خلاصه تا انتهای این پست: میزان سیاهی مرگخوارها در بازرسی وزارتخانه تایید نشده و لرد سیاه همه آنها را اخراج کرده است. مرگخوارها که گرسنه شدهاند تصمیم میگیرند رهگذری را خفت کنند. به یک چوپان میرسند. چوپان پیشنهاد میدهد بلاتریکس با او نزد اربابش برود تا از او گوسفندی برای خوردن بگیرند. مرگخوارها احتمال میدهند این یک نقشه باشد!
رز ریشهاش را به نشانه مخالفت بالا گرفت اما اختلاف قدی که با بلاتریکس داشت، باعث شد او متوجه نشود و پس از گیر کردن به ریشه، نقش زمین شود. فرفری که در حین سقوط بلا از بغل او بیرون جهیده بود، دوان دوان به سمت چوپانش رفت و در آغوش او جای گرفت.
- جیگر؟ تو که گفتی این از صاحابش فراریه! پس چرا همچین شد؟
- زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند!
بلا از زمین بلند شد و در حالی که با یک دست خاک ردایش را میتکاند و با دست دیگر چمنها را به نیت یافتن چوبدستیش کنار میزد، فریادهای بیفایدهی »کروشیو» سر میداد.
- برای من زیرپا میندازی؟
- نه بلا!
من فقط میخواستم بگم بهتره این کارو نکنیم. به هر حال شاید اون گوسفند سالم نباشه. آیا میدانستید ریشه عموم بیماریهای لاعلاج نوظهور در ارتباط ...
پیش از آن که رز اطلاعات پزشکیاش را به طور کامل ارائه کند، چوپان پیشنهادی مطرح کرد.
- فرفری رو نخورین ... به جاش من حاضرم ببرمتون پیش اربابم. اون وقت شاید بتونید ازش یه گوسفند یا حتا یه حیوون خوشمزه تر بگیرین.
لحظهای چشم تمام مرگخواران برق زد. خودشان را در قصر تصرف شدهی ارباب چوپان تصور کردند، رودولف راستهی گرازی را روی قمهاش به سیخ کشیده و هوریس به شکل قلابی درآمده و از استخر ماهی میگرفت. مورفین تمام مزرعهی قصر را زیر کشت خشخاش و شاهدانه برده بود و کراب یک گل نوشکفته را کنده و روی موهایش گذاشته بود.
- پیشنهاد خوبیه. بریم.
- همتون با هم که نمیشه! یه دفعه به جون خودم یا اربابم سوء قصد میکنید. اگر میخواین بهتون اعتماد کنم و ببرمتون پیش اربابم باید فقط یک نفر بیاد.
چوپان نمیدانست مرگخواران با مراسم داوطلب شدن مشکل دیرینه دارند ... اما خیلی زود این موضوع را دریافت.
- بابا دعوا نکنید ... خودم میگم. خانوم شما! شما نه ... شما که موهای فرفری داری.
- دیدین؟ دیدین درست ترجمه کردم؟ این چوپانه مشکل داره .. نه فقط گوسفندگرا، بلکه فرفری گراس.
- از اولم حس کرده بودم یه جوری نگام میکنه.
- بهتره قیدشو بزنیم بریم دنبال یه رهگذر دیگه بگردیم.
چوپان که از رفتار مرگخوارها سر در نیاورده بود ترجیح داد ذهنش را درگیر نکند و راضی از این که رهایش کردهاند، راهش را بگیرد و برود. در میان مرگخواران اما آرسینوس احساس عذاب وجدان شدیدی داشت! او تمام این دروغها را فقط به خاطر وجترین شدنش سر هم کرده بود. درست در همان لحظه، که از گرایش جدیدی که باعث این همه دردسر شده بود پشیمان شد و به شخصیتی بسیار گوشتخوار تغییر هویت داد.