- همه به صف شین!
پنه لوپه در حالی که زرهش را مرتب می کرد رو به محفلیون ایستاد؛ با قدم های بلند و نظامی طور از روبرویشان رد شد و زیر نظرشان گرفت. ناگهان کلاهخودش را بالا آورد و توی سر یوآن کوبید!
- سکه! سکه تمام بهار! چند بار بهت بگم دکمه پیرهنو
به شلوار وصل نمی کنن؟
یوآن به سرعت جای دکمه ها را عوض کرد.
- ب....ب... ب... ببخشید پنی! دیگه تکرار نمی شه!
پنه لوپه نگاهش را با تاسف از او گرفت و با صدای بلند گفت:
- خیلی خوب! ما امشب اونجا رو تصاحب خواهیم کرد! این عملیات شورشگرانه در جرئتی که آندریا به من داد جرقه خورد و حالا هم به حقیقت خواهد پیوست! آماده این؟
-
امشب قرار بود به خانه ریدل ها حمله کنند و آنجا را به تصاحب خودشان درآورند. البته این پیشنهاد پنه لوپه بود که در نبود پروف حسابی ناظربازیش گل کرده بود و می خواست دنیا را سپید کند و کمر به بیچاره کردن محفل کرده بود؛ و همه احساس بیچارگی می کردند اما هیچکدامشان یارای مخالفت با این حجم از استبداد را نداشتند.
- خب! حمله می کنیم!
اما محفلیون همچنان ایستاده و او را نگاه می کردند.
- حمله!
محفلیون همچنان بی حرکت ایستاده بودند.
- آقا حمله دیگه!
- نمی شه بشینیم شورش کنیم؟ حتما باید بدوییم و حمله کنیم؟
- آره!
- خب... خب نمی شه به اونا بگیم بیان اینجا ما بکشیمشون؟
-
- حمله می کنین یا نه؟
محفلی ها نگاهی به هم انداختند و به زور شروع به حرکت کردند؛ خیلی خسته بودند... کاش می شد این وضعیت تغییر کند اما متاسفانه به همین روش پیش رفتند؛ ساعتی بعد اغتشاشگران جلوی خانه ریدل ایستاده بودند و باز به هم نگاه می کردند.
کریس کمی پیش رفت تا زنگ در را بزند که با جیغ پنه لوپه متوقف شد.
- چیه خوب؟ در بزنم بریم تو شورش کنیم دیگه!
-
- زنگ نزنم؟ ناراحت می شن نه؟ فکر می کنی باید در بزنیم؟
در این مورد حتی خود پنه لوپه نیز شک داشت.
- راست می گیا! نکنه خواب باشن از خواب بپرن؟
محفلی ها هیچگونه تجربه ای در مورد شورش نداشتند.
در خودجوشانه باز شد و بلاتریکس بیرون آمد.
- چه خبرتونه؟ چه، خبرتونه؟
کریس اشاره ای به او کرد.
- بیا! انقدر سرو صدا کردی که کشوندیشون بیرون! ببخشید خانوم ما می ریم برمی گردیم!
پنه لوپه به خودش آمد.
- چی چیو برمی گردیم؟ آقا حمله! ... چیه؟ حمله دیگه!
- ما مرخص می شیم!
- وایسا ببینم! کجا؟
- آقا ما رو چه به اغتشاش؟ بیا بریم این اعصاب نداره یه آواداکداورای همگانی می گه بیچاره می شیم!
- خب بگه! ما هم می گیم!
- بگو ببینم!
- آ... آ... وا... کجا می رین بابا؟ صبر کنین!
اما هیچ محفلی در صحنه نمانده بود. بلاتریکس گویا ترسناک ترین شخصیت دوران محفل بود!
پنه لوپه هم لبخندی زد و تفنگی از افق دریافت کرده و در مغز خود خالی نمود. روح او محفلیان را همراهی می کرد.