خلاصه: لرد با خودش فکر کرد که چطور رودولف رو راضی کنه تا اینکه چشمش به بلاتریکس افتاد. بلاتریکس هم راه افتاد سمت پاتوق رودولف، یعنی کلبه هاگرید که این روز ها تبدیل به کلبه دوستان شده بود تا یه جوری رودولف رو راضی کنه.

رزرو این گنده هه قبول نیست!

رزرو

رزرو...

نه...منصرف شدیم...

خلاصه:

نه...خلاصه هم نمی زنیم...


شما ادامه بدیم ما فکر کنیم که قصد انجام چه کاری داریم!

نیو سوژه!

خلاصه: ساحره های محفل به مرگخوارا حمله کردن و خونه ریدل رو محاصره کردن و میگن تا وقتی خوشتیپ ترین جادوگر تاریخ تحویلشون ندن، اب خونه ریدل رو وصل نمیکنن. لرد برای همین کراب رو میفرسته، ولی کراب اصلا توی جادوگر بودنش شک هست و مشکل دوبرابر میشه. پس لرد به فکر تین میوفته تا بره سراغ رودولف که خوشتیپ ترین جادوگر تاریخه. اما رودولف که چشمش دنبال ساحره ها نیست!

خلاصه: پست پایانی:
کیناگوس کبیر رو کاردش میزدی خونش در نمیومد. بهش برخورده بود. یه جوجه معلم کهن‌سال، یه پیزوری هیکل درشت، ایستاده بود جلوش و دعوتش کرده بود که مرگخوار بشه. کیناگوس کبیر پایین‌تر از گوشت اعلای برّه چیزی نمی‌خورد. و خب مرگ اکیدا ارزش غذاییش پایین تر از برّه‌ست. فلذا به فکر انتقام افتاد و تصمیم گرفت با هوریس به سمت لرد برود.
-من تصمیم گرفتم با تو به سمت لرد بروم.

هوریس و نجینی رقصان و خوشحال، نشستن ترک کیناگوس و دست در دست هم به مهر رفتن سمت دعوا به این خیال که همه دشمنا رو خورد کنن و خاکشیرشون رو با رغبت بنوشن.
کیناگوس همین که رسیدن، شروع به انتقام گیری کرد. شروع کرد و از دم، تمام مرگخوار و محفلی و نظامی و غیر نظامی رو به آتیش گرفت و در کسری از ثانیه، دنیای جادویی رو نابود کرد و تا سالها با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.

خلاصه: پایان.

خلاصه ( ) :
هوریس رفت به لرد گفت کیگانوس بهش چی گفته. لرد هم که فقط کیگانوس رو میخواست و هیچکسی دیگه نبود که بتونه جلوی محفلیا طاقت بیاره، نجینی رو با هوریس میفرسته. بهرحال یه مار زبون یه اژدها رو بهتر میفهمه. نجینی هم باهاش حرف زد ولی کیگانوس که یا انسان استثنایی بود همچنان مخالف کپک به لرد بود. چون کیگانوس که مرگخوار نیست!

خلاصه( ):
خلاصه...جونم براتون بگه هوریس بلند شد بره پیش کیگا اژدها...میدونید چرا بهش میگن آژدها؟ چون بهش میگن دمت گرم!
هوریس رفت و رفت و رفت تا رسید به کیگانوس و بهش گفت "کیگانوس؟ تو چطور میتونی هم پرواز کنی هم آتیش از خودت در میکنی؟ ها؟ها؟ چطور؟". کیگانوسم به هوریس گفت که "چطور رون ویزلی میتونه شاعر باشه، من نمیتونم آتیش ول بدم؟"...بلاخره هوریس بهش گفت که چی میخواد،ولی کیگانوس قبول نکرد،چون کیگانوس که مرگخوار نیست!

خلاصه: لرد که از اینور رونده و از اونور مونده بود، به هوریس دستور داد تا بره کیناگوس کبیر ، بزرگترین اژدهای خاورمیانه رو به جمع یارانش دعوت کنه. هوریس هم که مدت ها بود ایستگاه کسی رو نگرفته بود، لینی رو در نطفه خفه کرده و با تمام قبا به پایتخت سفر، قطر کرد. وی افزود:
-مرگخوار تن‌تنانی، تا نشوی ندانی!

خلاصه داستان:محفلي ها با تمام قبا به مرگ خواران حمله كردن و لرد دنبال يه راهي براي شكست دادن اوناس.براي همين چند تا از مرگخوارارو ميفرسته تا براش جاسوسي كنند اما جاسوسا گير ميفتند و مشكل دو برابر ميشه.لرد به يه كسي نيازداره كه بتونه پرواز كنه و در مواقع لازم انسان باشه.ولي حيف كه در بين مرگخواران كسي با اين قابليت وجود ندارد.پس انها ميفتند دنبال كيگانوس بلك كه اين قابليتو داره.اما كيگانوس كه مرگخوار نيست!