« پخش آهنگ:توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود »
در وا شد و یه فنچول، دوید و اومد تو ستاد. جیغ جیغ کنان، ویبره زنان
اومد و اومد پیش سیریوس.
«آهنگ قطع شد»
لیلی با نیش باز روی صندلی، جلوی سیریوس نشست.
سیریوس بدون این که سرش رو بلند کنه، گفت:
- اسم؟
- بابا بزرگ؟
سیریوس چیزی روی برگه ی زیر دستش، یادداشت کرد:
- فامیل؟
- بابا بـــزرگ؟
سیریوس این دفعه، با چشمان تنگ شده سرش را بالا گرفت و با دیدن لیلی به کل حالت خفنش رو از دست داد.
- اهــــم!پرنس؟فکر کنم ایشون با تو کار دارن.
لیلی نیشش را بیشتر باز کرد:
- نَــــع! با بابا بزرگم کار دارم!
« پخش آهنگی حماسه ای»
سیریوس سریع از روی صندلیش بلند شد و به سمت در خروجی رفت.
- امیدوارم زودتر پیداش کنی!
لیلی از جا پرید و جیغ ماوراء بنفشی کشید:
- وایسا بابا بزرگ!
سر تمام کسانی که تو ستاد بودن، به سمت اونا برگشت.
«آهنگ حماسه ای متوقف شد»
پرنس از جاش بلند شد و سعی کرد، جو متشنج شده رو آروم کنه.
سیریوس هم اوضاع رو مناسب دید و از ستاد خارج شد.
لیلی، ناامید روی زمین نشست و زیرلب زمزمه کرد:
- بابا بزرگم فرار کرد!
پرنس به سمت لیلی رفت و بدون هیچ حرفی، بالای سرش ایستاد.
لیلی با اوقات تلخی به پرنس خیره شد.
- من می خوام بابا بزرگم بیاد و تو ستاد عضوم کنه.
پرنس سعی کرد لیلی رو از رو زمین بلند کنه.
- پاشو..خب منم می تونم اسمتو بنویسم..دِ پاشو دیگه!
لیلی با پنجه هاش، محکم زمین رو چسپید.
- نمــــی خــــوام! من دلم می خواد بابا بزرگم عضوم
کنه..عــــــه!بابا بــــزرگ؟!
سیریوس یواشکی از پنجره اومده بوذ تو و سعی داشت، پاورچین، پاورچین از میون جمعیت، خودش رو به دفتر مدریت برسونه که با صدای لیلی، در جا خشک شدو به سمتش برگشت.
-
صدبار بهت گفتم، بهم نگو بابا بزرگ.آبرومو بردی جلوی ملت!مگه من چند سالمه آخه؟بابا!من گرند فادر تو نیستم!به چه زبونی بگم بفهمی؟
- ولی تو بابا بزرگ ناتنیمی!
- نیستـــم!
- هستــــــی!مدارکشم موجوده!
- نیستــــــــــم!
- هستــــــــــــــی!
- نیستـــــــــــــــــــم!
- هستـــــــــــــــــــــــی!