگردیم سر نقد!

پست خوبی بود از نظر درون مایه ولی اگر یکسری موارد رعایت میشد زیباتر از این هم می تونست باشه.برای مثال استفاده از اینتر.همیشه این عبارت یادتون باشه"به اینتر عشق بورزیم!" استفاده از اینتر می تونه ظاهر پستو زیباتر کنه.بین دیالوگا،بندا و...اینتر بزنین تا اثرشو ببینین.
یه قسمتایی از پست سوژه خیلی ناگهانی جلو رفته.یعنی از روی سوژه پریدین درحالیکه به نظر من توصیف اون قسمتا لازم بود. همینطور در مورد معجونی که به خورد نویل داده شد سوژه ناگهانی پرش کرد.خیلی سریع پیش رفت.تا خواننده بیاد تجزیه تحلیل کنه چه اتفاقی افتاده با یه وضعیت جدید رو به رو شد.
نکته دیگه اینکه سعی کنین از عبارات مشخصی برای جدا کردن و نشون دادن زمان و مکان پست بهره بگیرین. مثلا:

نقل قول:
ساعت ده شب- سالن عمومی گریفندور


یادتون باشه این عبارات باید بولد بشن و فاصله شون با خط بالا و پائین یه اینتر باشه.این نکات جزئین ولی در مورد ظاهر پست معجزه می کنن.

نمره شما=24




ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۱۶:۳۲:۰۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۱۶:۳۸:۴۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۲۸ ۱۶:۵۶:۱۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.